شعر/ مصحف روی تـو و چشـم گنهکار من

کد خبر: 112878
غلامرضا سازگار
وارث

مصحف روی تـو و چشـم گنهکار من  

از چه منم عار تو؟ از چه تویی یار من؟  

گر بپسندی مـرا نــاز بـه عالـم کنـم  

ور بفـروشی مــرا کیست خریـدار من؟  

نخلــۀ خشکیــده‌ام بــار نــدارم ولی  

شکر، خـدا را که شد کوه غمت بار من  

گرچه نکردی ظهور من به حضور توام  

طلعت پنهان توست شمع شب تار من  

هرچه تو گویی بـدم، باز نکـردی ردم  

گرچـه فـراق رخت بـوده سـزاوار من  

بس‌که گنـه کـرده‌ام نامه سیه کرده‌ام  

وصل تو هم می‌شــود بـاعث آزار من  

مهلت وصلم که نیست طاقت هجرم که نیست  

پس تو بیـا و گره بـاز کـن از کار من  

تـا کـه قبـولت فتـد گریــۀ ناقــابلم  

گرچه سیاهم بزن خنده به رخسار من  

شمع دل عالمـی بــا همگان همدمی  

دور تـو پـر می‌زنـد مـرغ دل زار مـن  

«میثم» دار تــوام یـار نــه عـار توام  

غیـر ثنـای شمـا نیست در آثـار مـن    


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.