تعهد و قبول مسئولیت به مثابه امانت الهی
رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیر نمایندگان مجلس شورای اسلامی با استناد به آیه ۷۲ سوره احزاب در تبیین اهمیت امانتداری فرمودند: «شما قبل از اینکه بیایید در مجلس، یک جور زندگیای داشتید؛ حالا که آمدید مجلس، نباید فکر کنید که دیگر حالا ما نمایندهایم، مثلاً باید این جوری زندگی کنیم؛ نخیر؛ سادهزیست، همان زندگی معمولیای که داشتید، همان را ادامه بدهید. یکیاش امانتداری است؛ امانتداری خیلی مهم است؛ این آیهای که این قاری عزیزمان اینجا خواند: اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرضِ وَ الجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها وَ اَشفَقنَ مِنها وَحَمَلَهَا الاِنسان، انسان امانت را قبول کرده، امانت الهی را. بخشی از این امانت الهی همینی است که الان دست شما است. بخشی از آن امانت، همینی است که الان در اختیار شما است! این امانت را باید درست حفظ کنید.»
متن آیه: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»
ترجمه آیه: «ما امانت (تعهّد، تکلیف، و ولایت الهیّه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ او بسیار ظالم و جاهل بود، (چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد)!»
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه شریفه بیان میدارد «امانت - هر چه باشد - به معناى چيزى است كه نزد غير وديعه بسپارند، تا او آن را براى سپارنده حفظ كند، و سپس به وى برگرداند، و در آيه مورد بحث امانت عبارت است از چيزى كه خداى تعالى آن را به انسان به وديعه سپرده، تا انسان آن را براى خدا حفظ كند، و سالم و مستقيم نگه بدارد، و سپس به صاحبش يعنى خداى سبحان برگرداند.
امانت مذكور چيزى است كه نفاق و شرک و ايمان هر سه بر حمل آن امانت مترتب مىشود، در نتيجه حاملين آن امانت به سه طائفه تقسيم مىشوند، چون كيفيت حمل آنان مختلف است. از اين جا مىفهميم كه ناگزير امانت مذكور امرى است مربوط به دين حق، كه دارنده آن متصف به ايمان و فاقد آن متصف به شرک و آن كس كه ادعاى آن را مىكند، ولى در واقع فاقد آن است، متصف به نفاق مىشود.
حال آيا اين امر عبارت است از اعتقاد حق و شهادت بر توحيد خدا و يا مجموع عقايد و اعمال؟ و به عبارت ديگر، امر مزبور عبارت است از صرف اعتقاد به همه عقايد دين حق، با قطع نظر از عمل به لوازم آن ؟ و يا اينكه عبارت از داشتن آن عقايد به ضميمه عمل به آن، و يا آنكه هيچ يک از اين احتمالها نيست بلكه عبارت است از آن كمالى كه از ناحيه داشتن يكى از آن امور براى انسان حاصل مىشود. از اين احتمالها، احتمال اولى كه توحيد است ممكن نيست منظور باشد، براى اينكه آيه شريفه مىفرمايد آسمان و زمين و كوهها از حمل آن امانت مضايقه كردند و حال آنكه به حكم صريح قرآن آسمانها و زمين و كوهها و تمامى موجودات، خدا را يگانه دانسته و به حمد او تسبيح مى گويند، همچنان كه فرموده: (و ان من شى ء الا يسبح بحمده) و در آيه مورد بحث مىفرمايد آسمانها و زمين از پذيرفتن آن امانت سرباز زدند، پس معلوم مىشود امانت مذكور توحيد خدا نيست.
اما احتمال دوم كه بگوييم مراد از امانت پذيرش دين حق به طور تفصيل است، نيز صحيح نيست، براى اينكه آيه شريفه مىفرمايد انسانها به طور مطلق، يعنى چه خوبشان و چه بدشان آن را حمل كردند و پذيرفتند و معلوم است كه بيشتر انسانها در هر دورهاى از ايمان به دين حق امتناع ورزيدند و كسى كه ايمان به آن نداشته باشد حمل آن را هم نكرده و اصلا اطلاعى از آن ندارد. با اين بيان روشن مىشود كه احتمال سوم هم نمىتواند منظور از امانت باشد، چون احتمال سوم اين بود به طور مفصل در عمل متلبس به دين حق باشد و معلوم است كه تمامى انسانها اين طور ديندار نبوده و نيستند.
احتمال چهارم هم نمى تواند مراد از امانت باشد، براى اينكه آسمانها و زمين و ساير موجودات با اعتراف به توحيد خدا و اتصافشان به اين اعتراف كمال مزبور را دارند و آيه شريفه مى فرمايد آسمانها و زمين اين امانت را نپذيرفتند.
اما اين احتمال كه مراد از آن امانت تلبس و اتصاف به كمالى باشد كه از ناحيه اعتقاد به حقانيت همه عقايد و علم به دين حق حاصل مىشود، نيز صحيح نيست، چون همانطور كه گفتيم امانت مذكور چيزى است كه هم نفاق مترتب بر آن مىشود و هم شرک و هم ايمان و اين سه بر صرف اعتقاد به حقانيت تكاليف اعتقادى و عملى دين مترتب نمىشود و صرف اين اعتقاد نه سعادتى مىآورد و نه شقاوتى؛ آنچه سعادت و شقاوت مىآورد، التزام به اين عقايد و تلبس در عمل به آن تكاليف است، نه صرف عقيده به حقانيت آنها.
ناگزير از بين همه احتمالات باقى مى ماند احتمال ششم، و آن اين است كه مراد از امانت مزبور كمالى باشد كه از ناحيه تلبس و داشتن اعتقادات حق، و نيز تلبس به اعمال صالح، و سلوك طريقه كمال حاصل شود به اينكه از حضيض ماده به اوج اخلاص ارتقاء پيدا كند و خداوند انسان حامل آن امانت را براى خود خالص كند، اين است آن احتمالى كه مى تواند مراد از امانت باشد، چون در اين كمال هيچ موجودى نه آسمان، و نه زمين، و نه غير آن دو، شريك انسان نيست. از سويى ديگر چنين كسى تنها خدا متولى امور اوست، و جز ولايت الهى هيچ موجودى از آسمان و زمين در امور او دخالت ندارد، چون خدا او را براى خود خالص كرده.
پس مراد از امانت عبارت شد از ولايت الهى و مراد از عرضه داشتن اين ولايت بر آسمانها و زمين و ساير موجودات مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست و معناى آيه اين است كه: اگر ولايت الهى را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كنى، خواهى ديد كه اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مىتواند حامل آن باشد و معناى امتناع آسمانها و زمين و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست، ولى در آسمانها و زمين نيست.
اين است آن معنايى كه مى توان آيه را بر آن منطبق كرد و گفت آسمانها و زمين و كوهها با اينكه از نظر حجم بسيار بزرگ و از نظر سنگينى بسيار ثقيل و از نظر نيرو بسيار نيرومند هستند، ليكن با اين حال استعداد آن را ندارند كه حامل ولايت الهى شوند و مراد از امتناعشان از حمل اين امانت و اشفاقشان از آن، همين نداشتن استعداد است و ليكن انسان ظلوم و جهول نه از حمل آن امتناع ورزيد، و نه از سنگينى آن و خطر عظيمش اشفاق كرد و به هراس افتاد، بلكه با همه سنگينى و خطرناكىاش قبولش كرد و اين سبب شد كه انسان كه يک حقيقت و نوع است، به سه قسم منافق و مشرك و مؤمن منقسم شود و آسمان و زمين و كوهها داراى اين سه قسم نباشند، بلكه همه مطيع و مؤمن باشند.
در اينجا ممكن است بپرسى كه: خدا با اينكه حكيم و عليم است، چرا چنين بار سنگينى را كه حملش از قدرت آسمانها و زمين بيرون است بر انسان ظلوم و جهول حمل كرد؟ با اينكه مىدانست انسان نيز تاب تحمل آن را ندارد و قبول كردنش به خاطر ظلوم و جهول بودنش بوده و اين دو خصوصيت او را مغرور و غافل ساخته و به او مهلت نداده كه به عواقب اين كار بينديشد و اين در حقيقت مثل اين مىماند كه سرپرستى و ولايت بر مردم يک كشور را به ديوانهاى واگذار كنيم، خود ديوانه هيچ حرفى ندارد، اما حرف نداشتنش براى اين است كه ديوانه است و گر نه، عقلا اين كار را نمىپسندند و درباره ديوانه دچار اشفاق و دلسوزى مىشوند.
در پاسخ مىگوييم: ظلوم و جهول بودن انسان، هر چند كه به وجهى عيب و ملاک ملامت و عتاب و خردهگيرى است، و ليكن، عين همين ظلم و جهل انسان مصحح حمل امانت و ولايت الهى است، براى اينكه كسى متصف به ظلم و جهل مىشود كه شأنش اين است كه متصف به عدل و علم باشد، و گر نه چرا به كوه ظالم و جاهل نمىگويند، چون متصف به عدالت و علم نمى شود و همچنين آسمانها و زمين جهل و ظلم را حمل نمىكنند، به خاطر اينكه متصف به عدل و علم نمى شوند، به خلاف انسان كه به خاطر اينكه شأن و استعداد علم و عدالت را دارد، ظلوم و جهول نيز هست و امانت مذكور در آيه كه گفتيم عبارت است از ولايت الهى، و كمال صفت عبوديت، وقتى حاصل مىشود كه امل آن، علم و ايمان به خدا داشته و نيز عمل صالح را كه عبارت ديگر عدالت است، داشته باشد و كسى كه متصف به اين دو صفت بشود، يعنى ممكن باشد كه به او بگوييم عالم و عادل، قهرا ممكن هم هست گفته شود، جاهل و ظالم، و چون علم و عدالت انسان موهبتى است كه خدا به او داده و اما خود او فى حد نفسه جاهل و ظالم است، پس همين اتصاف ذاتىاش به ظلم و جهل، مجوز اين شده كه امانت الهى را حمل كند، و در حقش گفته شود: انسان بار اين امانت را به دوش كشيد، چون ظلوم و جهول بود - دقت بفرماييد.
پس جمله (انا عرضنا الامانه) معنايش اين است كه: ما ولايت الهى و استكمال به حقايق دين حق را، چه علم به آن حقايق و چه عمل بدانها را، بر آسمانها و زمين عرضه كرديم و معناى عرضه كردن آن، اين است كه ما يک يک موجودات را با آن سنجيديم و قياس كرديم، هيچ يک استعداد پذيرفتن آن را نداشتند، به جز انسان.
(على السموات و الارض و الجبال)؛ يعنى اين موجودات بسيار بزرگ، با اينكه از نظر خلقت بسيار بزرگتر از انسانند، استعداد پذيرفتن آن را نداشتند، همانطور كه خداوند مىفرمايد (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس فابين ان يحملنها و اشفقن منها) پس امتناع كردند از اينكه آن را حمل كنند، و از حمل آن اشفاق و اظهار ناراحتى كردند، چون مشتمل بر صلاحيت تلبس به آن نبودند و اگر از قبول آن تعبير به حمل كرد، براى اشاره به اين نكته است كه امانت مذكور آن قدر سنگين است كه آسمانها و زمين و كوهها با همه بزرگىشان قادر به پذيرفتن آن نيستند.
(و حملها الانسان)؛ يعنى انسان با همه كوچكى حجمش صلاحيت و آمادگى پذيرفتن آن را داشت و آن را پذيرفت، (انه كان ظلوما جهولا)، يعنى چون او ستمگر به نفس خويش، و جاهل به آثار و عواقب وخيم اين امانت است، او نمىداند كه اگر به اين امانت خيانت كند عاقبت وخيمى به دنبال دارد و آن هلاكت دايمى اوست و به معنايى دقيقتر چون كه: انسان به خودى خود فاقد علم و عدالت بود، ولى قابليت آن را داشت كه خدا آن دو را به وى افاضه كند و در نتيجه از حضيض ظلم و جهل به اوج عدالت و علم ارتقاء پيدا كند.
دو كلمه (ظلوم ) و (جهول) دو وصف از ظلم و جهلند و كسى را ظلوم و جهول گويند كه ظلم و جهل در او امكان داشته باشد، همچنان كه به قول فخر رازى اسب چموش و چارپاى چموش و آب طهور، اوصافى هستند، براى حيوانى كه امكان چموشى، و آبى كه امكان طهور بودن را داشته باشد و به همين جهت به سنگ و كلوخ، چموش نمىگويند. ممكن هم هست - به قول بعضى ديگر - (دو كلمه مورد بحث به معناى مبالغه در ظلم و جهل را افاده كنند). به هر حال چه معناى فخر رازى درست باشد، و چه غير از او، معناى آيه مستقيم و معلوم است، (و خلاصه فرق بين اين وجه و وجه قبلى اين است كه در وجه قبلى استعداد انسان را ملاك قرار مى داديم و در اين وجه خالى بودن انسان از علم و عدالت را ملاك قرار داديم.»
آیتالله مکارم شیرازی نیز در تفسیر نمونه در خصوص این آیه آورده است که «نخست بزرگترين و مهمترين امتياز انسان را بر تمام جهان خلقت بيان فرموده، مى گويد: ما امانت خود را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم. اما اين موجودات عظيم و بزرگ عالم خلقت از حمل اين امانت ابا كردند و اظهار ناتوانى نمودند و از اين كار هراس داشتند. بديهى است ابا كردن آنها از سر استكبار نبود آنچنانكه در مورد شيطان و خوددارى او از سجده براى آدم مى خوانيم بلكه ابا كردن آنها توأم با اشفاق يعنى ترس و هراس آميخته با توجه و خضوع بود ولى در اين ميان انسان اين اعجوبه عالم آفرينش جلو آمد و اين امانت را بر دوش كشيد، ولى افسوس كه از همان آغاز بر خويشتن ستم كرد، و قدر خود را نشناخت و آنچه شايسته حمل اين امانت بود انجام نداد.
مفسران بزرگ اسلام پيرامون اين آيه سخن بسيار گفته اند، و براى شكافتن حقيقت معنى (امانت ) تلاش بسيار كرده اند، و نظرات گوناگونى ابراز داشته اند كه بهترين آنها را با جستجوى قرائنى كه در خود آيه نهفته است بر مى گزينيم. اساسا در اين آيه پر محتوا روى پنج نقطه بايد تكيه كرد:
۱ - منظور از امانت الهى چيست ؟
۲ - عرضه داشتن آنها بر آسمان و زمين و كوهها چه معنى دارد؟
۳ - چرا و چگونه اين موجودات از حمل اين امانت ابا كردند؟
۴ - چگونه انسان حامل اين بار امانت شد؟
۵ - چرا و چگونه او ظلوم و جهول بود؟!
در مورد (امانت ) تفسيرهاى مختلفى ذكر شده از جمله:
ـ منظور از امانت (ولايت الهيه) و كمال صفت عبوديت است كه از طريق معرفت و عمل صالح حاصل مىشود.
ـ منظور صفت (اختيار و آزادى اراده) است كه انسان را از ساير موجودات ممتاز مى كند.
ـ مقصود (عقل ) است كه ملاک تكليف و مناط ثواب و عقاب است .
ـ منظور (اعضاء پيكر انسان) است: چشم امانت الهى است كه بايد آنرا حفظ كرد و در طريق گناه مصرف ننمود، گوش و دست و پا و زبان هر كدام امانتهاى ديگرى هستند كه حفظ آنها واجب است .
ـ منظور (امانتهایى است كه مردم از يكديگر مىگيرند) و وفاى به عهد است.
ـ مقصود (معرفت الله) است.
ـ منظور (واجبات و تكاليف الهى) همچون نماز و روزه و حج است .
با كمى دقت روشن مىشود كه اين تفسيرهاى مختلف با هم متضاد نيستند بلكه بعضى را مىتوان در بعضى ديگر ادغام كرد، بعضى به گوشهاى از مطلب نظر افكنده و بعضى به تمام. براى به دست آوردن پاسخ جامع، بايد نظرى به انسان بيفكنيم ببينيم او چه دارد كه آسمانها و زمينها و كوهها فاقد آنند؟! انسان موجودى است با استعداد فوقالعاده كه مىتواند با استفاده از آن مصداق اتم (خليفة الله) شود، مىتواند با كسب معرفت و تهذيب نفس و كمالات به اوج افتخار برسد و از فرشتگان آسمان هم بگذرد. اين استعداد توأم است با آزادى اراده و اختيار يعنى اين راه را كه از صفر شروع كرده و به سوى بىنهايت مى رود با پاى خود و با اختيار خويش طى مى كند.
آسمان و زمين و كوهها داراى نوعى معرفت الهى هستند، ذكر و تسبيح خدا را نيز مى گويند، در برابر عظمت او خاضع و ساجدند ولى همه اينها به صورت ذاتى و تكوينى و اجبارى است و به همين دليل تكاملى در آن وجود ندارد. تنها موجودى كه قوس صعودى و نزولياش بىانتها است و به طور نامحدود قادر به پرواز به سوى قله تكامل است و تمام اين كارها را با اراده و اختيار انجام مى دهد انسان است و اين است همان امانت الهى كه همه موجودات از حمل آن سر باز زدند و انسان به ميدان آمد و يکتنه آن را بر دوش كشيد! لذا در آيه بعد مى بينيم انسانها را به سه گروه تقسيم مىكند: مؤمنان، كفار و منافقان.
بنابراين در يك جمله كوتاه و مختصر بايد گفت: امانت الهى همان قابليت تكامل به صورت نامحدود، آميخته با اراده و اختيار و رسيدن به مقام انسان كامل و بنده خاص خدا و پذيرش ولايت الهيه است اما چرا از اين امر تعبير به (امانت) شده با اينكه هستى ما و همه چيز ما، امانت خداست؟ اين به خاطر اهميت اين امتياز بزرگ انسانها است و گرنه باقى مواهب نيز امانتهاى الهى هستند ولى در برابر آن اهميت كمترى دارند. در اينجا مىتوان با تعبير ديگرى از اين امانت ياد كرد و گفت امانت الهى همان تعهد و قبول مسئوليت است. بنابراين آنها كه امانت را صفت اختيار و آزادى اراده دانستند به گوشهاى از اين امانت بزرگ اشاره كردهاند، همانگونه آنها كه آن را تفسير به عقل يا اعضای پيكر و يا امانتهاى مردم نسبت به يكديگر و يا فرائض و واجبات و يا تكاليف به طور كلى تفسير نمودهاند هر كدام دست به سوى شاخهاى از اين درخت بزرگ پربار دراز كرده و ميوهاى آن را چيدهاند.
منظور از عرضه كردن اين امانت به آسمانها و زمين چيست؟ آيا منظور اين است كه خداوند سهمى از عقل و شعور به آنها بخشيد، سپس حمل اين امانت بزرگ را به آنها پيشنهاد كرد؟ و يا اينكه منظور از عرضه كردن همان مقايسه نمودن است؟ يعنى هنگامى كه اين امانت با استعداد آنها مقايسه شد آنها به زبان حال و استعداد عدم شايستگى خويش را براى پذيرش اين امانت بزرگ اعلام كردند. البته معنى دوم مناسبتر به نظر مىرسد، به اين ترتيب آسمانها و زمين و كوهها همه با زبان حال فرياد كشيدند كه حمل اين امانت از عهده ما خارج است و از اينجا پاسخ سؤال سوم نيز روشن شد كه چرا و چگونه اين موجودات از حمل اين امانت بزرگ ابا كردند و ترس آميخته با احترام نشان دادند. از همينجا كيفيت حمل اين امانت الهى از ناحيه انسان روشن مىشود، چرا كه انسان آن چنان آفريده شده بود كه مىتوانست تعهد و مسئوليت را بر دوش كشد و ولايت الهيه را پذيرا گردد و در جاده عبوديت و كمال به سوى معبود لايزال سير كند و اين راه را با پاى خود و با استمداد از پروردگارش بسپرد.
تنها سؤالى كه باقى مىماند مسئله (ظلوم) و (جهول) بودن انسان است. آيا توصيف انسان به اين دو وصف كه ظاهر آن نكوهش و مذمت او است بخاطر پذيرش اين امانت بوده؟! مسلما پاسخ اين سؤال منفى است، چرا كه پذيرش اين امانت بزرگترين افتخار و امتياز انسان است، چگونه ممكن است بخاطر قبول چنين مقام بلندى او را مذمت كرد؟ يا اينكه اين توصيفها به خاطر فراموشكارى غالب انسانها و ظلم كردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است، همان كارى كه از آغاز در نسل آدم به وسيله قابيل و خط قابیليان شروع شد و هم اكنون نيز ادامه دارد.
انسانى كه او را از (كنگره عرش مى زنند صفير)، بنى آدمى كه تاج (كرمنا) بر سرشان نهاده شده انسانهایى كه به مقتضاى انى جاعل فى الارض خليفه نماينده خدا در زمين هستند، بشرى كه معلم فرشتگان بود و مسجود ملائکه آسمان شد، چقدر بايد (ظلوم) و (جهول) باشد كه اين ارزشهاى بزرگ و والا را به دست فراموشى بسپارد و خود را در اين خاكدان اسير سازد و در صف شياطين قرار گيرد، و به اسفل السافلين سقوط كند؟! آرى پذيرش اين خط انحرافى كه متأسفانه رهروان بسيارى از آغاز داشته و دارد بهترين دليل بر ظلوم و جهول بودن انسان است و لذا حتى خود آدم كه در آغاز اين سلسله قرار داشت و از مقام عصمت برخوردار بود اعتراف مىكند كه بر خويشتن ستم كرده است. در حقيقت همان ترك اولى كه از او سر زد ناشى از فراموش كردن گوشه اى از عظمت اين امانت بزرگ بود! به هر حال بايد اعتراف كرد كه انسان به ظاهر كوچک و ضعيف اعجوبه جهان خلقت است كه توانسته است بار امانتى را بر دوش كشد كه آسمانها و زمينها از حمل آن عاجز شدهاند، اگر مقام خود را فراموش نكند.»
با مطالعه این آیه میتوان متوجه تفاوت میان حمل و تحميل شد. انسان امانت الهى را پذيرفت و آن را حمل كرد، نه آنكه بر او تحمیل شده باشد. اين آيه واقعيّتهايى را در مورد انسان بيان مىكند كه هنوز عقل بشر به آن نرسيده است امّا آنچه از ظواهر آيه فهميده مىشود اين است كه خداوند ويژگىها و امتيازات خاصّى به بشر داده كه هيچ يک از موجودات در آسمان و زمين آن را ندارند و اين امتيازات امانت الهى است و براى انسان مسئوليّتآور است، امّا بسيارى از انسانها در اين امانت خيانت كرده و از آن در مسير خلاف خواست خداوند بهره مىبرند. عقل و اراده كه بايد در مسير شناخت حقّ و انتخاب آن به كار رود تا مايه رشد و كمال بشر شود، در راههاى باطل به كار گرفته شده و منجر به گسترش ظلم و ستم گشته است، تا آنجا كه رفتار بشر جاهلانه و نابخردانه شمرده مىشود.
لذا میتوان از این آیه چنین نتیجه گرفت که:
ـ انسان، برتر از آسمانها و زمين است. انسان، امين خدا در هستى است.
ـ نعمتهاى الهى به انسان مانند عقل، اراده، فطرت، هدايت پيامبران و ... امانت الهى است پس در امانت خيانت نكنيم كه از بزرگترين ظلمها است.
ـ آنچه انسان پذيرفت ولى آسمان و زمين نپذيرفتند، چيزى غير از قنوت و تسبيح و سجده بود، زيرا تسبيح و قنوت را زمين و آسمانها به راحتى پذيرفتهاند.
منبع: ایکنا
افزودن دیدگاه جدید