شعر/ دارالشفای من تویی
سعید بیابانکی
وارث:
من آمدم من آمدم
خندان و گریان آمدم
دارالشفای من تویی
سوی خراسان آمدم
رو بر نگردانم دمی
از گنبد و گلدسته ات
شاها نظرکن گوشه ای
بر زائر دلخسته ات
ای ماه هشتم پیش تو
خورشید ، کوتاه آمده
بهر طواف کوی تو
هفت آسمان راه آمده
ایمان تویی، اکرام تو
رحمت تویی باران تویی
از راه دوری آمدم
حج تهیدستان تویی
بهر گدایی آمدم
من تشنه لب تا خانه ات
شاها بنوشان بر لبم
از آب سقاخانه ات
شاید شفا پیدا کند
در این غریب آباد تو
بستم دل دیوانه را
بر پنجره پولاد تو
پیش کبوترهای تو
از گندمی کمتر منم
امشب ببین گلهای اشک
روییده بر پیراهنم
افزودن دیدگاه جدید