شعر/ خون جگر آورده ام

کد خبر: 115749
غلامرضا سازگار
وارث

بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود

طایر جان، دور سرت می ‌پرید
مرغ دلم، گوشه گودال بود

سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود

سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود

همره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود

اگر چه، خون جگر آورده ام
پرچم فتح و ظفر آورده ام

ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آورده ام

بر لب خشک تو ز شام بلا
اشکْ فشان، چشم تر آورده ام

گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آورده ام

داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمه ی سه ساله ی کوچکت

خیز، زجا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم

معجر نو، بر سر خود کرده ام
بس ‌که به سر، ریخته خاکسترم

تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم

در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم

من نه فقط همسفرت گشته ام
سوخته ‌ام و دور سرت گشته ام

کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صد پاره ی زهرا کجاست؟

ای بدنت پاره تر از برگ یاس!
باغ گل و لاله ی لیلا کجاست؟

رباب با شاخه ی گل آمده
غنچه ی پرپر شده ی ما کجاست؟

رقیّه را، اگر نیاورده ام
سکینه ات آمده، سقّا کجاست؟

آن ‌همه گل در چمنت کو حسین
لاله ی باغ حسَنَت کو حسین

شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود

دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود

طفل تو، از بیم جنایت‌ گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود

شب همه، با گریه ی ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود

رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل ما همگی تازه شد

پیش بلا، سینه سپر گشته ام
راهی طوفان خطر، گشته ام

چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشته ام

گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده تر گشته ام

از اینکه تو رفتی و من مانده ام
خجل ز مادر و پدر گشته ام

داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هم‌ سفرم شد حسین

کوه غمت به شانه آورده ام
قامت خم نشانه آورده ام

ناز مرا مکش که از بهر تو
قصه ی نازْدانه آورده ام

کبوتران بال و پرْبسته را
باز به آشیانه آورده ام

خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده ام

همّت من، فاتح دینم شده
مدال من، زخم جبینم شده

ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک

سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاکْچاک

وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک

قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک

نظر، به زین العابدینت، فکن
زخم غل جامعه را بوسه زن

قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم

قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم

قسم! به دست‌های عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بی‌سرم

هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم

سایه ی من فرش بیابان توست
لاله ی من، خار مغیلان توست

میثم اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته

ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته

هر نفسش شعله ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته

ناله ی ما، گریه ی ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته

اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
خاک قدم‌ های سگ کوی ماست


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.