درد دل یک شاعر با امام زمان(عج)
سلام ای امام زمان، ای عزیزم
سلام ای امید جهان، ای عزیزم
زمان، چشمی از انتظار است بازآ
جهان، موجی از انفجار است بازآ
چه کودکشیها که عادت شد اینک
نصیب جنینها شهادت شد اینک
چه آوارها، گورهای بشر شد
چه خیلِ پزشکی که خود محتضر شد
چه آوارگانی که ماتم نشینند
و شاید همانها ترا هم نشینند
چه صبر و شکیبائیِ بینظیری
چه دلهای زهرائیِ دلپذیری
من از فاطمه گفتم و از علی، آه
و آنها شدند پیشمرگِ ولی، آه
من از کربلا دم زدم عمری، اما
شهیدانِ غزه شدند اِرباً اِربا
چه دلها که با انتظار تو رفتند
عروسک بغل، بیقرار تو رفتند
چه رِندان که گشتند، ایرانیُ الاَصل
یمن تا فلسطین، سلیمانیُ الاَصل
چه خوبان که هر یک به عهدش وفا کرد
دوساله، سهساله، جوان، پیر، زن، مرد
و من، هیچ کاری برایت نکردم
و جز نِق نِق و جز شکایت نکردم
اگر ای امامم، ولی باورَم من...
چرا پس دلت را، به درد آورَم من؟
بسا گریهاَت را در آوردهام، نه؟
ز بسکه جفا بر شما کردهام، نه؟
چقدر ای عزیزم، حَریصٌ عَلَیَّ؟
و گفتم فقط من، عَزیزٌ عَلَیَّ!(۱)
من اینقدرها هم، لیاقت ندارم
که نامِ خودم را، مُحِبَّت گذارم
غلام تو هستم، ولی تابعَت نه
به تو دست دادم، ولی بایعَت نه
تو عمریست که غصه خوردی برایم
و من جای طاعت، برایت گدایم
به ظاهر ترا گرچه فرمانده خواندم
نه سرباز بودم، که سربار ماندم
کجا من شبیهِ محبِ تو هستم
کجا شاهدِ «مَن تُحِبِ» تو هستم
«پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
أضِفْ بِطَعامِکَ مَن تُحِبُّ فی اللّهِ
کسى را که به خاطر خدا دوستش
دارى، به غذاى خود میهمان کن»
منی که به سفره، کنار تو هستم...
به هرجا که هستید، یار تو هستم؟
مگر باز، دستِ تو دستم بگیرد
همه هستیاَم را، ز هستم بگیرد
به اِحسان و اَلطافِ جدّ غریبت
سرِ پیریاَم، کاش باشم حبیبت
به نوکر، که صد بار در روضه جان داد
بگو کربلایم، ترا هم امان داد
۱- سوره توبه آیه ۱۲۸ لَقَد جاءَکُم رَسولٌ مِن أَنفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنینَ رَئوفٌ رَحیمٌ
افزودن دیدگاه جدید