شعر آیینی/ در این نفس بالا که می آید صدا نیست
وارث:
بر روی لبهایت به جز یا ربّنا نیست
غیر از خدا، غیر از خدا، غیر از خدا نیست
زنجیرها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست
چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوان نیست
زخم گلوی تو پذیرفته است اما
زخم دهانت کار این زنجیرها نیست
این ایستادن با زمین خوردن مساوی است
از چه تقلا می کنی؟ این پا که پا نیست
اصلاً رها کن این پلید بد دهان را
از چه توقّع می کنی وقتی حیا نیست
نامرد زندان بان در این زندان تاریک
اینکه کنارش می زنی با پا عبا نیست
این تخته ی در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست
اما تو را با نیزه ها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست
علی اکبر لطیفیان
/س113