قضاوت های علی(ع)/ مولا و غلام مشتبه شدند

کد خبر: 14747

وارث:دوران کوتاه حکومت امام علی(علیه السلام) بهترین مصداق برقراری عدالت در جامعه اسلامی می‌باشد. عدالتی که همگان را برابر ساخت و حقوق را به تساوی تقسیم نمود. جامعه‌ای که در آن سیاه و سفید، عرب و عجم، با یکدیگر تفاوتی نداشتند. هر کس می‌توانست به راحتی حقوق خویش را دریافت کرده و بدون دغدغه به امرار معاش پردازد. سیره امام علی (علیه السلام) بهترین الگو برای هر انسانی است که می‌خواهد عادلانه زندگی نماید. بدین منظور در این مجال به بیان نمونه ای از قضاوت های امام علی(ع) پرداخته ایم که در ادامه می خوانید؛

مولا و غلام مشتبه شدند

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام مردي کوهستانی با غلام خود به حج می رفتند، در بین راه غلام مرتکب تقصیري شده مولایش او را کتک زد. غلام بر آشفته، به مولاي خود گفت: تو مولاي من نیستی بلکه من مولا و تو غلام من می باشی. و پیوسته یکدیگر را تهدید نموده به هم می گفتند: اي دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به کوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین علیه السلام ببرم. چون به کوفه آمدند هر دو با هم نزد علی رفتند و مولا )ضارب(گفت: این شخص، غلام من است و مرتکب خلافی شده او را زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته، مرا غلام خود می خواند.

دیگري گفت: به خدا سوگند دروغ می گوید و او غلام من می باشد و پدرم وي را به منظور راهنمایی و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده مرا غلام خود می خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید.

امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید.چون صبح شد، امیرالمومنین علیه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده کن! و آن حضرت علیه السلام عادت داشت همه روزه پس از اداي فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول می شد تا خورشید به اندازه نیز هاي در افق بالا می آمد. آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود که آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام کرده می گفتند: امروز مشکل تازه اي براي امیرالمومنین روي داده که از عهده حل آن بر نمی آید! تا اینکه امام علیه السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو کرده، فرمود: چه می گویید؟ آنان شروع کردند به قسم خوردن که من مولا هستم و دیگري غلام.علی علیه السلام به آنان فرمود: برخیزید که می دانم راست نمی گویید، و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل کنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم، غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون کشید، و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت امیرالمومنین)ع( به غلام رو کرده، فرمود: مگر تو ادعا نمی کردي من غلام نیستم؟

گفت: آري، ولیکن این مرد بر من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایی شدم.

پس آن حضرت علیه السلام از