دوست روزه اولی من

کد خبر: 15411


امروز داشتم میرفتم نماز..

یه دفعه دیدم یه دخترخانم داره پشت سرم میاد..

گفت: خانم ببخشید.. شما میرید مصلی؟

گفتم: بله

- برای نماز جمعه میرید دیگه؟

- بله

- میشه.. یعنی اشکال نداره... (انگار خجالت میکشید بقیه حرفش رو بزنه:|)

- میخوای با هم بریم؟

خوشحال شد و گفت: بله.. راستش من اولین بار هست که میام نماز جمعه. امسال هم اولین ساله که روزه برام واجب شده.

- میدونی خدا چقدر دخترخانم هایی مثل تو که با زبون روزه میان نماز جمعه رو دوست داره؟

- ولی هوا خیلی گرمه.. منم اومدم نماز جمعه که سرگرم بشم و چند ساعت بگذره. اگه می موندم خونه شاید روزه ام رو میخوردم..

رسیدیم مصلی. داخل مصلی پر شده بود. مجبور شدیم بشینیم توی حیاط. خیلی خیلی گرم بود..

گفتم: اسمت چیه؟

گفت: ملیکا.

- یه چیزی بگم؟

- بگو عزیزم.

- راستش من چون بار اولمه که میام،نمیدونم چه جوری نماز جمعه میخونن. میشه شما بگید؟

نماز رو براش توضیح دادم.

- میشه شما بلند بخونید تا من تکرار کنم.

- نه لازم نیست. فقط باید ذکر سجده و رکوع و تشهد و سلام و قنوت رو بگی که خودت هم بلد هستی.

خیلی گرمش بود. واقعا داشت از حال میرفت. هرچی کیفم رو گشتم، چیزی پیدا نکردم که بادش بزنم. سرش رو گذاشت روی پای من و با چادرم بادش زدم..



گفت:آخه اذان که دادن. پس چرا حاج آقا هنوز داره حرف میزنه؟ چرا پس نماز رو نمیخونه؟

- آخه نماز جمعه قبلش دو تا خطبه داره که باید اونا رو گوش بدی که نمازت کامل باشه.

خطبه ها رو گوش دادیم..

نماز که شروع شد، با همدیگه نماز رو خوندیم.

بعد از نماز گفت: راستی، این ذکرایی که حاج آقا میگفت رو من بلد نبودم. هیچی نگفتم.

- یعنی ذکری که خودت همیشه می گفتی رو هم نگفتی؟

- نه،فکر کردم فقط باید اونا رو بگی.. حالا چکار کنم؟

- اگه حالش رو داری باید نماز ظهرت رو بخونی. چون نمازت اشتباه بوده. ولی از این به بعد هروقت بیای نماز، چون دیگه یاد گرفتی و بعدا درست میخونی دیگه لازم نیست نماز ظهر رو بخونی.

- آره الان میخونم.

خودم هم پا شدم با هم نماز ظهر رو خوندیم.

بعد از نماز هم مفاتیحم رو دادم بهش و با بقیه نمازگزارا، دعا های ماه رمضان رو خوندیم.

نماز عصرمون رو هم خوندیم و آماده شدیم برای برگشتن.

گفتم: بریم؟

گفت: بله.

- پس اول بیا اینجا.

رفتیم سر مزار شهدای گمنام که توی مصلی بودن.

یکی دو دقیقه موندیم اونجا.

گفت: الان اینجا کسی رو خاک کردن؟

- آره خب.

- واقعا؟ من نمی دونستم. کی رو؟

- بیا توی راه برات میگم.

- کاش یه جایی من آب میزدم به صورتم. خیلی گرمه..

- توی راه هرجا آب بود میمونیم صورتت رو بشوری.

توی مسیر برگشت، داشتیم از کنار چادر کمیته امداد رد میشدیم که موند.

گفت: اینا کی هستن؟ (شناسنامه ی بچه های یتیم رو میگفت..)

منم براش توضیح دادم. معلوم بود که خیلی ناراحت شده.

صحبتامون ادامه پیدا کرد.

- شهدایی که هیچ پلاک و نشونی ازشون نمونده، بهشون میگن شهید گمنام. اون پنج تا شهید هم گمنام بودن.

- پس چرا رو قبرشون نوشته بود نام عبدالله ، فرزند روح الله؟

- چون عبدالله یعنی بنده ی خدا. همه ی شهیدا هم بنده ی خدا بودن دیگه! روح الله هم اسم امام خمینی هست. شهدا یه جورایی فرزندای امام بودن دیگه.

- چقدر جالب.. شما چه چیزایی میدونید!!! پدر یا برادرتون بسیجی هست؟
از سوالش تعجب کردم.. گفتم: نه.

- پس خودتون بسیجی هستید؟

- تقریبا!!!

- منم خیلی دوست دارم چادر بپوشم. به مامانم گفتم که برام بدوزه.

- آفرین:) پس قراره بشی فرشته ی چادری؟

- آره. مامانم قول داده برام بدوزه.

خیلی دختر ماهی بود. دوست داشتم عکسش رو بذارم اینجا. ولی خب شاید راضی نباشه.

رسیدیم به نمایشگاه کتاب.

گفت: من خیلی دوست دارم برم اینجا. میاید بریم؟

- مامانت نگرانت نمیشه؟

- نه. اجازه گرفتم ازش.

- خب بریم..

خیلی دلم میخواست یه کتاب خوب براش بخرم. دیدم داره به یه بازی نگاه میکنه.

خریدمش و دادم بهش.

- نه؛ نمیتونم قبول کنم. مامانم هم دعوام میکنه.

- اولا که جایزه هست برای روزه هات و اینکه امروز اومدی نماز. دوما هم فکر کردی الکیه. به جاش باید برام دعا کنی.

رفتیم بیت امام. به صورتش آب زد.

گفت: میای بریم توی بیت یه کم بچرخیم؟

گفتم: باشه. بریم..

رسیدیم اتاق های پشتی بیت که الان نمازخونه بودن.

گفتم: ما بعضی وقتا سه شنبه ها میومدیم اینجا زیارت آل یاسین .

- آل یاسین؟

- آره.. خیلی دعای قشنگیه. توی مفاتیح هست..

خلاصه، کلی درباره ی این هم صحبت کردیم.

گفت: شما هفته ی دیگه هم میاید نماز؟

-ان شاءالله.

- کاش میشد دوباره می دیدمتون. چقدر خوبه آدم میاد نمازجمعه، هم چیزای جدید یاد میگیره و هم دوستای خوب پیدا میکنه.

- واقعا؟ منم یه دوست خوب پیدا کردم.


تا اینکه اون رو رسوندم خونه شون و رفت.. و امروز من هم با یه دوست روزه اولی تموم شد.

و من تا خونه به قلب پاک این بچه ها فکر میکردم و البته حسودی .

منبع: fanous313.blog.ir