ماجرای طی الارض امام جواد(ع)

کد خبر: 19677
ائمه عليه السلام براي اثبات امامت خود معجزات و نشانه هايي را به اذن خداوند از خود بروز داده و از قدرتی كه خداوند سبحان در این خصوص به آنها عطا كرده بود در موقعيته اي مختلفيب استفاده مي كردند.
وارث: يكي از معجزات امام جوادعليه السلام استفاده از طي الارض بود كه ماجراي آن در كتب تاريخي و روايي چنين آمده است: شخصي در شام در مقام رأس الحسين (ع) مشغول عبادت بود، در اين حال مردي آمد و به او گفت: برخيز و با من بيا. پس از چند لحظه حركت، خود و آن مرد را در مسجد كوفه ديدم. آن مرد پرسيد مي‏داني اينجا كجاست؟ گفتم: بله، مسجد كوفه است.

 آن مرد و او با هم نماز خواندند و حركت كردند. پس از لحظاتي به مسجد مدينه رسيدند و نماز گزاردند و قبر رسول الله (ص) را زيارت كردند و حركت كردند. پس از لحظاتي خود را در مكّه يافتند. مناسك حجّ را به جاي آوردند و حركت كردند و خود را در موضع اوّل يافتند. آن مرد رفت. سال بعد اين اتّفاق تكرار شد و در آخر آن شخص پرسيد تو كيستي؟ گفت: من محمّد بن عليّ بن موسي (ع) هستم.

اين خبر به گوش محمّد بن عبدالملك رسيد. عبدالملك دستور داد. او را گرفتند و به زنجير كشيده و در عراق حبسش كردند. پس از مدّتي اين شخص محبوس جريان آن واقعه را براي عبدالملك‏ نوشت. عبدالملك در جواب نوشت آن شخصي كه تو را از شام به كوفه و از آنجا به مدينه و از آنجا به مكّه و از آنجا به شام آورد را بگو تا تو را از حبس نجات دهد. چيزي نگذشت كه نگهبانان زندان به دنبال او مي‏گشتند و مي‏گفتند: آن شخص شامي كه در زندان بود، گم شده است.(1)

ماجراي ديگر مربوط مي شود به روزي كه معتصم عدّه‏اي از وزراي خود را خواند و به آنها گفت: شما به دروغ شهادت دهيد كه حضرت (ع) مي‏خواهد عليه من قيام كند؛ آنها قبول كردند. به دستور معتصم آن حضرت (ع) را آوردند. به حضرت (ع) عرض کرد: تو مي‏خواهي عليه من قيام كني، حضرت (ع) فرمود: نه به خدا. معتصم گفت: فلاني و فلاني بر این امر شهادت داده‏اند. حضرت (ع) دست‏هايش را بلند كرد و عرض كرد: اللَّهُمَّ إِنْ كَانُوا كَذَبُوا عَلَيَّ فَخُذْهُم‏: خدایا اگر آنها به من دروغ بستند، پس آن را بگیر.

ناگهان اتاق به لرزه درآمد و به حركت افتاد. معتصم گفت: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّي تَائِبٌ مِمَّا قُلْتُ فَادْعُ رَبَّكَ أَنْ يُسَكِّنَه‏ حضرت (ع) عرض كرد: اللَّهُمَّ! سَكِّنْهُ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ أَعْدَاءكَ وَ أَعْدَائِي‏، پس اتاق آرام شد و معتصم گفت:‌ای پسر رسول خدا من از گفته خود توبه کردم از خدا بخواه که زمین را آرام کند حضرت دعا کرد که «خدایا تو میدانی که آنها دشمن تو و من هستند، در این لحظه اتاق آرام شد» .(2)

  1. كافي، ج 1، ص 492.
  2. بحارالانوار، ج 50، ص 45

  /م118