چه کسی فرزند دانشمند امام رضا(ع) را مسموم کرد؟
آنچه در پی می آید برشی از جلد یازدهم موسوعه ارزشمند "پیشوایان هدایت" است که به انگیزه ها و عاملان به شهادت رساندن آن امام همام(ع) پرداخته است.
رهبری كارآمد امام جواد عليه السلام او را به صورت كانون خطری برای حكومت «معتصم» درآورده بود، چرا كه حاكميت، ارتباط امام جواد عليه السلام را با خيزش و جنبشهاي امت اسلامي بعيد نمي دانست. اين بود كه در صدد رهايي از وجود امام برآمد.
تاريخ نگاران از «زرقان» يار «ابن ابي دؤاد» قاضي معتصم عباسي نقل كردهاند: «روزي ابن ابي دؤاد گرفته و غمگين از نزد معتصم بازگشت. دليل آن را پرسيدم، گفت: اي كاش بيست سال پيش [از دستگاه خلافت بيرون] آمده بودم.
پرسيدم: چرا چنين آروز ميكني؟
گفت: به دليل عملي كه از اين سياه [!!] ابوجعفر، محمدبن علي بن موسي در حضور اميرالمؤمنين (معتصم) سرزد.
گفتم: مگر چه شده است؟
ابن ابي داؤد گفت: دزدي [در حضور خليفه] به جرم خود اعتراف كرد و از خليفه خواست تا حد بر او جاري كند. خليفه فقيهان را گرد آورد تا حكم خدا را درباره او صادر كنند. محمدبن علي عليه السلام نيز حضور يافت. آن گاه از ما پرسيد: دست دزد را از كجا بايد قطع كرد؟
گفتم: از مچ.
پرسيد: چه دليل و حجتي بر صحت اين گفته داري؟
گفتم: از آن جا كه دست شامل انگشتان، كف دست و مچ ميشود و در قرآن نيز [در باب تيمم] آمده است: (...فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم...؛)1 و از آن به صورت و دستهايتان بكشيد.
حاضران در اين باره با من همصدا شدند.
جماعتي نظر ديگري داشتند. آنان ميگفتند: بايد دست او از آرنج بريده شود. ابوجعفر گفت: چه دليلي بر اين مدعا داريد؟
گفتند: به دليل آيه قرآني كه ميفرمايد: (...وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرَافِقِ)2...؛ و دستهايتان را تا آرنج بشوييد» و همين ثابت ميكند تا آرنج دست به شمار ميرود.
آن گاه معتصم رو به محمدبن علي عليه السلام كرد و گفت: اي ابوجعفر، تو چه ميگويي؟
پاسخ داد: اي اميرالمؤمنين جماعت [فقيهان] در اين باره سخن گفتند.
معتصم گفت: آنچه اينان گفتند رها كن. تو براي گفتن چه داري؟
او گفت: اي اميرالمؤمنين، مرا از اين كار معاف دار.
معتصم گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم كه آنچه در اين باره داري (ميداني) بازگو.
ابوجعفر گفت: حال كه مرا به خدا سوگند ميدهي بايد بگويم كه اينان حكم خدا و سنت را درباره حد سرقت به اشتباه فهميده اند و راه خطا در پيش گرفته، زيرا بريدن دست بايد از بُن انگشتان صورت گيرد و كف دست باقي بماند.
معتصم گفت: دليل تو در اين باره چيست؟
ابوجعفر گفت: به دليل گفته رسول خدا صلي اللّه عليه وآله كه فرمود: «السجود علي سبعة اعضاء: الوجه، و اليدين، و الركبتين، و الرجلين»؛ سجده بر هفت موضع بايد صورت گيرد: صورت (پيشاني)، دو دست، دو زانو، و [سر انگشتان] دو پا.
حال اگر دست از مچ يا از آرنج قطع شود، دستي براي سجده كردن نميماند. و [بدانيد] خداي ـ تبارك و تعالي ـ فرمودهاست: (وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ...)3؛ و مساجد ويژه خداست و مراد از مساجد، هفت موضع سجده است. در ادامه آيه ميفرمايد: (...فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا)؛ پس هيچ كس را با خدا مخوانيد.
معتصم اين نظر را مقبول دانست و فرمان داد تا انگشتان سارق را از بُنببرند.
آن گاه ابن ابي دؤاد گفت: قيامت من با اين مسأله فرا رسيد و اي كاش زنده نبودم [و اين وضع را نميديدم].
تصمیم به قتل امام(ع)
زرقان به نقل از ابن ابي دؤاد ميگويد: روز سوم پس از آن ماجرا نزد معتصم رفتم و گفتم: خيرخواهي اميرالمؤمنين بر من واجب است و سخني ميگويم كه ميدانم فرجام آن، آتش دوزخ است.
معتصم گفت: اين خيرخواهي چيست؟
گفتم: اميرالمؤمنين، فقيهان و عالمان را براي حكمي از احكام دين در مجلس خود گرد آورد و از همگان درباره آن حكم نظرخواست و آنان در حضور ديگر عباسيان، وزيران و دبيران خليفه، دانستههاي خود را درباره موضوع مورد بحث بيان داشتند. تمام حاضران و عامّه مردم كه در پس درها قرار داشتند فتواي آنان را شنيدند. آن گاه اميرالمؤمنين آراي آنان را ناديده گرفته و سخن و رأي كسي را ـ كه حكمي غير از حكم فقيهان داده ـ پذيرفت كه امت را با امامت خود به دو دسته كرده است و [دستهاي از آنان] او را نسبت به خلافت، از خليفه سزاوارتر ميدانند.
ابن ابي دؤاد گفت، رنگ از چهره خليفه پريد و متوجه مطلب شد، آن گاه به من گفت: به پاس اين خيرخواهي خدايت پاداش خير دهد!...
نحوه قتل امام(ع) به وسیله وزیران
خلیفه عباسی روز چهارم [پس از آن مناظره] به يكي از وزيران خود دستور داد تا امام جواد(ع) را به منزلش فراخواند، اما امام جواد عليه السلام نپذيرفت و فرمود: مي داني كه در مجالس شما حاضر نمي شوم.
وزير گفت: تو را به صرف غذا دعوت می كنم و دوست داشتم به خانه ما آمده، بر فرش ما گام نهي تا به وجودت خانه و وجودم متبرك شود. وانگهي فلان وزير (كه نام او را برد) ديدار تو را خوش می دارد.
امام عليه السلام دعوت او را پذيرفت و به سوي خانه وزير رفت و بر خوان او نشست. پس از آن كه اندكي از غذا خورد، به مسموم بودن آن پي برد، اين بود كه مركب خود را خواست تا آن جا را ترك كند. صاحبخانه از او درخواست ماندن كرد و حضرتش فرمود: رفتن من از اين جا براي تو بهتر است. او آن روز و آن شب را با حالت متغير و نامساعد سپري كرد و سرانجام جان سپرد.(4)
امام جواد عليه السلام خود می دانست كه پس از اين دعوت به شهادت خواهد رسيد. «اسماعيل بن مهران» ميگويد: «نخستين باري كه ابوجعفر عليهالسلام از مدينه به بغداد فراخوانده شد و در حالي كه آماده رفتن به بغداد بود، به ايشان گفتم: فدايت شوم، از اين سفر بر تو بيم دارم. پس از تو چه كسي امام خواهد بود؟
امام عليه السلام روي به من كرد و در حالي كه ميخنديد فرمود: آنچه ميپنداري در اين سال رخ نخواهد داد.
هنگامي كه معتصم او را فراخواند و دومين [و آخرين] سفر او به بغداد بود، به او گفتم: فدايت گردم، امامِ پس از تو كه خواهد بود؟
امام عليه السلام چنان گريست كه محاسن او غرق اشك شد، آن گاه رو به من كرد و فرمود: در اين سفر بيم [آنچه در انديشه می گذرانی] بر من ميرود. امامت پس از من بر عهده فرزندم علي است».(5)
نحوه قتل امام(ع) به وسیله همسرش
وجود امام عليهالسلام بزرگترين دغدغه خليفه عباسي بود. معتصم كه او را بزرگترين خطر براي دستگاه خلافت و پادشاهي خود ميديد، براي از ميان برداشتن آن حضرت راهي را مي جست كه كار آمدتر و كم ضررتر باشد. او پس از سبك و سنگين كردن های فراوان ام الفضل دختر مأمون و همسرامام جواد عليه السلام را بهترين گزينه براي عملي ساختن هدف شوم خود يافت. از نظر معتصم، ام الفضل ميتوانست بدون انگيزش هياهو و آشوب در ميان امت، براحتی امام جواد عليه السلام را بكشد.
معتصم دو ويژگي مطلوب در ام الفضل می ديد كه می توانست در كشتن امام جواد عليه السلام انگيزه خوبي براي او باشد:
نخست: ام الفضل پيوند و وابستگي محكمي با خط خلافت عباسي داشت، زيرا دختر خلیفه سابق [مأمون] و برادرزاده خليفه وقت [معتصم] بود. وانگهي از نظر اعتقادی نیز در شرایطی نبود كه امامت را به پيوندهای خويشاوندی ترجیح دهد؛ لذا به آساني تسليم خواسته معتصم شده و طرح او را در مورد امام جواد عليه السلام عملی می كرد.
دوم: حسادت و كينه او نسبت به امام جواد عليه السلام بود، زيرا ام الفضل از داشتن فرزند محروم بود و از ديگر سو، امام عليه السلام زنان ديگری داشت كه يكي از آنان امام هادي عليه السلام را براي حضرت به دنيا آورد و ديگر اين كه حسادت او از ديد مردم پنهان نبود. تاريخ نگاران در اين باره آورده اند: «مردم نقل می كردند كه: ام الفضل طی نامه ای خطاب به پدرش از ابوجعفر شكايت كرده، نوشته بود: او با بودن من، همسر[ان] ديگري برگزيده است و همين امر حسادت مرا بر می انگيزد.
مأمون در پاسخ دخترش نوشت: تو را به همسري او در نياوردم تا حلالی را بر او حرام كنم. مبادا از اين پس چنين مطالبي را براي من بنويسي!».(6)
پس از مرگ مأمون، معتصم در تكاپو بود تا راهي براي كشتن ابوجعفر عليه السلام بيابد. از آنجا كه می دانست ام الفضل [از اين كه او همسر ديگري نيز دارد] از او رويگردان و سخت نسبت به او خشمگين است، او را براي انجام اين مأموريت مناسب يافت و ام الفضل نيز پيشنهاد او را پذيرفت.
وي مقداري انگور رازقي را به زهر آلوده كرد و براي ابوجعفر آورده، نزد او گذارد. چون ابوجعفر از آن انگور خورد ام الفضل از كرده خود پشيمان شد و گريه سر داد. ابوجعفر به او گفت: چرا گريه می کنی؟ به خدا سوگند، خدا به فقري جبران ناپذير و به بيماری ای كه نتوان پنهانش كرد گرفتارت خواهد نمود.
ام الفضل در اثر نفرين ابوجعفر از ناحيه اندام زيرين خود دچار بيماری شد و هرچه اندوخته بود هزينه بيماری خود كرد و تهيدست شد، به گونه ای كه بر او ترحم كرده، اندك مالی به او می دادند. سرانجام، آن بيماری ام الفضل را از پای درآورد.(8)
امام جواد عليه السلام با خوردن انگور زهرآلودی كه ام الفضل فراهم آورد، سخت رنجور شد و مسموم از دنيا رفت؛ اما تا واپسين دم از ياد خدا غافل نبود و نام و ذكر حضرتش را بر زبان داشت.
با وفات او يكي ديگر از ستارگان درخشان امامت و رهبري معصومِ اسلام، خاموشي گرفت. هرچند عامل ظاهري به شهادت رساندن امام جواد عليه السلام كينه و حسادت زنانه بود، اما در واقع، اختلاف ديرينه حق و باطل بود كه اين جنايت را بر صفحه تاريخ نگاشت و طاغوت روزگار معتصم عباسي، حق و حقيقت را كه در وجود امام جواد عليه السلام تبلور داشت، تحمل نكرده، آن حضرت را از ميان برداشت.
وی با به شهادت رساندن امام جواد عليه السلام توماري از تومارهاي رسالت اسلامي را در هم پيچيد كه انديشه را درخشش بخشيد و چراغ خانه علم و فضيلت را در سراسر گيتي پرتو افشان كرد.
1. مائده/ 5.
2. مائده/ 5.
3. جن / 18.
4. بحارالانوار 50/ 5 ـ 7.
5. الإرشاد/ 298.
6. كشف الغمة 2/358 .
7. بحارالانوار 50/ 62 ـ 63.
8. همان/ 17.
/م118