مسمط منتشرنشده احمد بابایی در مدح و مرثیه حضرت مسلم بن عقیل(ع)

کد خبر: 20249
او در عرفه شهید شد تا دعاى عرفه سیدالشهداء(ع) را تفسیر کند، تا حماسه مسلِم بودن و تسلیم نشدن را بیافریند.
وارث: طبری زادگاه حضرت مسلم‌ بن عقیل (ع) را کوفه می‌داند. پدرش عقیل فرزند حضرت ابوطالب(ع) و مادرش از بزرگ‌زادگان و زنان آزاد «نَبْط» و از خاندان «فرزندا» به شمار می‌رفت؛ در برخی منابع از جمله کتاب «فرسان الهیجاء - ص63» ذکر شده که احتمالا نژاد او ایرانی بوده است.

رجال نویسان اهل سنت، مسلم بن عقیل را محدثی تابعی شمرده و گفته‌اند که صفوان بن موهب از او حدیث نقل کرده است. ایشان حضرتش را فقیه و دانشمند خوانده‌اند. از ابوهریره نقل شده است که گفت: از میان فرزندان عبدالمطلب، او شبیه‌ترین فرد به پیامبر «ص) است. همچنین وی را شجاع‌ترین فرزند عقیل خوانده‌اند.

مسلم بن عقیل در دوران خلافت امام علی (ع) در جنگ صفین حضور داشت و همراه امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر در میمنه سپاه با دشمن به نبرد پرداخت. حضرت مسلم(ع) در روزگار امامت امام حسن (ع) نیز از یاران با وفا و برجسته آن حضرت به شمار می‌رفت. و پس از شهادت امام حسن (ع) همراه امام حسین (ع) رهسپار مکه شد.


پس از حرکت امام به سمت مکه نامه‌های فراوان و فرستادگان مردم کوفه، امام حسین (ع) را بر آن داشت که برای اطمینان بیشتر، کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند. از این رو حضرت مسلم (ع) را فرا خواند و در نامه‌ای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من برادر، پسرعمو و مطمئن‌ترین فرد خانواده‌ام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد. پس، با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید».

سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه می‌فرستم، خداوند هر آنچه را که مورد رضا و علاقه اوست برای تو مقدّر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیریم، پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش.» و نیز فرمود: «هر گاه به کوفه رسیدی نزد مطمئن‌ترین فرد منزل کن، از خاندان ابوسفیان بر حذر باش و مردم را به اطاعت من فرا خوان. اگر مردم را بر بیعت با من ثابت قدم یافتی بی‌درنگ مرا آگاه ساز تا طبق آن عمل کنم. در غیر این صورت با سرعت باز گرد.» همچنین او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند.


کوفیان با وجود بیعت ابتدایی‌شان با حضرت مسلم (ع) پس از حضور ابن‌زیاد در راس امور این شهر، بیعتشان را با حضرتش شکستند و ابن زیاد و لشکرش پس از نبردی نابرابر که به گفته مورخان «کوفه تا آن زمان هیچ‌گاه به خود ندیده بود» حضرتش را با بلایی عظیم به شهادت رساندند.

خبر شهادت مسلم به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام «بکر بن معنقه» در شَراف، یا ثعلبیه به امام حسین (ع) رسید. امام (ع) از شنیدن آن بسیار اندوه‌گین شدند و گریستند و سپس فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون، رحمت خدا بر او باد!» و این سخن را چند بار تکرار کردند. سپس فرمودند: «از این پس، زندگی بی‌معنا است و خیری ندارد».


در قسمتی از زیارتنامه مسلم (ع) آمده است:

ألسَّلامُ عَلَیک أیهَا الفادی بِنَفسِهِ وَ مُهْجَتِهِ الّشهیدُ الْفَقیهِ المَظلُومِ الْمَغصُوبِ حَقُّهَ المُنتهِک حُرَمَتُهُ الَّسلامُ عَلَیک یا فادی‌ بِنَفسِهِ ابْنَ عَمِّهِ وَ فَدی‌ بِدَمِهِ دَمْهُ. السَّلامُ عَلَیک یا أوَّلَ الشُّهَداءِ وَ امام السُّعداء ... السُّلامُ عَلَیک یا وَحیداً غَریباً عَنْ اهلِهِ بَینِ الأعْداءِ بِلا ناصرٍ وَ لا مُجیبَ...

یعنی: «سلام بر تو ای جان نثار، ای شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقّش غصب گردید و حرمتش شکسته شد. سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمومیت کردی و برای حفظ او خون دادی. سلام بر تو ای اوّلین شهید و ای پیشوای سعادتمندان، سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بی‌کس بودی و یار و یاوری نداشتی...»


مورخان و تذکره نویسان روز شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع) را در 9 ذی‌الحجه (روز عرفه) ذکر کرده‌اند؛ او در عرفه شهید شد تا دعاى عرفه سیدالشهداء(ع) را تفسیر کند، تا حماسه مسلِم بودن و تسلیم نشدن را بیافریند.

در ادامه بخش‌هایی از مسمط بلند شاعر آئینی «احمد بابایی» در سوگ سفسر امام حسین(ع) آمده که برای نخستین بار در خبرگزاری تسنیم منتشر می‌شود؛

یا مسلم بن عقیل(ع)

از پشیمانی پریشانم، شکسته بال من
بی‌کسی افتاده همچون سایه‌ای دنبال من
ماه من! سوزد دل خورشیدی‌ات بر حال من

شب شد و باید بگردم تا سحر در کوچه‌ها
رد پایم را مگر گیری خبر در کوچه‌ها

***

شب شد و انگار تکلیف نگاهم روشن است
کوچه‌ها تاریک گشته، شمع آهم روشن است
اینکه من از شرم رویت روسیاهم، روشن است

روشن است آئینه را چشم و چراغ شیشه‌ها
تیز شد بار دگر بی‌ریشه‌ها را تیشه‌ها

***

آه من با آهن دلها، اگر درگیر شد
شیر افتاد از نفس، حتی نفس شمشیر شد
خواستم منع‌ات کنم از کوفه، اما دیر شد!

یوسف راز علی(ع) هستی به چاه افتاده‌ای
پلک، زخم‌ام می زند، یعنی تو راه افتاده‌ای

***

کوفه از اصرار من افتاده در انکار من
از هزاران تن به تنهایی کشیده کار من
از جوانمردی مگو! یک پیرزن شد یار من

کعبه را آواره کرده نامه‌ام در دشت‌ها
آه یحیی! شد فراهم بهر سرها تشت‌ها

***

آه هست و چاه هست و شِکوه هست و درد هست
آه دور چاه شِکوه، دردهای مرد هست
تا بخواهی در مقابل، خنجر شبگرد هست

دست کوفه رو شد و روز و شب‌اش یکدست شد
شد خیابان، کوچه و آن کوچه هم بن بست شد

***

دیده‌ام دلواپسی را، بی‌کسی را، چاره نیست
پس امید آسمانگردی بر این فواره نیست
هیچ جا سرگشته‌ای چون نایب‌ات آواره نیست

نایب‌ات آواره شد، راه سفیرت بسته شد!
بازهم کوفه ز خوبی های حیدر خسته شد

***

شهر بیعت با شکستن، شهر حاشا کوفه است!
بار کج در راه کج افتاده، اینجا کوفه است
دست پائین‌اش مدینه، دست بالا کوفه است

دین به دیناری فروشند این نمک نشناس‌ها
آه، چشم داس‌ها مانده به راه یاس‌ها

***

تو به راه افتاده‌ای و مرگ هم دنبال تو
سنگ می‌پرسد ز پیشانی مسلم(ع)، حال تو
نیزه آماده ست تا آید به استقبال تو

گرچه دور از چشم تو زارم، غریبم، بی‌کسم
تو به راه افتاده‌ای و مرگ هم... دلواپسم!

***

تکیه باید کرد بر یاد شما در هر بلا
نیست باکی گر بیفتد نایب تو در بلا
«بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا»

من که عمری همچو ساحل رو به دریا زیستم
تشنه آب فرات و آب زمزم نیستم

***

می‌رسد هر لحظه بوی کربلا بر شامه‌ها
مُهر «باطل شد» زده هنگامه‌ها بر نامه‌ها
حق، فروزان‌تر شده در فتنه‌ها، هنگامه‌ها

یک نفس، بی‌آه بودن از سفیرت دور باد
زخم‌ها بر جامه‌ی من وصله‌های جور باد

***

ردّ پایم بذر نومیدی به خاک کوفه کاشت
تشنه‌کامی داغ ساحل بر دل دریا گذاشت
سوخت جانم، نایب تو فرصت جبران نداشت

من امامِ مسجدی هستم که مأمومش گم است
ساغرم صد تکه شد، اما پریشان خُم است

***

با مژه می‌روبم و با اشک شویم راه را
آب و جارو می‌کنم امشب مسیر شاه را
می‌کشم با رگ رگ خود، بار ثارالله را

من جلودارِ گریبان چاکیِ خیل توام
ابرِ تو، بارانِ تو، طوفانِ تو، سیلِ توام

***

وام می‌گیرم گلویی تازه از شمشیرها
واگذارم کوفه را در شبهه‌ها، تکفیرها
شیرم اما بسته‌ی سردسته‌ی زنجیرها

دست بسته، سرشکسته، خسته، اما مست مست
دست ساقی کو که گیرد همچو ساغر، دست مست

***

تیغ روزم! از غلاف شب برونم کرده‌ای
زخم‌های تشنه را مهمان خونم کرده‌ای
در جنون «السابقون السابقونم» کرده‌ای

عید قربانِ ذبیح‌ات بود و قحط آب بود
پیش رو قصاب بود و پشت سر قصاب بود

***

از درنگ رعد می‌گویم، نه رنگ ابرها
کوهم و کوبیده بر این سینه، سنگ ابرها
کو جگرداری که آید رو به جنگ ابرها

وای اگر ابری درنگ رعدها را بشکند
یا اگر باران زند زهر هوا را بشکند

***

بی رجز، بی تیغ، بی خود و زره، بی باک و مست
شُسته دست از دست و پای عاشقی از پا نشست
شیشه‌ی دریا تَرَک خورد و دل ساحل شکست

یاد کردم از تو و اطفال خود، بردم ز یاد
اُف به احوال شُریح و حیله‌ی ابن زیاد

***

جان که از شوق تو پَر گیرد، نمانَد در قفس
سینه‌ای کز عشق پُر گردد چه داند از نفس
جای عشق و شوق شد این سینه و این جان، سپس

یک سر و گردن فراتر رفته‌ام از دارها
لیک با خاک کف پای تو دارم کارها

***

آخر روضه است، باید چشم تر باشم تو را
قسمت‌ام گرچه نشد تا همسفر باشم تو را
کاش می‌شد در دل مقتل، سپر باشم تو را

مرغ جَلد روضه‌ام کن! ریخته پَر، تشنگی
خوب می‌دانم که کار تو کشد بر تشنگی



/م118