شعر آیینی/ گلاب می چکد از گیسوان شانه شده

کد خبر: 21570

وارث: اشعار ویزه روز " دو طفلان حضرت زینب(س) " را آورده ایم:

خالق آزادگی اسیر نگردد

آینه ی فاطمی حقیر نگردد

همچو حسینم کسی امیر نگردد

کس چو پسرهای من دلیر نگردد

یاد شما باشد ای تو آیۀ توحید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

من به شما درسهای میمنه دادم

شیوۀ جنگی فنون میسره دادم

درس دفاع از حریم فاطمه دادم

دست شما از شجاعت آینه دادم

هرچه که دارید خرج یار نمائید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

حال مهیّا شود حمایل و سربند

محضر مولا روید با دل خرسند

گاه به گریه روید گاه به لبخند

سرورتان را دهم به فاطمه سوگند

تا برسید از سوی امام به تایید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

دایی محبوبتان امیر جهان است

همچو حسن نام او کلید جنان است

لنگر عرش و ستون کون و مکان است

حب ولای حسین مایۀ جان است

لحظه ای از این امام دست مدارید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

کاش که یاری کنم برادر خود را

چون ببرم باز نام مادر خود را

کی بکند رد متاع خواهر خود را

دست ببوسید و پای رهبر خود را

یکسره دست ادب به سینه گذارید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

نسل شما هست نسل حیدر کرار

صلب شما می رسد به جعفر طیار

نام یکی تان ز نام احمد مختار

نام نکوی یکی ز خالق دادار

باید امان از سپاه کوفه بگیرید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

کم نگذارید پس برادر من را

نشر دهید این سپاه و لشگر من را

دور شوید این دو دیدۀ تر من را

تا که نبینید پاره معجر من را

جبهه روید و به خیمه باز نگردید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

هستی زینب فدای جان حسینم

عون به قربان این جوان حسینم

داغ محمد مرا امان حسینم

تا که به سینه زنم نشان حسینم

ای دو جوانم روید و باده بنوشید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

جان شما هدیه بر امام زمانم

بعد شهادت میان خیمه بمانم

خجلت روی حسین قاتل جانم

نعش شما را کجا به خیمه کشانم

پس به شجاعت روید در صف توحید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

این دل من طاقت و قرار ندارد

خواهر تو تاب انتظار ندارد

نشنوم از کس حسین یار ندارد

زندگیِ بی تو اعتبار ندارد

خواهر خود را مکن ز خویش تو نومید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

شاعر: محمود ژولیده

***


الا اى آسمان عشق بنگر اختر خود را

بلا گردان اصغر كن دو طفل خواهر خود را

بیا و بر مگردان این كفن پوشان زینب را

كه نزد فاطمه بالا بگیرد او سر خود را

تو هر جا رفتى و زینب كنارت بود و ما بودیم

ب دنبالت بِبَر بر نى سر دو یاور خود را

بدان غیرت ز حیدر ، رزم از عباس تو داریم

نظر كن رزم شاگردان میر لشگر خود را

ز نسل جعفریم و دستِ بسته روزى ما نیست

بده اذنى كه نگشائیم این بال و پر خود را

وفاى مادر ما بعد از این بهتر عیان گردد

تو هرگز نشنوى آه و فغان خواهر خود را

تو میدانى كه سیلى خوردن مادر چه بد دردى است

چسان ما بنگریم آزرده روى مادر خود را ؟

شاعر: سید محمد میر هاشمی
***


گلاب می چکد از گیسوان شانه شده

برای عرض ارادت دو گل بهانه شده

قبول کن که نفسهای من همین هایند

قبول کن که غمت را دلم نشانه شده

دو زینبی دو علی خود دو فاطمه صولت

دو زینبی دو حسن رو دو بی کرانه شده

دو زینبی دو علی اکبری دو عباسی

دو ذوالفقار نبردی که جاودانه شده

دو شیر نر دو حماسه دو گرد باد غیور

دو صاعقه که به جان محشر زمانه شده

دو شیر خورده ز من دو زره به تن کرده

دو می زده دو رجز خوان دو حیدرانه شده

دو پهلوان دو قیامت دو غیرت طوفان

دلی به محضرتان خاک آستانه شده

مزن به سینه شان دست رد در این میدان

به جان یاری شکسته به جان مادرمان

شاعر: حسن لطفی
***

گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست


باشد محل نده قسم مرتضی که هست


وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست


چادر نماز حضرت خیر النسا که هست


یک گوشه می‌نشینم و حرفی نمی‌زنم


بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست


از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزه‌ات


زینب نمرده شانه دارالشفا که هست


قربانیان خواهر خود را قبول کن


گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست


گفتی که زن جهاد ندارد برو برو


لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست


خون را بیا به دست دو قربانی‌ام بکش


تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست


گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم


از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست


گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی‌کنم


بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

شاعر: محمد سهرابی
***


قامت كمان كند كه دو تا تیر آخرش

یك دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشكرش

این دو ز كودكی فقط آیینه دیده‌اند

آیینه‌ای كه آه نسازد مكدرش

واحیرتا كه این دو جوانان زینب‌اند

یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟

با جان و دل دو پاره جگر وقف می كند

یك پاره جای خویش و یكی جای همسرش

یك دست، گرم اشك گرفتن ز چشم‌هاش

مشغول عطر و شانه‌ زدن دست دیگرش

چون تكیه گاه اهل حرم بود و كوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا كه خدا نكرده مبادا برادرش...

شاعر: سید حمیدرضا برقعی

***

در خیمه مانده ­ام من، تا یادگار زهرا

‏حال مرا نبیند، شرمی نگیرد او را

یک کاروان دل خون، کردم ز خیمه راهی

‏گل­های خود ببینم، از پرده با نگاهی

این دو فدای یارند، آن یار بی قرارم

من مانده­ام خدایا، طاقت دگر ندارم

‏ای کاش می­شد ای دوست، من هم روم به میدان

‏تا جان دهم به جانان، ای کعبه ی غریبان

اندوه غربت تو، بوده توان زینب

‏خواهد که پر بگیرد، این جان مانده بر لب

عون و محمد من، هر دو شده کفن پوش

آنها میان خون و، من بین خیمه مدهوش

دانم که عاقبت ای، مهر نهفته در دل

تو می­روی سر نی، من در پی­ات به محمل

شاعر: محمد علی شهاب

***

نمی شناخت سر از پا برای دیدنشان

چقدر ذکر و دعا خواند تا رسیدنشان

دو تا زره به تن کوچک دو آهو کرد

و چشم برد به دل بردن و چمیدنشان

به شاد کردن قلب حسین می ارزید

بهای این همۀ تا ابد ندیدنشان

به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت

و باد سر زده آمد برای چیدنشان