حجت الاسلام خوشنما: اگر می خواهید غم از دلتان دور شود، غم را از دل دیگران دور کنید

کد خبر: 22012
مراسم عزاداری شب هشتم محرم با سخنرانی حجت السلام خوشنما و مداحی حاج محسن عرب خالقی در هیئت بیت الحسن علیه السلام برگزار شد.

 وارث: مراسم عزاداری شب هشتم محرم با سخنرانی حجت السلام خوشنما و مداحی حاج محسن عرب خالقی در هیئت بیت الحسن علیه السلام برگزار شد.

در ادامۀ متن سخنان حجت الاسلام خوشنما را میخوانید:

 

امام حسین علیه السلام می فرماید: بالاترین اعمال بعد از نماز، این است که انسان دل مومنی را شاد کند. غمی را از دل مومنی برطرف کند و غصه ای را از دل مومنی دور کند. به شرط اینکه در این شاد کردن دل دیگران، گناه نکند. و گل شادی را بر دل کسی بکارد. گره ای را از کار مومنی باز کند.

امام حسین علیه السلام می فرماید: روزی داشتم از کوچه های مدینه عبور می کردم، دیدم کنار یک باغی، یک غلام سیاه نشسته است و غذایش را جلوی سگ رهگذری گذاشته است. و لقمه لقمه به حیوان می دهد تا حیوان بخورد. سوال کردم: تو از صبح تا به حالا کار کرده ای و خسته ای، مولایت هم که هر میزان بخواهی عذا در اختیارت نمی گذارد و یک ظرف غذا به تو می دهد، این را هم که داری به این حیوان می دهی! چرا اینکار رو می کنی؟

غلام، جواب داد: یا امام حسین علیه السلام، اولا من خجالت می کشم بخورم و سیر شوم و جانداری نگاه کند و گرسنه باشد. و من غمی در دل دارم میخواهم با غذا دادن به این حیوان و خوشحال کردنش، شاید خدا هم نگاهی به من بکند و دلم را گرم و خوش کند و غمم را از بین ببرد. امام حسین علیه السلام پرسید: غم دلت چیست؟ غلام گفت: من صاحبی دارم که مسلمان نیست و من تازه به دین اسلام گرویده ام، میخواهم حالا که دارم نوکری می کنم دلم می خواهد صاحبی مسلمان داشته باشم و نوکری او را بکنم و به یک مسلمان خدمتی بکنم ولی حالا که این طور است ولی حالا که این طور است خیلی سختم است که اینگونه با یک غیر مسلمان حشر و نشر داشته باشم. امام حسین علیه السلام خیلی از این غلام خوشش آمد. و 200سکه طلا برداشت و در خانه یهودی را زد. یهودی تا در را باز کرد و گفت: خوش آمدی کریم مدینه. امام حسین علیه السلام فرمود: آمدم تا غلامت را بخرم. یهودی خیلی با معرفت بود و گفت: سالهای سال از عمرم گذشته، حالا که کریم مدینه به در منزل من آمده است، من غلامم را به شما بفروشم؟ این غلام فدای قدمهات ای امام حسین علیه السلام. این غلام را به شما می بخشم. پول هم نمی خواهم. امام حسین علیه السلام گفتند: عطیه ملوکانه پسر حیدر کرار را بر نگردان. یهودی گفت: حالا که اصرار می کنید، حرفی ندارم. قبول کردم و این 200سکه را به غلام بخشیدم و این باغ را این غلام به اینجا رسانده و پرورشش داده است، این را هم به غلام می بخشم. امام حسین علیه السلام فرمودند: من غلام را در راه خدا آزاد کردم. زمانی که زن یهودی از داخل خانه صدا زد و گفت؟ صدای حسین فاطمه علیه السلام را می شنوم آیا ابی عبدالله علیه السلام به اینجا آمده است؟ گفت: بله، آقا آمده اند. گفت: قدری تامل کن! چادر به سر کرد و به درب منزل آمد و گفت: آقا چند روزی است که می خواهم خدمتتان برسم، من فکر هام را کردم و می خواهم مسلمان شوم و به شوهرمم مهر و صداقم را بخشیدم فقط من را از خانه بیرون نکند فقط اجازه دهد تا من در منزل کارها و اعمال دینی مان را انجام دهم. در این هنگام ابی عبدالله علیه السلام  نگاهی به صورت مرد یهودی کرد. رنگ از چهره یهود پرید و گفت: آقامنم مسلمان می شوم. حالا که همسرم از صداق و مهریه اش می بخشد من نیز این خانه را به ایشان بخشیدم. غلام سر به دیوار گذاشت و شروع کرد به گریه کردن. آقا فرمود: چرا گریه می کنی؟ گفت: غلامی را به بهانه قدمهایت آزاد کردی، از هیچ چیز به همه چیز رسید، زن و مرد یهودی هم ایمان آوردند.

اگر می خواهید غم از دلتان دور شود، سعی کنید غم از دل دیگران دور کنید. امام حسین علیه السلام می فرماید: بالاترین اعمال بعد از نماز، این است که انسان دل مومنی را شاد کند.

مرحوم شوشتری می نویسد: این آقایی که اجازه نمی داد سائل در خانه اش شرمنده شود، خودش در کربلا چند جایی خجالت کشید. یکی وقتی بود که دید بچه ها این دامن های عربی را بالا می زنند و شکمشان به خاک مرطوب می کشند و صدای العطش آنها بلند است.

ما برای تشنه لبی فرزندان امام حسین علیه السلام گریه کرده ایم اما برای خجالت و شرمندگی امام حسین علیه السلام تا به حال گریه کرده ایم؟

یکی دیگر زمانی بود که آمد از کنار خیمه رباب رد شود، دید این بچه دارد جیغ می کشد و گریه می کند، آقا خیلی خجالت کشیدند.

یکی دیگر زمانی بود که جوانش گفت: پدر تشنه ام ! عطش دارد من را می کشد. به چشمهایت التماس کن. ای چشم بیا و آبروداری کن. بیا و کمکم کن.

در روایت آمده است، هر کس می آمد از آقا اذن میدان بگیرد آقا فورا اذن میدان نمی داد تنها کسی که ابی عبدالله علیه السلام نگذاشت کلامش به آخر برسد، علی اکبر علیه السلام بود.

به تعبیر خودمانی آقا به حرفش پرید و گفت: حالا که برای خداست، میوه دل خودم رو می فرستم. بزار دار و ندارم را بدهم و لی اول به خیمه برو و با خواهرهایت و عمه ات خداحافظی کن. ابی عبدالله علیه السلام دلواپس شد و پرده را کنار زد و بغض گلوی ابی عبدالله علیه السلام را گرفت. دید که خواهرها دست بر شانه های علی اکبر علیه السلام انداخته اند و گریه می کنند. ابی عبدالله علیه السلام به حضرت زینب سلام الله علیها گفت: زینی سلام الله علیها، به دخترها بگو علی را به من واگذارند. زمانی که علی اکبر علیه السلام رفت تا لباس و زره بپوشد دیدند که ابی عبدالله علیه السلام دستپاچه است و به درون خیمه رفت. وقتی بیرون آمد دیدند که عمامه  امیر المومنین علیه السلام را با خودش آورده است. و عمامه را دور سر علی اکبر علیه السلام بست.

علی اکبر  علیه السلام سوار بر مرکب شد و امام حسین علیه السلام  به دنبال او روانه شد. امام حسین علیه السلام، مایوسانه به علی اکبر علیه السلام نگاه می کرد. یعنی علی اکبر علیه السلام برود دیگر بر نمی گردد.

بعد از اینکه کمی جنگید و برگشت یه پدرش گفت: پدر عطش دارد مرا می کشد. آیا علی اکبر  علیه السلام نمی دانست که در خیمه ها آب وجود ندارد؟

می دانست. علی اکبر  علیه السلام وقتی روانه میدان شد دید که تیرها به او برخورد نمی کند و از کنارش می گذرد. برگشت و دید که پدرش دارد او را نگاه می کند و با اشاره گوشه چشمش، تیرها را از او دور می کند. برگشت و گفت : پدر عطش دارد من را می کشد. حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند: زبانت را بیرون بیاور.  حضرت امام حسین علیه السلام لبهایش را روی لبهای علی اکبر علیه السلام قرار داد و دیگر کسی این دو عزیز را کنار هم ندید.

در ادامه این مراسم ذاکر اهل بیت علیه السلام حاج محسن عرب خالقی به روضه خوانی و سینه زنی پرداختند

کلیک کنید

/ر.م211