حجت الاسلام خوشنما: کریم بزرگواریست که اجازه به گفتن درد دل نمی دهد!
در ادامه متن سخنان حجت الاسلام خوشنما را می خوانید:
در روایات داریم امام حسن علیهالسلام 25 مرتبه با پای پیاده از مدینه به مکه می رفتند به گونه ای که مرکب هایشان را با خود می بردند و در بین راه هر افتاده حالی را میدید و هر بی مرکبی را می دید حضرت سوارش می کرد و به همراه می برد. شخصی نقل می کند: دیدم پاهای حضرت تاول زده و زخم شده و حضرت به سختی راه می رفتند گفتم آقا بر مرکب بنشینید تا قدری خستگی پاهایتان در رود و زخم ها التیام پیدا کند. فرمودند: میخواهم با پای پیاده همانند عبد عابد و فراری به سمت مولای خودم بروم و لحظه ای که وارد بیت الحرام می شوم با این وضع و هیبت وارد شوم، گفتم: آقا پاهایتان تاول زده و برایتان راه رفتن مقدور نیست حضرت از غیب خبر دادند و فرمودند: کمی جلوتر غلامی سیه چهره ای است که مرهمی همراه دارد که التیام بخش زخم پایم است، وقتی رسیدند فرمودند: آن خیمه را می بینی؟ به آن خیمه برو و از آن غلام سیه چهره مرهم پایم را بگیر، رفت و دید جوانی از خستگی بر زمین افتاده پرسید: چنین مرهمی همراه داری؟ گفت: بله دارم ولی شما چگونه خبر دارید؟ گفتم: آن قافله را می بینی؟ همراه آن کریم اهل بیت امام حسن علیهالسلام است و آقا پاهایش تاول زده و با پای برهنه به حج مشرف می شوند گفت: فدای مولایم شوم قدری تحمل کن تا مرهم را آماده کنم مرهم را در مقابل حضرت آورد و گفت: آقا مرهم را آوردم ولی به یک شرط می دهم تا استفاده کنید فرمودند: چه شرطی؟ گفت: باید با دست خودم آن را بر زخم پایتان بکشم آقا پاهایشان را جمع کردند و گفتند: این که بی ادبی است گفت: آقا من فدایتان همه وجودتان ادب است همین طور که مرهم را بر پای حضرت می کشید حضرت نگاهی به صورت غلام کرد و فرمود: چرا انقدر منقلب و ناراحتی؟ گفت: آقا همسری دارم که در قوم و قبیله ای که کار می کنم غریب است و مولایم مرا امر کرد تا به سفری آیم و مجبور به اطاعت امر شدم و حالا همسرم پا به ماه است و مضطربم که اتفاقی برای فرزند و همسرم نیفتد کسی نیست که کمک حال همسرم باشد. آقا لبخندی زدند و فرمودند: سحرگاه امروز خداوند پسری به تو عطا کرد حال همسر و فرزندت خوب است و از خدا خواسته ام نسل تو را از شیعیان ما اهل بیت علیهالسلام قرار دهد سر به سینه آقا گذاشت و شروع به گریستن کرد و گفت: امیدوارم.
به امام مجتبی علیهالسلام کریم می گویند، در معنای کریم گفتند: کریم بزرگواریست که اجازه به گفتن درد دل نمی دهد! شخصی به امام عرض کرد: تا حالا نشنیدم که به کسی نه بگویید فرمودند: چه کنم؟ من خودم گدای در خانۀ خدا هستم و به این گدایی افتخار می کنم و خجالت می کشم و حیا می کنم که خودم سائل و فقیر باشم دل ندارم که سائلی از در خانه ام رد شود.
در روایت داریم کنیزی شاخه گل سرخی به امام هدیه داد حضرت آن را استشمام کردند و نگاهی به او کردند و گفتند: من تو را در راه خدا آزاد کردم گفت: آقا به خاطر یک شاخه گل کم ارزش نوکری با این قیمت را آزاد کردی؟ گفتند: خداوند مرا این گونه ادب کرده است. خداوند فرموده است: " وقتی کسی به شما محبت کرد نیکوتر پاسخ محبتش را بدهید " تو دلم را شاد کردی من هم دل تو را شاد کردم.
در ادامه این مراسم؛ ذاکر اهل بیت علیه السلام حاج محسن عرب خالقی به روضه خوانی پرداخت.