ناهیان از منکر، باید حضرت جرجیس (ع) را الگوی خود قرار دهند!

کد خبر: 2452
چون صبح فرا رسید آن پادشاه گمراه جرجیس (ع) را طلبید و حکم نمود که تازیانه هایی بسیار بر پشت و شکم آن حضرت زدند و مجدد دستور داد تا او را به زندان برگردانید و به تمام اهالی مملکت خود دستور داد تا ماهرترین ساحر را به نزد من بفرستید. پس چون آن ساحر فرا رسید زهر کشنده ای آورد و به آن حضرت خورانید،

وارث: اگر شما از آن گروه افراد می باشید که پس از یکبار نهی نمودن اشخاص معصیت کار- چنانچه با خشم و عتاب آن ها- روبرو گردید از کار خود دست می کشید و منافع دنیوی را به اجر اخرویِ امر به معروف و نهی از منکر ترجیح می دهید، لازم است که ماجرای حضرت جرجیس(ع) را بدانید، شاید آن گاه در کار خود مصمم تر گردید و به آسانی از این واجب فراموش شده دست نکشید!

بنا به روایات و گواهی متون تاریخی، خداوند حضرت جرجیس (ع) را به پیامبری مبعوث گردانید و او را به سوی پادشاهی در شام به نام «داذانه» که بت پرست بود برانگیخت. پس جرجیس (ع) بر او وارد گردید و فرمود: ای پادشاه؛ پند و نصیحت مرا قبول نما، سزاوار نیست خلق غیر از خداوند را عبادت نمایند و حاجات خود را از غیر او درخواست نمایند.
پس پادشاه به جرجیس (ع) پرسید: اهل کجایی؟
جرجیس (ع) پاسخ داد: من از اهالی روم می باشم ولی در فلسطین ساکنم. پس پادشاه دستور داد تا آن حضرت را حبس نمایند و بدن مبارکش را با تیرچه های آهنی مجروح نمودند تا تمامی گوشت های آن ناحیه از بین رفت، پس سِرکه بر بدن مجروح جرجیس (ع) می ریختند و لباس های خشن بر آن حضرت می پوشانیدند. پس پادشاه به این قانع نگردید و دستور داد سیخ های آهنی را سرخ نمودد و بدن او را بدین وسیله داغ کردند و چون مشاهده نمود که جرجیس (ع) با این شکنجه ها کشته نشد امر کرد تا میخ های آهنی بر ران ها و زانوها و کف پاهای او کوبیدند و چون دید در اثر این ها نیز کشته نشد دستور داد تا میخ های بلندی از آهن ساختند و بر سرش فرو بردند و دستور داد سُرب را آب نمایند و بر بدنش بریزند، و چون شب فرا رسید و مردم از اطراف او پراکنده گردیدند، زندانیان دیدند که ملکی به نزد حضرت جرجیس (ع) آمد و عرض کرد: ای جرجیس؛ خداوند می فرماید: صبر کن و اندوهگین مباش و آگاه باش که خداوند با توست و تو را از چنگال آنان رهایی خواهد داد و بدان این مردمان تو را چهار مرتبه خواهند کشت ولی خداوند این درد و رنج را از تو دور می نماید.

چون صبح فرا رسید آن پادشاه گمراه جرجیس (ع) را طلبید و حکم نمود که تازیانه هایی بسیار بر پشت و شکم آن حضرت زدند و مجدد دستور داد تا او را به زندان برگردانید و به تمام اهالی مملکت خود دستور داد تا ماهرترین ساحر را به نزد من بفرستید. پس چون آن ساحر فرا رسید زهر کشنده ای آورد و به آن حضرت خورانید، پس آن حضرت قبل از نوشیدن فرمود: «بسم الله الذی یَضِلُّ عند صِدقِهِ کِذبُ الفَجَرَةِ و سِحرُ السَّحَرَةِ»، پس هیچ ضرری به آن حضرت نرسید و آن ساحر پس از دیدن این ماجرا گفت: اگر من این زهر را به تمام اهالی زمین می خورانیدم هر آینه می مردند، پس ای جرجیس؛ شهادت می دهم که خداوند تو برحق است و هر چه غیر اوست باطل است، پس پادشاه آن ساحر را کشت و مجدد آن حضرت را به زندان افکند و او را به انواع عذاب معذب گردانید و دستور داد تا او را تکه تکه نمودند و در چاهی افکندند و پس از آن مجلسی ترتیب داد و مشغول گردید به شراب نوشی، پس خداوند میکاییل را امر فرمود که بر سر چاه رود و بگوید: برخیز ای جرجیس به قوت خداوندی که تو را آفریده است.
در پی آن حضرت زنده و صحیح برخاست، و میکاییل او را از چاه بیرون آورد و گفت: ای جرجیس صبر کن بر بلاها و بشارت باد بر تو ثواب های الهی.


جرجیس (ع) مجدد نزد پادشاه رفت و فرمود: حق تعالی مرا به سوی تو فرستاده است که من حجت بر تو تمام نمایم، پس سپهسالار لشکر پادشاه به همراه چهار هزار نفر پس از دیدن زنده شدن مجدد جرجیس (ع) ایمان آورد ولی پادشاه فرمان قتل تمامی آن ها را صادر نمود و در پی آن دستور داد تا لوحی از مِس ساختند و آن را گداخته نمودند و جرجیس (ع) را بر روی آن قرار داد و سرب گداخته در گلوی او ریخت و میخ های آهنی در چشمان و سر او فرو نمود و چون آن میخ ها را درآوردند و بجای آن ها سرب گداخته ریخت، پس چون دید به این شکنجه ها جرجیس (ع) کشته نشد امر کرد تا آن حضرت را در آتش انداختند و خاکستر او را بر باد داد.


پس خداوند امر فرمود میکاییل را که حضرت جرجیس را ندا دهد، پس جرجیس (ع) زنده گردید و مجدد نزد پادشاه رهسپار شد و به نهی آن پادشاه از پرستش غیرخدا پرداخت، و آن کافر این بار دستور داد تا حضرت را میان دو چوب قرار دهند و آن چوب ها را همراه به جرجیس (ع) به دو نیم نمایند و دستور داد دیگ بزرگی حاضر نمایند و در آن گوگرد و سرب بریزند و جسد شریف آن حضرت را در آن دیگ قرار دهند تا جسد با آن مواد آمیخته گردد، پس در این حین زمین تاریک گردید و حق تعالی حضرت اسرافیل را فرستاد و دیگ را سرنگون ساخت و گفت: برخیز ای جرجیس، پس مجدد آن حضرت زنده گردید و به تبلیغ نزد آن پادشاه راهی گردید و این بار تمام مردمان آن سرزمین اجتماع نمودند برای نابودی جرجیس (ع)، و او را به بیرون از شهر بردند تا گردن بزنند، پس چون آن حضرت را بیرون بردند، عرض کرد: خداوندا؛ اگر بت پرستان را هلاک خواهی نمود از تو خواهش می کنم که من و یاد من را سبب شکیبایی گردانی برای هر که در راه تو (و نهی از معاصی تو) قدمی برمی دارد. پس چون آن حضرت را گردن زدند و بازگشتند، تمامی آن افراد ناگهان به عذاب الهی دچار گردیدند و هلاک شدند.


منابع:
1- قصص الانبیاء راوندی: 238.
2- حیوة القلوب (تاریخ پیامبران)، ج2: 1293- 1296.
/م.ق106