سه شنبه های شور و شعور/اگر پيامبر معصوم است چرا خداوند فرمود اي پيامبر از گناهت استغفار كن؟
در پاسخ به اين سوال بايد گفت: عصمت پيامبران و ائمه ـ عليهم السلام ـ به دلايل عقلي و نقلي در جاي خود ثابت شده و در جاي و در جاي خود بايد مطالعه شود ولي توهمّي كه در سئوال به آن اشاره شده در ضمن چهار بند قابل جواب است.
الف: آياتي كه پيامبر را مأمور به استغفار نموده و يا خود پيامبر در مقام طلب آمرزش از گناه بر آمده، هيچ منافاتي با عصمت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ندارد زيرا مأمور شدن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به استغفار دليل بر اين نيست كه او گناهي را مرتكب شده است بلكه پيامبر همانند سائر مكلفين تكليف دارد و تكليف دليل بر عصمت و عدم عصمت كسي نيست و لذا مأمور شدن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به استغفار هيچ محذوري ندارد چون استغفار هر كس به سبب حال خود آن كس مي باشد و استغفار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي درخواست ادامه مغفرت و تكميل شكرگزاري است چون هر موجود امكاني و همه كمالاتش در حدوث و بقا نيازمند فيض الهي است و لذا اگر امداد الهي نمي بود حضرت يوسف گرفتار گناه مي شد زيرا صدور گناه از معصوم محال عادي است نه محال عقلي، و با كمك خدا به گناه آلوده نشد.(1)
به بيان ديگر استغفار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و ائمه ـ عليهم السلام ـ براي دفع عارض شدن گناه و غفلت است نه براي برطرف كردن گناهي كه مرتكب شده باشد.
در قرآن موارد زيادي مغفرت خدا نسبت به كساني به كار رفته كه اصلاً گناهي نكرده چون تكليفي نداشته نظير؛
ـ مستضعفيني(2) كه راه نجات از كفر بر آن ها مسدود بوده
ـ كساني كه از جهاد معذور(3) بوده
ـ و نيز كساني كه مضطر به خوردن از حرام شده اند.(4)
از اين قبيل آيات اين نكته بدست مي آيد كه صفت مغفرت در خدا مثل صفت رحمت و هدايت او است كه به امور تكويني و تشريعي تعلق مي گيرد يعني خدا يك وقتي گناهان را مورد عفو قرار مي دهد و يك وقتي از وضع حكمي كه اقتضا تشريع را دارد صرف نظر مي نمايد و گاهي از نزول بلايا و مصائب صرف نظر مي كند چون حوادث و مصائب هميشه معلول گناه نيست تا بگوييم خدا گناهان مردم را بخشيده است.
به دليل قرآني نيز استغفار انبيا دليل بر عدم عصمت آنها نمي باشد زيرا خدا در قرآن برخي از بندگانش را به «مخلًصين» توصيف نموده و معناي آن اينست كه آن ها از وسوسه نفس و شيطنت شيطان در امان هستند و روي اين جهت شيطان از دسترسي و اغواي آنان اظهار عجز نموده است.(5)
خدا درباره عده اي از انبيا مثل ابراهيم و يعقوب و اسحاق و برخي ديگر از آنان صريحاً فرموده كه ايشان از مخلصين هستند. (6) و از طرفي ديگر از همين مخلصين كه از گزند گناه مصونند در قرآن حكايت نموده است كه از خدا طلب مغفرت نموده اند(7) و يا مأمور به استغفار شده اند.(8)
حال اگر اين طلب آمرزش آن ها دليل عدم عصمت شان باشد بايد بگوئيم با مخلص بودن شان قابل جمع نيست و خدا نعوذ بالله در قرآن متناقض سخن گفته، از يك طرف اين ها را از مخلصين شمرده و از طرفي ديگر گفته بايد براي گناه شان استغفار كنند، در حالي كه در قرآن اختلاف و تناقض وجود ندارد و خدا راه نفوذ باطل را از قرآن نفي نموده و عصمت آن را برهاني نموده است.(9)
گذشته از همه اين ها اگر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به دليل آياتي كه در سوال آمده معصوم از گناه نباشد لازم مي آيد خدا مردم را به اطاعت از كساني كه خود ايمن از گناه نيستند امر كرده باشد و چنين دستوري از خداي حكيم محال است در حالي كه مي بينيم خدا به اطاعت از خود و رسول فرمان داده است(10) و يا فرموده است آن چه را پيامبر آورده بگيريد و از آن چه نهي كرده خودداري نمائيد.(11)
و نيز اگر پيامبر ـ صلي الله عليه و اله و سلم ـ كه حجت خداست و اطاعت شان لازم مي باشد، جائز الخطا باشد و در مواردي مردم را به خطا دعوت كند و بعد تقصير آن را به گردن شيطان بيندازد، اتمام حجت و نيز غرض از بعثت حاصل نمي شود و خدا حجتي بر خلق نخواهد داشت در حالي كه از جمله اهداف فرستادن پيامبران اتمام حجت است يعني يكي از فلسفه هاي وجودي حجج الهي اتمام حجت است و اين غرض آن گاه بر آورده مي شود كه پيامبران و ائمه ـ عليهم السلام ـ معصوم باشند.
ب: گناه و مغفرت هميشه و در همه جا معناي عرفي يعني مخالفت تكاليف الهي و آمرزش و صرف نظر از عقاب را ندارد و گناه و مغفرتي كه در برخي از آيات به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نسبت داده شده به معنايي كه عرف مي فهمد نيست بلكه گناه و مغفرتي است كه تنها ذوق عشق و محبت آن ها را درك مي نمايد به اين بيان كه علاقه انسان نسبت به محبوب حقيقي هرگاه به حد شيفتگي برسد، حتي اشتغال به ضروريات زندگي از قبيل خوردن و خوابيدن را گناه مي شمارد چون اين كارها هر چند از ضروريات زندگي است ولي يك يك آن ها اشتغال اختياري به غير خداست و لذا مايه شرمندگي محبّ و بنده خالص خداست.
بندگي ناشي از محبت، كار بنده را به جايي مي رساند كه ديگر اراده چيزي غير از خواسته هاي خدا را براي انسان باقي نمي گذارد و در چنين حالتي انسان احساس مي كند كه كوچكترين توجه به خود، گناهي عظيم و پرده اي است ضخيم كه جز مغفرت پروردگار آن را نمي تواند برطرف كند و لذا بيشترين استغفار را پيامبران و ائمه ـ عليهم السلام ـ داشته كه نمونه هاي از استغفار برخي پيامبران و از جمله خاتم المرسلين در قرآن آمده است.(12)
امّا در خصوص آيه دوم سوره فتح از آن جايي كه يك نوع ارتباط بين فتح مبين و مغفرت گناه پيامبر فهميده مي شود (زيرا مضمون آيه 1 و 2 اين است كه خدا فتح مبين را نصيب پيامبر كرد تا گناه گذشته و آينده پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را ببخشد) و مي دانيم كه بين فتح مبين و مغفرت گناه به معناي اصطلاحي آن هيچ ارتباطي نيست به ناچار بايد گفت به معناي لغوي به كار رفته و «ذنب» در لغت به معناي آثار و پيامد شومي عمل مي باشد حال هر چه باشد و «مغفرت» به معناي پوشاندن و پرده بر افكندن بر چيزي است.
با توجه به معناي اصطلاحي و لغوي اين دو كلمه مي توان گفت قيام پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به دعوت مردم و نهضتش عليه كفر و شرك قبل از هجرت عملي بود كه آثار و عواقب خطرناكي براي حضرت داشت و مصداقي بود براي كلمه «ذنب» و عملي بود حادثه آفرين و مسأله ساز و كفار قريش تا قدرت داشتند هيچ گاه پيامبر را مشمول مغفرت خود قرار نمي دادند چون او را مستحق آزار مي ديدند.
بنابراين قد علم كردن پيامبر عليه كفر،گناهان گذشته او به شمار مي رفت و گناهان آينده او عبارت بود از عواقب خطرناك ريختن خون هاي مشركين در جنگ بدر و احد و خداوند توسط فتح مبين (فتح مكه يا صلح حديبيه) شوكت مشركين قريش را از آنان گرفت و بدين وسيله گناهاني را كه رسول خدا در نظر مشركين داشت، پوشانيد و عقوبت هايي را كه از ناحيه مشركين متوجه پيامبر ـ صلي الله عليه و اله و سلم ـ بود ابطال نموده و آن حضرت را از شرّ قريش ايمني داد.
شايد بر اين كه كلمه ذنب در مورد پيامبر ـ صلي الله عليه و اله و سلم ـ در اين آيه به معناي لغوي به كار رفته اين كلام حضرت موسي است كه خداوند در قرآن حكايت نموده است: «فرعون بر من گناهي دارد كه مي ترسم به جرم آن مرا بكشد»(13) در حالي كه موسي از مظلوم حمايت نموده و شر ظالم را دفع كرده بود و اين عمل حضرت موسي پيامدهاي شومي از ناحيه فرعون براي حضرت موسي داشت.(14)
ج: توهم عدم عصمت پيامبر ـ صلي الله عليه و اله و سلم ـ از آيات اول سوره «عبس» به دليل سرزنشي كه از آن استفاده مي شود، جوابش اين است كه؛
اولاً: برخي از مفسرين اهل سنت با اين كه عقاب موجود در آيه را مربوط به شخص پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي دانند و مي گويند پيغمبر با عده اي از مشركين مشغول صحبت بود و آن ها را به اسلام دعوت مي كرد كه «ابن ام مكتوم» وارد شد و كلام پيامبر را چندين بار قطع نموده و موجب آزار آن حضرت گرديد و حضرت ناراحت شد، و مي گويد اين ناراحتي پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هيچ گونه صدمه به عصمت آن حضرت نمي زند و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مرتكب گناهي نشده بلكه بر خلاف احتياط ترك عمل افضل صورت گرفته و چون اين ترك اولي موجب اين توهم شده كه پيامبر ـ صلي الله عليه و اله و سلم ـ اغنيا را هر چند مشرك باشند بر فقرا مقدم مي دارد لذا مورد عتاب خدا قرار گرفته است ولي به هر حال تمسك و استدلال به اين آيه بر عدم عصمت انبيا صحيح نيست.(15)
ثانياً دلالت آيات اوّل اين سوره بر اين كه شخص مورد عتاب پيامبر است روشن نيست بلكه صرفاً داستان كسي را كه با آمدن فقيري چهره اش را در هم كشيد و عبوس شد و خود را جمع كرد، نقل مي نمايد، در حالي كه اين كار از پيامبري كه حتي با مشركين اخلاقش اين نبوده كه خود را عبوس نمايد بدور است چون خدا به طور اطلاق و بدون هر قيد و شرطي اخلاق او را ستوده(16) و محال است بعد از آن ستايش اخلاق نكوهيده اي را به او نسبت داده و بفرمايد چرا تو به اغنيا متمايل هستي و براي به دست آوردن دل آنها از فقرا روي بر مي گرداني. بنابراين شخص مورد عتاب غير از پيامبر(ص) است و مؤيّد اين ادعا روايتي است كه مي گويد: «شأن نزول آيات اول سوره «عبس» مربوط به مردي از بني اميه مي باشد كه با آمدن «ابن ابي مكتوم» عبوس شد...».(17)
د: پاسخ توهم عدم عصمت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به جهت عتابي كه از آيه اول سوره تحريم فهميده مي شود اين است كه اين سرزنش در واقع مربوط زنان پيغمبر ـ صلي الله عليه و اله و سلم ـ است نه خود حضرت و اين امر نياز به توضيح دارد به اين بيان كه: آيه 4 همين سوره «از انحراف و دست به دست هم دادن دو زن از زنان پيغمبر عليه آن حضرت سخن گفته و آن ها را دعوت به توبه مي نمايد» و روايات وارده در تفسير آيه مي گويد مراد از آن دو، حفصه و عايشه است كه از ارتباط پيامبر با همسر ديگرش «ماريه قبطيه» سخت ناراحت بوده و موجب آزار پيامبر مي شدند و از حضرت مي خواستند كه سوگند ياد كند كه ديگر به «ماريه قبطيه» سر نزند تا اين كه پيامبر به خاطر آزار آن دو چنين سوگندي ياد نمود و با سوگند ياد نمودن ارتباط با «ماريه قبطيه» را بر خود حرام نمود و خداوند بعد از اين كار او را مورد خطاب قرار مي دهد و مي فرمايد: «اي نبي چرا حلال خدا را بر خود حرام مي نمائي» و اين خطاب در ظاهر متوجه رسول خداست كه به خاطر رهائي از آزار حفصه و عايشه بوسيله سوگند، حلالي را بر خود حرام نموده، ولي در حقيقت عتاب متوجه عايشه و حفصه مي باشد و به آن دو گفته مي شود كه چرا از ارتباط حلال پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ جلوگيري مي نمايند و چرا آن حضرت را مي رنجانند.
اين گونه سخن گفتن از قبيل ضرب المثل معروفي است كه گفته مي شود «به در مي گويم ديوار تو بشنو» و يا گفته مي شود. «دخترم به تو مي گويم عروسم تو بشنو» و در روايات نيز آمده است كه بسياري از خطابات قرآن بر اساس همين ضرب المثل نازل شده و در قرآن نمونه هاي فراواني وجود دارد از جمله آن جايي كه خداوند خطاب به عيسي ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: «و آن گاه كه خداوند به عيسي بن مريم مي گويد: آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را به عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟.....»(18) در اين آيه ملاحظه مي كنيم كه مورد عتاب مسيحياني هستذ كه به پرستش عيسي ـ عليه السلام ـ پرداخته اند لكن در ظاهر خطاب به عيسي ـ عليه السلام ـ شده است.(19)
پي نوشت ها:
1. علامه طباطبائی، محمد حسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش، ج 20، ص 652.
2. نساء : 98.
3. مائده : 34.
4. مائده : 3.
5. حجر : 40.
6. ص : 46.
7. ابراهیم : 41.
8. نصر : 3، محمد : 19.
9. نساء : 82، حجر : 9، فصلت : 42.
10. نساء : 59.
11. حشر: 7.
12. المیزان، ج6، ص 533.
13. شعرا : 14.
14. المیزان، ج 18، ص381.
15. تفسیر کبیر، ج 16، ص 56.
16. قلم : 4.
17. الميزان، ج20، ص331.
18. مائده : 116.
19. المیزان، ج19، ص 553 و جوادی آملی، عبد الله، تفسیر موضوعی، مرکز نشر اسرا، سوم، 1382، ج 9، ص 42.
/س.ب215