نواب صفوی؛‌ اولین نفری که آتش مبارزه را در جان سید علی روشن کرد

کد خبر: 25804
رهبر انقلاب می‌گوید: همان وقت جرقه‌های انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب صفوی در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد
وارث: اواخر دی ماه 1334 بود که خبر شهادت نواب صفوی به مشهد رسید. سید علی خامنه‌ای و طلبه‌های هم دوره‌اش میان خشم و غم در رفت و آمد بودند. منقلب شده بودند. مدرسه نواب آن روز شاهد بلند شدن صداهایی بود که شاید پیش از این نشنیده بود. سید علی می‌گوید: علنا توی مدرسه شعار و به شاه فحش می‌دادیم.

نواب صفوی پس از ترور ناموفق علاء در اول آذر ۱۳۳۴ بازداشت و در ۲۷ دی به همراه مظفر ذوالقدر، خلیل طهماسبی و محمد واحدی اعدام شد.

خبر اعدام نواب و همقطاران او در شهر مشهد موج نداشت. از سایه سنگین کودتای 28 مرداد 1332 بیش از دو سال می‌گذشت. جز فریاد چند طلبه جوان که از زیر سقف مدرسه نواب آن طرف تر نرفت و زمزمه‌های غمگینانه حاج شیخ هاشم قزوینی در مشهد صدایی در پاسداشت خون‌های به زمین ربخته برنخاست.

زمان آشنایی سید علی خامنه‌ای با نواب صفوی باید از خرداد 1332 دانست. همان زمانی که نواب به مشهد سفر می‌کند. این سفر هر چند در تحرکات مذهبی-سیاسی نواب صفوی موضوع فوق العاده ای به شمار نمی‌رفت اما برای سید علی بسیار تاثیرگذار بود و موجب پیدایی علقه‌ای در او شد که بعدها عوامل فعالیت‌های سیاسی او محسوب می‌گردد.

او آوازه نواب را از دور شنیده بود و تصویری متناسب با سن خود از او در ذهن داشت؛ مردی قد بلند، پرهیبت، چهار شانه و حماسی. جاذبه‌ای پنهان او را به سوی نواب می‌کشید.

نواب صفوی قرار بود در سفر خود به مشهد در مهدیه علی اصغر عابدزاده سخنرانی کند. به گوش سید علی رسید. بسیار علاقمند شدم که نواب را ببینم. خواستم بروم مهدیه ولی نتوانستم... بلد نبودم.

روز دیگر شنید که نواب به مدرسه سلیمان خان می‌آید. همان جایی که سید علی در آنجا درس می‌خواند. شروع کردیم به مدرسه را به آب و جارو کردن و آماده شدن... آن روز جز روزهای فراموش نشدنی من است... وقتی آمدم دیدم که یک آدمی است قد کوتاه و ریز نقش با یک عمامه مخصوص به همراه عده‌ای از فداییان اسلام که او را همراهی می‌کردند، با کلاه‌های پوستی مخصوص‌ خودشان.

سخنرانی نواب مثل سخنرانی ‌های معمولی نبود. او بلند می‌شد، می‌ایستاد و با شعار شروع به حرف زدن می‌کرد و همین طور پرکوب و شعاری صحبت می‌کرد.

علی آقای جوان از لابه‌لای جمعیت خود را به نزدیک نواب رساند. حرفهایی شنید که پسش از آن به گوشش نخورده بود. (( بنا کرده بود به شاه و دستگاه های انگلیس بدگویی کردن. حرفش... این بود که اسلام باید زنده شود؛ اسلام باید حکومت کند و این کسانی که در راس کار هستند... دروغ می‌گویند. اینان مسلمانان نیستند.))

این دیدار تصورات سید علی را نسبت به نواب به هم ریخت اما شیفتگی باطنی او نسبت به رهبر فداییان اسلام شمایل تازه‌ای یافت؛ تا جایی که حس کرد دوست دارد همیشه با نواب باشد. در این جلسه یکی از اطرافیان نواب لیوانی پر از شربت آب لیمو به دست گرفت و با این تعبیر که این شربت شهادت است به حاضران چشاند. وقتی نوبت به سیدعلی رسید باقیمانده شربت با قاشق به دهان مشتاقان حاضر ریخته شد. وقتی آن مرد به سید علی شربت داد گفت بخور، انشاءالله هر کسی این شربت را بخورد شهید می‌شود.

سید علی جوان از حضور نواب در خیابان‌های مشهد می‌گوید: نواب در  حال رفتن هم شعار می‌داد... یک منبر در راه شروع کرده بود... می‌گفت ما باید اسلام را حاکم کنیم. برادر مسلمان برادر غیرتمند اسلام باید حکومت کند. می‌رسید به افرادی که کروات گردنشان بود می‌گفت این بند را اجانب به گردن ما انداختند، برادر باز کن. می‌رسید به کسانی که کلاه شاپو سرشان بود، می‌گفت این کلاه را اجانب بر سر ما گذاشتند، بردار برادر.

سید علی می‌دید کسانی را که در شعاع صدا و اشاره دست او قرار داشتند کلاه شاپو خود را بر می‌داشتند و در جیب‌شان مچاله می‌کردند. ((یک تکه آتش بود)).

این همه شور، بی‌باکی، صراحت و تازگی برای سید علی گیرا و جذاب بود.

رهبر انقلاب می‌گوید: همان وقت جرقه‌های انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب صفوی در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد.

پی نوشت:

منابع:

شرح اسم

مرکز اسناد انقلاب اسلامی


منبع: فاطرنیوز