شیوه و روش منبر رفتن شیخ عباس قمی

کد خبر: 29242
فرزند شیخ عباس قمی می‌گفت: سر ایشان را در منزل با ماشین اصلاح می‌کردم، به هر حال خیلی خوب هم بلد نبودم و گاهی موهای آقا را می‌کندم، با این همه بعد اصلاح به من پول می‌دادند و می‌گفتند: چون داری روی سر من کار یاد می‌گیری!

  وارث :سی‌و پنجمین شماره جدید همشری آیه همراه با یادنامه‌ای در بزرگداشت شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح‌الجنان منتشر شد، این نشریه در 100 صفحه به ترسیم سبک زندگی دینی اسلامی می‌پردازد، در این شماره موضوعاتی نظیر توصیه‌های کاربردی اسلام درباره غیرت داشتن نسبت به همسر «با غیرت باش نه سختگیر»، اسلام درباره دوران بلوغ دختران به پدر و مادرها چه توصیه‌هایی دارد «دوران سرکشی»، حدود حریم خصوصی «آبروی مردم خط قرمز است»، مرور چند رویداد که نشان می‌دهد آبروی مردم برای عده‌ای چندان ارزش ندارد «فیلم خصوصی، کلیک کنید»، درباره «فضه» خادم حضرت فاطمه(س) چه می‌دانید «ستاره‌ای از آفریقا» و وقتی تجمل‌گرایی زندگی مشترک را به مرز نابودی می‌کشاند «آرامش زندگی را معامله نکن» مطرح شده است.

در بخش یادنامه حاج شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح‌الجنان به سبک زندگی این عالم بزرگ شیعی پرداخته است که در ادامه به گوشه‌ای از گفت‌وگوی حجت‌الاسلام مهدی محدث‌زاده با ماهنامه همشهری آیه می‌آید:

 در مسجد حاج عبدالله خیابان 17 شهریور میهمانش شدیم؛ جایی که سال‌های سال مرحوم پدرش آیت‌الله حاج میرزا محسن محدث‌زاده، پسر دوم مرحوم شیخ عباس قمی نماز اقامه کرده و حالا او خود به اقامه نماز می‌ایستد.

به بهانه گفتن از کسی که محدث نامی شیعه لقب گرفته روبه‌رویش می‌نشینیم؛ مرحوم حاج شیخ عباس قمی معروف به محدث قمی. حجت‌الاسلام مهدی محدث‌زاده تاکید دارد که از‌ پدربزرگش با عنوان «خاتم المحدثین» نام ببرد و همه آنچه که از مرحوم محدث قمی نقل می‌‌کند یا مستقیم از مرحوم پدرش که گاهی با لفظ آقاجان خطابش می‌کند شنیده یا از افرادی که با مرحوم شیخ عباس قمی ارتباط نزدیکی داشتند. حجت‌الاسلام مهدی محدث‌زاده در این گفت‌وگو از ویژگی‌های رفتاری و اخلاقی و سبک زندگی مرحوم محدث قمی برایمان می‌گوید که به تعبیرش «اخلاص» وجه ممتاز و برجسته آنها بوده است.


 

*چطور «مفاتیح‌الجنان» ایشان به جایگاهی رسید که مانند قرآن در تمام خانه‌ها وجود دارد؟

 

-این شخصیت بزرگ ویژگی‌های خاصی در زندگی خود داشته که اهمیت بسیاری دارد، اما یکی از ویژگی‌هایی که صد‌در‌صد با زندگی‌شان عجین شده اخلاص ایشان بود که در دوران‌های مختلف زندگی‌شان بروز و ظهور پیدا می‌کرد. ایشان اخلاص خاصی در تالیفاتشان داشتند و سعی‌شان بر این بود که هر کتابی که روی زمین مانده نسبت به تالیف آن اقدام کند، مثلاً برای کتاب «بحار الانوار» علامه مجلسی را که چاپ قدیمی و سنگی با قطع رحلی بوده و خواندن آن برای همه مشکل بوده کتاب «سفینه البحار» را نوشتند. نکته دیگر این که ایشان حق‌التالیف بابت تألیفاتشان نمی گرفتند، آقای آخوندی صاحب کتاب فروشی دارالکتب الاسلامیه برای من تعریف کردند که سال1316 از نجف به تهران آمدم و به محمدحسن علمی که مؤسسه علمی داشت و کتاب منتشر می‌کرد، برخورد کردم، دیدم کتاب مفاتیح را چاپ کرده، به من گفت: چون شما با شیخ عباس قمی رفاقت و آشنایی داری، نامه‌ای به ایشان بنویسید که حق طبع کتاب «مفاتیح الجنان» را در ازای دریافت 10 هزار تومان به من واگذار کنند، آقای آخوندی هم نامه‌ای به حاج شیخ عباس قمی نوشتند و ماجرا را برایشان توضیح دادند، ایشان در جواب نامه نوشتند: «من این کتاب را برای پول ننوشتم و از ایشان حق‌التألیف نمی‌گیرم، فقط به ایشان بگویید این کتاب را صحیح چاپ کنند و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نکنند».

 

*یعنی وضعیت اقتصادی‌شان خوب بود و نیازی به پول حق‌التألیف «مفاتیح الجنان» نداشتند؟

 

-از نظر معیشتی زندگی بسیار ساده‌ای داشتند، در سال‌های اقامتشان در نجف منزلی از خودشان نداشتند و در یک خانه اجاره‌ای زندگی می‌کردند، خانه دو اتاق داشت که اتاق طبقه بالا در اختیار خودشان بوده و کارهایشان را آنجا انجام می‌دادند و اتاق طبقه پایین در اختیار همسر و فرزندانشان بوده، پدرم می‌گفت: نصف اتاق ما فرش نداشت و یک جاجیم در آن پهن بود که همه اتاق را پر نمی‌کرد و بقیه آن خالی بود، خب با این شرایط می توانسته این مبلغ را بگیرد و هیچ اشکالی هم نداشته، ولی این کار را نکرده بود.

 

*شیوه و روش خاصی در منبر داشتند؟

 

-ابتدا خطبه می‌خواندند، سپس حدیثی می‌گفتند و به مناسبت آن حدیثی دیگر و مجلس را ادامه می‌دادند، همه احادیث را نیز با ذکر سند و گاهی معرفی کوتاه یا مفصل راویان می‌آوردند، تواضع خاصی هم در منبر رفتن‌ها داشتند، شاید همین دلیلی بود که افراد زیادی پای منبر ایشان می‌آمدند، یکی از شاگردانشان تعریف می‌کرد: «یک سال ماه رمضان در مشهد وقتی بالای منبر رفتند، از آنجا پایین را نگاه کردند و متوجه شدند آخوند ملاعباس تربتی از تربت حیدریه به مشهد آمده و پای منبر نشسته تا ایشان را می‌بینند می‌گویند: خب! ما تا امروز 17،16 روز صحبت کردیم، حالا که حاج آقا تربتی تشریف آورده‌اند، منبر را به ایشان واگذار می‌کنیم، هرچه آقای تربتی می‌گویند من آمده‌ام از منبر شما استفاده کنم، ایشان قبول نمی‌کنند و از منبر پایین می‌آیند و روی زمین می‌نشینند و حاج آقای تربتی را بالای منبر می‌فرستند و تا روز آخر هم ایشان منبر رفته بودند».

 

45 سال از عمرش ناراحتی سینه داشت/تألیف بیش از 105 اثر

 

*به گفته مرحوم علامه دوانی، شیخ عباس قمی بیش از 105 عنوان کتاب تالیف کرده‌اند، در حالی که 65 سال بیشتر عمر نکردند. در این مدت چطور توانستند این حجم تألیفات را از خود به یادگار بگذارند؟

 

-ایشان ملتزم و مقید به استفاده از همه لحظات عمر بودند، یکی از علمای قم (آقای وکیلی) می‌گفتند: وقتی ایشان در قم بودند، شخصی برای کمک به بازنویسی تألیفاتشان برای چاپ خدمتشان می‌رفت، او تعریف کرده بود: «یک روز از شدت کار خیلی خسته شدیم، حاج شیخ عباس به من گفتند: بلندشو به صحن برویم تا هم زیارتی کنیم و هم رفع خستگی شود، به اتفاق به حرم مشرف شدیم و ایشان وارد صحن شدند و سلامی عرض کردند و از آنجا آمدند کنار بقعه شیخ فضل‌الله نوری نشستند تا هم فاتحه‌ای بخوانند و هم چند دقیقه‌ای خستگی از تن به درکنند، وقتی کنار بقعه نشستند، این نخستین بار است که من کنار این بقعه آمده‌ام، این در حالی بود که آقای وکیلی می‌گفتند ما اهل علم برنامه‌مان این بود که هر شب آنجا بودیم».

 

آقاجانم تعریف می‌کردند که ایشان از 20 سالگی تنگی نفس داشتند و زیاد سرفه می‌کردند؛ طوری که مدام در قم برای معالجه پیش طبیب می‌رفتند، بعد هم به تهران آمدند و پیش پزشکی رفتند که به ایشان گفته بود که دیگر سینه شما خوب شدنی نیست، 45 سال از عمرشان ناراحتی سینه داشتند، با این حال این همه تألیفات ارزشمند از خود به جا گذاشتند که برخی از آن‌ها چند جلدی است.

*رابطه مرحوم پدر شما با پدربزرگتان چطور بود؟

 

-مرحوم پدرم خیلی با پدربزرگم مأنوس بود و در 15سالگی پدرشان را از دست داد. البته مادربزرگ ما( همسر مرحوم حاج شیخ عباس قمی) دختر یکی از علمای بزرگ قم یعنی مرحوم آیت‌الله حاج احمد طباطبایی قمی بودند. وقتی مرحوم اتابک اعظم صحن اتابکی یا صحن بزرگ قم را می‌سازند از ایشان دعوت می‌کنند که در صحن اتابکی نماز اقامه کنند، مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در شرح احوالات ایشان نوشته‌اند: «تمام اهل قم به نماز ایشان می‌آمدند و نمازشان به قدری شلوغ می‌شده که چند مکبر داشتند تا صدا به همه برسد»، مرحوم ابوی نقل می‌کردند که ما وقتی در نجف ساکن بودیم، چون کسی را نمی‌شناختیم، لذا رفت و آمدی هم نداشتیم، اما چون عموی مادر ما یعنی مرحوم آیت‌الله حاج حسین طباطبایی قمی ساکن شهر بودند، مادر گاهی به منزل آن‌ها در کربلا می‌رفتند و مدتی می‌ماندند، اما من در منزل می ماندم تا کارهای پدر را انجام دهم و همراه مادر نمی‌رفتم.

 

یکی از خاطراتی که مرحوم آقاجانم را از این خلوت‌ها با پدر برایم تعریف کرده بودند، درباره تهجد و شب زنده داری ایشان بود. می‌گفتند یک شب پیش ایشان بودم که دیدم نیمه شب برای نماز شب برخاستند، من از زیر پتو ایشان را می‌دیدم و تکان نمی‌خوردم، دیدم در نماز مشغول خواندن سوره «یس» شدند و وقتی به آیه «هذه جهنم التی کنتم توعدون» رسیدند، حالتی پیدا کردند که انگار آتش جهنم را می‌بینند و مدام می‌گفتند: «اعوذ بالله من النار»، من تکان نمی خوردم تا حالت ایشان به هم نخورد، اینقدر در این حالت ماندند که نتوانستند ادامه آیه را بخوانند، هنگام اذان صبح شد و ایشان مشغول نماز صبح خود شدند.

 

بابا! امروز تو کفشدار من بودی و من کفشداری تو را نکردم، لذا باید پول بگیری

*چه نکات رفتاری ویژه‌ای در برخورد ایشان با فرزندانشان و توجه به مسائل تربیتی آنها وجود داشته؟

 

-آقاجانم نقل می‌کردند، هر وقت پیش ایشان بودم، سرشب شاممان را می‌خوردیم و بعد برای من یکی دو موعظه و روایت نقل می‌کردند و می‌گفتند: تو دیگر برو بخواب و خودشان مشغول نوشتن می‌شدند، ایشان روی تربیت فرزندان بسیار حساس بودند، مرحوم ابوی می‌گفتند: وقتی در مشهد بودیم به مکتب می‌رفتم و مکتب‌خانه من در صحن عتیق بود، پدر من هم صبح‌ها به حرم مشرف می‌شدند، به من می‌گفتند: بابا! محسن تو اینجا بایست و مراقب کفش‌های من باش، من هم می‌ایستادم و کفش‌های ایشان را نگه‌ می‌داشتم تا برای زیارت به حرم بروند، بعد وقتی برمی گشتند، می‌گفتند: حالا من می‌ایستم و کفشدار تو می‌شوم تا زیارت بروی، من هم می‌رفتم زیارتی می‌کردم و ضریح را می‌بوسیدم و بر می‌گشتم، از آنجا برای درس به مکتب‌خانه می‌رفتم، گاهی اوقات پدرم که برای زیارت می‌رفتند، کسی در حرم به ایشان می‌رسید و سؤالی می‌کرد و ایشان هم دیر بر می‌گشتند و از وقت کلاس من می‌گذشت.

 

بعد می‌گفتند: دیگر وقت نیست تو برای زیارت داخل بروی، برو به درست برس، موقع رفتن پولی به من می‌دادند و می‌گفتند: بابا! روزهای دیگر من کفشدار تو می‌شوم، امروز تو کفشدار من بودی و من کفشداری تو را نکردم، لذا باید پول بگیری، آقاجانم می‌گفتند: من خودم سر ایشان را در منزل با ماشین اصلاح می‌کردم، به هر حال خیلی خوب هم بلد نبودم و گاهی موهای ایشان را می‌کندم، با این همه بعد اصلاح به من پول می‌دادند و می‌گفتند: چون سر من را سلمانی کردی، به تو پول می‌دهم، چون داری روی سر من کار یاد می‌گیری و تمرین می‌کنی


منبع: روضه نیوز

/م.س 215