حجت الاسلام شهاب: هم در خوشی و هم در ناخوشی باید به خدا چشم بگویی
وارث: مراسم شب شهادت امام موسی کاظم علیه السلام با سخنرانی حجت الاسلام شهاب و مداحی حاج سید محمد جوادی ، کربلایی حسین طاهری ، حاج علی علیان و امیر طلاجوران در هیئت مکتب الزهرا سلام الله علیها برگزار شد.
بعد از شهادت امام صادق علیهالسلام کلاه گشادی سر بنی عباسی ها رفت، چون تا حکومتشان مقرر شود دعوا داشتند. امام صادق علیهالسلام از این موضوع استفاده کردند و پایگاه فقه شیعه به رهبری امام باقر علیهالسلام در مدینه پایگذاری شد و 4000 شاگرد هم از مکتب این پدر و پسر بیرون می آید. بن العباس رسماً دید که کلاهی گشاد سرش رفت و آن چیزی که از حیث اعتقادی نباید برای امت اسلام به سرشان می آمد، آمد. هارون به زبان یونانی مسلط بود. دستور داد که کتب فلسفۀ یونان را بیاورند و ترجمه کنند و دست مردم قرار دهند و فکر مردم را از اهل بیت علیهالسلام و منش آنها خارج کنند.
استدلال احکام الهی دست امام موسی ابن جعفر علیهالسلام بود. هارون پول سنگینی خرج کرد تا اندیشه انس ابن مالک را به عنوان رهبر فقه مالکی را جمع کند و به او هم پول سنگینی داد و گفت: کتابی همانند رسانه های عملی که دست شیعیان است، کتابی همانند احکام که از طهارت شروع شده تا احکام دیات، یعنی 54 باب فقه را در یک کتاب بنویس. آن ملعون هم به سنت خلفا کتابی به نام " الموطأ " نوشت و آن هم قانون اساسی حکومت سلطنتی بنالعباس شد.
لذا امام کاظم علیهالسلام به بیان فقه اهل بیت علیهالسلام پرداخت. آنچه که در سیره و رفتار امام کاظم علیهالسلام دیده می شود، شاخصۀ شخصیتی بُعد عبودیت ایشان است. بندگی مدال افتخاری است که اگر کسی به دست آورد تازه به عالی ترین مقامات رسیده است. از همان کودکی این مقام عبودیت به عنوان کارنامۀ تربیتی مستحکم در رفتار امام کاظم علیهالسلام دیده می شود.
شخصی به نام محمدابن مسلم که شاگرد امام باقر علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام بود و برای خود مجتهدی بود، نقل می کند: ابوحنیفه رهبر فقه حنفی خدمت امام صادق علیهالسلام رفت و گفت: الان در مسجد فرزند موسی علیهالسلام را دیدم که به نماز مشغول بود و افراد از جلویشان عبور می کردند، کسی را منع نمی کرد، چرا؟ (امام برای اینکه به او بفهماند علم نزد ماست و او باطل می گوید، چنین پاسخ داد.) فرمودند: برو از او بپرس. امام کاظم علیهالسلام بین 8 تا 10 ساله بودند. رفتند نزد ایشان و عرض کردند: از پدرتان پرسیدم که چرا در نماز این قاعده را رعایت نکردید؟ مگر به این واسطه شما از خدا جدا نمی شوید؟ این عاملی است که شما را از خدا دور می کند! امام علیهالسلام فرمودند: خدایی که تو تعلیم گرفتی با خدایی که من تعلیم گرفتم فرق می کند. خدایی که تو می گویی بر اساس ترسیم و توهم ذهنت نوشته شده است. اما خدای من طبق گفتۀ خودش از رگ گردن به من نزدیک تر است. من فقط در نماز به یادش نیستم چون خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتر است در تمام جاها و ساعات و آنات به من نزدیک است و آن خدای متوهمی که تو ساختی قطعاً بسیار دور است. به آستان امام افتاد و گفت: پیغمبر راست گفت که بچه ها نور اول و آخر هستند. ملعون این حقایق را دید ولی کرسی فقاهت جولی امام صادق علیهالسلام زد.
از امام کاظم علیهالسلام پرسیدند: عبد یعنی چه؟ فرمودند: عبد در سه حرف ختم شده است. "ع، ب، د" عبد آن کسی است که اندازۀ ظرفیتش خدا را شناخته باشد. وی از او درخواست کرد تا توضیح بیشتری بدهند. فرمودند: پیرزن بی سوادی که پشم گوسفندان را نخ می کند و زبان به حمد و ستایش دارد، اگر از او بپرسی خدا را در چه می بینی؟ می گوید: در نظم چرخش چرخ نخ ریسی. از تو بنده خداوند انتظار ظرفیت من را ندارد! به اندازه خودت. مبنای این ظرفیت وجودی قرآن است. در قرآن آمده: به اندازۀ وسعت نفست خدا را بشناس. و ب عبد یعنی بریدن از خلق. راوی پرسید: یعنی با کسی معاشرت نکنم؟ فرمودند: این مفهوم نادرستی است، شایستگی مقام عبادالله این است که با مردم و دنیا هستند اما برای خلق و دنیا نیستند. این دو متفاوت است که با مردم باشی و در خدمت خلق نباشی. فرمودند: دال ثمرۀ آن و عمل توست. شناخت و جدایی از خلق تو را به خدا نزدیک می کند. گفت: خروجی عین و با و دال، خدا را بشناسم و متصل و اسیر مخلوق خالق نباشم و به او متصل باشم چه ثمراتی و جلوه هایی در دنیا دارد؟ امام فرمودند: اولین تجلی آن این است که تو را اهل طاعت قرار می دهد. ثمرۀ بندگی چشم گفتن به خدا است. امام فرمودند: هم در خوشی و هم در ناخوشی باید به خدا چشم بگویی.
اگر بندۀ خدایی در خوشی و ناخوشی اهل طاعت باش.
در ادامۀ این مراسم ذاکران اهل بیت علیه السلام، حاج سید محمد جوادی ، کربلایی حسین طاهری ، حاج علی علیان و امیر طلاجوران به روضه خوانی و سینه زنی پرداختند.