حجت الاسلام هاشمی نژاد: مجالست و همنشینی اثربخش است +گزارش تصویری

کد خبر: 33608
جلسه سخنرانی با حضور حجت الاسلام هاشمی نژاد در هیئت انصار الحسین علیه السلام برگزار شد.

وارث:  جلسه سخنرانی با حضور حجت الاسلام هاشمی نژاد در هیئت انصار الحسین علیه السلام برگزار شد.

در ادامه متن سخنان حجت الاسلام هاشمی نژاد را می خوانید:

حضرت سید الشهدا علیه السلام می فرمایند: " ان الحلم زینة والوفاء مروّة، والعجلة سفه؛ به درستیکه حلم و بردباری زینت انسان است و وفا نشانه جوانمردی انسان است و همنشینی و دوستی کردن با انسان های اهل گناه سبب این می شود که انسان مورد تهمت قرار می گیرد. "

بحث امشب ما موضوع مجالست و همنشینی است. قرآن کریم می فرماید فردای قیامت خیلی ها فریاد می زنند. " يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا(28/فرقان)" وقتی به او می گویند تو اهل آتش شده ای و او را می خواهند سمت آتش ببرند، فریاد می زند و می گوید ای وای بر من! کاش فلانی را به عنوان دوست و ذفیق انتخاب نکرده بودم، کاش با او ارتباط برقرار نمی کردم که کار مرا به آتش جهنم برساند.

جوان های عزیز خوب دقت کنید! مجالست اثربخش است. آهن ربا را که با آهن اصطکاک می دهی به خاطر این اصطکاک خاصیت آهن ربایی پیدا می کند. لذا چند لحظه هم که انسان با آدم بد مرتبط بشود، همان چند لحظه هم اثر خود را می گذارد. لذا حدیث شریفی دارد، می فرمایند: با انسان خوب برخورد کوتاه هم که داشته باشی مثل این می ماند که درب مغازه عطاری بروی و عطر نمی خری اما همان چند لحظه ای که آنجا ایستاده ای از بوی عطر آنجا مشام تو پُر می شود. بعضی از فروشگاه های بزرگ است. دوست خوب اینگونه است.

همنشینی با انسان بد مثل این است که شما در مغازه آهنگری بروی و چند دقیقه آنجا ایستاده ای و از حرارت آن کوره آتش آهنگری آزرده می شوی. تو را نمی سوزاند اما حُرم گرمای آن تو را می آزارد. گاهی بر اثر یک ارتباط و یک ملاقات، انسان روزگارش عوض می شود.

در حالات فردی به نام نجاشی داریم: می آمد تا به خطبه های امیرالمومنین علی علیه‌السلام در روز جمعه برسد، بین راه که بود به یکی از دوستان قدیمی اش که انسانی آلوده بود، برخورد کرد. با اصرار او را به خانه کشاند، کبابی درست کرد و شرابی هم کنار آن. گفت: من اهل این چیزها نیستم و الان هم برای نماز به مسجد میروم. گفت: بگذار به یاد دوران قدیم با هم صفایی کنیم. شراب را خورد! بیرون رفت و مستانه عربده کشی کرد و کارش به جایی رسید که نزد امیر علیه‌السلام بردندش و ایشان او را حدش زدند و رسوا شد. انسانی که خود را برای نماز آماده کرده بود بر اثر یک ارتباط چند دقیقه ای با دوست قدیمی و لاابالی، روزگارش خراب شد.

یک کوهنورد یک سال زحمت می کشد تا خود را بالای قلّه ای برساند، بالا که می رسد اگر لحظه ای غافل شود و پایش بلغزد با سر به پرتگاه می افتد. لذا مجالست تأثیر خود را می گذارد.

امام علی علیه‌السلام در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید می فرمایند: با آدم شر هم صحبت نشو و دوستی نکن. طبع تو شرارت را از او میگیرد. یعنی خودت نمی فهمی و متوجه نیستی که ارتباط در چند دقیقه بر تو اثر گذاشت.

یکی از دوستان اهل بیت علیه‌السلام فردی به نام جعفری است، می گوید: حضرت رضا علیه‌السلام (یا حضرت هادی علیه‌السلام) فرمودند: چه شده است که تو را نزد رحمان بن یعقوب می بینیم؟ عرض کرد: او دایی من است. فامیل من است. او عقیدۀ باطلی دارد و دربارۀ خدا حرف بزرگی میزند. خدا را به جسم توصیف می کند در حالی که خداوند قابل توصیف نیست. حضرت علیه السلام فرمودند: یا نزد ما بیا و یا با او دوستی کن و ما را رها کن. گفت: به من چه ربطی دارد؟ به من لطمه ای نمیزند. اعتقاد من که اعتقاد او نیست. حضرت علیه السلام فرمودند: نمی ترسی که بلایی نازل شود و تو هم گرفتار آن بلا شوی؟ نمیدانی قضیه کسی که خودش از اصحاب موسی علیه‌السلام و پدرش از اصحاب فرعون بود، از موسی علیه‌السلام جدا شد تا پدرش را نصیحت کند و او را از اصحاب حضرت موسی علیه‌السلام کند، (خداوند برای حضرت موسی علیه‌السلام و یارانش دریا را شکافته بود، از وسط دریا بازگشت تا پدرش را موعظه کند و با خود ببرد) تا به آنها ملحق شد، حضرت موسی علیه‌السلام از دریا عبور کرد و یک طرف آب بهم آمد و او هم غرق شد. خبر به حضرت موسی علیه‌السلام رسید و فرمودند: وقتی بلا نازل شود کسی که نزدیک گنه کار باشد هیچ راه دفاعی ندارد.

لذا در مجلس عروسی که شرکت می کنید و لهو و لعب آنجاست و می رقصند، مجلس گناه است. تو هم دوست نداری که در آن مجلس شرکت کنی، عقیده ات هم این نیست و مجاز به رفتن هم نیستی؛ اگر بلا آمد تو هم میسوزی.

در روایتی از امام صادق علیه‌السلام می فرمایند: خطاب به حضرت شعیب نبی علیه‌السلام آمد: می خواهم صدهزار نفر از قومت را هلاک کنم. گفتند: خداوندا 40هزار گنه کارند و 60هزار بی گناهند. تقصیر بی گناهان چیست؟ خطاب آمد: آنها با معصیت مدارا کردند. موعظه و امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت نکردند. بخاطر غضب من غضبناک نشدند. مصیبت من هم همۀ آنها را می گیرد.

در حالات مرحوم آیت الله بیدآبادی(ره) نقل می کنند: ابتدای صبح بود، از خانه بیرون آمد و دو جوان ایشان را دیدند و گفتند: مجلس عقدی داریم، تشریف بیاورید و محرمیت ما را بخوانید. ایشان رفتند و متوجه شدند که دامی برایشان پهن کردند و زن رقاصه ای آورده بودند و لات هایی بودند و آن زن با حاج آقا خوش آمدگویی کرد و ایشان خواستند خارج شوند که اجازه ندادند. زن دف به دست گرفته بود و می رقصید جلوی ایشان که میرسید عشوه و نازش را بیشتر می کرد و می خواند:

در کوی نيک نامان مارا گذر ندادند/ گر تو نمی پسندی تغيير ده قضا را

ایشان هم سر به زیر انداخته بودند و هیچ نمی گفتند. یک مرتبه فرمودند: تغییر دادم. وضعشان تغییر کرد و زن رقاصه دف را به زمین انداخت و چادری به سر کرد و صورتش را به خاک گذاشت و شروع کرد به گفتن: "العفو" ناگهان همه حال منقلبی پیدا کردند و به سوی خدا بازگشتند و از مریدان او شدند.

پرسیدند: شما چه کار کردید؟ فرمودند: با مدد الهی قلب های آنها را از تسلط شیطان خارج کردم.

تو که خود پایت می لنگد، مراقب باش، دوستی نکن و ارتباط نداشته باش. دوستی حد و حدود دارد. با چشم هایم دیدم و میبینم که به چه جاهایی رسیدند. جوانی را می دیدم که اعتیاد پیدا کرده است، در حالی که تا چند وقت پیش در مجالس امام حسین علیه‌السلام بود. طرف سینه زن درجه یک بود که کمونیسم شد و ضد خدا. جوان پاکی که نماز شبش ترک نمی شد و بر اثر یک ارتباط منکر همه چیز شده است و دنیا و زندگی زیبایش را از دست داده است.

امام صادق علیه‌السلام می فرمایند: دوستی حد و حدود دارد. اگر کسی این حدود را ندارد، کمال دوستی و صداقت را به او نسبت ندهید. ظاهر و باطنش با تو یکی باشد.

یک رنگ تر از تخم ندیدم هرگز/ وقتی شکستمش دو رنگش دیدم

زینت تو را زینت خودش بداند. ثروت و مال و مقام او را تغییر ندهد. چیزی که نیاز داشتی و توان داشت که در اختیارت بگذارد از تو منع نکند. هنگام گرفتاریها تنهایت نگذارد.

هان ای پسرم عزیز جانم ای راحتی تن و روانم

ای گلبن گلشن جوانی وی تازه بهار زندگانی

 

ای حاصل دوره شبابم دوری که غمش کند کبابم

بنمای دمی تو گوش خود باز گویم سخنان زندگی ساز

 

شک نیست کزین سخن نرنجی در کفه عقل اگر بسنجی

هشدار زمانه را وفا نیست ایام شباب پابجا نیست

 

هشدارکه دوره جوانی نابوده ونیست جاودانی

درچهره من که پرشیار است بنوشته هزاریادگاراست

 

هشداراگر که می توانی خطی زخطوط صفحه خوانی

این مو نه سفید آسیاب است یک صفحه روشن از کتاب است

 

باور نکنی که روی بابا ازروز ازل نبوده زیبا

این چهره که زرد واستخوانیست ته مانده دوره جوانیست

 

این دیده که هست سخت کم نور یک روز به غمزه بود مشهور

درچهره من هزار رازست سررشته این سخن دراز است

 

روزی که توآمدی به دنیا دانست که رفتنیست بابا

گفتم چورسیده نوبه بازار پس کهنه یقین بود دل آزار

 

اینک بنما به گفته ام گوش یک ذره ازآن مکن فراموش

من آخرخط زندگانی تواول دوره جوانی

 

من برلب بام آفتابی تونورامید ماهتابی

من شاخه گلی خزان رسیده توغنچه شبنمی ندیده

 

من پای کشیده بر لب گور توپای نهاده تازه درشور

من سیلی چرخ خورده برگوش توروی خوشی گشوده آغوش

 

من زورق بادبان دریده تو موج غم وبلا ندیده

من پشت نموده ای بدنیا توتازه گشوده چشم بینا

 

من همدم درد وضعف وسستی تقدیم تو باد تندرستی

بابا شود هرچه ناتوان تر البته تو می شوی جوان تر

 

این پیچ وخمی که کرده ام طی یک روزمرا بیائی از پی

آنروز دهی جوانی از دست اینجاست که آسیاب به نوبت

 

روزی که نهی مرا به تابوت چون چشم گشت مات و مبهوت

بنما نظری به روی دیوار تصویر پدر شود پدیدار

 

گوید به زبان بی زبانی رفتیم درود دارفانی

ما همسفرگذشتگانیم همگام زپیش خفتگانیم

 

پا تا سرخود اگرخروشم در وادی مردگان خموشم

تا لحظه مرگ تا بمیری هشدار رفیق بد نگیری. . .