در شب شانزدهم رمضان الکریم در کف العباس(ع) برگزار شد+ گزارش تصویری
وارث: مراسم شب شانزدهم ماه مبارک رمضان با سخنرانی حجت الاسلام شریفی نیا و مداحی حاج حسن خلج و محمد بیابانی و سید مجید هاشمی و مهدی کریم آبادی در هیئت کف العباس علیه السلام برگزار شد.
در ادامۀ خبر متن سخنان حجت الاسلام شریفی نیا را می خوانید:
بحث اول، مقام علمی امام حسن مجتبی علیه السلام بود. مرحوم مجلسی در جلد سوم بحار از حنیفه بن یمان نقل می کند که روزی محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند. عربی خشگمین و فاقد اخلاق وارد شد و گفت : کدام یک از شما ادعای پیغمبری کرده اید؟ رسول الله صلی الله فرمودند: من پیغمبر هستم. گفت: به خودت می گویی پیامبر و بر پیامبران قبلی دروغ می بندی، در حالی که هیچ سند و مدرکی برای نبوتت ارائه نمی دهی. رسول الله لبخندی زدند و فرمودند: سوالت چیست؟ چه سندی می خواهی؟ گفت من از کتب آسمانی که قبل از تو نازل شده اند، آگاهی دارم. چندتا سوال از آنها میپرسم تا ببینم آنها را بلدی. پیغمبر فرمودند از من نپرس، از این بچه، یعنی امام حسن مجتبی که 5سال سن دارد، بپرس.
عرب خشمش بیشتر شد و گفت تو که ادعای پیغمبری داری بلد نیستی، حال من از این بچه بپرسم. پیغمبر گفتند امتحان کن. پس نزد بچه آمد. امام حسن علیه السلام فرمودند می خواهی به تو بگویم دیشب کجا بودی و بعد برای استراحت به کجا رفتی؟ از گذشته و آینده ات بگویم. سوالاتی که در ذهنت است نپرسی، من بگویم و جواب بدهم؟ آن شخص تعجب کرد و گفت باشد خودت سوال ها را بگو و آنها را جواب بده. ایشان سوال ها و جواب ها را گفتند. پس آن شخص عرب بعد این ماجرا شهادتین را گفت و مسلمان شد. زمانی که او رفت پیغمبر دستشان را گردن امام حسن علیهما السلام انداختند و گفتند: " ان ابنی هدیة من رب العالمین. این پسر هدیه ی خداست به من." تا مدت ها هرکس امام حسن علیه السلام را می دید می گفت مقامی که پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم به این بچه داده است، به هیچ کس نداده است.
امام حسن مجتبی علیه السلام در هر شب جمعه سوره ی کهف را می خواندند تا جایی که صدای گریه شان از خانه شان بیرون می آمد. محدثین و مورخین با این که ظلم بسیاری در حق امام حسن مجتبی کرده اند ولی این روایت را گفته اند: "اِذا ذَکَرَالْمَوْتَبَکَی وَاِذا ذَکَرَ الْقَبْرَ بَکَی وَاِذا ذَکَرَالْبَعْثَ وَالنُّشُورَبَکَی" وقتی یاد مرگ و قبر و قیامت و زنده شدن مردگان می افتادند گریه می کردند. وقتی می رفتند وضو بگیرند صورتشان زرد می شد و می لرزیدند. تمام ابعاد زندگی امام حسن علیه السلام ارتباط با خداست. روایت شده است ایشان تمام سخنرانی هایشان را با آیه 197 بقره خاتمه می دادند. قال الله تعالی فی محکم کتابه: "تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى" چون جد بزرگوارشان پیامبر تمام خطبه هایشان را با آیه 70 احزاب به پایان می رساندند: "يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَديداً"
شخصی در روزهای پایانی عمر امام حسن مجتبی علیه السلام نزد ایشان رسیدند و فرمودند من را نصیحت کنید. ایشان فرمودند: "اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِکَوَحَصِّلْ زادَکَ قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِکَ" و خودت را آماده ی سفر آخرت کن و تا قبل از رسیدن مرگت کاری بکن. قرآن می فرماید: "وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُفِى الْخَلْقِ اَفَلا يَعْقِلُونَ"(یس 68) به هرکس هر چه که دادیم در پیری از او می گیریم.
امام حسن علیه السلام همسایه ای یهودی داشتند که چاه آب شربی بغل خانه ی امام حسن داشت. این چاه باعث شد دیوار خانه ی امام ریزش کند. روزی یهودی آمد و دید که دیوار ریخته ولی آقا به او تذکری نداده است. با شرمندگی آمد و گفت آقا چرا به من تذکر ندادید تا دیوار خانه تان را درست کنم؟ حضرت فرمودند چه اشکالی دارد؟ حق همسایگی را به جا آوردم، دیر یا زود دیوار درست می شود. بعد از این ماجرا شخص شهادتین را گفت و مسلمان شد.
بزرگی می گفت آنقدری که مردم از سیره و اخلاق و منش ائمه مسلمان شدند، از استدلال های فلسفی و علمی آنها مسلمان نشدند. قرآن به پیغمبر می فرماید: "لَوْكُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِلاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ"
ابن مهران می گوید در محضر امام حسن علیه السلام در مسجدالحرام در اعتکاف بودیم. فردی آمد و در میان صحبت های امام گفت آقا من مبلغ زیادی بدهکارم، طلبکار می خواهد مرا به زندان بیندازد. امام فرمودند این مبلغی که می خواهی را الان ندارم. گفت پس اگر می شود وساطت کنید. گفتند می شود آبرویم را گرو بذارم و وساطت کنم تا به تو مهلت دهد. امام برخاستند تا بروند. ابن مهرام گفتند شما در اعتکاف هستید. امام فرمودند می دانم در اعتکاف هستم ولی از پدرم شنیده ام هرکس در رفع گرفتاری مومنین وشاد کردن دل آنها قدمی بردارد، خداوند معادل نه هزار سال عبادت برای او حساب می کند، که روزها روزه باشد و شب ها تا صبح عبادت کرده باشد.