چرا خداوند جسم نيست؟
درباره عدم رؤيت حضرت حق، خداوند متعال در آيه ديگري از قرآن كريم خطاب به حضرت موسي ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: (لن تراني يا موسي)موسي! هرگز مرا نخواهي ديد.
وارث : یکی از سوالات مطرح در علم کلام اینکه چرا خداوند جسم نيست؟
پاسخ:
اين سؤال را مي توان از راه هاي مختلف جواب گفت: همچنان كه مي دانيد جسم قابل قسمت است: از طول، عرض يا ارتفاع; اگر ما نتوانيم يك شي را از ابعاد سه گانه قسمت كنيم و يا حتي قسمت كردن آن را تصور كنيم، از نظر برهان عقلي، آن شيء باز قابل تقسيم به اجزاي كوچك تري مي باشد.
«اگر خدا جسم مي بود، داراي امتداد بود و ناگزير تقسيم مي پذيرفت; در حالي كه قابليت تقسيم پذيري بر دو گونه متصور است كه هر دو در مورد خداوند مستلزم محال مي باشد:
صورت اوّل اين است كه خدا از اجزاي جسماني تركيب يافته باشد، به طوري كه از تقسيم او چند جزء جسماني مستقل پديد آيد. از آن جا كه گفتيم خداوند مركب نيست، پس اين تقسيم باطل و محال خواهد بود.
صورت ديگر اين است كه خدا يك جسم بسيط باشد، در اين صورت اشكال تركيب بر او وارد نشده و مانعي در تقسيم او نخواهد بود. اگر اين گونه فرض شود بايد با تقسيم اين جسم بسيط دو تا نصف خدا به وجود آيد كه هر دو واجب الوجود باشند كه در اين صورت نيز اشكالات متعدد پيش آمده و مستلزم محال خواهد بود».[1]
پس خداوندي كه خالق اجسام و غير اجسام بلكه موجودات كيهان است، نمي تواند جسم باشد، زيرا لازمه جسم بودن، مكان داشتن و لازمه مكان داشتن، محدود بودن است و,موجود محدود و نيازمند نمي تواند واجب الوجود بالذات باشد چرا كه خود احتياج به موجود برتري دارد تا نياز او را برآورد و در واقع واجب الوجود بالذات نخواهد بود از اين رو خداوند نمي تواند محدود به مكان باشد.
دليل ديگر: «اگر واجب تعالي داراي اجزا باشد، اجزا در موجود شدن مقدم بر واجب الوجودند (چون تا جزء نباشد، كل به وجود نخواهد آمد) بر اين پايه ،واجب در براي وجود يافتن متوقف بر وجود اجزاء خود است . (از باب ضرورت تقدم جزء بر كل در وجود)، و توقف داشتن كل در وجود خود بر جزء و سابق بودن جزء بر واجب و توقف داشتن واجب بر غير خود، با فرض واجب الوجود بودن محال است.»[2]
تعبيرهايي كا در قرآن براي خداوند شده و در ظاهر معناي جسماني و طبيعي را مي رساند ، چگونه معنا كنيم كه با ساحت قدسي خداوند سازگار باشد؟
در چنين مواردي، اولين كاري كه بايد بكنيم اين است كه خداوند را منزه از نقايص جسماني و طبيعي دانسته و چيزي را مانند او ندانيم .براي نمونه در قرآن چنين آمده (وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ) كه معناي ظاهري آن اين است پروردگارت و فرشته ها صف به صف آيند .
وچون خداوند جسم نيست كه براي او آمدن و رفتن معنا پيداكند و اسا سا وجود او نا محدود مي باشد و در همه جا حضور دار و غايب نيست تا گفته شود او آمد از اين رو در معناي اين آيه تصرف مي شود و گفته مي شود : امر و فرمان خدا بيايد ،يا گفته مي شود: عذاب خدا بيايد، يا: حكم خدا به همراه فرشتگان صف به صف بيايند .كه كنايه اي باشد از اين معنا كه:
ملائكه گرداگرد حاضران را در محشر مي گيرند و آماده اجراي فرمان الهي اند. اين ترسيمي است از عظمت آن روز بزرگ و عدم توانايي انسان بر فرار از چنگال عدالت.
تعبير به جاء ربك (پروردگار تو آمد) كنايه از فرا رسيدن فرمان خدا براي رسيدگي به حساب خلايق است يا اين كه منظور عظمت و نشانه هاي خداوند است و يا منظور از ظهور پروردگار، ظهور معرفت او در آن روز است به گونه اي كه جاي انكار بر هيچ كس باقي نماند: گويي همه با چشم، ذات بي مثالش را مشاهده مي كنند.
به هر حال، مسلم است كه آمدن خداوند به معني حقيقي كلمه كه لازمه آن جسم بودن و انتقال در مكان است معنا ندارد، چرا كه او از جسم و خواص جسم مبرا است.
همين معني با صراحت در حديثي از امام علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ نقل شده است و شاهد اين تفسير، آيه 33 سوره نحل است كه مي فرمايد: (هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكه او يأتي امر ربك) آيا آن ها جز اين انتظاري دارند كه فرشتگان به سراغشان بيايند و يا امر پروردگارت فرا رسد.[3]
با توجه به پيراسته بودن ذات خداوند از نقايص جسماني و طبيعي و بي حد و مرز بودن و صفات نامحدود كمال داشتن حضرت حق، بايد گفت كه چنين تعبيراتي را بدون حمل بر معناي كنايي، بايد از ساحت مقدس خداوند سبحان دور دانست.
باز براي نمونه خداوند سبحان فرموده است: چشم ها او را نمي بيند، ولي او چشم ها را مي بيند (لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو لطيف الخبير)[4]
اين آيه با صراحت مي گويد كه چشم ها هرگز خدا را درك نمي كنند و نمي بينند، ولي او همه چشم ها را درك مي كند و مي بيند. او خالق موجودات لطيف است و نسبت به بندگان لطيف و مهربان مي باشد. او از همه چيز
آگاه است: «وهوالطيف الخبير». به اين ترتيب، آيه فوق هر گونه امكان رؤيت در مورد خداوند را - چه در اين جهان و چه در جهان – با چشم جسماني ، نفي مي كند.»[5]
درباره عدم رؤيت حضرت حق، خداوند متعال در آيه ديگري از قرآن كريم خطاب به حضرت موسي ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: (لن تراني يا موسي)موسي! هرگز مرا نخواهي ديد. البته اين معنا با تعبير لقاء الله كه در قرآن كريم و ادعيه به كار رفته، و يا حتي با تعبير رؤيت كه در فرمايشات ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ وارد شده هيچ گونه منافاتي ندارد، حضرت علي فرمودند: خداوند با چشم سر قابل رؤيت نيست اما با چشم دل مي توان او را ديد.
چنان كه خود آن حضرت مي فرمايد: (ما رأيت الله شيئا الا وقد رأيت الله قبله وبعده ومعه)هيچ چيزي را نديدم مگر آن كه خداوند را قبل از آن و بعد از آن و در كنار آن مشاهده كردم.
بنابراين، منظور ديدن خدا با چشم دل و لقاي حضوري و شهود قلبي است كه به مراتب قوي تر و يقيني تر از ديدن ظاهري است.»[6]
بنابراين، آن چه كه در قرآن و احاديث وارده از ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ ، دلالت بر جسم بودن خداوند داشته باشد، معني كنايي دارد.
پي نوشت ها:
[1] . غرويان، محسن، آموزش عقايد، ج 1، ص 183.
[2] . نهاية الحكمه، مرحله 12، فصل 4، ص 275.
[3] . تفسير نمونه، ج 26، ص 470 - 471.
[4] . انعام/103.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، ج 4، ص 223.
[6]. غرويان، محسن، آموزش عقايد، ج 1، ص 184.
/1102101305