درسی که شیخ طوسی از دو نفر بیابانی گرفت

کد خبر: 40033
دو نفر باديه نشين نزد من آمدند و درباره خريد و فروش ‍ بين خودشان كه انجام گرفته بود، چهار سؤ ال از من كردند.
وارث: در حالات شيخ طوسى وارد است که فرمودند: از عجائب روزگار كه مرا تكان داد و به حال خود متوجه شدم اينكه درباره انواع و اقسام داد و ستدها و تجارتها، كتابى جامع نوشتم ، و نهايت كوشش را در تكميل آن نمودم ، و در اين مورد، همه كتابهاى مربوطه را ديدم ، و با خود مى گفتم كاملترين كتاب را درباره مسائل خريد و فروش و تجارت نوشته ام و در اين باره ، اطلاع من از همه بيشتر است .


تا اينكه در مجلسى ، دو نفر باديه نشين نزد من آمدند و درباره خريد و فروش ‍ بين خودشان كه انجام گرفته بود، چهار سؤ ال از من كردند، و من هيچيك از آنها را نتوانستم پاسخ دهم ، سرم را بپائين انداختم ، و در مورد اين پيش آمد، غرق در فكر شده بودم ، آنها به من گفتند: آيا در نزد تو جواب سؤ ال ما نيست با اينكه تو زعيم و بزرگ اين جماعت هستى ؟

گفتم : نه ، پرخاشى كردند و رفتند، سپس بازگشتند و نزد كسى كه من همه شاگردانم را از او مقدم مى داشتم ، آمدند و مسائل خود را از او پرسيدند، او پاسخ آنها را بى درنگ بطور كامل داد كه قانع شدند، و در حالى كه خشنود از پاسخ او بودند، و او و عملش را مى ستودند رفتند. و اين پيش آمد پند و نصيحت كوبنده اى براى من بود، كه به خود آيم ، و هرگونه عجب و خودپسندى را از خود دورسازم ، و ديگران را كوچك نشمرم ، بلكه در برابر همه ، متواضع و فروتن باشم ، آرى اين احساس كوچكى در برابر دو نفر بيابانى مرا تكان داد و درس بزرگى به من آموخت.


اقتباس از سفينة البحار ج 2 ص 162
/1102001307