حجت الاسلام دارستانی: چه چیزی انسان را تطهیر می کند؟

کد خبر: 40050
مراسم شام زیارت مخصوصۀ امام رضا علیه السلام با سخنرانی حجت الاسلام دارستانی و مداحی حاج سید مجید بنی فاطمه، حاج امین مقدم، حاج ابوالفضل بختیاری، حاج ابراهیم رحیمی، حاج مجید بادکوبه، کربلایی مهدی مینویی، حاج علی علیان، کربلایی حامد خمسه و کربلایی وحید یوسفی، در هیئت سادات در شهر مقدس مشهد برگزار شد.

وارث: مراسم شام زیارت مخصوصۀ امام رضا علیه السلام با سخنرانی حجت الاسلام دارستانی و مداحی حاج سید مجید بنی فاطمه، حاج امین مقدم، حاج ابوالفضل بختیاری، حاج ابراهیم رحیمی، حاج مجید بادکوبه، کربلایی مهدی مینویی، حاج علی علیان، کربلایی حامد خمسه و کربلایی وحید یوسفی، در هیئت سادات در شهر مقدس مشهد برگزار شد.

در ادامۀ خبر متن سخنرانی حجت الاسلام دارستانی را می خوانید:


حجت الاسلام دارستانی: انسان وقتی به زیارت می رود، تطهیر و پاک می شود

زیارت انسان را تطهیر می کند

یکی از مطهرات در عالم، زیارت است. انسان وقتی به زیارت می رود، مطهر و پاک می شود، از تاریکی درمی آید و نور می شود. با نور مطلق و نور اهل بیت علیهم السلام سنخیت پیدا می کند. می فرماید: «من زار زائرنا، کمن زارنا». هرکس زائر ما را زیارت کند، مثل این است که ما را زیارت کرده است.

عارفی می گوید در شهری که زندگی می کردم.، روزی آمدم از میدان شهر گذر کنم، دیدم بچه ها مشغول بازی هستند. به من الهام شد که خدا می خواهد درس بزرگی به من بدهد. گوشه ای از میدان نشستم. هوا کم کم تاریک شد و بچه ها به خانه شان رفتند. یکی از بچه ها که خانه اش در میدان بود، رفت در خانه را زد. مادرش گفت کیست؟ گفت مادر منم در را باز کن. امام رضا علیه السلام فرموده اند: امام مانند مادری برای طفل صغیر است. امام مانند مادری برای بچۀ بی دست و پا است. این قصۀ ما با اهل بیت است.

امام همچون مادری مهربان است

هرچه بچه التماس کرد، مادر در را باز نکرد. گفت خسته شدم. هرشب پشیمان به خانه می آیی و می گویی اشتباه کردم و دیگر لباس هایم را پاره و کثیف نمی کنم ولی دوباره صبح با لباس تمیز و سالم می روی و غروب با لباس پاره می آیی. خسته شدم آنقدر لباس هایت را وصله زدم و شستم. این عالم می گوید رفتم جلو در زدم گفتم مادر من فلانی ام، عالم شهر هستم. در را باز کن. در را که باز کرد گفت من قصه تان را فهمیدم. می شود من این بچه را شفاعت کنم و او خانه بیاید و این بچه قول بدهد فردا خودش را آلوده نکند؟

ما چقدر شب های قدر قرآن بر سر گذاشتیم و با لباس عزای امیر مومنان علیه السلام الهی بالحسین علیه السلام و الهی بالفاطمة علیه السلام گفتیم. خدا را قسم دادیم و اینها شفاعت کردند. ما بر درگاه خدا وارد شدیم. اما دوباره فردا رفتیم آلوده شدیم. روضه ها کمکمان کردند و دوباره ما رفتیم گناه کردیم. دوباره شفاعتمان کردند و دوباره ما گناه کردیم.

مادر شفاعت من را قبول کرد. بچه داخل رفت و من هم دنبال کارهایم رفتم. صبح که از آنجا رد می شدم دیدم بچه دوباره به مادرش ناسزا گفت و گفت در را به روی من می بندی؟ من بیرون می روم و دیگر هم برنمی گردم. از خانه بیرون رفت. از صبح تا غروب با دوستانش بازی کرد. هوا کم کم تاریک شد. به دوستانش گفت می شود من شب خانه شما بیایم؟هیچ کدام از دوستانش قبول نکردند. هوا تاریک شد. دید جایی جز خانه خودشان ندارد. آمد پشت در. در را زد. خدا کند ما در این دنیا بفهمیم که دری جز در این خانه نداریم. نه که وقتی صورتمان را بر خاک نرم  گذاشتند، بفهمیم چرا در خانه دیگران را زدیم.

چرا در خانه اهل بیت و زیارت کم رفتیم؟  چرا کم گریه کردیم؟ بچه هرچه در زد، مادر در را باز نکرد. یکباره دید مادر از پشت بام بچه را نگاه می کند و گریه می کند. بچه هم در آن پایین گریه می کند.

استاد سیدمهدی میرباقری می فرمود: محبت امام زمان عج ‌الله ‌تعالی‌ فرجه الشریف به یک شیعه، از محبت تمام مادران عالم به تمام بچه هایشان بیشتر است.

بچه نمی دانست مادرش شاهد گریه هایش است. هرچه در زد فایده نکرد. سرانجام بچه بر روی زمین خوابید و صورتش را روی خاک گذاشت. همین طور که اشک ها روی خاک می ریخت، خاک گل می شد. مادر که این صحنه را دید از بالا پایین دوید و در را باز کرد و بچه را بغل کرد و اشک هایش را پاک کرد و صورتش را تمیز کرد و او را بوسید. بچه گفت: مادر من امشب چیزی را فهمیدم که هیچ وقت نمی فهمیدم.

شما همیشه این را به درگاه اهل بیت علیهم السلام بگویید؛ امشب فهمیدم جز خانۀ تو، خانه ای ندارم. اگر این بار با لباس پاره یا کثیف آمدم، مرا تازیانه بزن، به من شام نده، تنبیهم کن، با من قهر کن، اما یک خواهشی از تو دارم، دیگر در این خانه را بر روی من نبند.

جوانی در کوچۀ مدینه می ایستاد، وقتی امام صادق علیه السلام ظهرها می آمد، به آقا سلام می داد و کیف می کرد. روزی چیزی خورده بود و خود را نجس کرده بود. آقا که آمد، دلش نیامد در راه بایستد. ایستاد و تا آقا را دید، حیا کرد و رویش را سمت دیوار برگرداند. آقا که به او رسید، به شانه اش زد و گفت جوان، اولاً چرا کاری می کنی که روزی یک بار هم نتوانی ما را ببینی؟ ثانیاً، در هر حالتی هستی رویت را از ما اهل بیت برنگردان. چون شما جز ما اهل بیت، چیزی ندارید.

پس زیارت تطهیر شدن است. هر بار که به حرم می روید، باید جنس نور شوید تا بتوانید وارد شوید.

خدا مرحوم شیخ بهایی را رحمت کند. ایشان در عصر شاه عباس به دمشق رفت و قبر سه ساله را زیارت کرد و از آنجا به شاه عباس نامه داد که من اینجا را تحقیق کردم، قطعا قبر سه ساله همین جا است و پولی گرفت و برای حرم بی بی، بارگاه ساخت. حرم امیرالمومنین علیه السلام و امام هشتم را نیز او آباد کرد. سردرِ حرم امام هشتم، وقتی کارش داشت تمام می شد، می خواست یک طلسم به این سردر بزند که هر گنهکاری به این سردر می رسد نتواند وارد شود. غروب بود. بناها گفتند: شیخ بهایی ما خسته ایم. می شود برویم و صبح بیایم این طلسم را بگذاریم. شیخ بهایی شب که خوابید، امام علی بن موسی الرضا علیه السام را دید. آقا فرمود: چه کار می کنید؟ گفت: دارم این طلسم را سردر حرم می گذارم که هر بی سروپایی نیاید. آقا فرمودند: این محبین ما که به ما محبت دارند، اما گاهی آلوده می شوند، جز در خانۀ ما کجا بروند؟ این کار را نکن.

خیمۀ اهل بیت و حرم اهل بیت و هیئت اهل بیت، جایی است که خدا گذاشته است تا همه بیایند، صدبار اگر توبه شکستی بازآ.

فضیلت محبت علی علیه السلام در احادیث

سه حدیث را نقل می کنم:

حدیث اول در کتاب معراج نامه آیت الله مرعشی نجفی1 است. سال دوم هجرت به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وحی شد که سه نفر از مکه برای قتل شما، درحال حرکت به سوی شما هستند. تا آنها راه افتادند. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بالای منبر رفتند و گفتند ای اهل مدینه، سه نفر از روم و ایران و حبشه دارند برای قتل من می آیند. کدام یک از شما می روید سد راه آنها شوید؟ یک نفر جواب نداد. بار دوم پرسیدند کسی جواب نداد. بار سوم هم همین طور. سپس فرمودند مگر علی بن ابی طالب علیه السلام بین شما نیست؟ گفتند: خیر. برای کاری بیرون مدینه رفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: من همان بار اول که لبیک نشنیدم فهمیدم پسر ابی طالب بین شما نیست. امیر مومنان علیه السلام آمد. پیغمبر خدا گفتند: علی جان می روی؟ گفت: بله آقا من تنهایی به شکار این سه نفر می روم. ایشان رفتند و جلوی هر سه نفر را گرفتند. ام سلمه می گوید: سه روز از امیر المومنان علیه السلام خبری نشد، دیدم پیغمبر  خداصلی الله علیه و آله سجاده را در خانه پهن کرده است و اشک از محاسنشان می چکد و می گوید: خدایا مرگ مرا نرسان، یک بار دیگر صورت ماه علی را ببینم. دلتنگ علی شدم. همین طور که گریه می کردند بالای منبر رفتند. گفتند: ای اهل مدینه هرکس خبر سلامتی علی علیه السلام را برای من بیاورد، در اینجا دو نقل آمده است، یکی این که به او بهشت می دهم و دیگری این که یکی از اسرار مگوی معراج را به او می گویم. مردم بیرون از مدینه آمدند و سلمان خبر آورد که آقا امیرالمومنین علیه السلام سر یکی را از بدن جدا کرده اند و دوتای دیگر وقتی قدرت ایشان را دیدند، تسلیم شدند و حضرت دارد می آیند. یک ماه گذشت سلمان نزد پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت قرار بود یکی از اسرار معراج را به کسی که خبر سلامتی امیرالمومنین علیه السلام را می آورد بگویید. آقا فرمودند: بله به معراج رفتم، جبرئیل کنارم بود. قطاری از شترها دیدیم که نه ابتدای آنها معلوم بود و نه انتهای آنها. بار سنگینی بر دوش آنها بود که به سختی حرکت می کردند. گفتم: جبرئیل این شترها چه حمل می کنند. گفت: کتاب. گفتم در فضیلت چه کسی؟ گفت: در فضیلت پسرعمِّ شما، علی بن ابی طالب علیه السلام. گفتم: جرئیل از کِی در حرکت هستند؟ گفت: ستاره ای در اینجا هست که هر سی هزار سال یک بار طلوع و غروب می کند. این ستاره تاحالا سی هزار بار طلوع و غروب کرده و این کاروان در حرکت است. نقلی دیگر هم می گوید از روزی که خداوند ما را خلق کرد این کاوران در حرکت است.

حدیث دوم در کتاب "ینابیعُ المَوَدّة لِذَوی القُربی"2، ابن ابی الحدید حرف خوبی زده است. می گوید تمام عالم جمع شدند تا نگذارند نور امیرمومنان علیه السلام بدرخشد، پنج هزار منبر لعن بر ایشان ساختند اما نتوانستند نور ایشان را خاموش کنند. این حدیث الماس است. جوانی در مسجد آمد و دو زانو مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله نشست و گفت آقا فلانی را می شناسید؟ گفتند: بله. گفت: سرمایه ی کمی را برده در چین فروخته، آنقدر سود برده است که الان مدت هاست کار خیر انجام می دهد. پیغمبر صلی الله علیه و آله رو کرد به ایشان و گفت: جوان در عالم به دو کس بیشتر غبطه نخور. یک، به گنه کاری که توبه کرده است. دو، به کسی که جان و عمر و جوانی اش را اگر پول دارد یا ندارد، به هرحال خرج دین می کند. اگر علم دارد، علمش را خرج دین می کند. می خواهی کسی را به تو معرفی کنم که نزدیک صبح با این که هیچ چیز نداشت، یک تجارتی انجام داد که اگر سودش را بین اهل آسمان و زمین تقسیم کنند، همه اهل بهشت خواهند شد؟ تا این جمله از لبان پیغمبر صلی الله علیه وآله بیرون آمد مردم به سمت ایشان دویدند و پرسیدند این شخص چه کسی بوده است؟ آقا گفتند: همان شخص که الان دارد به سمت اینجا می آید. مردم برگشتند دیدند یک بادیه نشین است. همه به سمت او دویدند. پرسیدند چه کار کردی امروز صبح؟ گفت: امروز از خانه بیرون آمدم و لحظه ای به دلم افتاد که گرفتاری ها همیشه هست، به کوچه بنی هاشم برو، وقتی امیرالمومنین علیه السلام می آید، یک نگاه به صورت ماه ایشان کن، غم از دلت برود، بعد به دنبال کارهایت برو. تا این جمله را گفت، پیغمبر صلی الله علیه و آله فریاد زدند: چه عبادتی انجام دادی. به خداوند احد قسم اگر تمام کوه های عالم طلا شوند و تو تمام کوه های طلا شده را در راه خدا صدقه داده بودی، ثوابش از این نفس و قدمی که به سمت خانۀ علی علیه السلام زدی، کمتر بود. خداوند برای هر نفست و هر قدمت که به سمت خانۀ علی علیه السلام به محبت زدی، هزار جهنمی را از جهنم نجات می دهد. پیغمبر خدا صلی الله با امیرمومنان علیه السلام بیرون شهر رفتند. در راه برگشت پیامبر خسته شدند. زیر درختی نشستند تا استراحت کنند. امیرمومنان علیه السلام که محافظ آقا است، کنار ایشان ایستاد تا بخوابند. زنبوری بالای سر پیامبر صلی الله علیه وآله آمد. تا امام خواستند زنبور را دفع کنند، پیامبر صلی اله علیه وآله فرمودند: صبر کن این حامل پیامی است، از او سوال کن چگونه سنبل تلخ می خورد و عسل شیرین تحویل می دهد؟ ایشان سوال کرد. زنبور گفت: ما سنبل تلخ را که می خوریم، سه بار بر پیغمبر و آلش صلوات می فرستیم، این سنبل تبدیل به عسل شیرین می شود.

حدیث سوم این است. که عربی اش از فارسی اش زیباتر است. جابر می گوید قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من ارادان ینظر الی اسرافیل فی هیبته و الی میکائیل فی رتبته و الی جبرئیل فی جلالته و الی ادم فی علمه و الی نوح فی خشیه و الی ابراهیم فی خلته و الی یعقوب فی حزنه و الی یوسف فی جماله و الی موسی فی مناجاته و الی ایوب فی صبره و الی یحیی فی زهده و الی عیسی فی عبادته و الی یونس فی ورعه و الی محمدِ فی حسبه و خلقه ،‌فلینظر الی علی . فأن فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعها فی احدٍ غیره»هر کس اراده کند، اسرافیل را در هیبتش و میکائیل را در رتبه اش و جبرئیل را در جلالتش و حضرت آدم علیه السلام را در علمش و نوح علیه السلام را در خشیتش و ابراهیم علیه السلام را در دوستیش و یعقوب علیه السلام را در حزنش و یوسف علیه السلام را در جمالش و موسی علیه السلام را در مناجاتش و ایوب را در صبرش و یحیی را در زهدش و عیسی علیه السلام را در عبادتش و یونس علیه السلام را در ورعش و حضرت محمد صلی الله علیه وآله را در حسب و خلقش تماشا کند، به علی بن ابیطالب علیه السلام نگاه کند، به راستی خداوند در او نود خصلت از صفات انبیاء را جمع کرده است که در غیر او جمع نفرموده است.

شخصی نزد امام صادق علیه السلام آمد. گفت: اگر ما بعد از از دنیا رفتن شما بیاییم شما را زیارت کنیم، ثواب دارد؟ امام فرمودند: «من زارنا فی مماتنا، فکان زارنا فی حیاتنا.»4 هرکس بعد از مرگ ما به زیارت ما بیاید مثل وقتی است که در حیات ما به زیارت ما آمده است.

/1102101306

حجت الاسلام دارستانی: انسان وقتی به زیارت می رود، تطهیر و پاک می شود

پی نوشت:

1. سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی)زاده ۱۲۷۶نجف- درگذشته ۷ شهریور ۱۳۶۹قم( فقیه ومرجع تقلید شیعهاهلایرانبود. ویکتابخانه‌ایرا از خود درقمبه جا گذاشته‌است.

2. کتابی است درباره زندگانیاهل بیتپیامبر اسلام(ص)، فضایل آنان و ارزش مودت ایشان به خصوصحضرت علی(ع) نوشته سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی متوفای ۱۲۹۴ق از عالماناهل سنت و حنفی مذهب در قرن سیزدهم هجری است. مؤلف، کتاب را در صد باب با موضوعات مختلف و بدون نظم خاصی آورده و در آن از منابعشیعینیز استفاده کرده است. این اثر به زبان فارسی نیز ترجمه شده است.

3. ینابیع الموده جلد 2 ، باب 56

4.اصول کافی