حجت الاسلام حسینی: حبیب بن مظاهر همواره در رکاب اهل بیت (ع) بود+ گزارش تصویری و متن اشعار

کد خبر: 40290
اختتامیه کنگره شعری " الی الحبیب ... " در مصلای کرج با سخنرانی حجت الاسلام حسینی و شعر خوانی استاد مجاهدی ، استاد کلامی زنجانی و دیگر شعرای آئینی و مداحی حاج منصور ارضی برگزار شد.

وارث: اختتامیه کنگره شعری " الی الحبیب ... " در مصلای کرج با سخنرانی  حجت الاسلام حسینی و شعر خوانی استاد مجاهدی ، استاد کلامی زنجانی و دیگر شعرای آئینی  برگزار شد و در ادامه با مداحی حاج منصور ارضی همراه بود. در ادامه متن سخنان حجت الاسلام حسینی و اشعار برخی شاعران را می خوانید: حجت الاسلام حسینی: خیر مقدم عرض می کنم خدمت همه عزیزانی که در این جلسه نورانی شرکت کردند و این جلسه شما پیشگام برای کاری ظریف است که به زودی رو نمایی خواهد شد. ان شاالله این قدم بزرگی که برداشتید مورد توجه ائمه علیهم السلام قرار بگیرد. امام صادق علیه‌السلام به فردی فرمودند :«شما وقتی جمع هستید گفتار و سخنانتان با چه به پایان می رسد؟ عرض کرد یابن رسول الله ما هیچ محفلی نداریم مگر این که شروع و پایانش در مورد مناقب شما اهل بیت علیهم السلام است . حضرت آهی کشیدند و فرمودند کاش می توانستم در این محافل شرکت کنم. » حبیب در محضر رسول اکرم صلی ‌الله‌ علیه‌ و ‌آله بود و پس از ارتحال رسول اکرم صلی ‌الله‌ علیه‌ و ‌آله و این که علی علیه‌السلام محل خلافت را درنجف قرار دادند خانوادگی به سمت کوفه کوچ کردند در محضر حضرت بود و بعد از شهادت حضرت وقتی امام مجتبی علیه‌السلام به مدینه رفتند حبیب هم کوچ کرد به مدینه تا زمان سید الشهدا علیه السلام که در کربلا به شهادت رسید.  کتاب الی الحبیب شامل 200 شعر در وصف حبیب ابن مظاهر است.   پیمان طالبی: هزار مرتبه شستم دهان به مشک و گلاب هنوز نام تو بردن کمال بی ادبی است ................................................. چنان شمعی که از اطرافیان پروانه می سازد حسین بن علی (ع) از عاقلان دیوانه می سازد حریمش جای عرش و فرش را با هم عوض کرده ست که جبریل امین در بارگاهش لانه می سازد به عبدش شأن بیت الله بخشیدست از این رو لباس مشکی او کعبه از دیوانه می سازد ندارم بیم عیشم را که یک عمر است یار من کبوترهای صحن خویش را با دانه می سازد هوای مست های خویش را دارد که پی در پی میان کوچه های شهر ما میخانه می سازد کسی که ساکن شهرش شد اسمش کربلائی نیست بهشتی می شود هرکس در آنجا خانه می سازد طبیبان بارها گفتند این غم را علاجی نیست دگر غیر از هوای کربلاء بر ما نمی سازد ........................................................ از پا فتاد زینب وازپا زمان نشست پیشانی اش مزین یک عمر سجده شد از کربلا به جبهه او هم، نشان نشست آن سر که شد سرآمد سرباز های عشق بر نیزه ای مقابل اربابمان نشست هفتاد و پنج سال از این عهد پا نشد هفتاد و پنج سال در این آستان نشست این بود ذکر روی لبش تا حسین هست کی می توان گریخت و کی می توان نشست جز او کسی توان نشستن نداشته ست بر مرکبی که حضرت حیدری بر آن نشست از ماتم حسین سرش روی نی گریست هر بار تا به روی لبش خیزران نشست هم بازی رقیه نشان داد بر همه پیری ست پیر راه که با کودکان نشست     محمد حسین ملکیان: از جنس حیدراست رجز ها که ازبراست این پیر مرد کیست حبیب ابن مظهر است در آسیاب کوفه نکرده ست مو سپید او پیر پای منبر اولاد حیدر است بر دست اگر که نیزه بگیرند، سر بلند در دست اگر که تیغ بگیرند ، او سر است با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر آمدند حق داشتند ، جبهه شان نابرابر است تیغ از غلاف خویش اگر در بیاورد تنها خودش به منزله چند لشکر است با تیغ در غلاف به میدان قدم گذاشت گفت آن که پای پس کشد از مرد کمتر است حاشا نفس نفس بزند پیر کارزار این ها نفس نفس که نه! ذکر مکرر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست دیدند شیر معرکه دیگر کبوتر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست وحشت نکرد از این که سرش پیش خنجر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست معلوم بود فکر لب خشک اصغر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست پیچید بوی سیب...و این بیت آخر است   محمد مهدی خانمحمدی: دومرد رزم رسیدند تا به یکدیگر یکی به خنده چنین گفت :«مدتی دیگر حدیث خواندن تو روی دار خواهد بود در این زمانه که بوزینه رفته بر منبر و ذوالفقار زبان تو را غلاف کنند به جرم نقل حدیث از فضائل حیدر و جنس دار تو_خرما فروش_از نخل است چقدر نقشه کشیده ست چرخ بازیگر» _جواب داد:«حبیب حسین می بینم که روی شاخه ی نی ، سبز می شود یک سر سفید نیست به دستان باد گیسویت اگر چه پیر شدی، سرخ می رسد به نظر شبیه سرخی خورشید آن زمانی که غروب می کند آرام بین کوه و کمر میان کوفه تو را روز و شب بگردانند و نیزه نیزه پی ات، کوچه کوچه، سر تا سر همه به کفر تو ایمان راسخی دارند به جرم داشتن حب آل پیغمبر » شپس نگاه عمیقی به یکدگر کردند و از مقابل هم رد شدند آن دو نفر و هر که بود درآنجا به دیگری می گفت: «نگفته است دروغی کسی از این بهتر»   حیدر منصوری: بسکه زیباست رخ آینه از جلوه رویش چشم در چشم شده چشم جهان خیره به رویش آفتاب آمده از شرق نگاهش به تماشا ماه انداخته خود را به شب روشن مویش باز جاری شده عطرش به دل کوهو بیابان نفس باد صبا مشک فشان گشته زبویش چه غلامی که امیران ز تماشاش پریشان چه سیاهی که دل سنگ شکسته ز سبویش کربلا آخر عشق است عجب خاک غریبی ست آسمانی که حیران شده از روی نکویش آخر قصه چه تلخ است اگر قامت خورشید خم شود تا بگذارد لب خود را به گلویش     استاد مجاهدی: فردا که بر فراز نی افتد گذارمان حيرت فزای طور شود جلوه زارمان فردا که کهکشان تجلی ست نيزه ها گردش کند زمين و زمان بر مدارمان فردا که روز سرخ عروج من و شماست بر روی نيزه هاست قرار و مدارمان فردا که سرفرازی ما را رقم زنند خورشيد و ماه می شود اختر شمارمان فردا که روز عرضه ی عشق و شهادت است حيرت کنند عالم و آدم ز کارمان فردا که از تبار تبر زخم ماند و داغ غيرت٬ شقایقی شود از لاله زارمان فرداست روز وعده ی دیدار و٬ دیدنی ست بر نيزه ها تجلی پروردگارمان منظومه ی بلند شهادت سرودنی ست فردا که عشق٬ خيمه زند در کنارمان وارونه نيست طالع خون من و شما قد می کشد به عرش خدا آبشارمان! در ما عيان جمال خدا جلوه می کند چشمی کجاست تا شود آیينه دارمان؟ ................................................... رنـگ پــــریده ای ست به چشم سپـهر، مهر وقـتــی سپـیـده می دمـد از شـام تارمان کـامل عیـار سنـگ محـک خــورده ایـم مـا غیـر از خـدا کـسی نشنـاسـد، عـیـارمـان مـا هـرچـه داشتـیـم بـه پـای تـو ریـختـیم ای عـشـق ، ای تـمامـیِ دار و نــدارمــان چـشـم امیـد مـاست بـه فــردای دور دست بـــر تـک سـوار مانـده به جـا از تبـارمـان ................................................... چنگ دل آهنگ دلکش میزند ناله عشق است و آتش میزند قصه دل دلکش است و خواندنیست تا ابد این عشق و این دل ماندنیست مرکز درد است و کانون شرار شعله ساز و شعله سوز و شعله کار خفته یک صحرا جنون در چنگ او یک نیستان ناله در آهنگ او نغمه را گه زیر و گه بم میکند خرمنی آتش فراهم میکند تا بسوزد در میان شعله ها ....................................... گفت: ای در خون تپيده کيستی؟ تو حبيب ابن مظاهر نيستی؟! گفت: آری من حبيبم٬ من حبيب برده از خوان تجلیها نصيب عشق اینجا اوج پیدا می کند قطره اینجا کار دریا می کند   استاد کلامی زنجانی: ضریح تازه مبارک حبب می دانی هنوز قبر حسن بی ضریح می سوزد ای که گویی تا محرم مانده ماه و هفته ای از غدیر خم بگو تا گویمت گل گفته ای گر غدیر از یاد رفت از یاد غیرت می رود چشم جان بگشا چرا در خواب غفلت رفته ای      /1102101302