اشعار آئینی به مناسبت فرارسیدن عید غدیر

::: ذكر صلوات عرشيان مي آمد ، تا رفت به سوي آسمان دست ِ علي :::
درظهر غدير تا كه موساي نبي
بوسه به رخ منور هارون زد
چشمان حسودان و بخيلان عرب
از شدت غم ، از حدقه بيرون زد
**
از مشرق دستهاي پر مهر نبي
خورشيد ولايت و امامت تابيد
با شوق ملائك همه فرياد زدند:
« تا كور شود هر آنكه نتواند ديد»
**
فرمود نبي به امر معبود وَدود
بر امت من علي امام است امام
اين مژده ي من به شيعيانش، دوزخ
بر شيعه ي مرتضي حرام است حرام
**
گُل كرد سپيده ي تبسم به لبش
تا آيه ي «اكملتُ لكُم» نازل شد
فرمود: خوشا به حالتان اي مردم
با حُب علي دين شما كامل شد
**
فرمود خدا ولايت حيدر را
بر آدم و نسل بعد او واجب كرد
در روز ازل كليد فردوسش را
تقديم ِ علي بن ابيطالب كرد
**
فرمود: برادرم علي مَحرم ماست
از عالم غيب مثل من آگاه است
قرآن چقدر مدح و ثنايش را گفت
او نقطه ي زير باء بسم الله است
**
فرمود كه يادگار من بين شما
تا روز حساب، عترت و قرآن است
بايد كه به هر دوشان تمسك جوييد
اين راه نجات اصلي انسان است
**
ذكر صلوات عرشيان مي آمد
تا رفت به سوي آسمان دست ِ علي
از عرش بلند و يك صدا مي گفتند:
اَلحَق كه اميرمومنان است علي
**
جبريل به خدمت علي آمد و گفت
تبريك؛ كه اين مقام زيبنده ي توست
اي حضرت بوتراب درهر دو جهان
هاروني ِ اين قوم برازنده ي توست
**
جبريل به جانشين پيغمبر گفت
اي مظهر افتادگي و آقايي
مردم اگر امروز امامت خوانند
عمريست امام عالم بالايي
**
اين قوم تو را هنوز نشناخته اند
اي مرد غيور صاحب تيغ دو سر
از خانه نشيني شما مي ترسم
لعنت به سقيفه و ابوبكر و عمر
**
از فتنه ي بين كوچه ها مي ترسم
از سيلي و بغض يك پسر مي ترسم
دلواپس غربت تو هستم آقا
از آتش و ميخ پشت ِ در مي ترسم
**
با ديدن اين بركه و گودال غدير
يكباره به ياد كربلا افتادم
در گودي قتلگاه خود را ديدم
بر پاي حسين سر جدا افتادم
وحید قاسمی
::: دنیا به خود شبیه علی را ندیده است :::
آیینه از نگاه تو مبهوت می شود
حیـرت، شـهید تیـغ دو ابروت می شود
محراب چشم تو همه را سر به راه کرد
شد سر به راه، هر که به چشمت نگاه کرد
در سایـه ات هر آنکه نشست آفتاب شد
حاتم گدای تو شد عالیجناب شد
دنیا به زیر سایه ی دستـت پنـاه برد
هر کس که ماند زیر همین بارگاه، بُرد
دست کسی به پای مقامت نمی رسد
سیمرغ هم به قاف قیامت نمی رسد
هرجا حدیـث حسن تو تکرار می شود
دل بیشتر اسیر تو دلدار می شود
روزی هزار مرتبه شکر خدا کند
هر کس به درد عشق گرفتار می شود
حجی به سر نیـامده حجی شروع شد
پیش از غروب، تازه زمان طلوع شد
گرد علی به امر نبی جمع می شدند
پروانـه وار مُحرم این شمع می شدند
دست نبی و دست علی تا که پا گرفت
یک خطبه روی دست همه خطبه ها گرفت
فریاد زد که می رسد آیا صدای من
یا گوش می دهید به امر خدای من
پوشیده نیست معنی اکملت دینکم
حُبّ علیست معنی اکملت دینکم
مردم به آن خدا که مرا آفریده است
دنیا به خود شبیه علی را ندیده است
ایـن مرد بوده یار من و بی کـسی من
هـمراه و همنشین و همیشه وصی من
آرامش من و دل آشفته ی من اســت
هر گفته ی علی به خدا گفته ی من است
هر دل که داشت مهر علی را فقیر نیست
غیر از علی کسی به دو عالم امیر نیست
من ضامنم کسی کـه به او اقتـدا کند
زهرا براش بین نمازش دعا کند
صابر خراسانی
::: تو ولي هستی و منجی ولایت زهراست :::
کار من نیست که بنشینم املات کنم
شأن تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
سالی یکبار من عاشق نشوم می میرم
سالی یکبار اجازه بده لیلات کنم
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توأیم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
تو ای پیر طریقت که سر راه منی
آنقدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
از خدا خواسته ام هرچه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
تو همانی که خدا گفت : تو رب الارضی
سجده بر اشهد ان لّایی الاّت کنم
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علی ولی الله بگو
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشي هستم و لبريز گلستان شدنم
چند وقتی است به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه نجف
بيشتر از همه آماده ی مهمان شدنم
آنکه از کفر در آورد مرا مهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم
از چه امروز نیفتم به قدومت وقتی
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم
ده ذی الحجه ي من هجده ذالحجه ي توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم
جان به هرحال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود
شأن تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق تو بود که بالاتر از اینجا رفتی
شانه ی سبز نبی باطنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلاّ رفتی
انبیاء نیز نرفتند چنین تا معراج
اوصیاء نیز نرفتند تو اما رفتی
به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی
باید این راه به دست دگری حفظ شود
علّت این بود که تا خیمه ي زهرا رفتی
تو ولي هستی و منجی ولایت زهراست
تو هدایت گری و نور هدایت زهراست
آی مردم بخدا نیست کسی بر تر از این
ازلی طینت اول تر و آخر تر از این
تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم
اسد الله ترين حضرت حیدرتر از این
هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر
بخدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
آن دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدن
این پیمبر تر از آن، آن پیمبر تر از این
دست گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این بار نبوت همه در دست علی ست
علي اکبر لطیفیان
::: روزیم را شب عید است کمی اشک بده :::
من مریض توأم ای شاه شفا میخواهم
بی سرو پایم و آقا سر و پا میخواهم
من بیچاره چه دارم به تو تقدیم کنم
تازه امشب سفر کرب و بلا میخواهم
تا محرّم بشود چند شبی مانده هنوز
روزی نوکری از دست شما میخواهم
دامنت را دمی از دست من آقا نکشی
بهر شالم نخی از کنج عبا میخواهم
التماست بکنم میکنی آقا نظری
چادر سوخته فاطمه را میخواهم
یک دعا کن که دل نوکر تو قرص شود
کارم از کار گذشته ست دعا میخواهم
روزیم را شب عید است کمی اشک بده
راضی ام ؛ اشک مرا هم زهمان مشک بده
مهدی نظری
::: برادران مسلمانم! قسم به کعبه که حیرانم ، چگونه دم زدهاید از عشق بدون آنکه ولایت را... :::
بیا دوباره برای ما بخوان تو خطبهی خلقت را
که پرده پرده فرو ریزی از این زمانه جهالت را
نه خالِ «نقطه» تو میخواهی، نه گیرِ خطّ «الف» هستی
بدون خال و خط آوردی چه خوش عروس بلاغت را