اشعار ویژه شب اول ماه محرم
مهدی روحانی کاشمری
این لب بام عجب حال و هوایی دارد
تن بی سر به سر دار صفایی دارد
سنگ و خاکستر و اتش به سرم افکند ند
تا بگویند که حب تو سزایی دارد
خولی و تیر سه شعبه شده اند اماده
کوفه و شام عجب مهر و وفایی دارد
سرم از بام چو افتاد ندا داد حسین
سر سودا زده ام بین چن ندایی دارد
این شگسته سرو و این پاره ی لب این دندان
غیر افتادن سر سر جدایی دارد
زده دندان شکسته به لبم مهر سکوت
تا بدانند که خزران چه صدایی دارد
چو ببینم دم آخر رخ دلجوی تو را
دلخوشم شاه به این بنده عطایی دارد
دو رکعت عشق بر این بام به عشق تو خوشست
تا بدانند که این بنده خدایی دارد
کعبه ی عشق خدا با تو بنا گشت حسین
قبله ی عشق عجب قبله نمایی دارد
کربلا بعد نبی از پس در شد آغاز
کوفی از کشتن اصغر چه ابایی دارد
********************
حسن لطفی
آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
حتی به هفته ای نرسیده شکسته شد
دیروز از وفا همگی دست داده اند
امروز مسلمت ز جفا دست بسته شد
**
کوچه به کوچه میروم و میزنم به سر
کوچه به کوچه میروم و گریه میکنم
از شرم نام خواهرت ای خاک بر سرم
چون شمع آب میشوم و گریه میکنم
**
خانه به خانه گشته ام و باز دیده ام
هر سینه ای ز حیله و نیرنگ پر شده
پیداست از بلندی دارالعماره اش
هر بام جای گل فقط از سنگ پر شده
**
در کار گاه تیر سه شعبه ؛ به هم رسید
لبخند های حرمله با ناله های من
تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز
می لرزد از بزرگی آن دست و پای من
**
اینجا هزار حرمله در انتظار توست
آقا برای آمدنت کم شتاب کن
رحمی به روز من نه به روی رقیه کن
فکری به حال من نه به حال رباب کن
**
رحمی نمیکنند عزیزم به هیچ کس
حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است
تو میرسی وعده سوغات مردمش
تنهابرای دخترشان گوشواره است
**
این جا میا ، که آخر سر چشم می زنند
این چشم ها به قامت آب آورت حسین
این دست ها که دیده ام از کینه می برد
انگشت را به خاطر انگشترت حسین
**
برگرد جان من که نبینی ز بام ها
آتش کشیده اند سرو دست و شانه را
تا از فراز نیزه نبینی که می زنند
بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را
**
میترسم از دمی که بیایند دختران
با گونه های زخمی و نیلوفری میا
این شهر بی حیاست ، به جان سکینه ات
میترسم از حرامی و بی معجری ، میا
*********************
شاعرناشناس
سر بازار و ازدحام از من
کینه ی شهر انتقام از من
خواهرت را فقط تو بگردان
هرچه سنگ است روی بام از من
**
بغض مردانه ی صدا از من
هرچه توهین و ناسزا از من
به غرور رقیه بر نخورد
کم محلی کوچه ها از من
**
این شب بی ستاره از مسلم
جگر پاره پاره از مسلم
سر اکبر به نیزه ها نرود
سر دارالاماره از مسلم
**
آخر کار قائله از من
ریسمان ،بند ،سلسله از من
خار در پای دخترت نرود
آن سه تا تیر حرمله از من
**
بر سر شانه کوه غم از من
زخم خوردن زیاد و کم از من
تو سلامت مدینه برگردی
خنجر کند و شمر هم از من
**
هرچه دارد هزینه از مسلم
پای سنگین کینه از مسلم
زینت شانه های پیغمبر
نفس تنگ سینه از مسلم
**
بزن آتش که خرمنش با من
از دهن نیزه خوردنش با من
تو نخی از عبات کم نشود
بی کفن ماندن تنش با من
**
بعد من ناله ی حرم با تو
بی قراری دخترم با تو
به پر بسته ام نگاه نکن
سر دروازه میپرم با تو
**
بعد من اصل ماجرا با تو
دردها با تو کربلا با تو
سهم من بود گردن کوفه
ته گودال و چکمه ها با تو
**
بعد من رنج همسفر با توست
سر نی گریه تا سحر با توست
به زمین خوردنم صدایش ماند
انعکاسش به طشت زر با توست
**
قسمت تلخ داستان با تو
شام غم پس حسین جان با تو
من که چیزی نمانده از لب هام
زحمت چوب خیزران با تو
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
*********************
شاعرناشناس
بنویسید مرا یار حسین
کشته و مرده ی دیدار حسین
اولین بی سر بازار حسین
مسلم کوفه ،علمدار حسین
او دلش خواست سفیرش باشم
من دلم خواست اسیرش باشم
تکه تکه بدنم گفت نیا
پاره ی پیرهنم گفت نیا
به سر میخ تنم گفت نیا
خاک و خون دهنم گفت نیا
کاروانت نشود سرگردان
به مدینه همه را برگردان
ترسم از گمشدن دخترهاست
ترسم از سوختن معجرهاست
ترسم از وا شدن زیور هاست
ترسم از غارت انگشترهاست
حرمله نقشه کشیده ست حسین
دو سه تا تیر خریده ست حسین
شرر ای کاش به جانت نزنند
نیزه ها سر به دهانت نزنند
کوفیان زخم زبانت نزنند
وای سیلی به زنانت نزنند
پیش زینب بدنت را نکشند
گرگ ها پیرهنت را نکشند
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
*********************
حسن لطفی
یاکریم غریب این شهرم
که جدا مانده ام زلانه خود
کوچه گرد غریبم و راهم
ندهد هیچکس به خانه خود
**
سر دارالاماره ام اما
چشمهایم هنوز منتظر است
سر دارالاماره میبینم
کاروانی غریب در به در است
**
به سلامی که بر همه گفتم
کس جوابی نداد در این شهر
غیر طوعه کسی به دستانم
ظرف آبی نداد در این شهر
**
از دل دشتهای تفتیده
حال و روزم ببین بیا برگرد
جان طفلانِ من به کوفه میا
جان ام البنین بیا برگرد
**
همه چشم انتظار تو اینجا
همه سر گرم تیر یا نیزه
همه مشتاق دیدنت اما
با کمان و سنان و با نیزه
**
پیر زن ها و پیر مردانش
شده مشغول خیزران سازی
کودکان جای مشق در هر روز
گرم بازی سنگ اندازی
**
بازی تازه ای شروع شده است
همه دنبال تیری از چوبند
به خیالی که نیزه می بینند
به نوک نیزه سنگ میکوبند
**
چه کنم تا نیاوری با خود
محمل و محرمان قافله را
که ز دارالاماره میشنوم
خنده های بلند حرمله را
**
یاسها به جای خود اینجا
غنچه ای لاله رو نمیماند
تیرهایش سه شعبه دارد وای
اثری از گلو نمی ماند
**
جان دلشوره های خواهرتان
کاروان را بگو که برگردد
فکر انگشترت امانم برد
ساربان را بگو که برگردد
**
کاش میشد ز محمل زینب
باد از پرده اش گذر نکند
کاش میشد به روی اهل حرم
چشم نامحرمی نظر نکند
**
کاش میشد کم از سر طفلان
نشود دست های سقایت
چشمهایش اگر نظر بخورد
وای بر دختران نوپایت
**
تشنه ام تشنه کام و میبینم
بعد من با لبت چه ها شده است
عاقبت کوفه میرسی اما
گیسوانت ز نی رها شده است
*********************
علی اکبر لطیفیان
دلم مبتلای یتیمان مسلم
سرم خاک پای یتیمان مسلم
که هستم گدای یتیمان مسلم
یتیم و وحید و فرید و اسیرند
دوتا مستجار و دوتا مستجیرند
دوتا مثل چشمه دوتا مثل آب و …
دوتا ماهتاب و دوتا آفتاب و …
دوتا یوسفِ رفته زیر نقاب و …
دو صاحب کرامت دو صاحب مدارج
دو باب العنایت دو باب الحوائج
دوتا قرص ماهی که همتا ندارند
دوتا بی گناهی که بابا ندارند
دو بی سر پناهی که مأوا ندارند
یکی روح مسلم یکی جان مسلم
الهی به قربان طفلان مسلم
دوتا یاکریم هوایِ حسین اند
دو گلدسته یِ کربلایِ حسین اند
فدایِ همه بچه هایِ حسین اند
دوتا طفل بی جان دوتا طفل بی سر
یکی نذر اکبر یکی نذر اصغر
دو عاشق که در دل قراری ندارند
دو خسته که راهِ فراری ندارند
به جز گریه کردن که کاری ندارند
دلِ عالم از اشک اینان شکسته
شده مویشان بسته،دندان شکسته
چه شد بر دهانِ دوتا بچه ها زد؟
چرا گردن آن دو را از قفا زد؟
یکی بر سرش زد یکی دست و پا زد
به زانو نشست و کبوتر کُشی کرد
کنار برادر، برادر کُشی کرد
بدن در فرات و سر هر دو را بُرد
به کیسه نهاد و به بزم جفا بُرد
گمان خولی است و سر شاه را بُرد
گرفتار خشم عبیدِ لعین شد
اجابت ز یا اَحکَمَ الحاکمین شد
**********************
رضا دین پرور
صبرکن! شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها
نامه های کوفه شد، منجر به خیلی چیزها
هرچه چشمم گشت دیدم زن صفت در کوچه هاست
چشم هایم خورده اینجا بَر، به خیلی چیزها
سرصدای چند آهنگر سرم را برده است
"می زنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها”
سوت و کوریِ در و دیوارشان مصنـوعی است
می خورد این خواب مرگ آور به خیلی چیزها
این زبانهای دورو با بغض هر شب میدهند
ناسزا حتی به پیغمبر ؛ به خیلی چیزها
خواب دیدم دست و پا میزد سرم بر روی دار
خواب من تعبیر شد آخر به خیلی چیزها
تیرها، سرنیزه ها، شمشیرها آماده اند
می شود آویز، اینجا سَر به خیلی چیزها
ترس دارم از نظر تنگی دست ساربان
چشم دارد چون به انگشتر به خیلی چیزها
اصلاً آقا جان من، جان خودت کوفه میا
صبر کن شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها
**********************
مهدی نظری
برگرد آقا کوفه جای آمدن نیست
مخروبه های شهر جای یاسمن نیست
اینجا زمانی عطر و بویی از علی داشت
جان خودم یک ذره بوی بوالحسن نیست
این ها تماما نامه هاشان کذب محض است
دیدم که اینجا یک نفر هم پشت من نیست
خوب است آدم در دیار خود بمیرد
برگرد آقا مکه ؛اینجا که وطن نیست
نگذار دلشوره وجودش را بگیرد
چون کوله بار خواهرت غیر از محن نیست
باشد بیا ؛ اهل و عیالت را نیاور
آقای من ولله کوفه جای زن نیست
من بیشتر فکر حضور دخترانم
چون در میان کوفه کم دست بزن نیست
این ها تماما با تو قصد جنگ دارند
با اصغرت هم جنگ اینها تن به تن نیست
اینجا حیا و غیرت و ایمان ندارند
می بینی آخر بر تنت هم پیرهن نیست
برگرد ؛ اینجا صحبت از قتل است و غارت
پایان کار خیمه ات جز سوختن نیست
********************
محمد بیابانی
دلم شور می زد که از دور دیدم
دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند
سوارانی از کوفه و غصه هایش
که پیغمبر روضه یک شهیدند
**
رسیدند و از ماجرای تو گفتند
از این که نرفتند از کوفه بیرون
مگر این که دیدند دروازه شهر
شده میزبان سری غرق در خون
**
شنیدم که گفتند باز اهل کوفه
نمک خورده اند و نمکدان شکستند
به جز کاسه کهنه عهد و پیمان
تو را سر شکستند و دندان شکستند
**
شنیدم که تا پای جان ایستادی
ولیکن به تو عرصه را تنگ کردند
تو را دوره کردند و مهمانشان را
پذیرایی آتش و سنگ کردند
**
شنیدم که از روی دارالعماره
تو را پرت کرده؛ پرت را کشیدند
تن بی سرت را به یک اسب بستند
و در کوچه ها پیکرت را کشیدند
**
شنیدم که لب تشنه جان دادی آخر
تو را آب دادند و آبی نخوردی
اگرچه لبت پاره از سنگ ها شد