قوم رسّ چه کسانی بودند و چگونه عذاب شدند؟
اى مرد تمیمى! بخشى از سرگذشت اصحاب رسّ، این است: آنان مردمى بودند كه درخت صنوبرى را - به نام شاه درخت - مىپرستیدند. آن را یافث بن نوح، بر لب چشمه اى - به نام دوشاب كه براى نوح، پس از طوفان جوشید - كاشته بود. آنان را بدین سبب اصحاب رسّ گویند كه یكدیگر را [و طبق نسخه اى، پیامبرشان را] زنده به گور مى كردند و این ماجرا، پس از سلیمان بن داود بود. آنان بر ساحل رودى از دیار شرقى به نام رسّ - كه نام از آنان گرفته بود - دوازده آبادى داشتند. در آن روز، هیچ رودى پر آب تر و گواراتر از آن و هیچ آبادى، پرجمعیت تر و آبادتر از آبادیهاى آنان نبود. آنان از خوشه هاى آن درخت در هر آبادى، دانهاى كاشته و به هر آبادى، نهرى از آن چشمه كشیده بودند. آن دانه ها رشد كرده، به درختى تناور مبّدل شدند. آنان آب چشمه و نهرها را بر خود حرام كرده، خود و حیواناتشان از آن، نمىخوردند. هركه مىآشامید، او را كشته، مىگفتند: آن مایه زندگى خدایان ماست. كسى حق ندارد از مایه زندگى آنان بكاهد و خود و حیواناتشان از رود رسّ كه شهرهایشان كنار آن بود، مىآشامیدند.
در هر ماهى از سال در هر آبادى، عیدى مىگرفتند. مردم آنجا جمع شده، بر درخت صنوبر خود، پارچه تورى پر نقش و نگار مىانداختند. سپس گاو و گوسفند آورده، براى درخت قربانى مىكردند و با هیزم در آنان آتش انداخته، چون دود و بوى قربانیها به هوا بر مىخاست و میان آنان و آسمان حایل مىشد، براى درخت به سجده افتاده، مى گریستند و التماس مى كردند تا از آنان راضى شود. پس شیطان مى آمد و شاخه هاى درخت را تكان مى داد و از تنه آن، چون كودكى فریاد مىزد: بندگان من! از شما راضى شدم، خوشحال باشید و چشمتان روشن باد و آنان سرشان را از سجده برداشته، شراب مى نوشیدند و مى نواختند و یك شبانه روز در این حال بودند تا بر مىگشتند. چون عید ماه شهر بزرگشان فرا مىرسید، كوچك و بزرگشان در آنجا گرد آمده، نزد صنوبر (شاه درخت) و چشمه (دوشاب) خیمهاى از ابریشم كه نقش و نگار گوناگون و دوازده در داشت، برافراشته؛ هر درى ویژه مردم یك آبادى بود. آنان بیرون خیمه بر شاه درخت، سجده مى كردند و براى آن، چند برابر آنچه براى درخت آبادى خود كرده، قربانى مىكردند. پس ابلیس مىآمد و شاه درخت را سخت تكان داده، از لابلاى آن با صداى بلند، سخن مىگفت و بیشتر از آنچه همه شیطان ها مژده و نوید داده بودند مژده و نوید، مىداد. آنان سر از سجده بر مىداشتند و از شادى و نشاط، سرمستی و می پرداختند.
چون كفر و پرستش جز خدا در آنها به درازا كشید، خداى متعال پیامبرى از بنى اسرائیل از فرزندان یهود بن یعقوب، بر آنان فرستاد، او زمانى دراز در میان آنان مانده، به خدا پرستى و خداشناسى دعوتشان كرد. امّا آنان نپذیرفتند و پیامبر خدا، چون اصرار بر گناه و گمراهى و ترك رستگارى آنان را دید و عید شهر بزرگ آنان نیز فرا رسید، عرض كرد: پروردگارا؛ بندگان تو، جز تكذیب من و ناسپاسىِ تو را نپذیرفتند و به پرستش درختى بى سود و زیان، خو گرفتهاند. پس تمام درختانشان را بخشكان و قدرت و سلطنت خود را بر آنان بنمایان. مردم صبح كرده، دیدند درختانشان خشكیده است. پس از این ماجرا نگران و سرافكنده گشتند و دو دسته شدند.
دسته اى گفتند: این مردى كه خود را فرستاده پروردگار آسمان و زمین به سوى شما مى داند، خدایان شما را جادو كرده تا توجّه شما را از خدایانتان، به خداى خود برگرداند و دسته دیگر گفتند: نه، بلكه چون خدایان شما دیدند این مرد، عیبشان را گفته و رسواشان مى سازد و شما را به پرستش جز آنان مى خواند، زیبایى و درخشش خود را پنهان داشته اند. پس تصمیم گرفتند او را بكشند. براین اساس لوله هاى گشاد بلند از سرب درست كرده، آنها را به ته چشمه فرستاده، یك یك تا بالاى آب، همچون آبگذرها چیدند بگونهاى كه جلو آب را بست و تمام آب چشمه را كشیدند. سپس در ته چشمه چاه عمیق، مدخلى تنگ كندند و پیامبرشان را در آن افكنده، بر دهان آن سنگ بزرگى نهادند، سپس آن لولهها را كشیده آب را رها كردند و گفتند: اكنون امیدواریم خدایان ما از ما راضى شوند، زیرا مى بینند كه ما رسوا كننده آنها و باز دارنده از پرستش جز آنها را كشته، زیر بزرگترینشان دفن كردیم تا خوشحال شوند و همچون گذشته، نور و خرّمى آنان را به ما برگرداند. آنان تمام آن روز را در آنجا مانده، ناله پیامبرشان را مىشنیدند كه مىگوید: پروردگار و مولاى من! تنگى جا و گرفتارى سخت مرا مىبینى، به ناتوانى و بیچارگى من رحم كن و در ستاندن روحم، شتاب فرما و اجابت دعایم را تأخیر میانداز. او بر این حال بودتا مُرد.
پس خداى سبحان به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل؛ آیا این بندگان من - كه حلمم آنها را فریفته و از مكرم ایمن شده، جز مرا مىپرستند و پیامبرم را مىكشند! - مىپندارند تاب ایستادگى در برابر خشم مرا دارند، یا مى توانند از قلمرو سلطنت من خارج شوند؟ چگونه و حال آنكه من از هر كه معصیتم كند و از عقابم نترسد، انتقام مىكشم. به عزّت خودم سوگند! كه آنان را مایه عبرت جهانیان قرار خواهم داد. پس آنان را در همان عیدشان، گرفتار بادِ تندِ بسیار سرخ كرد كه در آن، سرگردان ماندند و از آن به وحشت افتاده، بهم پیوستند. سپس زمین زیر پایشان همچون سنگ گوگرد، آتشین شد و ابر سیاهى بر آنان سایه انداخته، اخگرهاى گداخته بزرگ، همچون قبّه بر آنان مىافكند. بدین گونه پیكرشان، همچون سرب در آتش گداخت.
منابع:
1-شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا، ج 1: 183.
2-علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج 14: 148.
/1102101305