حجت الاسلام زحمتکش : اگر بخواهیم از محضر امام رضا(ع) دعای مستجابی داشته باشیم چه دعایی کنیم؟
وقایع روز 19 محرم
امروز نوزدهم محرم است. معنایش این است که از صبح کاروان اسراء آل الله از زندان کوفه خارج شدند. کوفه محل حکومت علی علیه السلام بود و شاهد بود که تنها عقیله حی زینب کبری سلام الله علیها بعد از امام معصوم در کوفه تدریس می کرد. در همان کوفه ایشان را به عنوان اسیر وارد کردند.
در حرم امیرالمومنین علیه السلام ایشان را زندانی کردند. هفت روز آن ها زندانی بودند. امروز صبح می خواهند حرکت کنند. شمر کاروان سالار اسراء هستند. اشرار امت را پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دادند دستانشان را با ریسمان ببندند. ریسمانی از کنف خرما که خشن بود تا خطا نکنند. تا کوفه هم خیلی از آن هایی که در کربلا اسیر شدند اقوام و قبیله ها آمدند و وساطت کردند و آن ها را بردند. فقط بی کس های عالم در زندان ماندند. همه بچه ها را با ریسمان، سلسله بند کردند. بچه ها را بر حیوانات بی جهاز گذاشتند و اطراف کاروان را نیزه گذاشتند تا بچه ای که بر روی شتر یا اسب یا حسین بگوید دستشان به او برسد و با نیزه او را بزنند.
بحث حسن عاقبت
«مَنْ اَحْسَنَ اِلی النّاس حَسُنَتْ عَواقِبُهُ وَ سَهُلَتْ لَهُ طُرُقُهُ»1 یک چیزی که انسان را برای قیامت واله و شیدا می کند حسن عاقبت است. نمی دانیم عاقبت به خیر می شویم یا نه؟ در حرم امام رضا علیه السلام سه نفر از مراجع نشسته بودند و یک فرد خوش فکری رفت به خدمت آیت الله میلانی2 و گفت: اگر بخواهیم از محضر حضرت رضا علیه السلام دعای مستجابی داشته باشیم چه دعایی کنیم؟ آقای میلانی فرموده بودند: مگر عاقبت به خیری کم چیزی است. مرجع دومی فرموده بود: از عاقبت به خیری غافل مشو. نفر سوم هم گفته بود: عاقبت به خیری، عجب اکسیری است. یک سوال مشترک را هر سه عالم جواب یکسان دادند.
نیکی به مخلوقات خداوند
حضرت عیسی بن مریم سلام الله علیها یک جمله ای دارند، می فرمایند: «ان الناس یقولون ان البناء باساسه و انا لا اقول لکم کذلک قالوا فماذا تقول یا روح الله؟ قال اقول لکم: ان اخر حجر یضعه العامل هو الأساس»3 مردم می گویند هر ساختمانی را که می خواهی بنا کنی ریشه اش مهم است ولی من می گویم این طور نیست. خشت آخر ساختمان خیلی مهم است. وقتی بررسی در تاریخ می کنیم می بینیم عیسی بن مریم سلام الله علیها خیلی صحیح فرموده است.
در مسیر حرکت سیدالشهدا علیه السلام حضرت به کربلا آمدند شخصی به نام حر بن یزید ریاحی جلوی ایشان را گرفت و گفت: نمی گذارم ادامه بدهی. حضرت فرمود: پس اجازه بده به مدینه بروم. باز گفت: من اجازه ندارم. حضرت فرمودند: پس بگذار به بیابان بروم. باز هم گفت: اجازه نمی دهم. سیدالشهدا علیه السلام ناراحت شدند و فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند. یکی از فحش ها این است که خدا مرگت بدهد. یک مرتبه حر گفت: حسین جان کسی جرات نداشت اسم مادرم را به این سادگی ببرد ولی چه کنم که مادر تو فاطمه سلام الله علیها است و دهان من بسته است. حر را به خاطر این ادبش خدا عاقبت به خیرش کرد.
دو نفر را حسین بن علی علیه السلام برای رفتنشان هیچ حرفی نزدند. یکی حضرت علی اکبر علیه السلام و دیگری حر بود. حضرت چون می دانستند در خیمه بماند از خجالت می میرد تا او تقاضای رفتن کرد به او فرمودند: برو. اتفاقی که برای او افتاد این بود که خدا توفیق اینکه سرش را در کنار ابی عبدالله علیه السلام ببرند از او سلب شد.
در مسیر حرکت شهدای سپاه ابا عبدالله بن حسین علیه السلام یکی از روزهایی که کاروان به نزدیکی های بعلبک رسیده بود یک راهب نصرانی در دیرش، پرده را کنار زد و آن کاروان توجهش را جلب کرد. یکی از سرها را دید که به صورت پریشانی بود. دوان دوان به سمت نیزه دار رفت و گفت این سر را به من می دهی و آن سرباز به دیرش رفت.
آن راهب یک مو از دم اسب حضرت عیسی علیه السلام را داشت و همه مسیحیان برای تبرک پیش او می آمدند. یک مرتبه آمد و سر را گرفت و گفت کل دارایی من برای تو باشد. گفت: اشکالی ندارد. فهمید سر طبیعی نیست. وضعیت خیلی پریشان بود. پریشان ترین موجود عالم حسین علیه السلام بود. سر را روی بلندی گذاشت و دو زانو جلوی آن نشست. دل که آماده باشد انسان عاقبت به خیر می شود. جلوی سر نشست و گفت: ای سر! می شود خودت را به من معرفی کنی؟ علامه بحرانی4 می گوید لب های خشک و ترک ترک سر تکان خورد و فرمود: انا المظلوم. گفت: اگر مظلوم نبودی دیار به دیار بر روی نی تو را نمی آوردند. بیشتر خودت را معرفی کن. فرمود: انا الغریب. گفت: آقا اگر غریب نبودی بچه هایت این چنین غریب نمی شدند. بیشتر خودت را معرفی کن. دوباره لب های خشک حسین تکان خورد و فرمود: انا العطشان.
دوان دوان رفت و از رودخانه آبی آورد و روی صورت ابی عبدالله علیه السلام گذاشت و گفت: آقا می شود خودت را معرفی کنی؟ آقا فرمودند: انا حسین بن علی بن ابیطالب جدی رسول الله. یک دفعه بر صورتش زد و گفت: تو بچه پیغمبر خاتم هستی؟ این ها که ادعای مسلمانی دارند تو را کشته اند و برایت هلهله می کنند؟ این ها چقدر پلید هستند.
تا صبح با سر ابا عبدالله بن حسین علیه السلام نجوا کرد و یک رکعت هم نماز نخواند. نزدیک صبح گفت: ای سر تو شهادت بده اشهد ان لا اله الا الله. مسلمان شد و سر را که برد تحویل بدهد گفت: نامردها فرزند پیغمبرتان را کشته اید و دارید هلهله می کنید. یک موی دم اسب حضرت عیسی علیه السلام پیش من هست که معلوم نیست واقعی است یا نه و همه مسیحیان دور من می گردند. شما چه موجوداتی هستید؟ با نیزه حمله کرد و کاری از پیش نبرد. آمدند و او را کشتند و سرش را به نی کردند.
هر کسی که می خواهد عاقبت به خیر شود به مردم نیکی کند و خیر برساند. فرمود: «احسن الی الناس». نه اینکه فقط مومن یا مسلمان باشد.
کتاب شریف جواهر الکلام یک کتابی است که چند جلد دارد و طی 30 سال مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجفی5 نوشته است و دست هر فقیهی که باشد می تواند فتوا صادر کند. یعنی بدون این کتاب دست فقیه بسته است.
در جلد 31 روایتی را آورده است که درباره خدمت کردن به همه مردم و مخلوقات است. پیغمبر صلی الله علیه و آله یک زن بدکاره ای را در یکی از معراج هایشان دیدند که در بهشت صحنه گردان است. پیامبر صلی الله علیه و آله به جبرئیل فرمودند: این زن با این پرونده آلوده در اینجا چه می کند؟ گفت: یا رسول الله این زن پرونده اش خیلی سیاه است ولی یک روزی یک کاری کرد. در بیابان دیده بود که سگی از فرط تشنگی بر روی زمین افتاده است. دوان دوان به سمت چاه رفته بود تا برای او آب بیاورد ظرفی نبود و بر روی لباسش می ریخت و برای او می آورد و توی دهانش می فشرد. سگ سرحال شد و راه افتاد. گفت: این محبت زن به آن سگ باعث شد که در بهشت جاودان شود. حال اگر با محبین امیرالمومنین علیه السلام محبت کنیم چه می شود؟
هر کسی که به مردم محبت کند خدا او را عاقبت به خیر می کند و گره های دنیاییش را باز می کند. احسان به مردم، نسل انسان را بیمه می کند.
/1102101304
پی نوشت:
1.
غررالحکم و دررالحکم ص 377 / 8832
2.
سید محمدهادی میلانی (زادهٔ ۱۲۷۳ در نجف و درگذشتهٔ ۱۳۵۴ در مشهد) از مراجع تقلید شیعه ایرانی است. مدرسه حقانی به اشارت و حمایت وی برپا شد.
3.
بحارالانوار، ج69،ص364، ح5.
4.
سید هاشم بحرانی فرزند سید سلیمان حسینی بحرانی و معروف به «علامه بحرانی» است. سلسله نسب او با بیست و پنج واسطه به امام موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ میرسد. در نیمه اول قرن یازدهم در روستای «كتكتان» از توابع شهر «توبلی» كه پایتخت علمی و سیاسی بحرین در آن عصر بود، فرزندی از سلاله پاك رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به دنیا آمد. گرچه تاریخ تولد او به طور دقیق به دست نیامده است. بر اساس برخی از دلایل، تاریخ تولدش را بین سالهای ۱۰۳۰ تا ۱۰۴۰ ق. یاد كردهاند.
5.
فقیه بزرگوار، آیة اللّه شیخ محمد حسن بن شیخ باقر بن شیخ عبدالرحیم بن آقامحمد بن ملا عـبدالرحیم شریف اصفهانی، معروف به صاحب جواهر، ازشخصیتهای خودساخته ای است که شهرت خاندان جواهری او دیگر انتسابها رازیر شعاع خود قرار می دهد و آغاز شهرتش از همان نقطه شروع می گردد هرافتخاری که در این سلسله به ظهور پیوندد به او منتهی می گردد. گـرچـه از نـظـر نسب و سلسله انتساب تا این حد کوتاه و مختصر است، ولی درمقابل آن از نظر فضیلت و کرامت و علم و تقوی مفصل ترین حسبها را دارد او بانی وپایه گذار فخر جاویدان در فقه و فـقـاهت راستین می باشد و از نوابغی است که قرن سیزدهم هجری نظیر او را کمتر داشته است جواهر او بهترین نشان و علامت نبوغ و کمال، و مستندترین دلیل ادعای ماست. در قـرن نامبرده، ریاست و مرجعیت شئون عمومی شیعه به او منتهی گردید واو شایستگی کامل اداره این امر را داشته است، با آنکه در آن قرن علما و فقهای بزرگ دیگری نیز می زیسته اند، ولی با توجه به عظمت و والایی مقام شیخ، کسی در مقام معارضه یا رقابت با او برنخاسته است.