عبرت گرفتن از کارتون! / عروسک خیمه شببازی حجّت خدا باشیم!+صوت
تمام خواطر شیطانی به واسطه وسوسه است. اگر انسان بر خواطر نفسانی، غلبه پیدا کند؛ میتواند بر خواطر شیطانی هم غلبه پیدا کند؛ منتها اینها به هم گره خورده است. یعنی خواطر نفسانی، به وسوسه شیطان، آن عدوّ قسم خورده، انسان را گرفتار میکند.
لذا آن حالی که اولیاء خدا دائم، آن حال دارند، حال استعاذه است، حال استعاذه، در باب وساوس، از خواطر نفسانی که اگر به ذهن و قلب ورود پیدا کرد، دیگر از آنجا به بعد، احتمال ورود به عمل زیاد است.
اولیاء خدا می فرمایند: انسان باید یک سنگر و به تعبیری حصن حصینی برای خودش درست کند که این حصن حصین، او را در امنیّت کامل قرار بدهد و الّا گرفتار میشود.
مثلاً اوّل چیزی که در باب وسوسه، با این خواطر نفسانی، به ذهن انسان میآید، این است که تو با پول به فلان مقام میرسی، یا با فلان مقام به پول زیادی میرسی و ... . یعنی اینچنین او را با آرزو گرفتار میکند.
آرزو؛ راه تسلّط شیطان بر قلب غافل
در باب آرزو، نکاتی را در جلساتی بیان کردیم، امّا خیلی عجیب است که عامل سلطه شیاطین، هم همین آرزوست.
وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، آقا علیّبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه عليه) میفرمایند: «الْأَمَلُ سُلْطَانُ الشَّيَاطِينِ عَلَى قُلُوبِ الْغَافِلِين»[1] آرزو، مایه سلطه شیاطین است؛ یعنی سلطه شیاطین از همین جا شروع میشود و آن هم به واسطه این که قلب، غافل میشود. اگر یک لحظه غفلت کنی، شیطان هم از همین آرزو استفاده میکند و مسلّط خواهد شد. یعنی یکی از مطالب وساوس شیطان لعین و رجیم، همین اعلان آرزوست.
لذا یکی از نکاتی که اولیاء خدا از باب استعاذه تبیین میکنند، این است که خود استعاذه، عامل میشود که انسان، غفلت نکند و مراقب و مواظب است و دقّت میکند که غفلت صورت نگیرد. اگر غفلت صورت بگیرد، آن موقع است که دیگر تمام میشود.
لذا نکتهای که اولیاء خدا باز در این باب، بیان میکنند، این است که وسوسه، از زیانبارترین امراض قلبی محسوب میشود.
اولیاء خدا بیان کردند: خواطر شیطانی، فقط از وسوسه شروع میشود و شیطان برای این که از این طریق، مطالب دیگر را به انسان القاء کند، از ضعف نفس استفاده میکند.
نفسی که دچار خواطر نفسانی شد و خواطر ملکی و ربوبی برای او نیامد، از آنجا به بعد شیطان از همین بهره میبرد و دائم در قلب او وسوسه میکند که زیانبارترین امراض قلبی، همین وسوسه است.
خیلی عجیب است، وجود مقدّس، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) نکتهای را در همین باب دارند، حضرت میفرمایند: شیطان، فقط از طریق وسوسه، بر قلوب مردم احاطه دارد و دور آن میچرخد.
همانطور که در قرآن کریم و مجید الهی هم بیان شده، شیطان، فردای قیامت هم بیان میکند: من بر شما تسلّط نداشتم، من فقط وسوسه میکردم، «وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُواْ أَنفُسَكُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»[2] و چون كار از كار گذشت و داورى صورت گرفت، شيطان مىگويد: در حقيقت خدا به شما وعده داد، وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف كردم و مرا بر شما هيچ تسلّطى نبود، جز اين كه شما را دعوت كردم و اجابتم نموديد، پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد، من فريادرس شما نيستم و شما هم فريادرس من نيستيد، من به آنچه پيش از اين مرا در كار خدا، شريك مىدانستيد، كافرم، آرى، ستمكاران عذابى پردرد خواهند داشت.
پس راه فرار کردن از وسوسه شیطان چیست؟
اوّل نسخهای که اولیاء خدا تبیین میکنند، این است که آرزو را در دلتان کم کنید. اگر آرزو، کم شد، خیلی از مطالب درست میشود.
خیلی عجیب است، یک روایت شریفه از وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنأبیطالب(صلوات اللّه و سلامه عليه) است که حضرت بیان میفرمایند: «الْأَمَلُ كَالسَّرَابِ»[3] آرزو همچون سراب میماند، «يُغِرُّ مَنْ رَآهُ» آن کسی را که این سراب را میبیند، فریب میدهد و بعد از فریب دادن، دل میبندد.
پس اوّل خصوصیّت آرزو، این است که انسان را فریب میدهد و بعد از آن، انسان به آن، دل میبندد و بعد از دل بستن، خلف وعده میکند «وَ يُخْلِفُ مَنْ رَجَاه» و جوابش را نمیدهد.
پس اوّل دلبستگی ایجاد میکند و آن کسی که به او دل میبندد، امیدوار میشود، امّا بعد از دلبستگی، خلف وعده میکند و او را گرفتار و مأیوس میکند «وَ يُخْلِفُ مَنْ رَجَاه».
لذا عمده خواطر نفسانی، از وسوسه است و اگر انسان مراقبه نکند، تمام خواطر نفسانی، با یک وسوسه، در انسان، محقّق میشود.
آرزوهایی تحقّق یافتنی امّا با تسلّط شیطان!
پس انسان باید دائم به پروردگار عالم پناه ببرد و معنی حقیقی استعاذه که پناه بردن به خدا هست، همین است که من میترسم، چون شیطان دائم دور قلب من دارد میچرخد و منتظر است من لحظهای غفلت کنم و آن، تسلّط پیدا کند (سلطان الشّیطان)، آن هم از طریق آرزوهای طول و دراز مادّی.
اولیاء خدا میگویند: اگر بشود آن آرزوها هم به صورت طبیعی دنیا، محقّق شود، اصلاً باید دید هدف از آنها چه بوده؛ آیا آرزویم برای خدا و یا برای این بوده که کسی از اولیاء و بزرگان به من امر کرده است؛ یا این که مثلاً آرزو دارم نماینده مجلس شوم و بعد میدانم که اگر این کار را کنم، محقّق میشود؟! یا آرزو دارم از طریق سواد و علم و درس، به مدیریتی برسم و ... . لذا همین آرزو هم تسلّط شیطان است.
عند الاولیاء میگویند: این آرزوها، ولو به صورت ظاهر، امکان تحقّقش موجود است، یعنی با دو دو تا چهارتاهای دنیوی جور در میآید، امّا این همان آرزویی است که شیطان میتواند بر انسان تسلّط پیدا کند.
ستونهای استعاذه
لذا اولیاء خدا نسخهای را در این مورد بیان میکنند که چهار مورد است:
1. انسان حتّی قبل از قرائت قرآن و تمسّک به دعا هم باید عقاید خودش را به کسی که صاحب نفس است، عرضه بدارد و خودش را به او بسپرد تا در پناهگاه قرار گیرد.
2. انتخاب جلیس.
3. پناه بردن به قرآن.
4. توسل و دعا.
اینها ستونهای استعاذه هستند؛ یعنی چهار ستونی که باید استعاذه و پناه بردن به پروردگار عالم، بر آنها بنا شود.
دعا، بسیار عالی است و باید باشد، امّا اگر اوّل شما ندانی چگونه باید پیش بروی، امکان دارد با دعا هم خرابش کنی. چرا؟
اطاعت محض از اولیاء الهی؛ سبب منحرف نشدن از راه خداست
نکتهای بیان کنم که خیلی زیباست. پرودگار عالم در آیه شریفهای سوره انعام، میفرماید: «وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[4] این راه من است، راه مستقیم، این راه را بیایید و از آن، تبعیّت کنید.
«فاء» بر سر «اتّبعوه» آمده؛ لذا به معنی «پس به تحقیق، از آن تبعیّت کنید»، میباشد. «فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ» ، از این صراط مستقیم پیروی کنید و از راههای دیگر تبعیّت نکنید.
تبعیّت، یعنی اطاعت عملی، با اعضا و جوارح. تبعیّت، یعنی نشان دادن اطاعت در افعال، آن هم نعل به نعل، یعنی وقتی میگویند: این پایت را بردار و آن طوری بگذار، بگویی: چشم، این پایت را آن طور بگذار، باز هم چشم و ... .
در مثال مناقشه نیست، اولیاء خدا تمثیل به طهارت میزنند و میگویند: به خاطر همین است که میگویند: در وضو گرفتن، اوّلین شستن، واجب است، دومی، مستحب است و سومی، حرام است. لذا وقتی تبیین به بطلان میکنند، یعنی اگر سه بار آب بریزی، دیگر خرابش کردی. نمیفرماید: مکروه است، بلکه میفرماید: حرام است. حتّی اگر میفرمود: مکروه است، باز منعی نداشت، امّا میگویند: حرام است و دلیل و برهانش هم این است که تبعیّت را میخواهند که وقتی فرمودند: دو بار بس است، دیگر تمام میکنی یا خیر.
لذا تبعیّت یعنی این که هر چه که فرمودند، مطیع محض باشیم و کم یا زیاد نکنیم. پس باید این مطیع محض بودن را به افعال و کردار خود نشان دهیم.
در آیه مورد بحث بیان شده: «فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ» به راههای دیگر نروید و از آنها تبعیّت نکنید؛ چون شما را از راه خدا منحرف میکنند.
ذیل این آیه شریفه، نکاتی را بیان فرمودند، از جمله این که «وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً» چیست؟ «فَاتَّبِعُوهُ» - پس به تحقیق تبعیّت کنید - چیست؟
میفرمایند: این صراط مستقیم که باید از آن تبعیّت کرد، صراط اولیاء الله، از انبیاء، ائمّه و متخلّقین به اخلاق الله است.
پس بین چهار موردی که برای استعاذه بیان شد، اولین عنوان این است که انسان خودش را به صاحب نفسی بسپرد، تا بتواند در پناهگاه قرار بگیرد.
حبّ و اطاعت؛ رمز پیشرفت میثم تمّار
لذا ببینید جوانی که خودش را به امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) سپرد، چه عاقبتی پیدا کرد. او جوانی بود که خیلی به امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) علاقه داشت، یک مرتبه آن جوان، به محضر حضرت آمد و از ایشان سؤالی کرد، حضرت جوابش را دادند. مجدّد سؤال کرد و باز هم حضرت جوابش را دادند. بعد همراه ایشان تا درب منزل رفت، حضرت فرمودند: دیگر سؤالی نداری؟ گفت: نه آقا. حضرت داخل خانه رفتند و درب را بستند.
حضرت چند دقیقهای پشت درب ایستادند، بعد درب را باز کردند و دیدند او همانجا ایستاده و به دیوار تکیه داده است و دارد درب خانه را میبیند - اینکه حبّ، اثر دارد، «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُب»[5]، همین است - حضرت فرمودند: گفتی: دیگر سؤال ندارم، پس برای چه ایستادی؟ گفت: آقا! همه سؤالها بهانه بود که پیش شما باشم، من شما را خیلی دوست دارم. حضرت فرمودند: اگر مرا دوست داری، همین مطالبی را که گفتم، گوش کن. گفت: چشم آقا.
بعد او چه کسی از کار درآمد؟ میثم تمّار! یک جوانی که به خاطر اساس حبّش، آنقدر پیشرفت کرد که جزء صحابه امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) شد! میثم، مدینهای ندیده، پیغمبری ندیده، امّا کسی میشود که حتّی او را بر درخت هم که به صلیب میکشند، دست از حبّش برنمیدارد. همه اینها به واسطه این بود که آقا به او فرمودند: مگر نمیگویی من را دوست داری، از من اطاعت و تبعیّت کن «فَاتَّبِعُوهُ» و این مواردی را که گفتم انجام بده که صراط مستقیم، همین است (امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) است).
سلمان فارسی میگوید: از قبل، گفته بودند که فردی به نام میثم میآید و به واسطه همین حبّ و تبعیّت، به چنین مقاماتی میرسد.
سلیمبنقیس میگوید: امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) در وصف او میفرماید: میثم، کسی است که وقتی او را میبینیم، قلبمان شاد میشود.
لذا میثم تمّار، نه جزء صحابی بوده، نه جزء خاندان رسول الله(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم)، امّا کاری میکند که با حضورش، باعث شادی قلب امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) میشود.
چگونه سبب فرح قلبی امام زمان(عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) شویم؟
عزیز دلم! اگر ما هم تبعیّت کنیم، یک روزی میشود که امام زمان(عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) از دیدن ما خوشحال شود و فرح قلبی پیدا کند.
مثل شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحي له الفداء و سلام اللّه عليه) که حضرت به او میفرمایند: وقتی تو درس میدادی، شنیدن صدای درس تو، قلب من حجّت خدا را آرام میکرد. لذا حضرت شیخنا الاعظم(روحي له الفداء و سلام اللّه عليه) هم از باب تبعیّت است که عشق امام زمان، اخالسّدید و برادر جداناشدنی ایشان میشود.
پس یکی از مطالب در مقام استعاذه و پناه بردن از خواطر نفسانی و خواطر شیطانی به خدا و ترس از این که شیطان در اطراف قلب ما میچرخد، این است که انسان در حصن حصین قرار بگیرد و عقاید خودش را به حضرات معصمین(عليهم صلوات المصلّين) عرضه بدارد.
در زمان غیبت آن حضرات هم، خودش را به اهل معنا بسپارد و عقایدش را به ایشان عرضه بدارد، بزرگان و اعاظمی، مثل، شیخنا الاعظم، علّامه مقدّس اردبیلی، آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی، امام راحل عظیمالشّأن، آیتالله بهاءالدّینی، آیتالله بهجت، ابو العرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلي اللّه مقامهم الشّريف) و ... . لذا هر چه این اعاظم گفتند، میگوید: چشم، «فَاتَّبِعُوهُ».
دلیل عدم پیشرفت ما چیست؟
لذا یکی از دلایل پیشرفت نکردن ما، این است که گاهی نسخه میگیریم، امّا تبعیّت و عمل نمیکنیم.
مثلش این است، در مثال مناقشه نیست، مثلاً اگر کسی، خدای ناکرده مریض جسمی باشد - که إنشاءالله خداوند همه امراض به خصوص امراض روحی را شفای عاجل مرحمت کند - و به بهترین متخصّص مراجعه کند، آیا همین که به دکتر رفته، شفا مییابد؟ عزیزم! رجوع به متخصّص شفا نمیدهد. اگر نسخه بدهد و نسخه را بگیری، باز شفا نمیدهد. اگر دارو را هم بگیری، به صرف گرفتن دارو هم شفا نمیدهد. بلکه باید دارو را مصرف کنی. هر چند مصرفش هم شفا نمیدهد! چرا؟ چون درست مصرف کردن، طوری که او بیان کرده، مهم است.
یعنی اگر بیان کرده: دارویی را شش ساعت یکبار بخور و من سرخود بگویم: میخواهم زود خوب شوم، پس شش ساعت را چهار ساعت یکبار میخورم؛ معلوم است که نه تنها خوب نمیشود، بلکه بیشتر بیمار میشود.
نسخهای هم که اولیاء خدا به من و شما میدهند، همین حال را دارد. اگر مراقب نباشیم، اگر عمل نکنیم، اگر تبعیّت را باور نکنیم؛ خطورات نفسانی به واسطه وسوسه، وجودمان را میگیرد.
لذا عزیزان من گرچه مجالس اهلبیت(عليهم صلوات المصلّين)، مجالس حالیّه و خیلی عالی است و حال جوانهای عزیزی، مثل شما، این حال را به وجود میآورد و خودش زنگار را از قلب میگیرد و قلب را جلا میدهد، امّا فقط خود مجلس، اثر ندارد؛ عمل به دستور، اثر دارد. پس اگر انسان، آن اثر دائمی میخواهد، حتماً باید این تبعیّت محض را مدّنظر بگیرد.
چرا میثم، در مقابل امیرالمؤمنین، چشم و گوش بسته و مطیع محض بود؟
لذا پروردگار عالم در این آیه شریفه که تبعیّت تبیین میشود، فرموده است: «وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً» این صراط، تو را به پروردگار عالم میرساند و اجازه نمیدهد نفس دون، خواطر نفسانی و شیطانی بر انسان غلبه پیدا کند. حال، این صراط مستقیم چیست؟
این صراط مستقیم، اولیاء خدا هستند. ما که خود پروردگار عالم را به خودی خود نمیبینیم. مگر خدا نعوذبالله جسم است؟! باید به آن نسخههایی که از اعمال و افعال حضرات معصومین(عليهم صلوات المصلّين) گرفتهایم، عمل کنیم. لذا تبیین میکنیم: حضرات معصومین(عليهم صلوات المصلّين)، قرآن ناطق؛ یعنی کلام پروردگار عالم هستند.
این هم میگوییم ما باید به سنّت رجوع کنیم، باید بدانیم که سنّت؛ یعنی قول و فعل و تقریر معصوم(عليه الصّلوة و السّلام). اگر طبق سنّت عمل کردیم، این، تبعیّت است. آنوقت است که انسان میتواند جلو برود و در مقابل خطورات نفسانی محکم شود و اجازه ندهد وساوس برای انسان بیاید.
لذا پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) نکتهای را ذیل مبحث تبعیّت بیان میفرمایند که خیلی عجیب است. ایشان میفرمایند: ابلیس ملعون، این نامرد، در هر زمانی هست و شما را گرفتار میکند، او کاری میکند که گاهی شما از حقّ و صراط مستقیم الهی - که اولیاء الهی هستند - تبعیّت نکنید و گرفتار شوید.
پس اوّلاً ابلیس دائم و در هر زمانی هست و بعد هم آن قدر وارد، مجرّب و زرنگ است که کاری میکند حقّ را باطل و باطل را حقّ جلوه میدهد، شرّ را جای خیر و خیر را جای شرّ تبیین میکند.
لذا دلیل تبعیّت، همین است که با این کارهای شیطان، گمراه نشود. یعنی اگر انسان تبعیّت نکند، تصوّر میکند در حقّ است، در حالی که در باطل است.
در احوالات میثم تمّار مطالعه کردم، میثم تمّار یک جملهای دارد که خیلی جالب است. کسی به نام زید بن عون کوفی از او پرسید: میثم! چرا اینقدر به امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) عشق میورزی و هر چه میگوید، میپذیری و هیچ نمیگویی؟ یعنی به تعبیر عامیانه، چرا اینقدر چشم و گوش بسته، عمل میکنی؟
میثم میگوید: چون میدانم امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام)، حصن حصین است که اگر لحظهای از او دور گردم، نه میتوانم خودم را نجات دهم و نه خانوادهام را و وقتی نتوانستم نجات یابم، طبعاً من شرّ میگردم و خیر را جای شرّ نشان میدهم - بینید وقتی انسان تبعیّت کند، چه مقام معرفتی بالایی پیدا میکند! این حرف میثم، خیلی عجیب، سنگین و قابل تأمّل است -
او مثال میزند و می گوید: مثلاً شیطان میآید و مرا فریب میدهد و میگوید: تو کار خیر انجام دادی، برای این که این کار خیرت گسترش پیدا کند و دیگران هم به سمت آن بیایند، این را برملا کن. حال، اگر من ندانم چه زمانی باید عمل خود را آشکار، یا نهان کنم و بدین ترتیب با وسوسه شیطان، آن را آشکار میکنم، در آن، سعادتی نیست و این، فریب شیطان است و یا گاهی در حالی که علن کردن آن عمل، سعادت است، آن را مخفی میکنم که این هم باز فریب شیطان است.
یعنی این که من تمام عقایدم را به امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) عرضه میدارم و هر چه او بگوید، مطیع محضم؛ دلیل و برهانش، این است که امکان دارد این ملعون، شیطان - همان طور که پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند - خیر و شرّ را برای من عوض کند و من متوجّه نمیشوم که این از وساوس شیطان است.
صدقهای با اذیّت و آزار!
لذا گاهی میشود یک موقعی طرف میآید میخواهد دیگران را تشویق کند، ولی خدای نکرده نفس دون، خودش هم حرکت میکند و میگوید: آقا! فلانی نیاز دارد، من خودم هم کمک کردم، ببینم شما چقدر کمک میکنید.
در حالی که صدقه از صدق میآید، یعنی باید صادق بود و نیّت آن، راست و فقط برای خدا باشد. لذا در قرآن کریم و مجید الهی هم آمده: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى»[6]، صدقات خود را با منّت گذاشتن و اذیّت کردن، باطل نکنید.
یکی از صحابی و نزدیکان به حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه عليه) خدمت حضرت، آمد و عرضه داشت: آقاجان! فلانی، گرفتار است، وضعش چنین و چنان است و ... . حضرت داشتند به حرف او گوش میدادند، بعد برای این که حضرت فکر نکنند که او فقط اهل حرف است و عمل نمیکند، گفت: آقا! من هم کمکی به او کردم و اینقدر دادم، میخواهیم شما هم عنایت کنید و یک چیزی مرحمت بفرمایید که سبب برکت شود و مشکل او برطرف شود.
آن صحابی حضرت میگوید: یکباره حضرت روی دو زانو نشستند و سینه را جلو آوردند و صدا را بلند کردند که چرا اذیّتش میکنی؟!
او میگوید: من ترسیدم، گفتم: آقا! من اذیّت نکردم، من دارم میگویم او مشکل دارد و .. .
حضرت فرمودند: همین که گفتی، اذیّت کردن اوست. مگر آیه شریفه را نخواندی که فرمودند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى».
گفتم: آقا! من که نرفتم به خودش بگویم.
فرمودند: همین که به من گفتی، درست نیست؛ چون من هر جا تو را با او ببینم، یادم میافتد که تو به او کمک کردی و همین، اذیّت کردن او و یکی از مصادیق این آیه است.
بعد حضرت فرمودند: از تو دیگر انتظار نداشتم که بیایی و به من بگویی: من به فلانی این قدر دادهام، شما هم کمک کن و این قدر بده، برای چه جلوی من، اسم او را بردی؟! بگو: برای کاری میخواهم و من به تو میدهم.
همانطور که در روایات شریفه دیگری هم شنیدهاید که حضرات معصومین(عليهم صلوات المصلّين) اکثراً از پشت درب به فقرا کمک میکردند. البته برای این که به ما بفهمانند و یاد بدهند، بعضی مواقع هم علن میدادند.
امّا ما خیلی از مواقع انفاقهای پنهانی خود را هم خراب میکنیم، مثلاً بعد از مدّتها میگوییم: بله، من یادم هست فلانی میخواست خانه بخرد و آن موقع، مثل الآن، وضعش خوب نبود، ما هم یک چیزی دادیم و او توانست خانه بخرد. امّا همین که اینطور بر زبان میآورد، آن انفاق خود را خراب میکند. تازه بعد هم میگوید: البته بعداً بنده خدا تسویه کرد و پولش را داد. یعنی اوّل یک طوری میگوید، کأنّ اگر او آن پول را نمیداد، آن شخص نمیتوانست خانه بخرد و خانهدار شدنش را مدیون این است و باید بیاید شش دانگ به نام این بزند. لذا این همان چیزی است که اگر انسان نداند چگونه رفتار کند، به بیراهه میرود.
عبرت گرفتن از کارتون! / عروسک خیمه شببازی حجّت خدا باشیم!
لذا از راههایی که برای مراقبت از خطورات نفسانی و شیطانی و استعاذه بیان کردیم، انتخاب جلیس و عرضه داشتن عقاید به اولیاء خدا بود.
قبلاً هم این قضیّه را که برای سال شصت یا شصت و یک است، بیان کردم، یکی از اولیاء خدا در خانه بودند، نوهشان را پیش ایشان گذاشته بودند و رفته بودند. آن بچّه کوچک، تلویزیون را روشن کرده بود و به پدربزرگش گفته بود: تو هم حتماً باید بنشینی و با هم کارتون ببینیم.
حالا توجّه کنید که اولیاء خدا چطور به مسائل اطراف خود نگاه میکنند و به هر چیزی، از دید عبرت مینگرند، «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصار»[7].
وقتی فرزندان آن ولیّ خدا آمده بودند، ایشان فرمودند: امروز ما هم کارتون دیدیم! آنها خندیده بودند.
ایشان فرمودند: ما امروز پینوکیو دیدم. آنها تعجّب کرده بودند که آقا چطور شده چنین چیزی را تعریف میکند.
بعد ایشان فرمودند: میخواهید بگویم داستانش چه بود؟
باز هم فرزندان تعجبّشان بیشتر شده بود و گفتند: آقا! بفرمایید.
ایشان فرمودند: حسین (نوهشان) میگفت: در قسمت قبلی پینوکیو مجدّد چوب شده بود و به سیرک رفته بود. در این قسمت در سیرک دید که یک عدّه در پشت صحنه با دست خود دارند این عروسکها را بازی میدهند و میچرخانند. خلاصه متوجّه شد که شازده خانم را دارند اذیّت میکنند. مردم گریه میکردند، او هم گریهاش گرفت، یکباره پرید و رفت همه را به هم زد.
حالا فرزندان همچنان در تعجّب بودند که آقا چرا دارند این داستان را تعریف میکنند. بعد در آخر فرمودند: مَثَل ما، مثل این عروسکهای خیمهشببازی است. اگر تا موقعی که در دست حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) باشیم و ما را این طرف و آن طرف ببرد، خراب نمیکنیم؛ امّا اگر رها شدیم، مثل پینوکیو میزنیم همه چیز را داغون میکنیم.
ایشان نشسته بودند که یک کارتون با بچّه ببینند تا او سرگرم شود؛ امّا ولیّ خدا با دیدن یک کارتون عادی هم عبرت میگیرند و به ما هم یاد میدهند که مراقب باشید؛ اگر میخواهید دچار وساوس نفسانی نشوید و خطورات نفسانی و شیطانی شما را گرفتار نکند؛ باید مانند عروسک خیمهشب بازی، دستتان در دست حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) باشد. هر جا شما را برد، بروید؛ نه هر جا که خودتان خواستید بروید. هر چه او خواست، همان شود؛ نه هر چه که خودت دلت خواست.
لذا «فَاتَّبِعُوهُ» یعنی این. وقتی فرمود: اینطور باش، بگوییم: چشم. آنطور، چشم. این کار را انجام بده، چشم. آن کار را انجام نده، چشم.
اولیاء خدا تمثیل میزنند و میفرمایند، موفّقترین فرد در مسئله «فَاتَّبِعُوهُ»، حضرت ابالفضل العبّاس(عليه الصّلوة و السّلام) بوده است. لذا در زیارتنامه ایشان عرضه میداریم: «السّلام علیک أیّها العبد الصّالح، المطیع للّه و لرسوله و لأمیرالمؤمنین ...». چطور بنده صالح خدا شد؟ وقتی که متوجّه شد همه چیز در اطاعت محض است. ما کاری به آن عدّه که متوجّه نیستند و نوع دیگری بیان میکنند؛ نداریم.
لذا مسئله اوّل در مراقبه از خطورات نفسانی و شیطانی، بحث تبعیّت محض از هادیان الهی است.
چه کسانی دارای زیانبارترین اعمال هستند؟
در اواخر سوره کهف، آیات شریفهای در این زمینه بیان شده است که خداوند میفرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»[8]