مجموعه اشعار آیینی ویژه ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
وارث :... ساقی بیاورید که بزمی به پا کنیم ...ساقی بیاورید که بزمی به پا کنیمساغر بیاورید که قدری صفا کنیممطرب بیاورید که تا خط خویش رااز خط پیروان طریقت جدا کنیمعمری نماز پشت سر شیخ خوانده ایمحالا شبی به پیر مغان اقتدا کنیمخواندم دعا به مسجد و حاجت روا نشدیکبار بین میکده امشب دعا کنیمیک خمره نه,دو خمره نه ,تا یازده رسیدما آمدیم تا که زدل عقده وا کنیمحالا که نام پاک تو اکسیر واقعیستبا ذکر یا حسن مس دل را طلا کنیموقتی که مرده را نگهت زنده میکندباید تو را مسیح پیمبر صدا کنیمحریم و زیر دین نگاه تو رفته ایمآقا چگونه قرض شما را ادا کنیم؟حالاکه بی ولای توطاعات باطل استباید نماز و روزه ی خود را قضا کنیمفرموده اید شیعه به دوزخ نمی رودپس هرچه خواستیم گناه و خطا کنیم؟!وقتی به خاطر تو، به ما شان می دهنددیگر چه احتیاج که در دین ریا کنیمزهرا اگر اجازه دهد در بهشت همخدمت به خاندان شریف شما کنیمتمار شهر عشق علی باش ای رفیقتا اینکه پای دار غمش گریه ها کنیمگیرم که تو حبیب نبودی، زهیر باشتا اینکه زیر تیغ جنون جان فدا کنیمدر باب نوکری به مقامی نمی رسیمتنها اگر به سینه زدن اکتفا کنیمما را غلام قصر خودت کن که در بهشتشب های جمعه روضه برایت به پا کنیموحید قاسمی ... ای جلوه خدایی بی انتها حسن ...آنقدر آمدند و گرفتارتان شدند خاک شما شدند و هوادارتان شدند زیباترین اهالی دنیای عشق هم یوسف شدند و گرمی بازارتان شدند لطف شماست اینکه تمامی انبیا بالاتفاق سائل دربارتان شدند آنها که پای منت چشم کریمتان بی سر شدند تازه بدهکارتان شدند این بالهایی که زیر بت عشق سوختند خاک تبرک در و دیوارتان شدند نفرین به آنکه مهر تو را سرسری گرفت یا آنکه حاجت از حرم دیگری گرفت ای جلوه خدایی بی انتها حسن خورشید روشن سحر سامرا حسن بی تو عبودیت به خدا بت پرستی است نور خدا مکمل توحید ما حسن امشب عروج زخمی بال مرا ببر تا سامرا ، مدینه ، نجف ، کربلا ؛ حسن در بین خانواده زهرای مرضیه باید شوند تمام علی زاده ها ؛ حسن زنجیره ی محبت زهراست دین من با یک حسین و چار علی و دوتا حسن سوگند میخوریم خدا لشکری نداشت روی زمین اگر حسن عسکری نداشت آنکه مرا فقیر حرم میکند تویی یک التماس پشت درم میکند تویی آنکه در این زمانه ی بی اعتبارها با یک سلام معتبرم میکند تویی آنکه برای پر زدن سامرایی ام هرشب دعا برای پرم میکند تویی آنکه مرا برای خودش خانه خودش با یک نگاه ، در به درم میکند تویی آنکه تو را همیشه صدا میکند منم آنکه مرا همیشه کرم میکند تویی شکرخدا گدای امام حسن شدم خاکی ترین کبوتر باغ حسن شدم تو کیستی که سائل تو جبرئیل شد دسته فرشته پای ضریحت دخیل شد تو کیستی که جدّ نجیب پیمبرت مهر تو را به سینه گرفت و خلیل شد تو کسیتی که حضرت موسی عصا به دست ذکر تو را گرفت اگر مرد نیل شد اصلی که پا گرفت بدون تو فرع فرع فرعی که پا گرفت کنارت اصیل شد تنها خدا به خانه ی تو آفتاب داد بعدا تمام زندگی ات نذر ایل شد امشب دعا کنید ظهوری کند مرا تا اینکه میهمان حضوری کند مرا امشب دعا کنید بیاید نگار ما آیات روشنایی شبهای تار ما امشب دعا کنید بیاید در این خزان فصل گلاب فاطمه فصل بهار ما امشب دعا کنید بیاید گل خدا تا اینکه این بهار بیاید به کار ما امشب دعا کنید بیاید ز راه دور مرکب سوار آل علی تک سوار ما آنکه اگر نبود دلم فاطمی نبود حتی نبود سجده ی سجاده یار ما زهرا هنوز دست به پهلو کند دعا زهرا کند دعا که بیایی کنار ما علی اکبر لطیفیان ... پَرَم به شوق هوای تو وا شده آقا ...پَرِ شکسته به بالا نمی رسد هرگز تلاش می کند اما نمی رسد هرگز کبوتری که هوایی نشد در این وادی به آسمان تمنا نمی رسد هرگز اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق به سوی خانه لیلا نمی رسد هرگز چنان مقام به عشاق می دهد الله به فکر مردم دنیا نمی رسد هرگز مقام و سلطنت و پادشاهی عالم به پای رعیتی ما نمی رسد هرگز و بی ولای تو و خانواده ات آقا کسی به عالم معنا نمی رسد هرگز بدون گوشه ی چشم تو شیعه در محشر به خاک بوسی زهرا نمی رسد هرگز مسیح آل محمد ، مسیح زهرایی به گرد پای تو عیسی نمی رسد هرگز پَرَم به شوق هوای تو وا شده آقا کبوتر تو به سویت رها شده آقا زمان مستی ما انتها ندارد که مریض عشق تو بودن دوا ندارد که بهشتِ من تویی آقا، بهشت را چه کنم بهشت بی گُلِ رویت صفا ندارد که نمی دهم به بهشت خدا حریم تو را بهشت قد حریم تو جا ندارد که فدای بنده نوازی و مهربانی تو سرای لطف تو شاه و گدا ندارد که کجاست حاتم طایی ببیند اینجا را کسی شبیه تو دست عطا ندارد که سرای توست پذیرای آرزومندان کسی به قدر تو حاجت روا ندارد که میان این همه القاب نیک هیچ اسمی صفای کنیه ابن الرضا ندارد که تویی که آینه حی ذوالمَنَنت خوانم عزیز قلب رضایی تو را حسن خوانم امام عسکری، آقا، امیر، مولانا دو دست خالی ما را بگیر، مولانا گدای نیمه شب، بین این گذر هستم بیا و توشه بده بر حقیر مولانا نگاه روشن خود را ز ما دریغ مکن منم به دام نگاهت اسیر مولانا به نفس سرکش و طغیان گرم نگاهی کن دعا نما که شوم سر به زیر مولانا بصیرتی بده آقا که راه کج نروم تویی تو آینه ی یا بصیر مولانا به کوری همه دشمنان، خدای کریم نوشته نام تو را از غدیر مولانا تویی که چشمه ناب معارفی آقا کمال سیر و سلوک هر عارفی آقا هر آنچه ناز فروشی تو، مشتری هستم میان صحن تو دنبال نوکری هستم دعای بال قنوتم که مستجاب شدم که تحت رایت عشقم پیمبری هستم هزار مرتبه مدیون ربنای تو ام اگر که شیعه مجنون حیدری هستم به انقلاب و نام خمینی همیشه محتاجم به یاد خون شهیدان کوثری هستم چه منتی به سر من نهاده دست شما که تابع سخن رهبری هستم شباهتی است میان دل من و دل تو شباهتی است که مثل تو مادری هستم به روز حشر کشم نعره های مستانه که من غلام غلامان عسکری هستم مجیر آل رسولی مدد ابالمهدی فروغ چشم بتولی مدد ابالمهدی عطش میان حرم رود نیل می گردد سرشک دیده ما سلسبیل می گردد کسی که زائر قبر غریبتان باشد میان آتش غمها خلیل می گردد ندارد هیچ تعجب که در کنار شما کبوتر حرمت جبرئیل می گردد به حج نرفته ای اما طواف درگاهت هزار حج خدا بی بدیل می گردد به حلقه های ضریحی که نیست در حرمت دل شکسته زائر دخیل می گردد دوباره پای برهنه به جاده می آئیم به سوی صحن و سرایت پیاده می آئیم جواد پرچمی ... دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را ...دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را نگاهی باز می گیرد سرِ راهِ نگاهم را کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را که برگردانده امشب سوی دیگر قبله گاهم را من امشب حاجی این قبله این قبله نما هستم من امشب بنده مولایِ سُرِّ من رَاَی هستم درون سینه ام انگار شور دیگری دارم به لطف ساقی امشب در سبویم کوثری دارم به دستی زلف یار و دست دیگر ساغری دارم شرابی ناب از انگورهای عسكری دارم من امشب عشق را تکرار در تکرار می خوانم حسن جانم حسن جانم حسن جانم حسن جانم وزیده از پگاهِ شهر پیغمبر نسیمی که رسیده سالهایی قبل همراه شمیمی که تمام شهر را پُر کرد آن فیضِ عظیمی که خبر داده است باز از جلوه ي دست کریمی که همان خُلق و همان خو در جمالش منجلی باشد که مثلِ آن حسن ، آرامِ جانِ این علی باشد نگاهت چون مسیحاییست که بر مرده ها جان است که گاهی لرزه بر اندام مأمورانِ زندان است و یا ابریست که در آسمان هم حکمِ باران است بگو این چشم انسان است یا از آنِ یزدان است تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی صِفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟ رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید حریمت کعبه آمال، قبرت قبله ي امید گدایان هرکجا هستید، امشب هرچه می خواهید دخیل عشق بندید از همان جا بر درِ خورشید اگر که سائل شهر مدینه مجتبی دارد کسی چون عسكری را هم گدای سامرا دارد میایی و برای مهدی ات دلداده می سازی هزاران عاشقِ در دامِ عشق افتاده می سازي از اشک دیده ي چشم انتظاران جاده می سازی برای امرِ غیبت شیعه را آماده می سازی میان پرده، اسرارِ خدا را بی صدا گفتی برای شیعیانت افضل الاعمال را گفتی تو آن معنای پروازی که بی تو هیچ بالی نیست زلال جاری باران لطفت را زوالی نیست به جز درد فراقِ مهدی ات آقا ملالی نیست یقیناً جاي فرزندِ تو در اين بزم خالی نیست دعا کن تا که من هم جمکرانی باشم آقا جان دعا کن تا ابد صاحب زمانی باشم آقاجان اجازه می دهی امشب تو را ابن الرضا گویم صفای مرقدِ شش گوشه ات را کربلا گویم غریب سامرا، از غربت یک آشنا گویم برایت قصه ی یک مادر و یک کوچه را گویم از آن ابری كه زیر ظلمتش پوشاند ماهش را از آن مادر که بينِ کوچه ها گم کرد راهش را محمّد بياباني ... اي حضرت معشوق اي ليلاترينم ...اي حضرت معشوق اي ليلاترينم من از همه پروانه ها شیدا ترینم سنگ ملامت خورده عشق تو هستم يعني ميان عاشقان رسوا ترينم تو آيه هاي مصحف پيغمبراني بهر تلاوت كردنت شيواترينم اي كيسه بر دوش سحرهاي محله مرد كريم سامرا ؛ آقاترينم ما ريزه خوار دولت عشق توهستيم ای حضرت معشوق ای لیلاترینم اندازه ي ما چشم تو ديوانه دارد مجنون ميان خانه ي ما خانه دارد تو آشنای کوچه های آسمانی بالاتر از فهم اهالی جهانی فهمیدن شأن و مقام تو محال است تو سرّ الاسرار نهان اندر نهانی رد قدم های همیشه جاری ات را تا مرزهای بی نهایت می رسانی وقتی که می آیی کنار جانمازت دنبال خود خیلی ملک را می کشانی تو ابتدا و انتها اصلاً نداری مثل خدائی و همیشه جاودانی ای روشنی مطلق شب های تارم پروردگار بی مثال هر چه دارم من از مساكين قديم سامرايم از آن سوي دنيا چه آوردي برايم اين روزها كه مرقدت گنبد ندارد من یا کریم خاکی صحن شمایم آقایی تو فرصت مسکینی ام داد پس خوش به حال دست هایم که گدایم دلداده ام بر آن نگاهت تا ببینم این چشم هایت میکشاند تا کجایم خیراتیِ دور سر سجاده ی توست خاکستر بال و پر پروانه هایم صبح ازل ما را گدایت آفریدند مثل دخیل سامرایت آفریدند ای بی نظیری که پر از آیات رازی مثل خداوندی و از ما بی نیازی هر صبح از بام بلند آسمان ها با چشم های روشنت خورشید سازی صد دل اسیر گردش نیمه نگاهت باید به این چشمان شهلایت بنازی جبریل را دیدیم با خیل ملائک در آن بهشت صحن تان میکرد بازی تو از همین قطعه زمین سامرا هم فرمانروای سرزمین های حجازی مرد بهشتی زمین ای بی مثالم ای آب جاری کویر خشکسالم نذر تو كردم اين پر خاكستري را اين دست هاي خالي پشت دري را ديشب دعا كرديم تا اين كه خداوند هرگز نگيرد از تو ذره پروري را شرح كمالات تو را يك روز خوانديم ديديم در تو سيره ي پيغمبري را صد بار دنيا امتحان كرد و نداديم يك ذره از مهر امام عسکري را ما خاكسار صبح و شام اهل بيتيم فرداي محشر هم غلام اهل بيتيم امشب اگر دست شما بالا بيايد اميد آن داريم كه آقا بيايد دستي ببر بالا كه در اين فصل سرما در خانه هاي ما كمي گرما بيايد دستي ببر بالا كه در اين خشكسالي آقاي ما با هيبت سقا بيايد دستي ببر بالا كه در يك جمعه سبز آن انتقام ظهر عاشورا بيايد اين روزها با ذوالفقار مرد كوفه بهر تقاص چادر زهرا بيايد امشب دلم سمت افقـهاي ظهوراست چشم انتظارظهـرفرداي ظهور است علی اکبر لطیفیان ... او که باشد امیر انس و جان ، سومین نسل حضرت سلطان ...آسمان در طلوع یک خورشید میکند روزهای خود تمدید این چه نوریست در افق پیدا این چه نوریست نور عشق و امید در سحر جلوه اش که می گوید نور او فاطمی ست بی تردید در میان سکوت سرد حجاز گوش دل یک صدای ناز شنید خبری آمد از سرادق عرش گل بریزید فاطمه خندید پدرش دور خانه می گردد بر لبش ان یکاد یا توحید چشم در چشم کودکش دائم می نماید خدای خود تمحید تا که دستی برد به گیسویش هر چه دلداده را کند تهدید دیدگان حدیث روشن شد تا که نور جمال او را دید جبرئیل آمد و تبرک کرد بال خود را به صورتش مالید مثل گردونه زمین و زمان با ملائک بدور او چرخید او که باشد امیر انس و جان سومین نسل حضرت سلطان قامت عشق کاملا" خم شد ساغر و جام و باده در هم شد انبیاء صف کشیده مستانه در تحیر تمام عالم شد هر چه می شد ز عاشقی رو کرد جلوه کاملش در آن دم شد صحنه درس عشق بازی ها بین گهواره ای مجسم شد بین دریای پر طلاتم عشق چه بگویم که صبر دل کم شد دل عالم شد آب تا اینکه لحظه بوسه ای فراهم شد با شکوه صدای این دو لب طپش سینه ها منظم شد از صفای همین محبتها رشته دین به عشق محکم شد بهر تبریک این ولادتها حضرت رب عشق ملزم شد صله بر دوستان این آقا دوری از آتش جهنم شد او که باشد امیر انس و جان سومین نسل حضرت سلطان من که هستم ؟ ز سائلان حرم او که باشد خدای جود و کرم نازم او را که نازدار خداست ناز او را به جان و دل بخرم از گدایان سامرا بودن آبرویم شده چو تاج سرم قبله گاه کرامت او باشد من به پیشش شبیه رهگذرم چه بگویم ز دست معصیتم بهر پرواز بسته بال و پرم تا که گردیدم آشنا با او شد جهانی غریبه در نظرم حاجتی دارم از خداوندش در میان دعای هر سحرم کی شود تا اجازه ای بدهد دل خود را به صحن او ببرم یک سحر وقت صحن گردی ها کند او بی قرار و در بدرم هر وجب صحن او بشویم با کوثر چشمهای پر گوهرم خاک زیر قدو م زوارش را کنم طوطیای چشم ترم او که باشد امیر انس و جان سومین نسل حضرت سلطان چه خبر از صفای عسکریین دل گرفته برای عسکریین چه خبر از شکوه گنبد او از دو گلدسته های عسگریین چه خبر از ضریح و کاشی ها مرقد دلربای عسکرییین مانده از سر من را گویا تلی از خاک عسکریین در شب جشن دیده گریه کند در غم روضه های عسکریین آن بقیع و خرابیش کم بود شد اضافه عزای عسکریین نذر سرداب مانده آثاری نذر گنبد طلای عسکریین روضه دارد وجب وجب خاکش وای از کربلای عسکریین میبرم من شکایت این قوم پیش گاه خدای عسکریین نسل اینان ز نسل کوچه بود شاهدم ناله های عسکریین گر بگویم میان کوچه چه شد در بیاید صدای عسکریین قاسم نعمتی ... خوش آمدی حضرت آقای مهربان ...دنیای با حضور تو زیباست واقعا قطره کنار چشم تو دریاست واقعا شاعر به عشق روی شما خط خطی کند اینجا قلم به شوق تو برپاست واقعا در بین واژه های سرودم نزول کن دفتر بدون نام تو تنهاست واقعا ای نازنین به یمن قدوم مبارکت امشب قشنگ ترین شب یلداست واقعا تو آمدی ملائکه انگشت بر دهان آری جمال ناز تو زیباست واقعا تو آمدی حقیقت افسانه ها شوی مجنون چشم های تو لیلاست واقعا تو آمدی که عزت و شوکت بیاوری آری گدای کوی تو آقاست واقعا خوش آمدی جان جهان و جهان جان خوش آمدی حضرت آقای مهربان شور میان هر غزل شاعرانه تو زیباترین تغزل در هر ترانه تو هستی بدون مهر و محبت که مرده است عشق بدون چون و چرای زمانه تو اغراق نیست از همه عالم سرآمدی یکتا شبیه ذات احد جاودانه تو شایسته ی مقام شریف ولایتی ای جانشین خوب خدای یگانه تو مملو از خدا شده است ، شک نمیکنم - قائم مقام حضرت حق- کاویانِ تو دیوانه ی مرام شما تا همیشه من ارباب بامروت من در زمانه تو بر مهر و ماه و شمس و فلک طعنه میزنی آقای عالمی و ابالمهدی منی من خاکسار کوی تو، عبد خدایی ام بچه محله ی توأم و سامرایی ام من با نگاه مادرتان محضر شما مشغول کار و کسب شریف گدایی ام تو انتهای جاده ی جود و کرامتی من سائل نگاه توأم ابتدایی ام وقتی تو دومین حسن خانواده ای آری منم به نام نامی تو مجتبایی ام فرقی نمی کند بخدا نور واحدید شش گوشه ی تو بوسه زدم کربلایی ام گوشه نشین هرشب بزم غمت منم لطمه زن مصیبت هر عمه ات منم آقا شما بگو غم غربت چگونه است زندانی و اسیر و اسارت چگونه است آقا بگو که در غل و زنجیر اهل زور همراه سوز و درد و حرارت چگونه است آقا شما بگو بد و بیراه و افترا آقا شما بگو که جسارت چگونه است یک تکه نان خشک وکمی هم کپک زده آقا بگو که طعم حقارت چگونه است آقا بگو که شیوه ی مردانگی نبود آقا بگو نهایت غارت چگونه است با گوشواره و دو سه معجر نمیشود آقا بگو اساس تجارت چگونه است علیرضا خاکساری ... ابن الرضاي سوم ما یا ابالحسن ، عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن ...از پنجشنبه هاي دل من عبور كن يك روز جمعه چشم مرا غرق نور كن آقاي پنجشنبه ؛ مرا هم نگاه كن چشمان خيس و غم زده ام را مرور كن چيزي دگر نمانده به هنگامه ظهور ما را در اين دقايق آخر صبور كن با آخرين ستاره شبهاي انتظار با يازده ستاره ؛تو در ما ظهور كن با اشك صيقلي بده ما را و بعد از آن سنگ سياه سينه ما را بلور كن ابن الرضاي سوم ما یا ابالحسن عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن آدم کشیده بود خودش را به التجا غم هم نشسته بود لب جاده فنا کشتی نوح هم به تکسر رسیده بود و می طنید یکسره دور و بر بلا موسا که رفته بود به دریا عصا به دست عیسا مرض بود و به ذکر هوالشفا آتش به قهقهه همه جا گـُـر گرفته بود آن سو خلیل بود و دو چشم پر از دعا آن غصه ها و این همه غمها یکی یکی گشتند کو به کو همه جا را جدا جدا تا اینکه چشمشان همه افتاد سمت تو یا نه ! نگاه لطف تو افتاد ابتدا آن سو نگاه زرد و غم انگیز غصه بود این سو نگاه سبز و سرور آور شما از آن به بعد سائل چشمان تو شدیم و خوانده ایم نام تو را " سُـرّ مَـن رای " از آن به بعد غم که به ما روی می کند مائیم و یک نگاه تو آقای سامرا ابن الرضاي سوم ما یا ابالحسن عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن تا كوچه هاي سامره مردي نجيب داشت آري هواي شهر فقط بوي سيب داشت شبها كه در ترنم سجاده مي نشست شبهاي عرش حال و هوايي عجيب داشت هرگاه با دعاي فرج اوج مي گرفت زير لبش ترنم ام يجيب داشت درد آمد و دوا شد و با يك اشاره گفت: هر گوشه از كلام لبش يك طبيب داشت آنقدر کشته شد دل و آنقدر زنده شد با تیغ ابرویی که فراز و نشیب داشت ابن الرضاي سوم ما یا ابالحسن عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن هر جا که باده هست صفای خمش تویی هر جا که آیه ای است ضمیر کمش تویی آدم طمع به کسب مقام شما نمود در صورتیکه آب و گل گندمش تویی شهر مدینه شاد تر از این نمی شود چونکه به لطف حق حسن دومش تویی فهمیدم از ترنم سرداب سامرا هر جا که جمکران شده شهر قمش تویی خورشید مردمی زمین ؛ آسمانترین ای خوش بحال هرکه تب مردمش تویی ابن الرضاي سوم ما یا ابالحسن عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن رحمان نوازنی ... بیا مرا بطلب ، دل پر از بهانه توست ...دوباره پای غزل سویتان دوان شده است حروف واژه عشقم ترانه خوان شده است ردیف و قافیه هایم فقط به ذوق شماست که اینچنین همه همرنگ آسمان شده است زبان رو به سوی قبله مانده طبعم به جان رسیده و انگار پرتوان شده است فضای آبی شعرم نثار مقدمتان بهار هم به قدوم شما جوان شده است نَمی ز بارش حُسن شما و آل شما کتاب شعر و غزلهای شاعران شده است فضای شعر، پر از لطف بی کرانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست چه منتی به سر خلقت خدا داری اگر به چشم زمین پای خویش بگذاری سحاب رحمتی و پای آسمان خدا کنار می کشد آن ساعتی که می باری فرشتگان همه مبهوت جلوه رویت چه دلربایی... عجب دلبری... چه دلداری... تو آخرین گل یاسی که نقش هایت را به کوچه باغ قدیمی شهر می کاری پس از تو صبح مدینه دگر نخواهد دید طلوع نسل خدا را زمان بیداری لبان حضرت هادی پر از ترانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست اگرچه عمر تو ایام کمتری دارد ولی به عمر دو صد نوح برتری دارد بهشت کوی تو! نه... نه... غباری از کویت کجا به وعده جنت برابری دارد؟ کدام دلبری آن هم به نقد جان دادن شبیه و مثل تو آنقدر مشتری دارد دل مریض من آقا اگرچه ناخوش بود ولی به لطف تو اوضاع بهتری دارد گدای ریزه خور سفره تو سلطان است چرا که بر سر خود تاج سروری دارد نگاه ماست که دنبال آب و دانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست خوشا به حال کسی که هواییت باشد گدای روز وشب سامراییت باشد شنید هرکه حدیث تو از پس پرده همیشه مست کلام خداییت باشد عبادت تو میان درندگان یعنی جهان به سلطه فرمانرواییت باشد کسی که در وطنش خانه رضا دارد هلاک کنیه ابن الرضاییت باشد خوشا به آنکه به یاد ضریح شش گوشت مسافر حرم کربلاییت باشد بیا مرا بطلب ، دل پر از بهانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست شما که جود و کرم عادت و مرام شماست گدا همیشه پر از شرم احترام شماست شما که صاحب شیرین ترین اسمائید همیشه روی لب ما طنین نام شماست شما که هیچ زمان حج نرفته اید اما هم آب زمزم و هم کعبه تشنه کام شماست شماکه حجت حقید در برابر ما به گفته خودتان فاطمه امام شماست تو را به فاطمه آقا خودت دعایی کن که استجابت، اجزایی از کلام شماست دعا برای فرج نزد آستانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست محمد بیابانی ... مرا به لطف خودت صاحب الزّمانی کن ...ز خاک پای تو اول سرشت قلبم را سپس غبار حریمت نوشت قلبم را ز نور معرفت و رحمت و ولایت تو بنا نهاد چنین خشت خشت قلبم را میان مزرعهي سبز استجابت تو کنار چشمهي خورشید کشت قلبم را مرا اسیر تماشای چشمهایت کرد سپس نهاد میان بهشت قلبم را دخیل پنجره های حرم شدم تا حق رها نمود ز کعبه، کنشت، قلبم را خدا گواست که من از ازل گدای توأم اسیر رحمت و فضل تو، مبتلای توأم ز بسکه آهوي چشم تو دلبري کرده دل رميدهي ما را کبوتري کرده من چو ذره کجا و زيارت خورشيد نگاه روشن تو ذره پروري کرده بهشت چشم رئوفت چه رونقي دارد که با بهشت خدا هم برابري کرده فداي عاطفه هاي نگاه پُر مهرت مرام قلب مرا عشق باوري کرده چقدر تازه مسلمان کنار خود داري مسيح چشم تو کار پيمبري کرده شکوه ناب ولايت تويي که دل ها را تجليات نگاه تو حيدري کرده همیشه معجزه های تو منجلی بوده همیشه ذکر کثیرت علی علی بوده خدا نهاده در اين چشم ها صلابت را شکوه و هيبت و آقايي و سيادت را براي اهل زمين آسماني از فيضي ببار بر دلمان کوثر فضيلت را به لطف گوشهي چشم تو حضرت باران خدا گشوده روي خلق باب رحمت را مسيح آل محمد! بزرگ نصراني چه خوب ديده کرامات چشمهايت را چه کودکانه به عزم مصاف مي آيند نگاه نافذ تو رام کرده خلقت را ز دشمنان خودت هم دريغ ننمودي زلال معرفت و زمزم هدايت را تمام همتت اين بود که بفهماني به شيعه سرّ بقا، معني ولايت را چقدر گفتي از آن آفتاب پشت ابر حکایت ولی و انتظار و غيبت را خوشا کسی که دمی غائب از حضورش نیست حجاب خود نشده بی نصیبِ نورش نیست شده ست مرقد تو اعتبار سامرّا شکوه گنبد زردت وقار سامرّا * به یمن مقدمت آقا طواف می کردند تمام ارض و سما در مدار سامرّا فرشتگان مقرب مسافران تواند شهود می چکد از جلوه زار سامرّا غبار مقدمت ای عشق جای خود دارد که طوطیای نگاهم غبار سامرّا گرفته قلب من خسته آشيان امشب در آستان تو، گوشه کنار سامرّا اگر چه لایق وصل تو نیستم اما ز دست رفته دلم در جوار سامرّا به عشق دیدن سرداب می تپد هردم دل شکسته دل بی قرار سامرّا غروب جمعه نگاهم به راه موعودی است کنار جادهي چشم انتظار سامرّا طلوع می کند آخر سلالهي خورشید ز راه می رسد آخر بهار سامرّا کبوتر دل من را تو جمکرانی کن مرا به لطف خودت صاحب الزّمانی کن یوسف رحیمی ... ای نور تو هماره نگهدار شیعیان ...آن دلبری که بندگی ات را روا نوشت مارا غلام حلقه به گوش شما نوشت روز ازل مربی اشراق عاشقی نام تو را به صفحه ی دلهای ما نوشت آن خالقی که مهر تو را مُهر سینه ساخت با لوح دل حدیث تو را آشنا نوشت با جوهر طلا به شبستان آسمان وصف تو را به خط جلی کبریا نوشت با جان و دل ولایت تو خو گرفته است خلاق عشق بندگی ات را سزا نوشت صدها طواف،بی تو نیارزد به ارزنی چون کعبه را به کوی شما مبتلا نوشت بعد از خدا کریم ترینی امام من از بس خدا به دست کریمت ثنا نوشت آن خالقی که عادت احسان دهد تو را دل را گدای سامره ی هل اتا نوشت ما را غلام همت تو آفریده اند ریزه خوران دولت تو آفریده اند ای از کرشمه های تو روی بهار سبز وز غمزه ی نگاه تو لیل و نهار سبز تا زیر سایه ی تو کند عشق زندگی باشد برای شیعه همه روزگار سبز بی حسن تو بهشت صفایی نمیگرفت جنات تجری است به آن نو بهار سبز ای پرچمت به بام نظام جهان سه رنگ لعل تو سرخ و چهره سپید،اقتدار سبز این دل ز شرب آب ولای تو زنده است باشد همیشه دور و بر چشمه سار سبز از رعد و برق غمزه ی مژگان عاشقت ابر بهار و عاطفه ی بیقرار سبز گل میدمد ز مقدم خورشیدی شما پشت لب فلک ز تو ای گلعذار سبز بازار سرد منتظران از تو گرم شد دارد هلال شیعه عجب انتظار سبز شیعه دگر بهانه به دشمن نمیدهد با دیدن بقیع دگر تن نمیدهد تو محور حدیث شریف زعامتی چشم و چراغ دین و اساس امامتی احکام اهل بیت به تو میشود درست در خاندان وحی چه والا اقامتی روشن ترین چراغ هدایت به دست توست تو قله ی امامت و دین را علامتی ای زاده ی خلیل خلیلان بت شکن در آتش فراق چه برد و سلامتی هرچند در حصاری و تبعید جای توست تو مظهر مقاومت و استقامتی ای در برابر همه ی کفر یک تنه الحق که مثل فاطمه کوه شهامتی محراب از نماز تو بالا بلند شد ای مقتدای سرو چه خوش قد و قامتی شد خوشه ی طلایی گندم ز گونه ات ای سفره دار عشق عجب با کرامتی ای نور تو هماره نگهدار شیعیان دلسوزی ات امان من النار شیعیان دست قلم به پای ثنایت نمیرسد مهر فلک به گرد عبایت نمیرسد مهر و مه از افاضه ی ذرات نور توست دست ستاره بر کف پایت نمیرسد باید سپرد دست عنان را بدست تو بی تو کسی به مرز هدایت نمیرسد آن مدعی که از تو اطاعت نمیکند دستش تهی است چون به عطایت نمیرسد حتی اگر امارت عالم شود نصیب بی حکم تو کسی به کفایت نمیرسد آب حیات چشمه ی مهر و محبتت به تشنگان بدون عنایت نمیرسد تردید در امامت تو هرکه میکند دستش به ریسمان ولایت نمیرسد هرکس که بر ولی شما اعتنا نکرد عهدش به روز عهد و وفایت نمیرسد مهدی اگر دعا نکند وای بر دلم دل را اگر صدا نکند وای بر دلم محمود ژولیده ... از آسمان نور هدي آمد ، مبارك ... از عرش دارد ميرسد فصل بهارم كم كم پر از خورشيد خواهد شد ديارم از عرش دارد ميرسد پيكي خدايي از عرش دارد ميرسد دار و ندارم يك عمر در دست خودم در حبس بودم امشب نگاهش ميشود راه فرارم اميد بستم بر كرامتهاي چشمش بلكه كمي رونق بگيرد كار و بارم من هرچه را دارم به دست دوست دادم شكر خدا كه بعد از اين بياختيارم از آسمان نور هدي آمد ، مبارك عيساي آل مصطفي آمد مبارك ما اهل بارانيم و اهل روضههائيم عمري است محتاج گداهاي شمائيم آوارههاي كوچهي حُسن بهاريم كاسه به دست سفرههاي هلاتائيم از روز اول خادم اين خانه هستيم تا شام آخر هم مقيم اين حرائيم ما نسل در نسل عاشق اين خانواده ديوانهوار از عالم و آدم جدائيم وقتي كراماتِ نگاهت شامل ماست يعني كه در هفت آسمان مشكلگشائيم از اولش هم قلب ما دست شما بود توفيق ما و سلب ما دست شما بود شكر خدا كه عاشقي درمان ندارد اين قصهي شاه و گدا پايان ندارد شكر خدا كه عاشق اين خانواده شرمندگي دارد ولي عصيان ندارد فرع تولي و تبري اصل دين است ايمانِ بي اين خانواده جان ندارد چشمي كه ابري شد از اين درياي جوشان در روز محشر لحظهي گريان ندارد دست كسي بر دامن فهم شما نيست اين نردبانها پلهي آسان ندارد اي خلقت آدم طفيلي وجودت هفت آسمان محتاج بارشهاي جودت امشب بيا رحمي به حال اين گدا كن بيآبرويي را مقيم اين حرا كن ابري بياور بر سر چشم خسيسم با دست باران درد دلها را دوا كن يك قطره از نور كراماتت بپاش و اين دفعه ما را حُر دشت روضهها كن دلبستگيهاي مرا از من بگير و بر چشمهاي خود اسير و مبتلا كن يك صبح با جادوي چشمت اين گدا را از جملهي همسايههاي سامرا كن گرچه به ظاهر از خداوندي جدائيد آئينه در آئينه تكرار خدائيد محمد بختیاری ... از ازل آب و گلم گفت : که من کوثری ام ...از ازل آب و گلم گفت : که من کوثری ام فاطمی دین و حسینی ، حسنی ، حیدری ام همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا این است که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند که مسلمان مرام حسن عسکری ام چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد ؟ چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام ؟ من که مجنونم و آشفته – تورا می خوانم سربازار غمت-یوسف من – مشتری ام به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من تا صف حشر بگویم که علی اکبری ام آری آری بخدا کف زدن اینجاست حلال که حسن داده مرا وعده دیدار و وصال آسمان مهر و تولای تو داردآقا عرش درسینه تمنای تو دارد آقا حور و قلمان بهشت اند گدای نفست باغ رضوان سر سودای تو دارد آقا از شعاع افق چشم تو بالاتر چیست؟ ماه سودای قدم های تو دارد آقا هل اتا آید وآقایی تو می خواند جبرئیل آیت غرای تو دارد آقا عرصه محشر وآغاز شفاعت از توست عالمی حسرت فردای تو دارد آقا گوشه صحن وسرایت ، حرم آل عباست خاک سرداب گل پای تو دارد آقا زیر پایت نظر افکن که تماشا دارد دل آواره به خاک قدمت جا دارد وای اگر جلوه کنی ! – جلوه نکرده این است هرچه خون است به پای علمت می ریزد بی تو خورشید خریدار ندارد یعنی ، هرچه نور است ز عرش حرمت می ریزد عمر نوح ای همه روح – تو را لازم نیست کشتی نوح از این عمر کمت می ریزد از دل خسته خداوند نگیرد غم تو که سرور از دل دریای غمت می ریزد دست خالی نرود هیچکس از درگه تو از تهیدستی سائل درمت می ریزد تو ابالمهدی زهرایی و دوم حسنی مجتبای دگر فاطمه آقای منی تا که من چون حسن عسکری آقا دارم ز عیار گل دلبر دل زیبا دارم زندگی زیر لوایش چه صفایی دارد روزگار خوشی از این قد و بالا دارم با محبت تر از این جمله ندارم در دل که به بالای سرم مثل تو بابا دارم به وجود تو امام حسن عسکری است که به کنعان دلم یوسف زهرا دارم ای بنازم به مقامت که امانت داری من امان نامه ز امضای تولا دارم حاجت روی جگر گوشه تو ما را کشت ای بسا دست توسل به تو مولا دارم مادرت منتظر آمدن مهدی توست صبح میلاد تو هنگامه هم عهدی توست سامرا خاک گل ماست خدا می داند خاک من از گل مولاست خدا می داند نظر از سامره بردار دلم را بنگر حرم عسگری اینجاست خدا می داند نه من از کوی تو دورم به همین منزل چند بعد منزل نه به اینهاست خدا می داند حج تویی کعبه تویی در دل من خانه توست طوف کوی تو مهیاست خدا می داند حرم و گنبد و گلدسته تو در عرش است عرش زوار دل ماست خدا می داند طلب و دعوت و همت همگی نزد شماست ورنه دل قافله پیماست خدا می داند بین ما نیست کمی فاصله یابن الهادی جز من و گرد همین قافله یابن الهادی محمود ژولیده ... يك حسن از تبارِ ثارالله ، نور چشمِ پيمبري آمد ...دل بيا و بزن تو فريادي كن تو از شورِ لحظهها يادي پرده را نازِ پنجههايت كن خوش بخوان نغمهاي ز دلشادي با فرشته به آسمان پر زن تا بفهمي كه دل به حق دادي با تفكّر كمي تو نجوا كن تا كه عازم شوي بر اين وادي تا ببيني چه كرده نورِ حق با رخِ حجتش به افرادي جمله عاشق صفت قلندوار ذكرِ لبها بود چه ميلادي دستشان جام و قلبشان گويد جان فداي حسن گلِ هادي * * * ساقيا فصل ساغري آمد شيعيان وقت سروري آمد آدمي بر خودت تفخّر كن عاشقان شاهِ دلبري آمد يك حسن از تبارِ ثارالله نور چشمِ پيمبري آمد هر دو شهلا به شب زند طعنه ماه زيباي حيدري آمد خنده دارد حُدَيْثِه بر رويش چون گلِ ياسِ كوثري آمد بر سر كوچهي دلم دل را ديدم امشب قلندري آمد گفتم او را چرا تو سرمستي گفت ميلادِ عسکري آمد * * * او كه جانِ همه جهان باشد هر نگاهش چو آسمان باشد عالِمِ عالَمِ نهان باشد نورِ چشمانِ عاشقان باشد گلرخش كرده ديدهها مجنون هر چه پير از رخش جوان باشد هر دو دستش گرفته بابايش اشك شوق از بَصَر روان باشد خالِ زيباي هاشمي مَنظَر بر گلِ گونهاش نشان باشد حيدر آرَد ملك ز سويِ حق هديهاش شمس و كهكشان باشد از شكوه و مقام او اين بس پورِ او صاحب الزمان باشد حسن فطرس ... شيعه مى نازد به نام عسکری ...عاشقا، مستانگى از سر بگير ساقى از ره مىرسد ساغر بگير مرغ دل را از قفس آزاد كن با پرستوهاى عاشق پر بگير پر بزن تا كوىِ يارِ مَه لقا جا به بامِ خانه دلبر بگير گرچو من بشكسته بالى غم مخور با ولاى يار بال و پر بگير جشن ميلاد امام عسکرى آمده عيدى ز پيغمبر بگير هر چه مىخواهد دلت از يُمن او از يَدِ پر قدرت حيدر بگير طالب عفوى اگر با يا حسن دامن محبوبه ی داور بگير شيعه مى نازد به نام عسکری يا اباالمهدى امام عسکری كيست او بر شيعيان مولاستى كيست او نور دل طاهاستى كيست او ابن الرضا، بابُ الهدى پور حيدر زاده زهراستى كيست او كز مقدمش هفت آسمان غرق زينب باشد و غوغاستى كيست او اندر رهش پيغمبران دست بر سينه همه برپاستى كيست او سرمايه هستى حق ياسِ بى مثل جهان آراستى كيست او عشق خداى سرمدى عاشقى را بهترين معناستى او امام عسکرى باشد كه بر خستگان عشق مولاناستى شيعه مى نازد به نام عسکری يا اباالمهدى امام عسکری اى تجلى خدا سيماى تو جلوه حق چهره زيباى تو پرچم شيعه به دوشت استوار اعتدالش از قد رعناى تو كى شود اى جرعه بخش عاشقان ساغرى مِى نوشم از صهباى تو اى دَهُم فرزند دلبند على كى شود بوسه زنم بر پاى تو جانثار مكتب پاك توايم در شب ميلاد پر غوغاى تو سامرا امشب ندارد زائرى اى فدايت عاشق شيداى تو ميهمان بزم ميلاد توايم تا بياد مهدى تنهاى تو شيعه مى نازد به نام عسکری يا اباالمهدى امام عسکری حمد و تسبيح تو را قرآن كند فخر بر تو حضرت سبحان كند نورِ پاكت ديده را روشن كند ظرف دلها را پر از ايمان كند دردهاى بى شمار شيعه را عشق پاكت دلبرا درمان كند ياد تو اى رهبر تحت نظر مشكلات شيعه را آسان كند اقتدارت همچنان پاينده است گر عدو خانه به تو زندان كند عشق تو خورشيد سازد ذره را هر دل شوريده را سلمان كند شد دعاى بزم ميلادت شها مهديت ما را به خود مهمان كند شيعه مى نازد به نام عسکری يا اباالمهدى امام عسکری اى به دوشَت پرچم عِز و شَرَف اى شده بر غربت دوران هدف پورِ جود و سبط زهد و نجلِ حق سائلان گِردِ حريمت صف به صف مادرت بانوىِ يثرب فاطمه بابِ تو شيرِ خدا شاهِ نجف سلبِ آزادى شد اَز تو تا شود سدِّ راهِ مهدى آن نورِ خَلَف حرمتت را زيرِ پا بگذاشتند قدر تو نشناختند اى وا اَسَف حقْ مُقَدَّر كرد تا فرزند تو باز هم احيا كند عدل و شرف بى نياز از خلق عالم مىشود هر كه آرد ذرّهاى عشقت به كف شيعه مى نازد به نام عسکری يا اباالمهدى امام عسکری عاشقان دارد صفايى سامرا بارگاه جانفزايى سامرا كعبه دلهاى عاشق سامرا قبله جانهاى مايى سامرا هم نجف هم مشهدى و هم بقيع كاظمينى، كربلايى سامرا زائر هر روز تو مهدى بُوَد با نوايش آشنايى سامرا سوى خود هر عاشقى را مىكشى با كمال دلربايى سامرا كاش من در خون خود غلطان شَوَم تا بگيرم در تو جايى سامرا عاشقى آوارهام من آمدم كُنج تو گيرم سرايى سامرا شيعه مى نازد به نام عسکری يا اباالمهدى امام عسکریسید محمد میرهاشمی ... لشکر شادی گرفت ملک جهان را ...لشکر شادی گرفت ملک جهان را کرد مسخّر همه کون و مکان را برد به یک حمله دل پیر و جوان را داد به جسم وجود روح و روان را خیز و بپایش فدا کن سرو جان را داری اگر کن نثار خوبتر از جان وجد و سرور و شعف گشته عبادت مهر فلک داده با خنده شهادت آمده بر شیعیان دور سیادت دور سیادت مگو صبح سعادت صبح سعادت مگو روز ولادت ولادت حجّت قادر منان یازدهم اختر برج ولایت ماه محمد جمال شمس هدایت ابر کرم فلک جود بحر عنایت قصّة فضل ورا نیست نهایت کار نمیآید از شعر و حکایت لال در اینجا بود منطق انسان عروس زهرا حُدیث قرص قمر زاد هشتم ماه ربیع پاک پسر زاد بهر امام دهم نور بصر زاد از شجر احمدی طرفه ثمر زاد بلکه برای همه خلق پدر زاد خلق به خاک درش در خط فرمان او که به صلبش بود مصلح عالم او که به خاکش بود چهرۀ آدم او که ثنایش کنند آدم و خاتم او که مدیحش بود ذکر دمادم جنّت بی جلوهاش خانۀ ماتم دوزخ در سایهاش روضۀ رضوان اهل ولا سرخوش از ساغر اویند خلق خدا جمله در محضر اویند جن و ملک سر به سر عسکر اویند پیر و جوان چون گدا بر در اویند خیل نبیّین ثنا گستر اویند بلکه خدا وصف او گفته به قرآنغلامرضا سازگار ... السلام علیک یا ساقی ، گوشه چشمی، خراب آمده ام ...السلام علیک یا ساقی گوشه چشمی، خراب آمده ام اشک هایم دخیل دامنتان زائر بارگاه میکده ام دارم اذن دخول می خوانم های و هوی مرا نگاه نکن به دلم دست رد نزن امشب روزگار مرا سیاه نکن به سبوخانه ی نگاهت من یازده جام می بدهکارم چوب خطِ مرا نگاه نکن آمدم باز نسیه بردارم در حجاز خمار چشمانت باغ انگور عسکری داری باده ات کهنه کار می خواهد! عده ای خاص مشتری داری «بسم رب الشراب»؛ می نوشم چه شرابی! سرت سلامت باد همه جا را بهشت می بینم باغت آباد، خانه ات آباد وحید قاسمی ... درد عشقی کشیده ام آقا! از خودم هم بریده ام آقا ... !بارها بار با دو چشم دلم، دیده ام رسم دلبری تان را در نمازم شنیده ام گه گاه، ذکر الله اکبری تان را من یتیم ندیدنت هستم، ای زحل! دست من به دامانت می شود ماه! سامرا بدهی، نسیه یا نقد مشتری تان را؟ درد عشقی کشیده ام آقا! از خودم هم بریده ام آقا! دانه دانه چشیده ام آقا! طعم انگور عسکری تان را گرچه در کنج قلعه محصورید، گرچه از شیعیان خود دورید بادها در بغل به عاشق ها، می رسانند رهبری تان را گرچه زندانتان شکنجه نداشت، غیر درد و به غیر رنجه نداشت در و دیوار قلعه می دیدند، رنج موسی بن جعفری تان را در کنار زلال منبرتان، دوش بر دوش "احمدِ اسحاق" عاقبت شعرواره ام آموخت، شیوه ی ذرّه پروری تان رامجید لشگری ... مهربانا مهربانی كرده ای ، خشت و گل را آسمانی كرده ای ...مهربانا مهربانی كرده ای خشت و گل را آسمانی كرده ای حكمت از دل دُرفشانی می كند با قلم قلبم تبانی می كند چشم صحرا را مزیّن كرده ای نور زهرا را مُبیَّن كرده ای نُه فلك مجذوب یك دلدار ماند هفت اقلیم از هبوط یار ماند آن زمانی كه نه گِل نه آب بود با تو نَه خورشید نَه مهتاب بود دستِ ذاتت هستِ مسطور آفرید از صفاتت چارده نور آفرید چار و دَه مبهوت یكدیگر شدند عَلَّم الاَسماء را از بَر شدند نور واحد چارده تقسیم شد سال و ماه و هفته ها ترسیم شد چون نظر كردند بر حالات خویش ذات را دیدند در مرآت خویش تا مهّی ، هفته ، از اِعراب یافت قصّة سبع مثانی باب یافت تا دل افتد روز و شب در دامشان ثبت شد ساعات هم بر نامشان بوی گلهای معطّر می وزد شنبه ها عطر محمد می رسد یاس و سُنبل هدیة یكشنبه هاست عطر زهرا و علی در جان ماست گُل كند در هر دوشنبه نور عین گاه از نور حسن گاهی حسین هر سه شنبه می وزد عطر سه گل سین و یاء و صاد اندر هر سُبُل چهار شنبه موسوی گردد فضا از رضا و باب و دو ابن الرضا می شود لب تر ز جام عسکری هر شب جمعه به نام عسکری ذكر آب و ذكر باد و ذكر خاك یا امام عسگری روحی فداك دوستان محتاج لبخند تو اَند جمع موجودات در بند تو اَند محمود ژولیده ... زمین چشم تماشا شد امام عسکری آمد ...زمین چشم تماشا شد امام عسکری آمد بهشت آرزوها شد امام عسکری آمد هوای سامره گلپوش از عطر نفس هایش گل ایمان شکوفا شد امام عسکری آمد سروش هاتف غیبی بشارت داد "هادی" را گره از کار دل وا شد امام عسکری آمد حسن خویش حسن رویش حسن بویش حسن مویش تمام حسن پیدا شد امام عسکری آمد چنان پیچید در صبح ازل گلبوی لبخندش که عقل از شوق، شیدا شد امام عسکری آمد صفا دارد سرور اهل دل در عالم معنا بساط سور بر پا شد امام عسکری آمد تجلی کرد در برق نگاهش هیبت حیدر طلوع مهر زهرا شد امام عسکری آمد صدای پای او در کوچه باغ زندگی پیچید حضورش عالم آرا شد امام عسکری آمد زمان، امشب "کمیل" از شوق سر از پای نشناسد که - خلقت - باز معنا شد امام عسکری آمدکمیل کاشانی ... ای قبله حرم، حرمِ سامرای تو ...ای قبله حرم، حرمِ سامرای تو بیت الولای دل حرم با صفای تو قرآن یگانه دفتر مدح و ثنای تو روح ملک کبوتر صحن و سرای تو آیینۀ جمال خداوند سرمدی فرزند پاک چار علی، سه محمدی رضوان بدان جلال و شرف سائل درت خورشید سجده برده به صحن مطهرت روح رضاست در نفس روح پرورت نامت حسن نه بلکه حسن پای تا سرت میراث زهد و نور هدایت ز هادیت علم امام هشتم و جود جوادیت معصوم سیزده ولی الله ذوالمنن ابن الرضای سومی و دومین حسن گل ریزد از بهشت به خاکت چمن چمن شرمنده در ثنای تو از کوچکی سخن دُر کلام و لعل لب گوهری کجا وصف ابا محمدنِ العسکری کجا انوار ده امام درخشد ز روی تو یادآور رسول خدا خُلق و خوی تو زیباترین دعای ملک گفتگوی تو مسجود جنّ و انس بُود خاک کوی تو بحری که در صدف، دُر جان پَروَرد تویی در دامنش امام زمان پرورد تویی غلامرضا سازگار/1102101305