حجت الاسلام شاه آبادی: مومن آیینه مومن است
وارث: جلسه اخلاق (استقبال از فاطمیه) در کانون فرهنگی تبلیغی حیدر کرار (ع) با سخنرانی آیت الله نصرالله شاه آبادی و مداحی حاج رضا کرمانشاهی، برگزار شد.
در ادامه متن سخنان حجت الاسلام نصرالله شاه آبادی را می خوانید:

انقلاب اسلامی و پیشگویی آیت الله شاه آبادی
در زمان تبعید امام خمینی به ترکیه، خواب دیدم جنگی سخت و طولانی در جنوب ایران با کشوری دیگر و با کشتار فراوان در گرفت. نخلها شکسته بود و یکی از بستگان ما به نام حبیب الله شهید شد. لشکر ما به فرماندهی امام حسین علیه السلام سرانجام پیروز شد. نزد امام رفتم و در حالی که حضرت چهارزانو نشسته بود، دستها و زانو را بوسیدم و پیروزی را تبریک گفتم. حضرت تبسم کرد اما او را خوشحال ندیدم. سپس از خواب بیدار شدم.
امام خمینی از ترکیه به نجف آمد و پس از چند سال، در منزل امام، سخنی پیش آمد که به یاد آن خواب افتادم. وقتی آن را برای امام بیان کردم، ایشان گفت: لاحول ولاقوة الا بالله.
از این رفتار امام، حس کردم که باید امری مهم در بین باشد. از ایشان توضیح خواستم اما چیزی نگفت. بعد از اصرار زیاد، فرمود: چنین چیزهایی محقق می شود. باز هم توضیح خواستم. ایشان گفت: می گویم به شرطی که تا زنده ام به کسی نگویی. این تخطیط (برنامه، نقشه) را پدر شما برای ما کشیده و چنین جنگی پیش خواهد آمد و ما پیروز می شویم.
سالها از این قضیه گذشت و آن را فراموش کردم. سال ۵۹ که جنگ ایران و عراق شروع شد، ما کمکهای مردمی را به جبهه بردیم. وقتی نگاهم به نخلهای شکسته افتاد، به یاد آن خواب افتادم.
در این جنگ چند تن از بستگان ما از جمله برادرم شهید شدند، اما خویشاوند ما به نام حبیب الله شهید نشد. ما آن را به معنای لغوی تعبیر کردیم و آن افرادی که شهید شدند حبیب خدا بودند.
آشنایی امام خمینی با آیت الله شاه آبادی
برای عمامه گذاری یکی از نزدیکان، نزد امام خمینی در جماران رفتیم. ایشان به مناسبت حضور ما، قضیه آشنایی اش با مرحوم پدرم را برای حاضران اینگونه بیان کرد:
گمشده ای داشتم و فقط میرزا محمد شاه آبادی (پسر عموی ما) خبر داشت. روزی مرا در مدرسه فیضیه دید و گفت: گمشده ات در فلان حجره نشسته است. آنجا رفتم و دیدم حاج شیخ عبدالکریم حائری و آقای شاه آبادی در آنجا نشسته اند. وقتی که آقای شاه آبادی از فیضیه بیرون آمد، به دنبال او راه افتادم. مردم سؤالاتی می پرسیدند و ایشان جواب علمی می داد. به ایشان گفتم: مردم و کسبه این صحبتهای شما را متوجه نمی شوند. جواب داد: بگذار این کفریات به گوش اینها هم بخورد.
در گذر خان از ایشان خواستم تا برایم درس فلسفه بگوید. قبول نکرد و من اصرار می کردم. تا اینکه در گذر جدا پذیرفت. اما گفتم: درس عرفان می خواهم. (ظاهرا امام درس فلسفه را برای زمینه چینی عرفان مطرح کرده است) ایشان نپذیرفت. اصرار من تا منزل وی در محله عشقعلی ادامه پیدا کرد. آقا تعارف کرد و من داخل خانه شدم و ناهار هم در آنجا ماندم و به آقای شاه آبادی قبولاندم که عرفان بگوید.
درس عرفان ایشان شروع شد و افراد دیگر نیز حاضر می شدند اما شاگرد ثابت، من بودم. حتی هفته ای یکی دو شب که در مسجد برای بازاریها صحبت می کرد، حاضر می شدم و مطالب ایشان را می نوشتم.
علاقه امام خمینی به آیت الله شاه آبادی
زمانی که پدرم به تهران رفت، حضرت امام در تهران ازدواج کرد و در دوران عقدبستگی وقتی که به تهران می رفت، با پدر ما دیدار می کرد. یک بار آقای ثقفی ـ پدر خانم حضرت امام ـ به من گفت: به آقای خمینی گفتم: تو برای شاه آبادی بازی به تهران می آیی نه برای نامزدبازی. تا فرصت داشت به دیدار آیت الله شاه آبادی میرفت.
در دوران رضا خان بودیم در قم مبارزه بوجود آمد. نامه هایی امام به اکناف و اطراف فرستاده بودند. در مدتی که در تحصن حرم حضرت عبدالعظیم بودند. به مردم گفتند تعزیه برگزار نکنید. من برایتان منبر میروم. در دهه ی محرم، 10 شب سخنرانی کرد. در شب دهم گفت خدیا تو شاهد باش. این حرفی که میخواهم بزنم، به علمای خارج نوشتم. به هرکس رسیدم و در منبر گفتم. این شاه دشمنی با من و امثال من مشکلی ندارد. شاه با قرآن و دین مشکل دارد. چون من حامی قرآنم با من مشکل دارد. بعد از تحصن با شهید مدرس و جمعی حرکت کردند و از تحصن خارج شدند. به مسجد ما هم در ایام محرم و صفر آمدند. ایستاده شروع به صحبت کردند. گفتند آقا به منبر بروید گفت میخواهم حماقت این شاه و اطرافیانش را ثابت کنم. این من هستم که حرف میزنم نه منبر. و این طول کشید تا افرادی مثل شما پیدا شدند. به فرموده ی امام: این اصحابی که من دارم اولیای خدا نداشتند یا اندک داشتند. این جمعیت حاضر شد برای حفظ دین، جان بر کف بگذارد. با وجود انواع و اقسام مخالفین. کل دنیا یک طرف بودند، مجاهدین یک طرف دیگر. تمام سرودهای انقلابی در وصف آنهاست. بعد از رشد انقلاب هم حرس کردن لازم است. شخصی مخالفت با دکتر شریعتی داشت. برای امام نامه نوشت. امام گفت حق با توست اما الان وقتش نیست. بعد که اختلاف آقای شریعتی با آقای مطهری ظاهر شد، امام خمینی آقای شریعتی را از حسینیه ی ارشاد کنار زدند. و گفتند هرچه آقای مطهری میگوید درست است. در کتابخانه ی حزب جمهوری کتابهای شریعیت را جمع کردند. مردم خیال میکنند امام وقتی در نجف بود نقشه ی انقلاب کردن کشید. اما قبل تر از آن بود. امام با آیت الله بروجردی بر سر گروه فائیان اسلام اختلاف افتاد. امام موافق فداییان اسلام بود و آیت الله بروجردی مخالف بودند. منظور اینکه امام همه ی اینها را دیده بود. کسی باید به سوریه برود، مثل سردارهمدانی باید رزمنده باشد و که اگر هم شهید می شود، بتواند کلک گروه زیادی از آنها را بکند. بیخودی جانشان را فدا نکنند با هوشیاری و مسلط به فنون جنگی باید برود. اگر پشتیبانی ایران از سوریه نباشد، سوریه فنا می شود. الحمدالله رهبر پشتشان است.
ترس ساواکی ها از امام خمینی
نیروهای ساواکی و امنیتی از امام خمینی ترس زیادی داشتند، این ترس را خدا در دل انها انداخته است. انقلاب واقعا ریشه دار بود. انقلاب یک هفته ای، دوماهه نبود. از سالهای قبل از 42 پایه های انقلاب ریخته شده بود. در سال 42 به ثمره نشست، نه اینکه تازه در ان سال کاشته شده باشد. وقتی آیت الله فلسفی به مدرسه فیضیه آمد، به دکتر مصدق حمله کرد. آقای مکارم جریان را به امام عرض کرد. ایشان گفت هرچه بگوید کم است. این انقلاب امروز به نتیجه رسید. وظیفه ی ما و شما، به خصوص که از هیچ چیزی در راه انقلاب مضایقه نکردید، این است که مدافع دین باشیم. تمام هم و غم امام دین اسلام بود. تاکید داشت جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه کمتر باید باشد. در زمان آزاد سازی خرمشهر فریاد زدند، خرمشهر را خدا آزاد کرد. تا مردم دین را فراموش نکنند. فقط برای بیرون کردن محمدرضا پهلوی قیام نکرد. حتی محمدرضا را نصیحت کرد، اگر به حرف آقا گوش میکرد و برده ی آمریکا نمیشد، امام کاری با او نداشت. بدبختی اش ناشی از گوش نکردن به نصایح امام بود. بی دینی ها و بی تقوایی ها در جامعه وجود دارد. این جامعه بچه های من و شما هستند. از آمریکا ، انگلیس و بیرون نیامده اند، بی اعتنایی ما، بچه ها را از ماگرفت. همت باید بکنیم.
امتیاز اسلام نسبت به بقیه ی ادیان، همین است. قانون اساسی برای ما قرآن است. در قرآن فریاد میزند كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ1 * شما بهترين امتی هستيد از ميان مردم پديد آمده ، که امر به معروف و نهی از منکر می کنيد و به خدا ايمان داريد اگر اهل کتاب نيز ايمان بياورند برايشان بهتر است بعضی از ايشان مؤمنند ولی بيشترين تبهکارانند.
اگر امر به معروف برقرار باشد. امر به معروف به فرموده ی پدرم شمشیر دو سر و دوبر است. شمشیر امیرالمومنین است. از همه چیز برنده تر است. امر به معروف اگر اجرا شود نیازی به زندان نداریم. امر به معروف و نهی از منکر شرط و شروط ندارد. باید گفته شود، اگر گفت به شما چه ربطی دارد بگویید وظیفه ام بود بگویم، عذر خواهی میکنم. بحث را با دعوا ادامه ندهید که بدتر ارتکاب به منکر میشود. نهی از منکر و امربه معروف باید دائر باشد.
مومن آیینه مومن است
خدا ما را موظف کرده پشتیبان هم باشیم. مومن آیینه مومن دیگر است. المومن مرات المومن. یعنی باید ناظر بر یکدیگر باشیم. اگر کارهای اشتباه و خطا انجام دادیم باید به یکدیگر تذکر دهیم. هر کدام از ما مسول هستیم. اگر خطایی از هم دیدیم و نگفتیم، مسول هستیم. مثل اینکه ببینیم در خیابان کسی دفعتا به زمین میخورد، اگر بگوییم به ماچه از انسانیت به دور است. میرویم جلو میپرسیم چه شده و ... اگر هم ببینیم کسی قمار میکند باید به او تذکر بدهیم. در قران داریم قمار بداست، یکی از نتایج قمار عداوت بین آدمیان است. ما با گفتن موسی به دین خود و عیسی به دین خود، خودمان را گول میزنیم.
روزی فقط دست خداست
این ننگ است برای ما، وقتی کسی خطایی بکند به او میگوید تو مسلمان هستی که خطا رفته ای. باید خدا و حرف او را قبول کنیم، اما متاسفانه این کار را انجام نداده ایم. به امام حسین علیه السلام خیلی علاقه داریم. اما باید ببینیم خود امام به چه کسی علاقه داشته و ماهم به او علاقه داشته باشیم. معشوق امام حسین علیه السلام خداست. اول خداست، بعد نبوت، ولایت، معاد. ما اولی را ول کرده ایم. خود امیرالمومنین می فرماید: من نوکر خدا هستم. ما نباید تجاوز کنیم. با اهمیت ترین مساله در دین توحید است. راحتی من و شما در توحید است. اگر بدانیم در دنیا محتاج انسانهای دیگر نیستیم. هیچ کس قدرت انجام کارها را ندارد. محتاج خدا هستیم. قادر اوست. خدا گفته به عقل خودتان رجوع کنید. اول مرحله که دست خداست روزی من و شماست. روزی حیات، عقل ، مقام و مالکیت انسانهاست، فقط خوراک انسان منظور نیست. وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ2* هيچ جنبنده ای در روی زمين نيست ، جز آنکه روزی او بر عهده خداست ،، وموضع و مکانش را می داند ، زيرا همه در کتاب مبين آمده است. یعنی ای بنده تو کار خودت را انجام بده. روزی همه ی موجودات به دست خداست.
باید شاکر نعمتهای خدا باشیم. اول از همه سلامتی است. باید حقیقتا شاکر خدا باشیم. تا نعمت را از دست می دهیم، یاد شکر کردن می افتیم. وقتی نعمت داریم باید شاکر باشیم. خدا می فرماید اول مرا بخوان، بعد خواسته ات را بخواه. اگر صلاحت باشد خواسته ات را استجابت می کند. اگر صلاح نباشد استجابت نمی کند. وظیفه ی ما گدایی کردن است. گدایی را نباید ترک کنیم. اگر غنی صلاح بداند حاجت را روا میکند.
پی نوشت:
1- سوره آل عمران آیه 110
2- سوره هود آیه 6