اشعار آیینی ویژه ولادت حضرت جوادالائمه علیه السلام
وارث :... باب المراد آمده و وقت حاجت است ...امشب شب گدایی و عرض ارادت است باب المراد آمده و وقت حاجت است امشب دوباره خنده به لبهای مرتضی است وقت نزول آیه ی ناب امامت است یک یا جواد گفتم و دل کاظمین رفت نوکر همیشه در پی طوفِ زیارت است یادش بخیر جامعه خواندم میان صحن بین بهشت... نه ... حرمت فوق جنت است وقت زیارتت همه در فکر مشهدند از بس میان این دو عمارت شباهت است حبّ تو را امام رضا هدیه می دهد با این حساب عاشقتان با سعادت است ما را ولایت تو زآتش نجات داد خواندی مرا که عادت این در مروّت است ما سائلان سفره ی پر برکت توایم هرکس نشد گدای شما بی لیاقت است توحید بی ولای شما کفر مطلق است دینِ بدون نام تو عین ضلالت است تنها به فعل و سیره تان اقتدا کند... ...امروز اگر که شیعه به فکر برائت است بر خشم و کینه های تو از آن دوتن قسم لعن عدوی فاطمه هر دم عبادت است صد مرده زنده می شود از نام نامی ات عیسی دخیل توست که اهل کرامت است با ذکر یا جواد دلم زیر و رو شود نامت برای قلب سیاهم طهارت است شعرم اگر توان ثنای تو را نداشت آقا ببخش شاعرتان بی بضاعت استمهدی علی قاسمی... در همان کودکی امام شدی ...با حضورت ستاره ها گفتند نور در خانه ی امام رضاست کهکشان ها شبیه تسبیحی دستِ دُردانه ی امام رضاست مثل باران همیشه دستانت رزق و روزی برای مردم داشت برکت در مدینه بود از بس چهره ات رنگ و بوی گندم داشت زیر پایت همیشه جاری بود موج در موج دشتی از دریا به خدا با خداتر از موسی بی عصا می گذشتی از دریا با خداوند هم کلام شدی علت بُهت خاص و عام شدی "کودکی هایتان بزرگی بود" در همان کودکی امام شدی سید حمیدرضا برقعی... در کاظمین تو حسینی میشوم هر روز ...یک کوزه ی بی آب، از دریا چه میداند یک مشت خاک ، از غربت صحرا چه میداند یک سائل بیچاره از آقا چه میداند از چهارده خورشید عقل ما چه میداند ما دور از "قدریم" "إنا" را نمیفهمیم "الحق که پایینیم و بالا را نمیفهمیم" هر کس که در این خانه قنبر شد پشیمان نیست کارگر اولاد حیدر شد پشیمان نیست از خاک بود عاقبت زر شد پشیمان نیست جاروکش صحنی مطهر شد پشیمان نیست این روزها باید رضا آباد ساکن بود یعنی میان صحن گوهرشاد ساکن بود نُه بار میگیریم ذکر یا رضا و بعد نُه بار میچرخیم در صحن و سرا و بعد نُه بار میسازیم راهی تا شما و بعد نُه بار می آییم تا عرش خدا و بعد شاید سحر باب الجوادت روی ما وا شد اولادنا اکبادنا امروز معنا شد گفتم جواد،از بند بند شعر رحمت ریخت از چشم های سائلم اشک خجالت ریخت گفتم جواد و بر دعاهایم اجابت ریخت آقا به این سفره نگاهی کرد و برکت ریخت گفتم جواد و باز هم لکنت شکستم داد بی معرفت بودن دوباره کار دستم داد ای حسرت سجاده ها ، یا ربنای تو رفته ست تا به عرش اعلی ربنای تو بوی علی دارد سحرها ربنای تو توحید میگیریم ما ، با ربنای تو آقا بیا و نذر جدت با گدا تا کن یک کاظمیه در دل هر شیعه بر پا کن یک "اتق الله" از تو ، ایمان داشتن با من ابر کرامت از تو ، باران داشتن با من شانه ز تو، زلف پریشان داشتن با من چه کرده این عشق کریمان داشتن با من که در خیالم کاظمینی میشوم هر روز در کاظمین تو حسینی میشوم هر روز دل دست تو دادیم پس دل برنمیگردد ناقص نباشد تا که کامل برنمیگردد بی جیره از این خانه سائل برنمیگردد یعنی از اینجا بی فضائل برنمیگردد این دفعه را آقا بیا سائل نوازی کن ویرانه ی قلب مرا آباد سازی کن همراه ماه امشب ستاره میرسد از راه و یک علی دارد دوباره میرسد از راه بر گنبدی سوم مناره میرسد از راه شیری به شکل شیرخواره میرسد از راه این شاخه طوبی ثمر دارست از امشب بی بی رباب ما پسردارست از امشب این طفل کوچک میشود حیدر زمان جنگ شمشیر خود میسازد از حنجر زمان جنگ اصغر شد اما میشود اکبر زمان جنگ مانند مردان میسپارد سر زمان جنگ گهواره را معراج خواهد کرد این آقا دین را به خود محتاج خواهد کرد این آقا بر روی دستی خوش زبانی میکند روزی با گریه هایش خطبه خوانی میکند روزی قد سپاهی را کمانی میکند روزی از سنگر دین پاسبانی میکند روزی شش ماهه است اما سوی پیکار خواهد رفت تا حد جان پای دفاع از یار خواهد رفت تیری به سرعت حنجرش را میزند بر هم یکجور می آید سرش را میزند بر هم اصلا تمام پیکرش را میزند بر هم در خیمه قلب مادرش را میزند بر هم از گوش تا گوش سرش با تیر میپاشد لب با سه شعبه تا شود درگیر، میپاشد رازی ز مدفون بودنش بیرون نمی آید کوری چشم دشمنش بیرون نمی آید یک نخ هم از پیراهنش بیرون نمی آید صد نیزه هم باشد تنش بیرون نمی آید دست امامی هست ، پس دستی برابر نیست یعنی که نبش قبر شش ماهه میسر نیستسید پوریا هاشمی... دردانه ی سلطان طوسی یا محمد ... هرکس که تاج مهر تو بر سر ندارد از سجده ی گمراهیش سر بر ندارد سرمایه ی عشق شما راه نجات است بیچاره هر کس عشق تو در سر ندارد لازم نکرده که مرا فردا بخوانند جنت اگر از نامتان سردر ندارد باب الجوادی مطمئنا هست آن جا محشر از این در هیچ بالاتر ندارد گشتم ولی دنیای شیعه از تو آقا مولود پر خیر و مبارک تر ندارد کوری چشم دشمنان إبنُ الرضایی کی گفته سلطانم علی اکبر ندارد؟ دردانه ی سلطان طوسی یا محمد والیِ ما غیر از شما دلبر ندارد عطری که از ذکر لبت در شهر پیچید عود و گلاب و نافه و عنبر ندارد در کودکی در قله های علم بودی علم تو را عیسای پیغمبر ندارد گشتم ولی هم ارزش خاک عبایت در ارض و در افلاک سرتاسر ندارد فهمیده ام از نامه ی سلطان، که عالم کُنْیه نکوتر از اباجعفر ندارد در کاظمینت هر کسی آمد دلش ماند راهی بجز این راه تا آخر ندارد "وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَهً ..." عیدی همین بس عالم بجز چشم شما محور ندارد می دوزد آخر چشم خود را بر دو دستت مرغی که در وقت پریدن پر ندارد محشر بفهمد جایگاهِ عصمتت را هرکس تو را در این جهان باور نداردمحمدجواد شیرازی... میلاد کرم، لطف و عطا، جود مبارک ... آنان که پی کاسبی رزق حلالند تا روز قیامت دَرِ این خانه وبالند باید که سر سجده به این خاک بمالند - این ها- همه سرچشمه ی آن آب زلالند ما را که سلوک علی و آل مرام است رزقی بجز از سفره ی ارباب حرام است ذِکرُالله ما می شد این یاد ائمّه این مجلس و این لطف خداداد ائمّه هستیم به یاریّ و در امداد ائمّه در حزن و غم و شادی و میلاد ائمّه این کف زدن و سینه زنی جوهر دین است عَجِّل لِوَلیِّ الفَرَجِ شیعه همین است ای منتظران مقدم موعود مبارک در مجلستان عطر خوش عود مبارک میلاد کرم، لطف و عطا، جود مبارک ازبس که شد این فاطمه مولود مبارک ازدست علی هرچه گدا تاج گرفتند در عرش ملائک همه معراج گرفتند عالم همه پست و پسر فاطمه بالاست یک عمر شدم نوکرش، آنقدر که آقاست از نسل علیّ و نوه ی حضرت موساست مولام رضا، او علیِ اکبرِ مولاست اسفند بپاشید سر آتش ایمان او آمده تا کور کند چشم حسودان رویید زِ لبهای علی اکبری اش گل چیدند ملاک زِ رخ دلبری اش گل از لعل مناجاتیِ پیغمبری اش گل از سمت پدر گل، نسب مادری اش گل به به! چه گلی آمده در خاطر این باغ قنداقه ی گلپوش شده قبله ی عشاق او عبد خدا بود، در این باره سخن گفت " لاحول و لا" خواند و به گهواره سخن گفت پر نور شد آن خانه چو مه پاره سخن گفت با هر دل بیچاره ی آواره سخن گفت: " تنها نه به هر مفلس در بند جوادم حتی به امامان خداوند جوادم" خوب است زِ قنداقه ی او توشه بگیریم از مزرعه ی صورت او خوشه بگیریم فیض حرم صاحب شش گوشه بگیریم روی قدمش سر بگذاریم و بمیریم چون مرگ به روی قدمش عین حیات است او منبع جود است و دَلیلُ البرکات است وَاللهِ بنی فاطمه سرمایه ی دینند هم سایه حقّند وَ هم سایه نشینند فردوس خدایند و بهشتند و بریند ما رعیت واینان همه ارباب ترینند این ها سر شاخه رطب کال ندارنند اولاد علی، طفل و کهنسال ندارند او کودک ارباب ولی شیخُ الائمه است دشمن شده از جامِ میِ معرفتش مست خوردند بزرگان همه در بحث به بن بست پیش پسر شاه خراسان شده اند پست در محضر او اوج نشینان همه پستند محکوم به درماندگی و عجز و شکستند در وادی دل وجه خدا کیست بجز او دروازه و مفتاح دعا کیست بجز او ابن الکرم و ابن سخا کیست بجز او ابن علی و ابن رضا کیست بجز او او ابن علی، ابن علی، ابن علی هاست آری نهمین معجزه ی حضرت زهراست او کارگشای گره روز معاد است سرچشمه ی جود است و جواد است و جواد است برسفره ی او رزق خداداد زیاد است از آمدن ابن رضا، فاطمه شاد است ما سایه نشین کرم ابن رضاییم مشتاق طواف حرم ابن رضاییم باید که بسازیم دوباره حرمش را بر عرش رسانیم شکوه علمش را چون لشگری از شمع بسوزیم غمش را در روضه بمیرم غمِ سنّ کمش را مدّاح فلک در غم او زمزمه دارد او ارثیه ی عمر کم از فاطمه داردامیر عظیمی... ستاره سحری مژدۀ سحر می داد ...ستاره سحری مژدۀ سحر می داد فروغ صبح ز پایان شب خبر می داد ز صحن سینۀ ما دست عاطفت از شوق کبوتر دل ما را به عرش پر می داد فضای شهر مدینه معطر از گل بود شبی که گلبن باغ ولا ثمر می داد مگر نسیم ز باغ بهشت آمده بود که بوی ناب گل وسبزه های تر می داد سحاب رحمت حق بر مدینه سایه فکند خدا به حجت خود کوثری دگر می داد فلک به یمن قدومش ستاره باران بود خدا به شمس سپهر ولا قمر می داد زدیدگان پدر اشک شوق جاری بود شبی که بوسه به رخسارۀ پسر می داد برای خلق گنهکار در شب میلاد خدا به نخل شفاعت دوباره بر می داد نهم سپهر ولایت جواد اهل البیت کریم بود و به هر بینوا گهر می داد هنوز کعبه شهادت دهد بدان محفل هرآن که مسئله پرسید از او نظر می داد دلم گرفته چه می شد اگر خدا یک شب چنان نسیم به کویش مرا گذر می داد چه عقده ها که« وفایی» زدل نمی شد باز به ما اگرکه خدا برگۀ سفر می داد سید هاشم وفایی... ای گدای درگه احسان تو جود و کرم ...ای گدای درگه احسان تو جود و کرم زآسمان بذل تو باریده اختر چون درم عاشق روی تو را در دل هزاران مهر نور سائل کوی تو را صد آسمان جاه و حشم اصل دین خیرالوری کهف التقی بدرالدجی جان حق نور الهدی ابن الرّضا خیرالامم مهر و ماهت وام بگرفته است از نور جمال اخترانت سجده آوردند بر خاک قدم هم سما مرهون لطف بی زوالت هم زمین هم عرب مدیون جود بی مثالت هم عجم هم جوادبن جوادبن جوادی وقت جود هم کریم بن کریم بن کریمی در کرم نکته ای پرسید مأمون در جوابش رازها گفتی از ابرو و هوا و ماهی و امواج و یم پور، اکثم پیش لطفت از خجالت گشت لال خواست خود را افکند از شرم در چاه عدم در سنین کودکی از سوی حق بودی امام همچنان عیسی که در گهواره زد از وحی، دم دامن ریحانه از مهر رخت دریای نور عاشر ماه رجب از احترامت محرتم دم به دم باید زاشک شوق خود گیرم وضو تا زخون دل زنم بیتی در اوصافت رقم ای چراغ و چشم ده معصوم ای نور نهم زادۀ هشتم امام و هفت گردونت خدم ای زششسو پنج حس و چار ارکان و سه روح در دو گیتی زامر یکتا با نظافت منتظم گر چه سر تا پای جرمم، تا مرا یاری چه باک گر چه پا تا سر گناهم، تا تو را دارم چه غم کیست مثل تو که در طفلی زسرداران علم علم او گیرد فزونی نام او گردد عَلَم با هزاران حلَ مشکل در سنین کودکی ریختی یکباره وضع قصر مأمون را به هم مور اگر حکم از تو گیرد سلیمان وجود تاج بستاند زمأمون، سلطنت از معتصم مهر و مه دوآیتند از مصحف رخسار تو زان، خدا بر این دو آیت خورده در قرآن قسم سرزمین مکه را بر کاظمینت التجا چار ارکان حرم را چار دیوارت حرم آن که در راه تو از جان و تن خود نگذرد هم به جان کرده جفا و هم به تن کرده ستم جود تو جود خدا و لطف تو لطف خدا یا جواد الاولیا ای مظهر الله اتم هر که هستم هر چه هستم هستیم مهر شماست با همین روی سیاه و دست خالی پشت خم تو همان جان وجودی ما همان جسم ضعیف ما همان تاریکی محض و تو خورشید قدم ای همه خورشید عالم تاب بر ما هم بتاب وارهان از تیرگی ونور کن سر تا قدم مهر رخسار تو نور محض و چشم ما ضعیف جود و احسان تو بیش از بحر و ظرف ماست کم هم به تو محتاج از صبح ازل فضل و کمال هم زتو پاینده تا شام ابد علم و حکم هر که شد ظرف وجودش خالی از مهر شما پر شود از آتش خشم خداوندش شکم نار با تو می شود رشک گلستان خلیل خلد بی تو خانۀ درد و غم و رنج و الم با وجود آن که از اعمال، دستم خالی است از ازل دانسته ام مهر شما را مغتنم دین من عشق شما، آئین من مهر شماست گو که سازد دشمن کافر به کفرم متّهم با تولاّی توام دیگر به این و آن چه کار آن که را باشد صمد کاری نباشد با صنم می فروشم تا صف محشر به آب خضر ناز گر رسد بر کام جانم از یم جود تو نم جود تو بر جود و احسان و کرم داد آبرو مهر تو وحدت دهد بر گرگ و چوپان و غنم نقش پای زائرت در دیدۀ (میثم) بود بهتر از ملک عجم تابنده تر از جام جمغلامرضا سازگار... حقا چه کریمی، چه امامی، چه جوادی ...باران زده بر کوچه ی احساس من انگار سرشار طراوت شده این جان و تن انگار مبهوت شده آینه در خویشتن انگار خورشید به وصفت شده گرم سخن انگار از شوق تماشای تو عالم هیجانی ست حتا به سر پیر خرد شور جوانی ست در آرزوی وا شدن غنچه ی دلدار لبخند به روی همه - آزاد و گرفتار- خوشبختی یاران شده در آینه تکرار کم نیست غم دل، ولی انگار نه انگار این جام برای نهمین مرتبه پر شد کشکول قلندر صفتان یکشبه پر شد مولای من! ای گرمی بازار جوان ها ای شیفته ی سروری تو دل و جان ها در طول زمان، طول زمان، طول زمان ها هی زخم زبان، زخم زبان، زخم زبان ها... گفتند که مقطوع شده نسل امامت اما لقب "شمس نهم" خورد به نامت ای آینه ی عاشقی ضامن آهو برده دل و دین از همه آن طاق دو ابرو گلنغمه ی محراب تو "یا مبدئ" و "یا هو" برپای تو افتاده دل خلق ز هر سو علم و کرم و فضل تو ره یافتنی نیست در بخشش و احسان تو حرف و سخنی نیست آتشکده ی عشق منی ای نهمین نور با تو بدهد بر همه افلاک، زمین نور خورشید فرو رفته در اندیشه ی این نور نامیده تو را آینه "خوش جلوه ترین نور" عنوان ولیعهدی سلطان فقط از توست بر تخت سخن، کام درافشان فقط از توست ما شیعه و چون موج به دریات خروشان در تشنگی چشمه ی چشمان تو جوشان در گوشه ی میخانه ز ما چشم مپوشان از باده ی عرفان قدحی چند بنوشان گشتیم و ندیدیم شبیه تو مرادی حقا چه کریمی، چه امامی، چه جوادی! از تیره ی سلمانم و از نسل غدیرم کُشته ست مرا شوق حریمت، بپذیرم بگذار تو را سخت در آغوش بگیرم در شعله ات ای شمع چو پروانه بمیرم ای مایه ی آرامش خورشید خراسان امشب شب عشق است ز ما چشم مپوشانسید محمد بابا میری... نوری نبوی آمد و منشور علی شد ...دلگیر تر از سینهی تنگم قفسی نیست در خانهی تنهایی من هم نفسی نیست تنهاتر از این بیكس دلمرده كسی نیست من یكسره فریادم و فریادرسی نیست در حسرت آغاز بهار است كویرم واكن دهن شیشهی من را به لبی یا دم كن نفس شرجی من را به تبی یا پر كن بغل سرد مرا یك دو شبی یا سر كن با من چند سحر در رجبی یا فرصت بده تا پیش قدمهات بمیرم وقتی كه به موی تو مسیر دلم افتاد صدها گرهی كور سرِ مشكلم افتاد شور لب تو بر بدن ساحلم افتاد صد شكر كه در خانهی تو منزلم افتاد در پیچ و خم عشق تو در آمده پیرم آغاز بهار است صدای قدم تو جنگل شدم از آب و هوای قدم تو سر میدود از شوق برای قدم تو چشمان مدینه شده جای قدم تو از هرچه به غیر از قد و بالای تو سیرم جان همهی شهر به گیسوی تو بسته است نان همه بر همت بازوی تو بسته است بند دل عیسی به دم هوی تو بسته است طاقی است دل ما كه به ابروی تو بسته است با دست تو ورز آمد از آغاز خمیرم با آمدنت ختم شده غصهی بابا لبخند تو شد ساحل آرامش دریا شد بسته در تهمت بیپایه و بیجا مبهوت شد از ذرهای از علم تو یحیی* گفتی كه من از طایفهی علم غدیرم خورشید شدی ساقی این نور علی شد نوری نبوی آمد و منشور علی شد آتش خودِ حق بود ولی طور علی شد تأكید به مستی شد و انگور علی شد از عقل جدا شد سرِ این كوچه مسیرم حرف از علی و آینهها شد چه بجا شد دستم پُر باران دعا شد چه بجا شد غم ، پشت سرم آبلهپا شد چه بجا شد این شعر فقط صرف خدا شد چه بجا شد از شعلهی این راز گُل انداخت ضمیرم *یحیی بن اكثممحمد بختیاری... ای نهمین حجت حق یا جواد ...ای به جمالات الهی جمیل وی به کمالات و شرف بی بدیل طینت تو آیه ای از ذوالجلال خلقت تو جلوۀ ربّ جلیل وصف سجایای تو بی انتها روح تو دارای صفاتی اصیل ذرّه ای از نور تو خورشید و ماه چشمه ای از غمزۀ تو سلسبیل محضر تو مهبط نور خدا مکتب تو مکتب وحی و دلیل سلسلۀ مادری اَت فاطمی دودۀ باباییِ تو تا خلیل هرچه بگوئیم ز دریای حُسن هست از این بحر نشانی قلیل ذکر دل خیلِ غلامانِ تو نعم المولاست و نعم الوکیل نام تو در عرش سُرور الفؤاد ای نهمین حجت حق یا جواد آنکه گِلِ نوریِ تو بیخته مِهر تو را در دلِ ما ریخته از عدم انگیزشِ هفت آسمان گشت ز نام تو بر انگیخته چون بدهد ((کن فیکون)) امرِ تو پای اشارات تو سر ریخته از تو و اسرار تو آگاه نیست عالم و فرزانه و فرهیخته شیعه از آن روز شده شیعه اَت که دل او با گِلت آمیخته کیستی ای کوثر دوم ، جواد نام تو موج کرم انگیخته سورۀ کوثر ز تو احیا شده ابتر از این معرکه بگریخته خصم رضا روز جزا از قضا پس به زبان می شود آویخته نام تو در عرش سُرور الفؤاد ای نهمین حجت حق یا جواد کیستی ای سِرّ نهان و عیان نورِ بر اَفراشته تا آسمان مَظهر اسماء خدا یک به یک مُظهر اوصاف خدا آن به آن تا متولد شدی از مادرت اشهدِ تو بود به روی زبان سجده کنان غلغله انداختی در همۀ کون و مکان یک زمان چشم خدابین تو از جنس نور وز همه عالم خبرت هر مکان تک تکِ اعمال محبین توست زیر نفوذ نظرت در جهان سایۀ تو حضرت روح القدس در همه جا هست ترا همچو جان مورد تایید خداوندِ توست آنچه تو انجام دهی بی گمان نام تو در عرش سُرور الفؤاد ای نهمین حجت حق یا جواد ای همۀ زندگی اهل بیت مایۀ بالندگی اهل بیت بندگیِ راه خدا کرده ای مثل همه بندگی اهل بیت کاش که می شد همه اعمال ما مایۀ زیبندگی اهل بیت کیست برازندۀ عصمت شود مثل برازندگی اهل بیت هست پیام تو به ما شیعیان پیروی از زندگی اهل بیت غیرت زهرایی اَت از کودکی جلوۀ رزمندگی اهل بیت شیوۀ ما پیش روی دشمنان شیوۀ توفندگیِ اهل بیت نام تو در عرش سُرور الفؤاد ای نهمین حجت حق یا جوادمحمود ژولیده... روی خاک باب الجواد رضاست ... دوباره سرم در هوای شماست تمام دلم سر سرای شماست به سوی خدا رفتم و دیده ام فقط رد پا رد پای شماست خدا هم فقط از شما گفته است گمانم خدا هم خدای شماست گدایی برازنده ی ایل ماست برازنده بودن برای شماست ندارد تفاوت کجا میرسی که هر انتها ابتدای شماست خیالم از این و از آن راحت است گره هام دست دعای شماست مرا پای حیدر هلاکم کنید به عشق رضا سینه چاکم کنید دلی دارم و خانه زاد رضاست فقط یاد دارد ز یاد رضاست کم اینجا ندیده است برایش بد است دلم مستحق زیاد رضاست نجف،کربلا رفتم و گفته اند که راهش دهید از بلاد رضاست گره می خورد زندگی ام ولی همین نا مُرادی مراد رضاست به خود آیم و باز بینم سرم روی خاک باب الجواد رضاست جوادش در بسته را باز کرد گره های من را رضا باز کرد خبر را مسیح از مسیحا شنید خبر را ز جبریل موسی شنید اگر گوش تا گوش دل را دهی می توان که از کعبه هم ذکر مولا شنید زمین خشکسالی ترک خورده بود ولی ناگهان بوی دریا شنید دل انبیا بر دری می تپید که از آن صدای شما را شنید خدا خنده کرد و خدا جلوه کرد شبی که رضا ذکر بابا شنید تو هم مادری هستی و می شود که از قلب تو نام زهرا شنید فدای نفسهای بابایی ات فدای تپش های زهرایی ات ز تو کوچه ها تا معطر شدند حسودان این شهر ابتر شدند به کوری چشمان ناباوران همه محو روی پیمبر شدند عسل های کندوی لبهای توست گر این روزها شهد و شکر شدند برای تماشای لبخند توست علی اکبری ها کبوتر شدند کریمی کرامت،جوادی و جود چه خوش کُنیه هایت مکرر شدند شبی که اذان گفت بابا همه پُر از یاد میلاد اصغر شدند خدا دید چشم پر احساس تو از آن ابتدا غرق مادر شدند کسی را نگاهت معطل نکرد دو دست مرا هیچ معطل نکرد تو دریایی و در تماشا رباب تو در خوابی و غرق لالا رباب تو تا آمدی آبرو دادی اش که خندید با تو به زهرا رباب شبیه حسینی و مات تو اند همه دور گهواره حتی رباب تو ذات بزرگی و جایت بلند تو را داده بر دوش سقا رباب تبسم کن و خیمه را شاد کن بیا زنده کن عمه را با رباب به دستان بابا هواست نبود که چشمش به راه است آنجا رباب نگو مادرت را صدا می زدی به دست پدر دست و پاز میزدی حسن لطفی... بین چشمان او علی جاری ست ...روی دستان سبز جبراییل می رسد ماه خانه ی مولا آسمان ایستاده محضر او دست بر سینه دارد و حالا... مژده ای اهل آسمان و زمین هشتمین مرد عشق بابا شد نهمین وارث رسول خدا روی دامان خیزُران جا شد دهمین روز ماه ناب رجب پا به پای بهار آمده است در مدار منوّر خورشید ماه شب های تار آمده است بین چشمان او علی جاری ست بخشش از دست های او پیداست دل سپرده به مادر سادات المثنای حضرت زهراست از کرامات او همین بس که کرمش رنگ مجتبی دارد نوه ی خانواده ی موسی نفسش عطر کربلا دارد کم که نه وقت بارش رحمت از نگاهش زیاد می بارد ابر الطاف او بدون شک سمت باب الجواد می بارد خاطرات حرم چه زیبا بود من که آن را نمی برم از یاد خاطرات زیارت مشهد گوشه ای پشت پنجره فولاد تا که مرغ دل پریشانش جا بگیرد در آستان جواد پیر مردی به زیر لب می گفت: یا رضا جان، تو را به جان جواد روز میلاد تو عجین گشته با شمیم فرح فزای سیب با علی اصغر امام شهید یاعلی اکبر امام غریب با خود پرچم امام رضا سوی باب الحسین خواهم رفت جمعه روزی من عاقبت سوی حرم کاظمین خواهم رفت اسماعیل شبرنگ... صفای طیبه دارد صفای ماه رجب ...صفای طیبه دارد صفای ماه رجب که عالمی شده مست از دعای ماه رجب ولادت سه امام و رسالت نبوی فزوده بربرکات و صفای ماه رجب مقام و منزلتش نیست کمتر از رمضان بلند باد شکوه نوای ماه رجب بخوان ترانه یا ذوالجلال و الاکرام که مشکلت بگشاید خدای ماه رجب به روز اول این مه ولادت باقر شدست موجب عز علای ماه رجب به روز دهم امام جواد آمده است به پاسداری رحمت سرای ماه رجب به سیزدهم مه از فروغ روی علی جلا گرفته رخ دلگشای ماه رجب به بیست و هفتم مه بعثت رسول خدا به حق شده سبب اعتلای ماه رجب بخوان نماز و مناجات کن به خلوت شب که بهرمند شوی از عطای ماه رجب شبی خوش است، برات می بخشند به حرمت صلوات و دعای ماه رجبولی الله کلامی زنجانی... نهمین حیدر کرار، جواد آمده است ...نهمین نوح رسیده است شود سرور شهر با همین عمر کمش سایه شود بر سر شهر نهمین نور دمیده است زمین بی تاب است پسر حضرت ارباب خودش ارباب است نهمین جود رسیده است گداها شادند خبر آمدن عشق به هم می دادند چه کسی جود و کرم اینهمه بی حد دیده؟ سومین دفعهی دنیاست محمّد دیده نور چشم پدری بعد چهل سال رسید و چهل سال پدر طعنهی بسیار شنید آخرین شام از این چلّهی تار آمده است ماهی از دامن خورشید به بار آمده است آمده بار امامت بکشد بر دوشش یاوه گویان همه ساکت و پدر مدهوشش علم از درک مقامات پسر جا مانده دهن شهر از این معجزهها وا مانده خردسال است ولی مثل پدر تابیده است تکهی آینه ای رو به روی خورشید است دهم ماه رجب آمده خورشید نهم حالت شهر شده مثل شب سیزدهم مژده دادند مریدان که مراد آمده است نهمین حیدر کرار، جواد آمده است یکی یک دانه شدی دلبر بابا شدهای خوش به حال دل رعیت که تو آقا شدهای بس که هر بیت نشانی ز حضورت دیده در دل مثنویام شوق غزل پیچیده زلف بر باد بده، من که دلم بر باد است! ناز بنیاد کن این مشتریات آماده است سرم از بابت بیعانه نثار قدمت در ره عشق شما سخت ترین هم ساده است تو جواد بن رضا - بنده غلام بن غلام هر که در خانهی تو گشته غلام آزاده است خاک نعلین شما اوج کمالات من است اعتباری هم اگر هست نگاهت داده است پر زده مرغ خیالم پیِ اوج آمده است زیر پاهای شما خسته شده است افتاده ست آسمان حرمت مثل خراسان آبی است آبی کاشیات از گنبد گوهرشاد است پنجرههای ضریحت سوی مشهد باز است پشت هر پنجره یک پنجرهی فولاد است کاش یک بار بیفتد گذرم سمت شما چه مسیری است مسیر سفرم سمت شما هر قدم راه رسیدن به تو بوسیدنی است بعد شش گوشه دوتا گنبدتان دیدنی استداوود رحیمی... عاشقان ! میلاد گل تبریک باد ... روز میلاد گل است و باغ شاد عاشقان ! میلاد گل تبریک باد خنده زد مهر نهم در آسمان صبح صادق را به هستی مژده داد کیست او ؟ ماه مدینه ، مهر عشق آسمان جود ، رحمت را چکاد کیست او ؟ پایان فصل تشنگی روح باران ، عصمتی دریا نژاد کیست او ؟ پیغمبر صبح ظهور خصم شب ، بنیانگذار عدل و داد کیست او ؟ سرفصل وحدت ، همدلی قــــــاری تـــــــوحید ، روح اتحاد فصل وصل آمد ، بشارت عاشقان ! " عشق ، شوری در نهاد ما نهاد " بوی عود و عید می آید ، بخند خنده زد بر عالم هستی " جواد " تا چو گل از این بشارت بشکفی این « غزل - لبخند » ، تقدیم تو بادرضا اسماعیلی... در عرش و زمین چه محشری بر پا بود ... در عرش و زمین چه محشری بر پا بود میلاد تو جان تازه بر دل ها بود ای كوثر ثامن الحجج! آمدنت تفسیر دوباره ای از أعطینا بودیوسف رحیمی... نظر نما به گدا یا جواد ادرکنی ...نشستهام بنویسم گدا نمیخواهی؟ میان خانهی خود بینوا نمیخواهی؟ نشستهام بنویسم کریم یعنی تو کریمزاده تو حاجت روا نمی خواهی شنیدهام که عطایت زبانزد همه است نیازمند برای عطا نمیخواهی به خاک تیره اگر بنگری طلا گردد تو علم و معجزه و کیمیا نمیخواهی قسم به روی شما خوب میشوم آقا فقط بیا و نگو که مرا نمیخواهی منم اسیر نگاه پر از عطوفت تو من از نگاه تو خواندم شما نمیخواهی... ... که من جدا شوم از تو؛ وَ خوب دانستم که میکنی ز محبّان خود هواخواهی هرآنکه بسته به چشمت دخیل سیّدنا نشسته روی پر جبرئیل سیّدنا من آمدم که بگویم به تو سپاسم را و جمع میکنم این بار من حواسم را که تا دگر نبرم یأبنَ فاطمه هرگز به غیر کوی شما دست التماسم را برای آنکه بیایم به محضرت آقا روا بُود که مرتّب کنم لباسم را برای جلب نظر از شما بسوی خودم من استفاده کنم عطر ناب یاسم را میان آیِنهکاری چنان شدم تکثیر هزار مرتبه دیدم من انعکاسم را به غیر نان شما که نخورده ام هرگز ببین زبان و دهان نمکشناسم را میان دغدغه ها عطر عاشقی آید فرو نشاند در این دل غم و هراسم را دلم کنار شما خانه در فلک دارد جواد فاطمه نامت عجب نمک دارد برای ذات خداوند امتدادی تو دوباره نور خدا را به سینه دادی تو زمینِ مُردهی مردم دوباره احیا شد از آن زمان که بر این خاک پا نهادی تو تجلّی نبی و حیدر و حسین هستی که با تهاجم هر فتنه در جهادی تو تو از مریضی هر شیعه غصّه میخوردی ز شادمانی دلهای شیعه شادی تو تمام جود خدا را اگر کنم تفسیر رسم دوباره به نامت ز بس جوادی تو نثار روی تو خواندم وَ أن یَکادم را به عالمی ندهم ذکر یا جوادم را به پیش نام شما پا شدم خدا را شکر دوباره مست تولّا شدم خدا را شکر من از ولایت تو آبرو گرفتم پس کنار نام تو آقا شدم خدا را شکر از آن قدیم که مهر تو در دلم افتاد مقیم عالم بالا شدم خدا را شکر تو در نهایت اکرام و من تُهیدستم مقابل تو تمنّا شدم خدا را شکر هزار مرتبه مُردم ز دیدن رویت هزار مرتبه احیا شدم خدا را شکر تو در کرانهی یا ربّنای من هستی من از دعای تو دریا شدم خدا را شکر من از علاقه و عشقت به مادرت زهرا مُحبّ حضرت زهرا شدم خدا را شکر هزار غبطه به پای نگات میریزم تمام عمر خودم را به پات میریزم من از نگاه مدامت دوام میگیرم ولایت از سخنان امام میگیرم به خاک میکده من سر فرود آوردم فقط ز دست کریم تو جام میگیرم من آنقَدَر به شما می دهم سلام آقا که آخر از تو عَلَیکَ السّلام میگیرم اگرچه بال و پرم زخمی از زمانه شده من از دوای شما التیام میگیرم کبوترم که شدم جلد گنبد زرّین فقط پر از سر این برج و بام میگیرم به سنگفرش حریم تو میکشم دستم تبرُّکاً در بیت الحرام میگیرم تو رتبه ای بده تا خاک پایتان باشم چه خوب پیش شما من مقام میگیرم غلام هیچکسی جز شما نخواهم شد گدای کس به جز إبن الرّضا نخواهم شد تو آمدی که شوی قبلهگاه مردم ما تو آمدی شده دلشاد امام هشتم ما تو آمدی که رود غم ز سینه ها دیگر و تا همیشه بماند به لب تبسّم ما تو آمدی که به مردم نشان دهی حق را فقط صفا بنویسی بر این تلاطم ما من و دلم به تو سوگند عاشقت هستیم محبّت تو بُود باعث تفاهم ما تو آمدی که شوی با گدات همسفره که نان جو بخوری جای نان گندم ما کنار حضرت معصومه یادتان کردم چه وقت بهر زیارت تو میروی قمِ ما؟ دلم دوباره به یادت به شور و شین آمد به سر هوای پریدن به کاظمین آمد امیر هر دو سرا یا جواد ادرکنی نظر نما به گدا یا جواد ادرکنی به حقّ مادرتان فاطمه قسم آقا بخر مرا ز وفا یا جواد ادرکنی خدای جودی و جود خدای منّانی به سائلت کن عطا یا جواد ادرکنی طواف کوی تو برتر بُود ز بیتالله قسم به سعی و صفا یا جواد ادرکنی رود به سوی بهشت خدا هر آنکس که تو را نموده صدا یا جواد ادرکنی فقط ز راه ولای تو یا ولیَّ الله روم بسوی خدا یا جواد ادرکنی نشستهام که بگیرم برات رفتن خود به شهر کرب و بلا یا جواد ادرکنی تویی تو زادهی شمسُ الشّموس یا مولا علیّ اکبر سلطان طوس یا مولا نشسته مرد غریبی کنار گهواره کنار گریهی بی اختیار گهواره رضا نشسته بخواند نوای لالایی برای کودک زیبا عُذار گهواره چقدر شب به سحر درد و دل کند با این گلی که شد همه باغ و بهار گهواره چقدر طعنه شنیده ز دیر آمدنت چقدر سخت گذشت انتظار گهواره دوباره صحبت گهواره و نوای لالایی دوباره مرثیهی شیرخوار گهواره میان هُرم عطش مادری صدا میزد بخواب کودک دل بیقرار گهواره امان ز اشک رباب و غم علی اصغر چه بد شد عاقبت آن روزگار گهواره نشد که لب بزند کودکش به آب ای وای نشد که قد بکشد کودک رباب ای وایمحمد جواد پرچمی... میــلاد جواد اهل بیت آمده است ...ای دوست مراد اهل بیت آمده است یک گل ز نژاد اهل بیت آمده است امروز تمام سائلان می گوینـــد میــلاد جواد اهل بیت آمده استسید هاشم وفایی... باز گل وا شده و دهر گلستان شده است ... باز گل وا شده و دهر گلستان شده است گلبن عشق شکوفا و گل افشان شده است با نسیم سحری عطر بهار آمده است چمن حسن پر از لاله و ریحان شده است باز کن پنجره را صبح وفا سر زده است نهمین مهر جهانتاب نمایان شده است مهبط وحی خدا شهر پر از نور رسول از تجلای همین مهر چراغان شده است آفرینش شده از شوق تماشاکده اش چشم هستی به رخش واله و حیران شده است آری این آینۀ نور جواد است کز او آسمان مثل زمین آینه بندان شده است یک نظر کرد به او شمس ضحی ناگه دید جلوۀ او به هزار آینه تابان شده است همره زمزمۀ خواب و زلال اشکش شادی شمس ضحی باز دو چندان شده است بضعۀ پاره تن اشرف انسان ها اوست هرکه در مکتب او آمده انسان شده است پور موسی است که انوار خداوندی او باعث حیرت صد موسی عمران شده است نه همین کور شفا یافته از حضرت او دردها با نگه اوست که درمان شده است سائلان حرم عشق کریم آمده است آن که از جود و کرم شهرۀ دوران شده است آسمان دید که با جوشش دریای کرم ساحل جود پراز لؤلؤ و مرجان شده است پور اکثم به خداوند که حیرت زده از پاسخ مسأله هایی است که عنوان شده است جز خدا کیست که آگه بُود از منزلتش قدر او در دل هرکس که فروزان شده است چون کند شکر«وفائی» که ز فیض نگهش آبرومند دراین عالم امکان شده استسید هاشم وفایی... شب لبخند جواد است خدا می خندد ...باز شد یک سحر آن پنجره ی شرقی عشق نفسی باز بخوان حنجره ی شرقی عشق آه ای دل چه کنم در شب بارانی خویش به کجا خیره شوم با تب طوفانی خویش آسمان جلوه گر حُسن تماشایی کیست؟ این همه همهمه از کار مسیحایی کیست؟ کیست امشب که به مهمانی نور آمده است کیست امشب که بر این طاق بلور آمده است آسمان خاک بهاری شده از آمدنش تا زمین آیینه کاری شده از آمدنش باغ ها غرق گُل اند و همه گُل ها مستند موج ها پر زمی اندو در دل دریا مستند تاکها غرق شرابند و سبوها لبریز قلبها مست ترینند و گلوها لبریز همه آفاق ز گیسوی شقایق سرشار آفرینش همه از بوی شقایق سرشار کوچه کوچه همه جا باغ بهشت است ببین خانه خانه همه گل خشت به خشت است ببین کیست این آمده ای دل دل دلخسته ی من کیست این گمشده ی هر گره ی بسته ی من مشکلم وا کن و از باده ی او نوشم کن بوی یار آمده ای دلشده مدهوشم کن گفت با زمزمه ی شعر خراسانی خویش گفت با نغمه ی حیرانی و طوفانی خویش ای گره خورده ترین،فصل مراد آمده است در و دیوار گواه است،جواد آمده است آمده روح دل انگیز بهاران کرم آمد از راه خداوند سخا،جان کرم آمده ناب ترین عید در این عید ترین آمده ماه ترین،آمده خورشید ترین آمد و رونق خورشید شکست از قدمش قفل هر سینه ی نومید شکست از قدمش شب یوسف شده در خانه ی یعقوب ترین شب محبوب ترین هدیه ی ایوب ترین شب گلخنده ی زهراست،خدا می خندد شب لبخند جواد است خدا می خندد همه تا صبح پی عقده گشا می گردند همه پروانه صفت گردِ رضا می گردند حسن لطفی ... یا جواد الائمه ادرکنا ...باز دلها همه خدایی شد صحبت از صبح آشنایی شد باز یاد الست می افتیم آن زمانی که دل ولایی شد از جمالی که در ازل تابید روح ما محو روشنایی شد از جلال "نفحت من روحی" هرکه دریافت مصطفایی شد شیعه از آب و گل برون آمد هرکه دل داشت مرتضایی شد برقی از صحنۀ ازل رخشید لیلة القدر ، رونمایی شد همه دیدیم آل زهرا را تازه آغاز آشنایی شد حسنی و حسینی و علوی هرکه یک جور هل اتایی شد بس به غایت خدا خدایی کرد جان عشاق کربلایی شد همۀ آل عشق را دیدیم نوبت جلوۀ رضایی شد تا که ابن الرضا نمایان گشت لطف و جود و کرم تداعی شد بس که جود جواد سرشار است کارمان از ازل گدایی شد از همان روز ، نوکرش ماندیم وَه چه اربابِ با وفایی شد تا قیامت رها نمی سازد هرکه را اهل پارسایی شد از ازل ذکر ما به لطف خدا یا جواد الائمه ادرکنا ای خوش آنانکه مونست باشند عبد کوی مقدست باشند ای خوش آنانکه در غلامی تو سینه چاک تو ، عابست باشند ای خوش آنانکه در جوانیِ خود با تو فکر مُجالست باشند در شبستان علم و دانش تو علما طفل مدرست باشند پر و بال فرشته ها اینجا فرش زرین مجلست باشند بی خبر آنکه بی کَسَت خواند علی و فاطمه کَسَت باشند نسل تو جمله هادی دینند گرچه یک طفل نورَسَت باشند تا تویی سفره دار آل الله حاتمان عبد مفلست باشند کی تو تسلیم حکم مأمونی دین ستیزان به مَحبَسَت باشند از ازل ذکر ما به لطف خدا یا جواد الائمه ادرکنا از تو باید چشید جامت را وز تو باید گرفت کامت را لعل لب های سرخ و زیبایت می رساند به ما سلامت را ای که پیچیده حوری ات به حریر داده چشمت نشان کرامت را بسکه شیرین زبان سخن گفتی اَشهَدت می دهد پیامت را طفل ، اما نشان دهد سخنت یک امام تمام قامت را از تو باید شناخت در عالم مبدأ و مقصد و قیامت را کتب آسمانیِ سبحان همه یک یک نوشته نامت را پس چه شد باز هم جفا کردند آشنایان تو امامت را عده ای باز دیده می بستند معجزات علی الدوامت را عده ای هم بهانه می کردند کودکی و چنین مقامت را با وجودیکه باز می دیدند شیوة قدسیِ کلامت را مثل بابا مناظرات شما درس می داد استقامت را نشنیدند بی بصیرت ها سوره و آیه مُدامت را پشت کردند بر ولایت تو غصه دادند صبح و شامت را من چگونه غمت کنم ترسیم غربت نعش روی بامت را باز چندین کبوتر آنجا بود! سایه گیرند روی قامت را کربلا سایبانی از نیزه داد می زد همه قیامت را پیش چشمان اهل بیت حسین سر بریدند ، سر ، امامت را از ازل ذکر ما به لطف خدا یا جواد الائمه ادرکنامحمود ژولیده... امشب خدا به خلق، جواد الائمه داد ...امشب دهید مژده صدف را به گوهرش آن گوهری که رنگ الهی است زیورش امشب فلک گشوده به ماه مدینه چشم ریزد به خاک مقدم آن ماه، اخترش امشب به خنده شمس ولایت گشوده لب در کف بُود ستاره ی خورشید پرورش امشب خدا به خلق، جواد الائمه داد آن کس که گشته جود و کرم سائل درش امشب علیّ سوم و چارم امامت ماست ریحانه ای ز دامن ریحانه در برش نور نهم امام نهم حجت نهم وجه خدا که گشته رضا مات منظرش آیینه ی رضا که سلام و درود خلق بر آفتاب حُسن و جمال منورش تا نام حق بود، صلوات و سلام حق بر حضرت جواد و به ریحانه مادرش این است آن امام جوادی که دست جود باشد به دست پُر کرم جود پرورش این است آن جواد امامان که آمدند شرمنده اهل جود ز جود مکررش گردون اگر نه دور سرش باد، سرنگون خورشید اگر نه خاک درش، خاک بر سرش بحر سه گوهر است و یم هشت درّ ناب آن هشت بحر و این سه گهر مدح گسترش در کودکی معلم پیران پارسا صد پور اکثم اند ز شاگرد کمترش یحیی چو طفل کوچک مکتب ندیده ای مأمون بسان عبد ذلیلی برابرش زیبد که کعبه با حجر و مروه و صفا گردد هماره دور رواق مطهرش نام محمد است مبارک بر او که هست حُسن و جمال و خُلق و خصال پیمبرش نامش محمد است و بود پای تا به سر زهد علی و عصمت زهرای اطهرش روشن شد از ولادت او دیده ی رضا کوری چشم خصم که می خواند ابترش بگشوده چشم و راند به لب تا شهادتین چون جان خود گرفت رضا سخت در برش از جوّ و ابر و ماهی و یم تا گشود لب تعظیم کرد زاده ی هارون به محضرش نُه ساله نَه، امام بشر بود پیش از آن کآدم دمد روان خدایی به پیکرش آدم نهاده بوسه به درهای آستان حورا گرفته آبرو از خاک مقبرش دارد به دست خویش کلید بهشت را آنکس که روز حشر جواد است یاورش جان جهان فدای امامی که کرده حق از کودکی بعالم ایجاد رهبرش این است آن حدیقه که جود است میوه اش این است آن سفینه که نور است لنگرش من کیستم گدای جوادالائمه ام آن کس که جود اوست همان جود داورش هنگام جود، ابر کرم از کفش خجل وقت دعا سپاه اجابت مسخرش در کارزار، تیغ چو گیرد به دست خویش یاد آور علی بود و فتح خیبرش دارد به سینه علم رُسل را ز کودکی باشد به چهره نور امامان دیگرش در فُلک نور، گر نگری اوست ناخدا بر چرخ علم، گر گذری اوست محورش هر گه نسیم می وزد از شهر کاظمین عطر بهشت می دمد از خاک معبرش یا حضرت جواد هر آن کو گدای توست هرگز نیاز نیست به تخت و به افسرش هرکس که گشت تشنه ی جام ولای تو از جوی کاظمین ببخشند کوثرش شکر خدا که پیش تر از صبح آمدن "میثم" ز جام عشق تو پر بود ساغرش غلامرضا سازگار... جان جوادت ببرم کاظمین ...باز شبیه شب بارانی ام زاده ی دریایم و طوفانی ام مثل اویس از قرن آواره ام در پی یاران خراسانی ام عاشقی ام را همه فهمیده اند مِهر شده مُهر به پیشانی ام دست نسیم است سر گیسویش دست خودم نیست پریشانی ام ابروی او نورٌ عَلی نور شد عاشق این طاق چراغانی ام داده جنون هستی من را به باد روز نخستی که شنیدم جواد می چکد از کنج لبانم شراب خانه ات آباد خرابم خراب سنگ تراشی دل سنگم گرفت تیشه زد و ساخت از آن دُر ناب شانه زد و یکسره دل ریخت ریخت در خم آن گیسوی پر پیچ و تاب وای اگر دست تو افتد دلم فارقم از روز حساب و کتاب جاذبه ی محض مرا نور کن حضرت خورشید به جانم بتاب جذبه ی پیغمبر اُمّی جواد ای به ابی انت و اُمی جواد نیست فقط روز مبادا کریم هست همه روز و شبم با کریم یاد گرفته است که بر هیچ کس رو نزند این دلم الا کریم هر چه گره بیشترم می زند می شود این فاصله ها ... تا کریم خواهش ما جرعه ای از آب بود داد ولی پهنه ی دریا کریم بس که درِ بسته زدم خسته ام باز نشد هیچ در امّا کریم در نزده در به روی ام باز کرد باز همین طایفه اعجاز کرد فیض مسیحایی ات عیسی بَرَد دست به دامان تو موسی برد از همه دل می برد آقای ما بیشتر از حضرت زهرا برد روی پرش لطف کن و پا گذار رتبه ی جبریل به بالا برد شکر برایت حرم آخر رسید ناله ی مجنون دل لیلا برد بال بده تا حرم کاظمین ... با نفس وای حسینم ... حسین مثل همیشه دم ایوان طلا نام تو شد نام تو سوگند ما نام تو گفتم و باران گرفت خیس شد از گریه ی ما صحن ها پنجره فولاد گره باز کرد از من افتاده به لطف شما مثل همیشه دم باب الجواد حاجت ما بود که آقا رضا ... ... جان جوادت ببرم کاظمین تا که بخوانیم به پایین پا ... ..." آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده " وای اگر غصه ی مادر نبود حال تو اینقدر مکدر نبود مثل حسن شد جگرت ریز ریز حیف که بالین تو خواهر نبود کاش زمین آب نمی ریختند حیف به جز خنده پسِ در نبود سخت کشیدند تو را روی بام وای اگر بام کبوتر نبود شکر خدا قسمت تو بام شد گودی و نامحرم و خنجر نبود خوب شد از حنجره ات خون نریخت حرمله در لحظه ی آخر نبود شکر خدا پیش نگاهت ز بام بر سر نیزه سر اصغر نبود شکر خدا پیکرت عریان نشد زیر سم اسب پریشان نشدحسن لطفی... تو پسر فاطمهای یا جواد ...ای دُر نـورانیِ ده بحر نـور وی نهمین حجتِ ربّ غفور آینـۀ قبـلۀ هفتم: جـواد نور دل حجت هشتم: جواد کنیۀ زیبای تـو ابن الرضا محمدی یـا علی مرتضی؟ کعبۀ ارکان حرم کیست؟ تو قبلۀ اربـاب کرم کیست؟ تو ماه رخت، مصحف آیات حق واسطـۀ کل عنـایـات حق دست تـو دست کرم کبریا صحن و رواقت حرم کبریا ارض و سماوات به تو متکی بـوده امـام همه از کودکی علم، بوَد نقش گل روی تـو جود، گدایی بـه سر کوی تـو با سخن تـو شده احیای علم هر نفس توست مسیحای علم طور، تجلی گـه انـوار تـو نـور، متاع سر بـازار تـو روی خدا، روی دل آرای تو چشم رضا، محو تماشای تو چون تو کسی عابد و معبود نیست بـا برکت تـر ز تو مولود نیست تو پسر فاطمه ای یا جواد! قبلۀ جان همه ای یـا جواد! زادۀ اکثم ز تـو خجلت زده سینۀ مأمون ز تـو آتشکده دادهای ای حجت پروردگار پاسخ یک مسئله را سی هزار مخزن عـلم ازلـی سینهات عالَـم اسرار، در آیـینه ات ظرف وجود تو پر از علم غیب نـور خدایـی و مبرا ز عیب طلعت تـو آینۀ روی حـق عالم غیبی، ولی از سوی حق برتـری از اینـکه میان رهی یک خبر از ماهی و مأمون دهی عالم دانش همه پا بست توست دایرهای بین کف دست توست خلق جهان را به درت التجاست شأن شما "وَ مَن اَتا کُم نَجاست" خیل مَلَک، عاشق تهلیل توست وحی خدا زنده به تأویل توست ای ملک و جن و بشر زائرت وسعت مـلک ازلی، حائـرت مظهر الطاف خدای مجید از کرم و جود تـو نبوَد بعید تا چو منی عقده ز دل وا کنم در حرم قدس تـو نجوا کنم خار اگر خار بـود با گل است زنده به آب و نفس بلبل است "میثم" دلخسته از آنِ شماست گر چه کم از برگ خزان شماستغلامرضا سازگار... صحبت ز گل روی جواد است امشب ... دل را شرر عشق مراد است امشب از شوق نگار خویش شاد است امشب ای غمزدگان عشق آئید اینجا صحبت ز گل روی جواد است امشب *** شده است ماه جمال که جلوه گر امشب که گرد نقره بریزد به بام ودر امشب در آسمان مدینه دو ماه می تابد شده است معجز شَقُّ القمر مگر امشب بیا به ساحت شمس الشموس ره سپریم که روی دامن خو