اشعار آیینی ویژه شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
وارث: ... آن که با عشق حسینی گشته همدم زینب است ...آن که با عشق حسینی گشته همدم زینب استآن که بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب استآن که شور افکنده با شور حسینی بر جهاناز ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب استآن که نامش زِینِ اَب خوانده رسول کردگارچون نگویم من صفای اسم اعظم زینب استآن که بر خوانَد حدیث اُمّ اَیمَن بر اماممن به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب استآن که کاخ ظلم و استبداد را با یک خطابکند و افکند از پی و بن، ریخت بر هم زینب استدامن شير خدا بين، شير زن مي پرورددر شهامت برتر از سارا و مريم زينب استآنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلمچون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب استبا برادر درد دل مي كرد اين سان تا سحر:آن كه ريزد از فراقت اشك ماتم زينب استوصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلاخود ببین چون حامی ناموس عالم زینب استملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بودشب نگهبان در کنار نهر علقم زینب استپرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمشغم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب استمنزوي هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقیاین حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب استرحیم منزوي اردبيلي... ای زینب! ای که بی تو حقیقت زبان نداشت ...ای زینب! ای که بی تو حقیقت زبان نداشتخون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشتبی تو حیا به خاک زمین دفن گشته بود بی تو شرف ستاره به هفت آسمان نداشتدر باغ وحی بین دو ریحانه رسول رعناتر از تو فاطمه سرو روان نداشتتو عاشقی چو یوسف زهرا نداشتی او چون تو عاشقی به تمام جهان نداشتبی تو شکوفه های شهادت فسرده بود بی تو ریاضِ عشق و وفا باغبان نداشتآگاه بود عشق، که بی تو غریب بود اقرار داشت صبر، که بی تو توان نداشتدر پهندشت حادثه، با وسعت زمان دنیا سراغ چون تو زنی قهرمان نداشتتاریخ صابران جهان جانگدازتر از قصّه صبوری تو داستان نداشتهفتاد داغ بر جگرت بود و باز خصم تنها نه از سخن، ز سکوتت امان نداشتگر پای صبر و همّت تو درمیان نبود اسلام جز به گوشه عزلت مکان نداشتکاخ ستم به خطبه توگشت زیر و رو تابی به پیش قلّه آتش فشان نداشتاین غم کجا بَرَم که گل دامن رسول آبی به غیر اشک غم باغبان نداشتشبها گرسنه خفت و نماز نشسته خواند سهم غذاش داد به طفلی که نان نداشتاو دخت مادریست که از جور دشمنانحتّی کنار خانه خود هم امان نداشتروزی به زیر سایه پیغمبر خدای روزی به جز سر شهدا سایه بان نداشتزینب اگر نبود، شجاعت به گور بودزینب اگر نبود، شهامت روان نداشتزینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشتزینب اگر کمر به اسارت نبسته بودآزادی این چنین، شرف جاودان نداشتزینب اگر نبود پس از کشتن حسینگلدسته صفا به صدای اذان نداشت"میثم" هماره تا که به لب داشت صحبتیحرفی بجز مناقب این خاندان نداشتغلامرضا سازگار... اي پرچم كربلا به دوشت زينب ...اي پرچم كربلا به دوشت زينبقربانِ تو و خَشم و خروشت زينبتا مويِ سرت سپيد شد از غم ِ دوستشد كعبه ي دل سياه پوشت زينبعلي موسوي گرمارودي... این زن که از برابر طوفان گذشته بود ...این زن که از برابر طوفان گذشته بودعمرش کنار حضرت باران گذشته بودصبرش امان حوصله ها را بریده بودوقتی که از حوالی میدان گذشته بودباران اشک بود و عطش شعله می کشیدآب از سر تمام بیابان گذشته بودآتش گرفته بود و سر از پا نمی شناختاز خیمه های بی سروسامان گذشته بوداما هنوز آتش در را به یاد داشتآن روزها چه سخت و پریشان گذشته بودآن پرده های آخر صفین ناگهاناز پیش چشم آینه یک آن گذشته بودمی دید آیه آیه آن زیر دست و پاستکار از به نیزه کردن قرآن گذشته بودزینب هزار بار خودش هم شهید شداز بس که ازکنار شهیدان گذشته بودیک لحظه از ارادت خود دست برنداشتعمرش تمام بر سر پیمان گذشته بودبر صفحه های سرخ مقاتل نوشته انداین زن هزار مرتبه از جان گذشته بوداحمد علوی... کربلا در کربلا میماند، اگر زینب نبود ...سرّ نی در نینوا میماند، اگر زینب نبودکربلا در کربلا میماند، اگر زینب نبودچهره سرخ حقیقت، بعد از آن طوفان رنگپشت ابری از ریا میماند، اگر زینب نبودچشمه فریاد مظلومیّت لبتشنگاندر کویر تفته جا میماند، اگر زینب نبودزخمه زخمیترین فریاد، در چنگ سکوتاز طراز نغمه، وامیماند، اگر زینب نبوددر طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخدر گلوی چشمها میماند، اگر زینب نبودذوالجناح دادخواهی، بیسوار و بیلگامدر بیابانها رها میماند، اگر زینب نبودقادر طهماسبی (فرید)... هرگز کسی ندیده به عالم زن اینچنین ...هرگز کسی ندیده به عالم زن اینچنین خون خوردن آنچنان و سخن گفتن اینچنین در قصر ظالمان به تظلّم که دیده است؟شیرآفرین زنی که کند شیون اینچنین هرگونهاش پناه یتیمی دگر شدهستآری بوَد کرامت آن دامن اینچنینزندان به عطر نافله خود بهشت کردزینب چراغ نامه کند روشن اینچنین پیش حسین اشک و به قصر یزید لعنبا دوست آنچنان و بَرِ دشمن اینچنین در دشت بیند آن تن دور از سر آنچنان بر نیزه خواند آن سر دور از تن اینچنین آه، ای سر حسین! چو سر در پی توامخورشید من! به شام مرو بی من اینچنین از خون حجاب صورت خود کرده یا حسینجز خواهرت که بوده به عفت زن این چنین؟ محمدسعید میرزایی .... ای وجودت تمامِ ثارالله ...ای وجودت تمامِ ثارالله وی علمدار بام ثارالله پایدار همیشۀ توحید پاسدار قیام ثارالله به تو دین متکی است تا محشر از تـو پاینده نام ثارالله به قیام حسینگونۀ تو تا قیامت سلام ثارالله هر کلام تو یک حماسۀ خون هـر نفس یک پیام ثارالله همره و هممـرام و همسنگر همدم و همکلام ثارالله ذوالفقارِ زبان تـو در کام تیغ حق در نیام ثارالله نام تو، وصف تو، فضیلت تو سخنِ صبح و شام ثارالله دل نـورانی تو از آغاز بــود بیتالحرام ثـارالله چون تو خواندی خطابه، خونِ گلو گشت شیرین به کام ثارالله صحبتت: چشمههای علم علی حــرمتت: احتــرام ثـارالله بی تو دین را بقا نبود، نبود کربلا کربلا نبـود، نبود صبر یک قطره و تـو دریایی حلم یک لالـه و تـو صحرایی بعد حیدر تو حیدری به سخن بعد زهرا فقـط تو زهرایی هاجر دو ذبیحِ خفته به خون مریم هیجده مسیحایی قیمت اشک توست خون حسین بلکه خود یک حسینِ تنهایی قهرمان، شیرزن تو را خوانم؟ بـه خدا فوق فوق اینهایی علم یک آیه و تویـی قرآن علم یک صورت و تو معنایی پـدرت زینـتِ تمـام وجـود تو که هستیِّ زیب بابایی برده دل از حسین، یک نگهت بسکه در چشم او دلآرایی مادر زهد و عصمت و تقـوا دختر قدر و نور و طاهایی فاتح کربلا و کوفه و شام صاحب خطبههـای غرایـی هر بلایی به چشم تو زیباست خود به چشم خدا چه زیبایی شهدا از تو زنـدگی دارند انبیا هم بـه تو بدهکارند تو ز تجلیل برتری زینب تو هماننـد مادری زینب تا صدایت به کوفه گشت بلند همه گفتند حیدری زینب باعث سرفرازی اسلام با سرِ شش برادری زینب جز امامت که هست خاص حسین بـا امـامت برابری زینب منجـی چارمیـن ولـیّ خـدا در کنـار بـرادری زینب به خدا غیر چارده معصوم از همه مردها سری زینب همچنان از خطابهات پیداست که تو زهرای دیگری زینب دخت زهرا، ولی کدامین دخت دختِ اسلامْپروری زینب بلکه همـراه مـادرت زهـرا مــادرِ اهل محشری زینب تــو بــه نخــل امیــدِ ثــارالله ریشه و شاخه و بری زینب خلق را سر به سر در آن صحرا ذکر یا زینب است و یا زهرا لب خود تا به خطبه وا کردی بـااللَّه اعجـازِ مرتضـی کردی کوفـه شـد کربلای دیگر تو شام را هم تـو کربلا کردی تو به یک خطبه، حقّ و باطل را تـا قیـامت ز هـم جـدا کردی مثـل مـادر برای یاری دین بارهـا خـویش را فــدا کردی جان به کف داشته چهلمنزل بـه امــام خــود اقتـدا کردی در قنوت نماز شب به حسین اشک افشانـدی و دعـا کردی دستهـای یزید را بستی نهضت شام را بپا کـردی بـا نگـاه حسیـن از دل طشت چشم خود بستی و حیا کردی تو بـه گـودال شکرهـا گفتی تو کـه تقـدیر از خـدا کردی چه کشیدی مگر به بزم یزید کـه گریبان خـود قبا کردی لب و دندان و چوب و طشت و شراب؟ از چه رو آسمان نـگشت خراب؟ نفست جـانِ سیدالشهداست روح و ریحان سیدالشهداست قامتت در ریاض رضوان هم سرو بستان سیدالشهداست خطبههای همیشـه زندۀ تو متن قرآن سیـدالشهداست از سر نیزهها به زخم سرت چشم گریان سیدالشهداست عضو عضو تو ای همه توحید پر ز ایمـان سیـدالشهداست میتوان در مقام و وصف تو گفت آنچه در شأن سیدالشهداست در ثنـایت به نیزه در حرکت لب عطشـان سیدالشهداست نامۀ عاشقانهات بــه خـدا جسم عریان سیدالشهداست تا زمین و زمان به امر خدا تحت فرمان سیدالشهداست--نـام تـو، مدح تو، فضائل تو ذکر یاران سیدالشهداست از خـداوندگار و خلق مدام به تو و صبر تو، سلام سلام سرفرازی که شد خمیده، تویی وارث مادر شهیده تویی آنکه خورشیدِ خفته در خون را شسته با اشک هر دو دیده تویی آنکـه بــا تیـغ نطق حیدریاش پــردۀ خصــم را دریـده تویی آنکــه هــر تلخـیِ مصیبت را شهد جان کرده و چشیده تویی آنکــه بهــر بقــای عـاشورا یک جهان شورآفریـده تویـی آنکه زخم درون و زخم سـرش آسمان را به خون کشیده تویی باعبانی کــه لالههایش را دست گلچین به تیغ چیده تویی زائری کز هـزار و نهصـد زخم پاسخ خـویش را شنیـده تویی آسمانی که بیستاره شده مهر و ماهش به خون طپیده تویی آفتابی که گشته چل منزل دور هجده سرِ بریده تویـی ذکر سرها هماره بود به لب السلام علیکِ یا زینب سالها تـا ابد هِـزارۀ توست روزها روز یادوارۀ تــوست کوفه و شام بعد عــاشورا شاهد نهضـت دوبــارۀ تــوست همچنان بغـض در گلــو مانــده نفس کوفـه با اشارۀ تـوست این تن گوشـوار عرش خداست یا تو عرشی و گوشـوارۀ تـوست؟ سنگ قعـر جهنّمش خــوانند دل هر کس که بـیشرارۀ توست این بوَد حلق چاک چاک حسین یا همان قلب پارهپـارۀ تـوست؟ اشــک شبهــای آسمانـیها خون هفتاد و دو ستارۀ توست نظـر لطف تو، بـه گریۀ ماست اشک شرمنـده از نظارۀ توست همــه بیچارهایم و چــارۀ مـا نظر رحمت همارۀ تـوست چشم مـا در مصیبت تـو گریست گر پسندی تو، بهتر از این چیست؟ به خداوندی خدا سوگند به امامـان جدا جدا سوگند به محمّد، به فاطمه، بـه علی به تمامــیّ انبیــا ســوگند به حسینی که تشنه لب، او را سـر بریدنـد از قفـا سـوگند بـه دو دست بریدۀ عباس که جدا شد به کربلا سوگند به همان سینۀ شکسته که گشت از سـم اسب، توتیـا سـوگند به همان طایری که با دمِ تیر ذبـح گردیـد در هـوا سوگند به یتیمی که چون خیام حسین سـوخت دامانش از جفـا سـوگند به خروش تو و به خون حسین به دو دریای اشک مـا سوگند به حسین و بـه ظهـر عاشورا به نواهای نینوا سوگند به خدایی که بود و باشد و هست بـی تو اسـلام رفته بود از دستغلامرضا سازگار... حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی ...حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردیحسین فاطمه را گرم، یاوری کردیغریب تا که نمانَد حسین بی عباسبه جای خواهری آن جا، برادری کردیگذشتی از همه چیزت به پای عشق حسینچه خواهری تو برادر؛ که مادری کردیتو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدرتو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردیپس از حسین، چه بر تو گذشت؟ وارث درد!به خون نشستی و در خون، شناوری کردیپس از حسین، تو بودی که شرح عصمت راکه روز واقعه، را یاد آوری کردیبه روی نیزه، سر آفتاب را دیدیولی شکست نخوردیّ و سروری کردیحسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت تو با حسین پس از او، برابری کردیچه زخم ها که نزد خطبه ات به خفّاشان!زبان گشودی و روشن، سخنوری کردیزبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بودسخن درست بگویم، تو حیدری کردیتویی مفسّر آن رستخیز ناگاهانیگانه قاصد امّت! پیمبری کردیبَدَل به آینه شد، خاک کربلا با توتو کیمیا گری و کیمیا گری کردیحسین بود و تو بودی، تو خواهری کردیحسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردیمرتضی امیری اسفتدقه... هر چند بین قافله جانش امان نداشت ...هر چند پای بی رمق او توان نداشتهر چند بین قافله جانش امان نداشتبار امانتی که به منزل رسانده استچیزی کم از رسالت پیغمبران نداشتجز گیسوان غرق به خون روی نیزه هادر آتش بلا به سرش سایه بان نداشتآیا به جز حوالی گودال، ساربانراهی برای رفتن این کاروان نداشت؟یک شهر چشم خیره به ... بگذار بگذریمشهری که از مروّت و غیرت نشان نداشتآری هزار داغ و مصیبت کشیده بوداما تنور و تشت طلا را گمان نداشتدیگر لب مقدس قرآن کربلاجایی برای بوسهی آن خیزران نداشت!یوسف رحیمی ... جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین ...جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین دیگر رسیده است دم آخرم حسین من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا دیدار من بیا ، پسر مادرم حسین چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن این یادگار توست کنون در برم حسین یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود درد نبودنت بخدا باورم حسین یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم بر صورتم ، ز داغ علی اصغرم حسین پیچیده است وقت اذان توی گوش من " الله اکبر " علی اکبرم حسین یادم نمی رود که صدای تو قطع شد افتاد دلهره به میان حرم حسین بالای تل دویدم و دیدم که ، می خوری... ...شمشیر و نیزه ، پیش دو چشم ترم حسین غارت شروع شد همه در خیمه ریختند بردند گوشوار من و زیورم حسین چهره کبود بود شب غارت حرم هر دختری که بود به دور و برم حسین در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین هر چه گذشت بین محل یهودیان با خود به زیر خاک سیه می برم حسین ... رضا رسول زاده... این الحسین زمزمه آخرم ...هنگامه وصال من و دلبرم شده این الحسین زمزمه آخرم شده چشمم به راه مانده کجایی عزیز من پیراهن تو گرمی بال و پرم شده از گریه پینه بسته دگر چشم های من عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده موی سپید و قدکمانم چه دیدنیست غم های کربلاست چنین یاورم شده من پیرسالخورده ام و دست های من محتاج شانه های علی اکبرم شده از خاطرم نمی رود آن لحظه فراق ناله زدی که وقت وداع از حرم شده داغی بوسه از لب تو مانده برلبم خون گلوی تو نفس حنجرم شده من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین این چند ماهه جان تو درد سرم شده می خواستم بغل کنمت جان تو نشد نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام سرتا به پا تمام تنم پر ورم شده دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت گفتم به خویش ارثیه مادرم شده جان خودت به زور کشیدند چادرم شاهد ببین که پارگی معجرم شده قاسم نعمتی... یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من ... یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من هر روز وشب تویی همه جا روبه روی من در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من از خاطرات آن شب مقتل کنار تو مانده هنوز لاله سرخی به روی من یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها آید به سوی نیزه نیاید به سوی من سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود او رفت و رفت پیش شما آبروی من بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم دیگر بس است باده غم در سبوی من موسی علی مرادی ... زینبم نائبة الزهرایم ...زینبم نائبة الزهرایم مادرم گفته که بی همتایم بشنوید ارض و سما! آوایم این حسینی که بُوَد، آقایم ... ... تا که دیده به روی من وا کرد مهر خود را به دل من جا کرد کوثر حضرت کوثر هستم زین اَب هستم و زیور هستم زیور فاتح خیبر هستم خطبه ام گفت: که حیدر هستم همه دیدند هنر دارم من مثل عباس، جگر دارم من ذوالفقار سخنم برّان است یکی از لشکر من طوفان است دشمن از «مردی» من حیران است بی سبب نیست که سرگردان است... ... دیده هر بار، حریف همه ام پروش یافته ی فاطمه ام ای برادر! به دلم غم دارم دل سوزان و قدی خم دارم دم آخر شده ماتم دارم خاطراتی ز محرّم دارم لرزش دستم اگر جلوه نماست همه اش زیر سر کرب و بلاست همه جا پای به پایت بودم دائماً زیر لوایت بودم مثل یک کوه برایت بودم شاهد کرب و بلایت بودم من که بازیچه ی تقدیر شدم از غم تو به خدا پیر شدم روضه ی باز شنیدن سخت است بار بر دوش کشیدن سخت است تلخی آه چشیدن سخت است سوی گودال دویدن سخت است دیدم آن جا که چه غوغا کرده بی حیا، کار خودش را کرده حنجری سوخته شد بعد از آن ... جگری سوخته شد بعد از آن ... مادری سوخته شد بعد از آن ... معجری سوخته شد بعد از آن ... زیر و رو شد بدنت با نیزه تا که شد در تن تو تا نیزه وای از آن سفر شام، حسین ! وای از آن ملأ عام، حسین ! وای از طعنه و دشنام، حسین ! وای از سنگ لب بام، حسین ! آن دیاری که پر از بیداد است شام نه، کشور کُفر آباد است ذرّه ای رحم در آن ناس نبود بینشان عاطفه بشناس نبود حرفی از غیرت و احساس نبود کاش آن جا سر عبّاس نبود ... ** مردم شام به ما سنگ زدند همه صف بسته هماهنگ زدند در عزایت کف و آهنگ زدند به موی دخترکت چنگ زدند دختر شام به پیش سر تو ریخته نان جلوی دختر تو محمد فردوسی... زینبم یار آشنای توام ...زینبم یار آشنای توام جای مانده ز کربلای توام شعله سر می کشد ز ناله ی من من عزادار نینوای توام تشنه لب لحظه های آخر عمر یاد سقای با وفای توام بسترم زیر تابش خورشید روضه خوان یاد بوریای توام یاد گل های پرپر باغ و بدن زیر دست و پای توام وای از آن دم که حنجر تو شکست یاد آن آخرین صدای توام یاد راس تو روی نیزه و آن پیکر بر زمین رهای توام زخم خورده ز وقت وا شدن پای دشمن به خیمه های توام دم آخر بیا به بالینم که دوباره رخ تو را بینم رضا رسول زاده ... اين مدتي که مي گذرد در عزاي تو ...اين مدتي که مي گذرد در عزاي تو روزي نبوده اشک نريزم بپاي تو با ياد آخرين شب پيش تو بودنم يک شب نبوده روضه نگيرم براي تو يکسال و نيم شمع شدم سوختم حسين يک سال و نيم آب شدم در ازاي تو اي کاش لحظه اي که رسد جان من به لب بودم کنار قبر تو در کربلاي تو اي کاش لحظه اي که مي آيي به ديدنم از تن سرم بريده شود پيش پاي تو جان مي دهم به بستر مرگم در آفتاب مثل تن به خاک بيابان رهاي تو بر روي سينه پيرهنت را گرفته ام تا اينکه باز زنده شود ماجراي تو گودال بود و ولوله ي نيزه دارها گم بود بين هلهله هاشان صداي تو گودال بود و پيرهن و نعل اسب ها اي کاش بود خواهرت آنجا به جاي تو چيزي براي ما ز تو باقي نذاشتند تقسيم شد عمامه و خود رداي تو من بودم و نظاره ي تاراج خيمه ها در دست باد روسري بچه هاي تو عباس چون نبود به سيلي سپرده شد بوسه زدن به دخترک بينواي تو جز آن شبي که دور شدم از تو در سفر تو روي نيزه بودي و من پا به پاي تو بر دامنم نيامدي آن شب دگر گذشت اما حسين، کنج تنور است جاي تو؟ يادم نرفته سنگ لب پشت بام بود پاداش هر کسي که بپا کرد عزاي تو يادم نرفته وقت تلاوت نمودنت شد خنده ها جواب صداي رساي تو ما را مدام خارجي آنجا صدا زدند اي غيرت خدا همه عالم فداي تو تا رفع اتهام کني از حريم خويش با آيه هاي سرخ بر آمد نداي تو اما يزيد حرف تو را زود قطع کرد با خيزران مقابل طشت طلاي تو علی صالحی... تمام قامت من را شکسته داغ حسین ...و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید تمام قامت من را شکسته داغ حسین کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید درآن غروب فدایش شدم قبول نکرد اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید کمی زخون دل عمه رنگ بردارید برای موی سفیدم کمی حنا ببرید به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم در آفتاب اگر بستر مرا ببرید کنار بستر من روضه ای بخوانید و مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد مرا به شکوه از آن شام پر بلا ببرید مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس حسین حسین بگویید و کربلا ببرید رحمان نوازنی ... زینب شدی و زینت بابای کربلا ...چشمان تو ادامه ی دریای کربلا زینب شدی و زینت بابای کربلا با خطبه هات مثل علی میشوی ولی با گریه هات حضرت زهرای کربلا ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا دیروز اگر نبود دم آتشین تو بیهوده بود قصه ی فردای کربلا وقت قنوت نافله های شبانه ات شد ملتمس ترینِ تو مولای کربلا دشمن حریف یک نخی از معجرت نشد در چنگ توست پهنه ی صحرای کربلا بانوی آب و آینه بانوی آسمان اصلا خودت برای دلم روضه ای بخوان : هنگام پر کشیدن و وقت سفر شده اشک نگاه آخر من بی ثمر شده با یاد پاره های تنت گریه میکنم با آه سینه ام جگرم شعله ور شده این بازوی سپر شده ام را شکسته اند حالا ببین که خواهر تو بی سپر شده حتی توان سینه زدن هم نمانده است این بازوی شکسته عجب درد سر شده بعد از گذشت لحظه ی گودال رفتنت یک سال و نیم خواهر تو خون جگر شده با هر نفس که بعد غمت میزدم حسین زخمی که داشتم به دلم تازه تر شده بر حال من نسوخت دل دشمنت حسین عمداً مرا زدند کنار تنت حسین گودال بود و غربت بی انتهای من شد خیمه گاه مروه و مقتل صفای من از بسکه ازدحام در آنجا زیاد بود جایی نبود کشته ی بی سر ؛ برای من یک خنجر شکسته چرا بوسه میزند ؟ بر روی حنجر تو برادر به جای من یک نیزه آمد و سخنت را برید و رفت یک کعب نی رسید به داد صدای من پیراهن تن تو پر از رد پا شده است ؟ یا اشتباه میکند این چشم های من با تازیانه ها بدنم خوب آشناست من را زدند پیش تو ای آشنای من دیدند بی کسیم به ما طعنه ها زدند مانند مادر تو مرا بی هوا زدند مسعود اصلانی ... نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید ...نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری؟ جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم جهان را جان بده,پلکی بزن,یا حی یا قیوم خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی و عیسی را به ایین مسلمانی در آوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از ان وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها بامن تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم,شکستم بی صدا در خود شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم... نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آیدسید حمیدرضا برقعی... امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم ...امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم همراه سیِّد الشُّهداء گریه می کنیم صاحب زمان گرفته عزا گریه می کنیم از داغ روح صبر و وفا گریه می کنیم مثل تمامی علما گریه می کنیم آقا ببین که با رفقا گریه می کنیم امشب به یاد عمِّه ی سادات مضطرم گریه کن مصیبت و غمهای خواهرم شد کهنه پیرهن همه ی عشق و باورم مثل غروب غصِّه و غم فکر معجرم راوی قصِّه های غریبی دلبرم هجران سر آمده به خدا گریه می کنیم در زیر آفتابم و مثل تو تشنه لب جان دادن شبیه تو شیرینتر از رطب از دوریِّ تو زینب غمدیده کرده تب یکسال و نیم زندگی بی تو العجب کردم شکایت از غم هجران تو به رب با حق به یاد فاصله ها گریه می کنیم یکسال و نیم درد جدایی کشیده ام حالا ببین چگونه کنارت رسیده ام هرگز عجیب نیست اگر قدخمیده ام آخر به روی نیزه سر یار دیده ام چوبی به لب نشست و لبم را گــَزیده ام ای زینبی بدان که کجا گریه می کنیم؟! جایی که از حسین بخوانیم کربلاست مهمان روضه ی غم گودال تو خداست دارم یقین که مادر ارباب پیش ماست همراه دخترش شده تب دار نینواست شیب الخضیب غصِّه ی زهرا و مرتضاست آهی کشید مادر و ما گریه می کنیم آهی کشید و زیر لبش گفت یا حسین دیدم که می زنی گل من دست و پا حسین دشمن سر تو برده روی نیزه ها حسین زینب کجا و بزم حرامی کجا؟ حسین چوب است مزد قاری قرآن ما حسین ما تا ظهور عدل و صفا گریه می کنیم حسين ايماني... به روي دل، غم و داغ تورا گذاشته ام ...به روي دل، غم و داغ تورا گذاشته ام به روي شانه ي خود كربلا گذاشته ام براي آنكه مرا غُصه ي تو پير كند به روي كُلِّ جوانيم پا گذاشته ام براي آنكه بگويم هنوز فكر توام ببين كه پيرهنت را كجا گذاشته ام شكسته تر شده اين دل،دل بدون حسين شكسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام اگر بناست ببيني مرا بيا گودال گه خويش را لب گودال جا گذاشته ام هنوز خون گلوي تو رنگ موي من است گمان مبر كه به مويم حنا گذاشته ام نشد اگرچه تنت را كفن كنم اما هنوز هم كفنت را سوا گذاشته ام علي اكبر لطيفيان ... چشم بلا کشیده ی من خون جگر شده است ...آتشفشان زخم منم،داغ دیده ام خاکسترم،بهار به آتش کشیده ام چشم بلا کشیده ی من خون جگر شده است از باغ سرخ آینه ها آه چیده ام ققنوسهای عاطفه را در فراق تو از شعله شعله های دلم آفریده ام از لحظه ای که رفتی و دیگر ندیدمت من کشته ی وداع تو هستم، شهیده ام گودال زخم جان به لبم کرد روی تل بیتابم از فراز و نشیبی که دیده ام لبریز بوسه های لب خارها شدم دنبال اسب نیزه پیاده دویده ام در جست و جوی عطر تنت ماه می شوی؟ شبها که من نسیم بیابان وزیده ام "بزمی به پا کنید خوارج رسیده اند" از این قبیل زخم زبان ها شنیده ام کوهم که ایستاده ام و خم نمی شوم شمشیر زخم خورده ولی آب دیده ام با آرزوی صبح نگاهت بهشت من هر چه مصیبت است به جانم خریده ام سید مسيح شاه چراغي ... تا چشم گشودم که در آغوش تو بودم ... تا چشم گشودم که در آغوش تو بودم مدهوش دلم بودی و مدهوش تو بودم بالاتر از این رنگ ندیدم به جهانم یکسال نه یک عمر سیه پوش تو بودم دستی به روی قلبم و آتش روی آتش گفتی که مکن گریه و خاموش تو بودم فریاد زدم شمع جهان بودی و هستی پروانه صفت پیش تو بر دوش تو بودم در روز دهم ساعت سه داخل مقتل تا چشم گشودم...که در آغوش تو بودم علی پور زمان... یک سال میشود که تو هم پر کشیدهای ...یک سال میشود که تو هم پر کشیدهای من هم به سوگ پر زدن تو نشستهام شاید به جا نیاوریام آشنای من میبینی از فراق تو خیلی شکستهام چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو مانده به زیر صورت خورشید پیکرم ای تشنه لب به یاد ترکهای لعل تو لب تشنه ماندهام به نفسهای آخرم بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت بی تو پری برای پریدن نمانده بود صحرای داغ ، پای برهنه ، لباس خشک نایی دگر برای دویدن نمانده بود چندی است رفته قوت دیدن ز دیدهام بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنی است دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت یک باغ پر بنفشه برادر که دیدنی است دل پاره پاره از همهٴ طعنههایشان پایم هنوز آبله دار از شتابها جا خوش نموده بر بدنم جای سلسله ردی است بر تمام تنم از طنابها پیراهنی که خون تو آغشته اش بود هرگز نَشُستهام نرود عطر و بوی تو دارم هنوز با خودم از کوچههای شام سنگی که خورد بر سر نیزه به روی تو محسن عرب خالقی... صبرش امان حوصله ها را بریده بود ...این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش، گرفته بود و سر از پا نمی شناخت از خیمه های بی سر و سامان گذشته بود... اما هنوز آتش در را به یاد داشت آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود می دید آیه آیه ی آن زیر دست و پاست کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود زینب هزاربار خودش هم شهید شد از بس که از کنار شهیدان گذشته بود بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود احمد علوی ... شکسته بال و پری شوق آسمان دارد ...شکسته بال و پری شوق آسمان دارد درون سینه خود زخم بیکران دارد همان که قامت صبر از صبوریش خم بود در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود همان که آینه روشن حقایق بود همان که همدم هفتاد و دو شقایق بود همان که از غم هجران شکسته قامت او هزار خاطره مانده است از اسارت او هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود هزار خاطره از کودکی که گم شده بود به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو تمام حس مرا پر ز آه کن بانو چقدر بغض نشسته به روی حنجرتان بلا به دور مگر که چه آمده سرتان شبیه آینه های شکسته میمانید چقدر آیه امن یجیب می خوانید من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم من از گرسنگی هر شبت خبر دارم نه سایه ای ز ترحم نه آب آوردند برای تشنگیت آفتاب آوردند تو ای سپیده ی صبح قیام عاشورا پیام آور سرخ پیام عاشورا بخوان سرود پریدن بخوان پری باقیست هنوز بین شماها کبوتری باقیست هنوز در پس این نای زخم خورده ی تان صدای غرش الله اکبری باقیست اگر چه روح علمدار پر کشید اما میان دشت علمدار دیگری باقیست و بین معرکه با صبر خود نشان دادید هنوز مرد نبردید تا سری باقیست روح الله مردان خانی... ای بهترین معلم قرآنِ ما بخوان ...ای بهترین معلم قرآنِ ما بخوان از آیه های خامس آل عبا بخوان از کاف و هاء و یاء بگو شرح تازه ای وز عین و صادِ واقعة کربلا بخوان تنها ، نه بهرِ اُمِّ حبیبه ، برای ما از روزهای پر غم و پر ماجرا بخوان تفسیرِ آیه آیه دروازه را بگو آری کمی ز سوز دل سر جدا بخوان شرحی ز حال پردگیان در خفا بگو قدری برای هیئتیان در جلی بخوان با بانوان ، ز سوره مریم چه گفته ای سر بسته روضه ای ز غم نینوا بخوان از لحظه وداع برادر بما بگو با بوسه های زیر گلو ((یا اخا)) بخوان از آیه قیامت کبرای قتلگاه از آن همه مصیبت و درد و بلا بخوان از تازیانه خوردن و تهمت شنیدنَت از لحظه های سخت اسارت بیا بخوان از خطبه های فاطمی و حیدریِ خویش وز رأسهای نیزه نشین ، روضه ها بخوان با آنچه که شدی به چهل منزل آشنا وز آنچه دیده چشم تو ، یک نکته را بخوان از شام بی حیا و نگاه حرامیان از تهمت کنیزیِ خصم دغا بخوان از مجلس یزید و از مجلس شراب از چوب خیزران و ز تشت طلا بخوان وقتی رسید قافله در آن خرابه ها از ازدحام و خنده اهل جفا بخوان جبریل هم ز روضه تو فیض می برد هان ای امینِ وحی ز قالو بلی بخوان تو زینبی و غیب و شهودت یقین یکی است بر تلّ زینبیّه نشین بر ملا بخوان دستی که زیر پاره بدن برده ای بگو قربانی ات قبول ، از آن (( باالقفا )) بخوان بانو! مقام بندگی ات می کُشد مرا حب الحسینِ زندگی ات می کشد مرامحمود ژولیده... ای آنکه وجودم شده بیت الحزن تو ...ای آنکه وجودم شده بیت الحزن تو غرق غم و اندوه شدم از محن تو در آتش هجران تو یک سال شب و روز چون شمع وفا سوختم از سوختن تو یک سال نه ،یک عمر گذشته است که از غم گریان شده ام بر بدن بی کفن تو در خلوت با پیرهن غرقه به خونت مشغول زیارت شده ام با بدن تو خواهی که بدانی چه رسیده است به زینب صدچاک شده جان و دل من چو تن تو آتش زده یکبار دگر هستی ما را خونی که روان بود ز کنج دهن تو تو لالۀ خونینی و من یاس کبودم پرپر شده ام از غم پرپر شدن تو همراه بسی خاطرۀ مردی و ایثار ثبت است به تاریخ پیام و سخن تو عمریست«وفائی» ز مصیبات دل من با آتش دل سوخته در انجمن توسید هاشم وفایی ... دیگر گلی به گلشن زینب نمانده است ...دیگر بیا که دیده به راه تو مانده ام دیگر بس است دوری من با تو یا حسین مانند قتلگاه تو در زیر آفتاب جان می دهم به یاد تو ای سر جدا حسین جانی که روی پای بمانم نمانده است گشتم شبیه دخترک ناز دانه ات بی تو نفس کشیدن زینب تمام شد یعنی خموش مانده صدای ترانه ات پیراهنت دهد هنوز بوی قتلگاه آنجا که شمر آمد و بر سینه ات نشست دیدم هجوم گله ی گرگان کوفه را دیدم که بند بند تن تو ز هم گسست ای که به زیر سمّ ستوران شکسته ای آیا هنوز سینه ی تو درد می کند؟ لبهای من به یاد لبت مانده پر ترک تا یاد چوب خیزر نامرد می کند دیدم که سنگ بوسه، به زخم تو میزند من هم زدم به چوبه ی محمل سرم شکست مُردم، نشد که زخم تو را مرهمی نهم باتو شدم همینکه مقابل سرم شکست ای بی کفن تو فکر کفن کن برای من هر چند چیزی از تن زینب نمانده است یک دسته گل برای مزارم تهیه کن دیگر گلی به گلشن زینب نمانده است جواد حیدری... باید ردیف شعر مرا خواهری کنی ...باید ردیف شعر مرا خواهری کنی فکری برای این غزل کوثری کنی شاید کنار واژۀ "گودال واقــعه" دستت رسید و قافیه را مادری کنی یا لحظۀ تلفـظ حلقی حرفـــها آن حـنجر مقطعـه را یاوری کنی حالا که صحبت از غُل و زنجیر می شود وقتش شده تو قافـله را رهبری کنی با کاروان آینه ، در شام سنگـها مردانه ! عزم کوچۀ نـیلوفری کنی بانو حماسه ها همه صف میکشند تا افلاک را پر از رجز حیدری کنی وقـتی "برادرانه" شده بیت های تو باید ردیف شعر مرا خواهری کنی... محمد جواد مهدوی... یک"یا حسین" بگو و سپس جان من بگیر ...یادم نرفته است که هنگام عزّتم آن روزها که بود گلم همجوارِ من دور و برم تمام یل هاشمی نسب ابر محبّت همه شان سایه سارِ من یادم نرفته است که هر روز با حسین دل بود و خاطرات قدیم مدینه ای وقتی که می زدم به سرش شانه آن زمان دل می گرفت عطر شمیم مدینه ای یادم نرفته است که هر وقت عزم او می کردم و رفتن من با شتاب بود بر روی ناقه تا بنشینم به زیر پا زانوی ماه امّ بنینم رکاب بود یادم نرفته است که خلخال پای من حتی ز چشم اهل حرم استتار بود چون که جواهرات سر و دست و پای من از جانب علی پدرم یادگار بود یادم نرفته است که تاری ز موی من بیهوده پیش اهل حرم در نظر رسد یا که تمام عمر بجز دشت کربلا بر سایه سارِ معجرِ زینب خطر رسد یادم نرفته است که وقتی به کربلا تا زانوان ناقه ی من بر زمین نشست گرد و غبار قائله ای وحشت آفرین پیچید در هوا و به روی جبین نشست یادم نرفته لشگر دشمن که راه بست دیدم حسین را که چه آهی ز دل کشید پشت خیام رفت و به دست مبارکش آنقدر خار زِ خاک کویر چید یادم نرفته است که از سوز تشنگی اکبر چه طور ذکر عطش العطش گرفت وقتی حسین بر سر نعش علی رسید دیدم کنار پیکر او حال غش گرفت یادم نرفته است که عباس تا که گفت "ادرک، اخی اخی" ز حسینم کمر شکست برگشت خیمه، خیمه ی عباس ناگهان با آه فاطمّی حسینم زِ هم گسست یادم نرفته است که من روی تلّ و او جسمش به زیر چکمه ی ناپاک شمر بود من داد می کشیدم و در پیش چشم من خولی سر حسین مرا از همه ربود یادم نرفته است که سرها به روی نی در پیش چشم اهل حرم موج می گرفت گاهی سر حسین، وَ گاهی سر علی بین رئوس نیزه نشین اوج می گرفت یادم نرفته است که در شام و کوفه نیز مردم به حال و روز زنان دست می زدند سقّا سرش که جلب توجّه ز نیزه کرد با سنگ و چوب مردم سر مست می زدند یادم نرفته است که با چوب خیزران هر دم یزید بر لب و دندان یار زد اصلاً سر حسین مرا هر کسی که دید با هر چه بود بر سر هر رهگذار زد یادم نرفته است سکینه به قصر شام در چشم های باده پرستی کنیز شد اُف بر تو روزگار! که ناموس فاطمه آخر چقدر بین اجانب حضیض شد یادم نرفته است جهاد رقیّه را با ناله های "یا ابتا" انقلاب کرد آورد رأس پاک تو را روی دامنش بوسید و جان سپرد و دلم را کباب کرد حالا که راه عمر به پایان رسیده است باید به سمت خاطره هایم نظر کنم ای مرگ مهلتی به من و جان من بده تا سمت کربلای حسینم سفر کنم آه ای سفیر مرگ! تو خود شاهدی که من صد بار جان خود به تو اهدا نموده ام دست ولایتیِّ حسینم اگر نبود حالا کنار دست تو اینجا نبوده ام آخر تو ای اجل چقدر در تکلُّفی؟ روح مرا به دست اشاره نکن اسیر جان از من نحیف گرفتن که راحت است یک"یا حسین" بگو و سپس جان من بگیرامیر عظیمی/1102101305