نگاهی به سیمای حضرت زینب(س) در «گنجینة‌الاسرار»

کد خبر: 52427
یکی از زیباترین صحنه‌های توصیف شده در «گنجینة‌‌الاسرار» عمان سامانی به وداع حضرت زینب(س) با حضرت سیدالشهدا(ع) اختصاص دارد.
وارث :میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به تاج الشعرا از شاعران صاحب‌نام و پرآوازه سال‌های 1258 تا 1322 قمری است. از او تاکنون آثار متعددی در زمینه شعر منتشر شده است، اما از بین شعرهایی که پیرامون حادثه عظیم عاشورا از این شاعر سروده شده، مثنوی «گنجینة الاسرار» یکی از تأثیرگذارترین و بهترین اشعار است.

عمان سامانی در کتاب «گنجینة الاسرار» خود با نگاهی حماسی ـ عرفانی به واقعه عاشورا سعی کرده تصاویری زیبا و دلنواز از صحنه‌های خونین جنگ 72 نفر عاشقی که برای رسیدن به مقام قرب الهی از همه هستی خویش دست شسته و در رکاب سید و سالار شهدا پا به میدان نبردی نابرابر گذاشته‌اند خلق کند. هیچ شاعری تاکنون به این زیبایی این صحنه را به تصویر نکشیده است. در این مثنوی عظیم صحنه‌های نبرد یاران عاشق اباعبدالله با سپاه جهل و تاریکی آنقدر زیباست که خواننده را شیفته این عشق و دلدادگی می‌کند.

یکی از جذاب‌ترین بخش‌های این مثنوی، به وداع امام حسین(ع) با بانوی کربلا اختصاص دارد که به مناسبت سالروز وفات حضرت زینب(س)، بازنشر می‌شود:

دیـگرم شـورى به آب و گـل رسید
گـاه مـیـدان دارى ایـن دل رسـید

نـوبت پـا در رکـاب آوردن اسـت
اسب عشرت را سوارى کـردن است

تنگ شد ساقى دل از روى صـواب
زین مى عشرت مرا پـر کن شـراب

کز سر مستـى سبـک سـازم عـنان
سر گران بر لـشکـر مـطـلب زنان

روى در میـدان ایـن دفـتر کـنـم
شرح مـیدان رفـتن شـه، سر کـنم

بـازگـویـم آن شـه دنـیـا و دیـن
سـرور و سرحـلقه اهـل یـقـیـن

چون که خـود را یکه و تنها بـدیـد
خـویشتن را دور از آن تـن‌هـا بدید

قـد براى رفـتن از جـا راست کرد
هر تدارک خاطرش مى خواست، کرد

پـا نهـاد از روى هـمّت در رکاب
کـرد با اسب از سر شـفـقت خطاب

کـاى سبک پـر ذوالجناح تـیـز تک
گـرد نـعـلت سرمـه چـشم مـلک

اى سمـاوى جـلوه قـدسـى خرام
وى ز مـبـدأ تا معـادت نـیـم گـام

رو به کـوى دوست منهاج من است
دیده واکـن وقت مـعراج مـن است

بد به شـب معراج آن گـیتى فـروز
اى عـجب معراج من باشـد به روز

تـو بـراق آسـمـان پـیمـاى مـن
روز عـاشـورا شـب اسـراى من

پس به چالاکى به پشت زیـن نشست
این بگـفت و برد سوى تـیـغ دست

اى مشعشع ذوالفـقـار دل شـکـاف
مدتـى شد تا که مانـدى در غـلاف

آنـقدر در جاى خود کردى درنـگ
تـا گرفت آییـنـه اسـلام، زنـگ

من تو را صـیقل دهـم از آگـهـى
تا تـو آن آیـینه را صیـقـل دهـى

* * *

خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفـت تا گـیرد بـرادر را عنان

سیل اشکش بـست بر وى راه را
دود آهش کرد حـیران شـاه را

در قفاى شاه رفتى هـر زمـان
بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان

کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختى سبک تر زن رکاب

تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو
تا بـبویم آن شـکـنج مـوى تو

شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز

دید مشکین مویى از جنس زنـان
بر فلک دستى و دستى بر عـنان

زن مگـو مرد آفرین روزگـار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

زن مگو خاک درش نقش جبـین
زن مگو دست خدا در آسـتـین

باز دل بر عقل می گیرد عِنان
  اهل دل را آتش اندر جان زنان

***

پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
 تا رخش بوسد الف را دال کرد

همچو جان خود در آغوشش کشید
  این سخن آهسته در گوشش کشید

کای عِنان‌گیر من آیا زینبی؟
  یا که آه دردمندان در شبی؟

پیش پای شوق زنجیری مکن
  راه عشق است این عِنان ‌گیری مکن

با تو هستم جان خواهر همسفر
  تو به پا این راه کوبی من به سر

خانه سوزان را تو صاحب‌خانه باش
  با زنان در همرهی مردانه باش

جان خواهر در غمم زاری مکن
  با صدا بهرم عزاداری مکن

معجر از سر پرده از رخ وا مکن
  آفتاب و ماه را رسوا مکن

هست بر من ناگوار و ناپسند
  از تو زینب گر صدا گردد بلند

هرچه باشد تو علی را دختری
  ماده شیرا کی کم از شیر نری

با زبان زینبی شه آنچه گفت
  با حسینی گوش زینب می‌شنفت

با حسینی لب هرآنچه گفت راز
  شه به‌گوش زینبی بشنید باز

گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق
  فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق

با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر محرم این راز نیست

ای سخنگو لحظه‌ای خاموش باش
  ای زبان از پای تا سر گوش باش

تا ببینم از سر صدق و صواب
  شاه را زینب چه می‌گوید جواب

گفت زینب در جواب آن شاه را
  کای فروزان کرده مهر و ماه را

عشق را از یک مشمه زاده‌ایم
  لب به یک پستان غم بنهاده‌ایم

تربیت بوده‌است بر یک دوشمان
  پرورش در جیب یک آغوشمان

تا کنیم این راه را مستانه طی
  هر دو از یک جام خوردستیم می

هر دو در انجام طاعت کاملیم
  هر یکی امر دگر را حاملیم

تو شهادت جستی ای سبط رسول
  من اسیری را به جان کردم قبول...


/1102101305