اشعار آیینی ویژه ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام

کد خبر: 53583

وارث: * خدا به خانه ی ارباب احمد آورده *  جمال حضرت حق بی نقاب می آید ز مشرق دلمان آفتاب می آید به ربنای قنوتم جواب می آید گل محمدی بوتراب می آید خدا به خانه ی ارباب احمد آورده بیا حسین که لیلا محمد آورده رسیده تا که شود جلوه ی جلال حسین جلال ذات خداوندی جمال حسین علی اکبر آقا، بزرگ آل حسین موذن پسر فاطمه، بلال حسین حسین، اکبر خود را بگیر از لیلا خودت به گوش علی ات، اذان بگو آقا چه آفتاب نجیبی، چه مهربان قمری چه سرو خوش قد و بالایی و عجب ثمری تبارک الله از این معجزه، از این هنری کسی که هستی خلقت، طفیلی سر اوست تمام هستی او این علی اکبر اوست «علی اکبر ربّ و علی اکبر بالا علی اکبر یاسین، علی اکبر طاها علی اکبر حیدر، علی اکبر زهرا علی، علی حسین و علی زینب کبری»[1] به لوح سینه نوشته حسین، این مضمون شدند عالم و آدم به این علی مجنون علیست کوثر زهرا، حقیقت حیدر عنایتش به دو عالم، عنایت حیدر کسی که در جگر اوست، جرأت حیدر شجاعتش شده مثل شجاعت حیدر علیست جلوه ی حیدر، علیست خیرالناس شده است محو نبردش، عموی او عباس ظهور کرده که حق بر کفش علم بدهد به دشمنان پدر، کیفر عدم بدهد علی شده که شکوهی به باورم بدهد خدا هزار پسر بر حسین هم بدهد به اذن اُمّ اَبیها، همه علی هستند شبیه حضرت حیدر همه یلی هستند اگر که باد بیفتد به سمت گیسویش اگر که موج نشیند به طره ی مویش خدا نکرده، خم افتد به روی ابرویش حسین می شود آشفته، می دود سویش مباد آنکه علی زخمی گزند شود تنش به ناز طبیبان نیازمند شود کنار اهل حرم سایه اش نقاب شده به دور زینب کبری، علی حجاب شده برای عمه ی خود، چون عمو رکاب شده چقدر حال حرم بعد او خراب شده نوشته اند سه ساله بدون او خسته است رقیه بر علی اکبر چقدر وابسته استامیر عظیمی* با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد * می ایستم امروز خدا را به تماشا ای محو شکوه تو خداوند سراپا ای جان جوان مرد به دامان تو دستم من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را ای عشق مینداز از امروز به فردا آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت: "المنته لله که در میکده شد وا" ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را چشمان تو کانون تولا و تبرا ای منطق رفتار تو چون خلق محمد معراج برای تو مهیاست، بفرما! این پرده ای از شور عراقی و حجازی است پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا لب تشنه ی لب های تو لب های شراب است لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا دل مانده که لب های تو انگور بهشتی است یا شیرخدا روی لبت کاشته خرما عالم همه مبهوت تماشای حسین است هر چند حسین است تو را محو تماشا "چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان" شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا از گوشه ی شش گوشه دلم با تو سفر کرد ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا مجنون علی شد همه ی شهر ولی من مجنون علی اکبر لیلام به مولاحمیدرضا برقعی* هرگز ندیده چشم فلک چون تو دلبری *هرگز ندیده چشم فلک چون تو دلبری پور حسین فاطمه و روح پروری لب وا کنم به مدح کدامین صفات تو کز حدّ وهم و فهمِ خلائق، تو برتری ای آفتاب عارض تو گفتگوی مهر مه راست آرزو که به رویش تو بنگری از خاندان عصمتی و نسل بوتراب در بحر علم و حلم و شجاعت شناوری نی فرشیان به سان تو دیدند گوهری نی عرشیان چو روی تو دیدند اختری آن قامت است نی به حقیقت قیامت است سرو بلند قامتِ بستان حیدری خویت حسن، جمال دل آرای تو حسن در خَلق و خُلق و منطق خود، چون پیمبری مرآت مرتضائی و هنگام کارزار واللهِ یک تنه دو سپه را برابری چون راه میروی به نظر پای تا به سر چون آینه مقابل زهرای اطهری یوسف خطاب گر کنمت مدح یوسف است کز صد هزار یوسف مصری فراتری من روسیاه و غرق گناهان بی شمار تو... کشتی نجات به دریای محشریمحمد مهدی رافع* بی علی اکبر نخوانیدم مسلمان بهتر است * در محبت گاه بیماری ز درمان بهتر است یار وقتی نیست حال نابسامان بهتر است بی محلی های لیلی دار مجنونست آه گاه دشنام لبی از گفتن "جان" بهتر است حسرت اشک جوان از چشم پیرم می چکد در بهار آثار باران از زمستان بهتر است با مژه جاروکشی آستان خوبست لیک گردگیری با سر زلف پریشان بهتر است زیر پای یار ما حاجت فراوان ریخته دست خالی را گرفتن پیش دامان بهتر است این کرمخانه بعید است از گدا خالی شود هرچه سائل بیشتر لطف کریمان بهتر است گنج را با بردن رنج فراوان می دهند کربلا را زائر پاره گریبان بهتر است هر اذان صبح ما را میبرد پایین پا بی علی اکبر نخوانیدم مسلمان بهتر استعلی ناظمی* عرض تبریک حضرت ارباب *در بهاران چمن درست شود عشق با سوختن درست شود روی قلبم حسین بنویسید تا عقیق یمن درست شود به در کهف رفتن ما با سگ لیلا شدن درست شود عاقبت کار سالیان بعد از رفتن و آمدن درست شود سالیانی است کار این مردم بین سینه زدن درست شود خون دل خورده زهرا تا چند تا سینه درست شود وصف این طایفه که می آید عشق در قلب من درست شود به خدا شبه مصطفی کافی است تا اویس قرن درست شود علی اکبر شود هر آنکس که از حسین و حسن درست شود تا که پیغمبری شدیم همه علی اکبری شدیم همه پسران جلوه بیشتر دارند همگی خصلت از پدر دارند پدرانی که دل به حق دادند مهر اولاد در جگر دارند تاج شاهی است ارث باباها شاه ها اکثرا پسر دارند خانه ای که به آن پسر دادند صدقه گیر پشت در دارند همه خانواده زهرا  دور خود چند تا قمر دارند نوه های عشیره حیدر همه جنگاورند و سردارند با علی این پسر بزرگ شده که شبیه پدر بزرگ شده دست لیلا بهار آورده دامن افتخار آورده اسدالله زاده این مادر واقعا ذوالفقار آورده به گداهای شهر مژده دهید پسری سفره دار آورده گفت ام البنین به لیلا که فاتح کارزار آورده هر کجا رو به سوی میدان برد خصم رو به فرار آورده عمه اش مشک و مجمر اسفند دور این گاهواره آورده عمه اش شادمان تر از همه است یار، رو سوی یار آورده دور گهواره اش عجب حالی است جای مادر بزرگ او خالی است.... ربنا ربنا کنیم همه همه شکر خدا کنیم همه حضرت شاهزاده آمده است نیت کربلا کنیم همه باید از خاک پاش برداریم دل خود را بنا کنیم همه علی اکبر حضور غرق خداست خویش را مبتلا کنیم همه دسته جمعی از این حسینیه عزم پایین پا کنیم همه کاش بودیم ظهر عاشورا تا عبا دست و پا کنیم همه آمده اشک حسرت ارباب عرض تبریک حضرت ارباب آمده سایه سرش باشد آینه دار مادرش باشد آمده وقت پیری ارباب هر کجار رفت در برش باشد آمده هر غروب، وقت نماز مست الله اکبرش باشد آمده تا رکاب عمه شود هم نگهبان معجرش باشد باورش هم نمی شود روزی اربا اربا برابرش باشد این تن قطعه قطعه قطعه شده باورش نیست اکبرش باشد بهتر این است زود برخیزد فکر موهای خواهرش باشد لخته خون از دهان او میریخت روی دستش جوان او میریختجواد پرچمی* خوشا دلی که فقط زیر پای او باشد *خوشا دلی که فقط زیر پای او باشد  میان شادی و غم مبتلای او باشد  خوشا سری که هواخواه خدمتش باشد  شبانه روز فقط در هوای او باشد  خوشا دلی که به فرمان عقل عاشق شد  و خواست لحظه به لحظه برای او باشد  برای او که تمنای عالم بالاست  برای او که جهانی فدای او باشد  دلیل شهرت بی انتهای شش گوشه است  زمین فقط کمی از کربلای او باشد  به ملک سلطنت دل کجاست سلطانی  که خیل شاه و ملک هم گدای او باشد  اسیر لهجه ی گلدسته ها شدن خوب است  به شرط اینکه اذان با صدای او باشد  شبیه رحمت محض است خَلقاً و خُلقاً  که احسن القصصم ماجرای او باشد  چه هیبتی چه جلالی فقط تصور کن  عبای سبز پیمبر عبای او باشد  به اشک شوق نشانده نگاه بابا را  چه گریه ها که پی خنده های او باشد  رسیده بود به گوش همه رجزهایش  نبود هیچ حریفی که تای او باشد...  نخواه روضه بخوانم شب تولد که  ترانه مرثیه ای در عزای او باشد...عطیه سادات حجتی* امشب به شباب رهبر آمد * امشب به شباب رهبر آمد میلاد علی ­اکبر آمد در ماه نبی علی عیان شد یا آمنه را پیمبر آمد؟ یا فاطمه باز مجتبی زاد؟ یا آن که حسین دیگر آمد؟ خورشد حسین و ماه لیلا با چهره نور گستر آمد از گلبن سبز عشق و ایثار بوی گل و عود و عنبر آمد از مدح ملک بسی نکوتر از وصف بشر فراتر آمد در دامن کعبه ولایت امروز دوباره حیدر آمد عقلی که به دیده­اش توان دید روحی که بود مصور آمد با دیدن او عزیز زهرا جان دگرش به پیکر آمد از دامن مادری مکرم زیبا پسری مطهر آمد آئینه روی احمد است این سر تا به قدم محمد است این ای بحر شرف، گهر مبارکوی نخل کمال، بر مبارکبر چرخ ادب، ستارهدر برج ولا، قمر مبارکدر حسن بشر، ملک گرامیبا خوی ملک، بشر مبارکبر شیر خدا و بر حسینشدیدار پیامبر مبارکمرآت جمال دادگر بادبر حجت دادگر مبارکدر باغ نبوت و ولایتسر سبزترین شجر مبارکاز این شجر همیشه سر سبزبر آل علی ثمر مبارکفرزند بدین جلالت و قدربر مادر و بر پدر مبارکزینب شده بود پای بستشعباس گرفت روی دستشاین حسن نبی است یا رخ اوستاین تیغ علی است یا دو ابروست؟این رشته جان ماست یا زلفاین سلسله دل است یا موست؟این قامت اوست یا قیامتیا سر و بلند بر لب جوست؟زیبائی انبیا خلاصهدر مصحف روی آن خدا روستهم چار امام محو رویشهم ختم رسل ورا ثناگوستدر برگرفته همچو جانشاز بس که حسین داردش دوسترویش همه را چراغ ایمانکویش همه را بهشت مینوستگلبوسه باب بر، جبینشهر چیز به جای خویش نیکوستاز او نشوم جدا اگر چهدشمن کند از تنم جدا پوستخاک در اوست آبرویمهر جا که روم کنار اویمای یوسف مصر عشق بازیعشق از تو نموده سرفرازیافتاده به پات سربلندیگردیده گدات بی­نیازییوسف به ثنات لب گشودهدر مصر به نغمه حجازیاز ماست هماره چاره جوئیاز توست همیشه چاره سازیرخسار تو شمع دلفروزیلبخند تو روح دلنوازیبر دادن جان به راه جانانپیش از شهدات پیشتازیبی فیض محبت تو باشدیک عمر نماز، بی نمازیجز عشق تو ای حقیقت عشقعشق دگران، بود مجازیلبخند تو را از شب ولادتبا قلب حسین کرده بازیاوصاف تو را حسین گویدما را نرسد زبان درازیتنها نه علی اکبری توزهرا و حسین و حیدری تو غلامرضا سازگار* سلام احمد سلام داور *  سلام احمد سلام داور سلام زهرا سلام حیدر سلام یاسین سلام کوثر سلام عبّاس و عون و جعفر سلام نسل جوان سراسر به جان پاک علیِّ اکبر سپهر مجد و جلال احمد محیط فضل و کمال احمد تمام حسن و جمال احمد کتاب خلق و خصال احمد به جز ائمّه زآل احمد به قدر، اولی به فضل، برتر بهشت عترت بهار رویش خصال احمد خصال و خویش وجود را جان در آرزویش حسین را دل به تار مویش به چشم امّ و اب و عمویش علّی ثانی رسول دیگر ریاض خُلقش کمال ایمان بیاض حُسنش تمام قرآن رخش برد دل زماه کنعان دمش دهد جان به پور عمران به هر پیامش هزار طوفان به هر قیامش هزار محشر زهی جلالت زهی کرامتیم نبوّت دُرِ امامتچو کبریایش به دل اقامتبه چهره غوغا به قد قیامتجلال خیزد تمام قامتبه محضر آن خدای منظرجلال طاها کمال یاسینحسن خصایل حسین آئینشجاعت از او گرفته آذینعلی اعلا به عرشۀ زینولایت او تمامی دینمحبّت او جهاد اکبربهشت زینب امید لیلازاوج و همش مقام بالازهر شهیدی به رتبه والازنسل احمد شهید اولابه آل هاشم هماره مولابه خلق عالم همیشه رهبربه چهره تاج از قمر گرفتهزعمّه خون جگر گرفتهتوان و تاب از پدر گرفتهعمو چو جانش به بر گرفتهزسینه بر کف سپر گرفتهبه پای او جان به دست او سرسرشک بر رخ، دعاش بر لبچو مهر، در صبح چو ماه، در شبروان به میدان سوار مرکببه خاک او ریخت سپهر کوکبدو همره او حسین و زینبدو پیشبازش بتول و حیدرزچنگ دنیا کشیده دامننه باکش از جان نه بیمش از تنسپر به کتف و کفن به گردنگشوده سینه به تیر دشمنبه کام عطشان به ثقل آهنشرر شد و زد به خصم کافرچه الحذرها که شد بر افلاکچه دست و سرها که ریخت بر خاکبه قلب و فرق عدوی سفّاکزنیزه زد زخم زتیغ زد چاکدرید سینه زخصم ناپاکفکند آتش به جان لشکرعدو صدا زد محمّد (ص) است اینو یا که حیدر به جنگ صفّیندریغ کاخر فتاد از زینبه جسم مجروح به روی خونینکه دیده یک گل هزار گلچینزتیغ و تیرش کنند پرپر؟بدن چو جوشن شد از خدنگشبه سینه گرگان زدند چنگشزدند هر سو به عزم جنگشیکی به تیر و یکی به سنگشبه دیده اشکش به دل شرنگشبه خاک پنهان به خون شناورکه دیده مه را هزار پارهتن لطیفش پر از ستارهنفسش زداغش شود شرارهبه زخم زخمش رسد دوبارهپدر به گریه کند نظارهپسر دهد جان به زیر خنجربهقلزم خون گهر که دیده؟به خاک، قرص قمر که دیده؟به نخل طوبی، تبر که دیده؟زقلب قرآن، سپر که دیده؟به پیش بابا، پسر که دیده؟که همچو بسمل، به خون زند پر؟فغان از این غم فغان از این غمزدند زخمش به جای مرهمورق ورق شد، کتاب محکمکه صفحه صفحه، جدا شد از همدمید خونش زنخل (میثم)فکند داغش به خلق، آذر غلامرضا سازگار* علت لبخند ارباب آمده *دل که شد خرسند چیز دیگری ستچهره با لبخند چیز دیگری ستتا که کام عشق را شیرین کنیبوسه ای چون قند چیز دیگری ستمن اسیر تیغ ابرویم ولیآن چه دل را کَند چیز دیگری ستحرف بسیار است، اما موی دوستموقع سوگند چیز دیگری ستنخل، تنها هم ثمر دارد ولیمیوه ی پیوند چیز دیگری ستنیست فرقی بین فرزندان ولیاولین فرزند چیز دیگری ستاولین دلبند ارباب آمدهعلت لبخند ارباب آمدهرود نه از راه دریا آمدهآسمان نه عرش اعلا آمدهمن نوشتم ماه امشب سر زدهتو بگو خورشید فردا آمدهطاق کسری بر خودش لرزید و گفتباز پیغمبر به دنیا آمده"چون که صد آمد نود هم پیش ماست"پس بگو امشب مسیحا آمدهخواب او را هم نمی بیند کسیبسکه او مانند رؤیا آمدهآی مجنون کوری چشم حسودکف بزن فرزند لیلا آمدهحُسن دلخواه بنی هاشم رسیددومین ماه بنی هاشم رسید آن که از نامش دوا برداشتهنسخه ی خود را به جا برداشتهمن یقین دارم که خاک کربلااز مزار او شفا برداشتهنه فقط حُسنش حجاز و کوفه راسرزمین شام را برداشتهتیر مژگانش خطا هرگز نکردچون کمانش را خدا برداشتهدر رگ او خون مولا می دوداز عموی خود وفا برداشتهکمتر از یک لشکر آید در مصافدشمن او را هوا برداشتهدر دل لشکر زده در کربلاکوفه را بانگ عزا برداشتهای علمدارِ علمدار حسیننیست مدح تو بجز کار حسینبی تو هر قدّیس شیطان می شودبا تو نصرانی مسلمان می شودمعتقد هستم که با چشم تو همعالم ایجاد سلمان می شودگوشه چشمت نه لبی هم تر کنیهر ستون انگور باران می شودمیوه ی عمر پدر آهسته تردارد اربابم هراسان می شودگفت در پشت سرت بابای توای به قربان قد و بالای تومحسن عرب خالقی* ای بهترین؛ یگانه ترین آفریده ها *آنان که عابدند به وقت اذان خوشند آنان که زاهدند به یک تکه نان خوشند از هر دو تا نگار یکی ناز می کند عشاق روزگار یکی در میان خوشند نانی که می پزند به همسایه می رسد این خانواده با خوشی دیگران خوشند این سفره دارها که شدم میهمان شان بعد از بیا، برو ست، ولی با بمان خوشند ما می خوریم و اهل کرم شکر میکنند با این حساب بیشتر از میهمان خوشند جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده عشاق با معامله های گران خوشند با اخم خویش راه فرار مرا ببند صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند در نقطه نقطه دل شیعه حرم زدند بر بام خانه مشعل دارالكرم زدند وقتی دخیل ها گره این درند و بس این خانواده نیز گداپرورند و بس اینان که سنگ را به نظر فضه میکنند از کودکی قبیله ی شان زرگرند و بس در آستان شمع که طور مقدس ست پروانه ها همیشه مقرب ترند و بس دل دادن و ندادن ما دست ما نبود اینان به شیوه ی خودشان دل برند و بس بگذار بشکنند دلم را یکی یکی اینجا فقط شکسته دلی میخرند و بس ارباب زاده ها همه ارباب میشوند چون بنده زاده ها که همه نوکرند و بس این خانواده ای که مرا صید کرده اند حالا اسیر زلف علی اکبرند و بس وقتی میان کوچه ما راه می رود یک شهر در زیارت پیغمبرند و بس ای بهترین؛ یگانه ترین آفریده ها پیغمبر تمام پیمبر ندیده ها بیدار بود از سر شب تا سحر، پدرمی زد صدات با همه جای جگر، پدرآهویی و به دام تو افتاده است شیرعمه اسیر توست، ولی بیشتر، پدرلیلا زیاد محضر آن دو نمی رسیدتا خوب ارتزاق کند از پسر، پدرخیلی نیاز داشت زبان واکنی علیخیلی نیاز داشت بگویی: پدر، پدرتو یوسفی و دور مشو از مقابلشوابسته است بر روی تو آنقدر پدرپیش پدر رسیدی اگر قد بلند کندر آرزوی سرو رشید است هر پدرای مظهر صفات نبی؛ هیچ کس به تواین قدر احترام نکرده مگر پدربه به، به این مقام که پایین پا پسربه به، به این مقام که بالای سر پدراز بس نشسته موی تو را شانه کرده استحالا دلش به گیسوی تو خانه کرده استحاضر شدم برای اویس قرن شدنشهر مدینه رفتن و دور از وطن شدنحاضر شدم برای "تو" از خویش بگذرمدیگر مرا بس ست گرفتار "من" شدنما را که نیست جرات پیشت نشستن وبا ابروی کشیده ی تو تن به تن شدنلب های تو همین که به خود آب میزندنزدیک می شود به عقیق یمن شدنمیل رسول دیدن تو چاره ش آینه ستپس واجب است محو درین خویشتن شدنتنها تو می توانی ازین کارهاکنیابن الحسین بودن و ابن الحسن شدنما هر دوتا برای دوتا کارآمدیممن عبد تو شدن، و تو هم رب من شدندل آن زمان که خانه مهر تو می شوداقرار می کند به بهشت عدن شدنای خاک پای مرکب تو کیمیای منجنت برای مردم و خاکت برای منوقتی که نیست خاک رهت، سر برای چه؟وقتی که نیست در حرمت، پر برای چه؟اهل کرم مقابل در ایستاده اندبا این وجود پس، زدن در برای چه؟وقتی تو سفره حسنی پهن کرده ایپس سرزدن به سفره دیگر برای چه؟گر تو ادامه علی کوفه نیستیپس آمده ست این همه لشگر برای چه؟ای خاک بر سر همه، تاج سرم شکستافتاده زیر پا علی اکبر برای چه؟مغرب نیامده ست هنوز ای موذنمبالای نیزه رفته ای آخر برای چه؟ما سعی می کنیم ولی یک عبا کم ستاصلاً شدی تو چند برابر برای چه؟عمه اگر برای من و تو نیامده ستپس دست برده است به معجر برای چه؟ای سایه تو بر سر عمه، بلند شوبه احترام معجر عمه بلند شوعلی اکبر لطیفیان* مـن کیستم ولـی خداونــد اکبرم * مـن کیستم ولـی خداونــد اکبرم سرتا قدم محمّد و زهرا و حیدرم قـرآن روی سینه فـرزند فاطمه فرزند نور و واقعه و قدر و کوثرم در وصف خلق و منطق و خلقم نظر کنید زیباتـرین شبیه بـه شخص پیمبرم زهرا جمال ختم رسل دیده در رخم لیلا کشیـده شانـه بـه زلف معطرم جان جهانیان که حسین است بارها مانند جان خویش گرفته است در برم همسنگـر شهیـد علمـدار کــربلا تا روز حشر قلب حسین است سنگرم مـن پیـر مکتبِ «السنا علی الحق‌«ام مــن شیـر کربــلا اسداللهِ دیگرم پا تا به سر چو جانم و جان مجسمم سر تا به پا چو روحم و روح مصورم دانــایی امــام حسـن در تکلمـم زیبایی امــام حسین است منظـرم مأنوس با شهادت‌ و شمشیر و زخم ‌و خون ممسـوس در حقیقتِ خـلاقِ داورم تسبیـح دانـه دانـة سجـادۀ حسین قـرآن پاره پارۀ زهــرای اطهـرم خیمه صفـا و مروه بـوَد قتلگاه من صحرای کربلا عرفات است و مشعرم مـن پـاره‌ای ز پیکـر پیغمبـرم ولی گردید پاره پاره ز شمشیـر، پیکـرم وقتی که قطعه قطعه ز شمشیر می‌شدم دیـدم ستــاده حضرت زهرا برابرم اشک روان و مهجۀ قلب حسین بود خونی‌که شد به ‌صورت من جاری‌ازسرم با آنکـه در شهادت من قامتش خمید در نــزد فاطمه است سرافراز مادرم این غم مرا کُشد که ببینم به نوک نی سیلی زننـد بـر گلِ رخسارِ خواهرم ای کاش می‌نشست به قلب شکسته‌ام تیــری کـه هست سهم گلـوی برادرم مـن آن شکوفـه‌ام کـه نگه کرد باغبان چیدنـد بـا شکنجه و کردنـد پـرپـرم در زیر تیغ بسملِ بشکسته بـال و پـر در بحر عشق، ماهیِ در خون شناورم «میثم» اگر به فصل جوانی شدم شهید هـر پیـر را معلـم و استـاد و رهبـرمغلامرضا سازگار* بگو الله اکبر جنگ اکبر را تماشا کن *امیرالمؤمنین! صحرای محشر را تماشا کن به دشت کربلا تکرار حیدر را تماشا کن ولی‌الله! ولی‌الله دیگر را تماشا کن دوباره خاطرات جنگ خیبر را تماشا کن پیمبر را پیمبر را پیمبر را تماشا کن بگو الله اکبر جنگ اکبر را تماشا کن به تن پوشیده با دست حسین‌بن‌علی جوشن زده بر یاری فرزند زهرا بر کمر دامن خدا گوید تعالی‌الله پیمبر گویدش احسن خوراک ذوالفقارش جرعه‌جرعه خون اهریمن کند تحسین به دست و بازویش هم دوست هم دشمن بیا ای شیر داور شیر داور را تماشا کن سپر گردیده پیش نیزه و شمشیر، پا تا سر رخش قرآن، تنش فرقان، دلش یاسین، لبش کوثر نبی خلق و نبی خلق و نبی خُلق و نبی منظر زمین کربلا صحرای بدر و او چو پیغمبر در امواج خطر از بیم شمشیر علی‌اکبر فرار و ترس یک دریای لشکر را تماشا کن جبین، بشکسته تن، خسته دهن، خونین دو ‌لب، عطشان به دیدار پدر در خیمه‌گه بشتافت از میدان سرشکش از بصر جاری شرارش در جگر پنهان زبان چون چوب خشکیده، نفس چون شعلۀ سوزان سرشک عمه، اشک چشم خواهر را تماشا کن زبانش در دهان باب و خونش جاری از حنجر وجودش باغ گل از تیغ و تیر و نیزه و خنجر گلو خشکیده، دل تفتیده، چشم از اشک خونین تر پدر گفت ای همای من مزن از تشنگی پرپر که سیرابت کند با دست خود امروز، پیغمبر برو سقایی جدت پیمبر را تماشا کن برو بابا! که اکنون چشم در راه‌اند قاتل‌ها برو بابا که دریا گردد از خون تو ساحل‌ها برو بابا! که زخمت گل کند تا حشر در دل‌ها برو تا شعلۀ داغ تو گردد شمع محفل‌ها برو پرپر بزن در خون خود مانند بسمل‌ها جمال بی‌مثال حی داور را تماشا کن دوباره در اُحد رو کرد آن پیغمبر ثانی دوباره کربلا را کرد با یک حمله طوفانی ز تیر و نیزه دشمن کرد بر رویش گل‌افشانی تنش گردید از شمشیر، چون آیات قرآنی هزاران زخم خورد و شد هزاران بار قربانی بگرد ای آسمان؛ صدپاره پیکر را تماشا کن دریغا! گشت نقش خاک، سرو قد دلجویش جدا گردید تا پیشانی از هم طاق ابرویش پدر بشتافت از میدان و رو بگذاشت بر رویش ز اشک دیده زینب شست خون از جعد گیسویش بیا «میثم»! خدا را دیدۀ دل بازکن سویش به سرتاپای او زخم مکرر را تماشا کنغلامرضا سازگار* جوانیش به جوانان حدیث عشق آموخت *گلی که در چمن حُسن امتحان می داد خبر ز رویش گل های ارغوان می داد تجلیات نبی را به چهره اش دیدند فروغ و جلوه ز نورش به کهکشان می داد کلام وحی به روی لبش چو گل می کرد ملاحت سخنش جلوه بر بیان می داد در آبشار صدایش نسیم زمزمه بود صدای او به دل ناتوان، توان می داد جوانیش به جوانان حدیث عشق آموخت مرام او ره توحید را نشان می داد به نغمۀ "او لسنا علی الحق" از لب خود به باغ صدق و صفا رنگ جاودان می داد به دشت کرب وبلا تا گذاشت پا این گل تمام دشت بلا نکهت جنان می داد دوباره روح دگر بر نماز و دین بخشید به صبحگاه شهادت چو او اذان می داد میان عرصۀ عشق و شرف چنان کوشید که درس غیرت و مردی به عاشقان می داد صدای یا ابتای گل بهشت حسین خبر ز فاجعۀ غم به باغبان می داد طنین گرم وداعش شرر به دل می زد صدا و نغمۀ او عرش را تکان می داد گلی که جای لبان حسین بر لب داشت فتاده بود به روی زمین و جان می داد زمان دوباره بهم ریخت چون حسین آمد زمین عنان دلش را به آسمان می داد کنار آن گل صد برگ پرپر افتاده مگر که اشک به چشمان او امان می داد جمال حق به جمال پسر چو رخ بنهاد هماره بوسه بر آن لعل خونفشان می داد اگر که زینب او از حرم نیامده بود گمان کنم که «وفائی» حسین جان می دادسید هاشم وفایی* آسمان دل ارباب قمر می خواهد * آسمان دل ارباب قمر می خواهد شجر طیّبه ی عشق ثمر می خواهد هر چه نیرو به دو بازوی حسین بن علی ست هر چه بوده ست دو بازوی پسر می خواهد وقت بر لشکر دشمن زدنش فهمیدند جگر شیر دو تا بال سفر می خواهد بچه شیری ست که شیران همگی مبهوت اند پسر این است، پس ای وای، پدر می خواهد... الفرار از دم شمشیر بنی هاشمیان الفرار از دم این صید که سر می خواهد هیبت تیر نگاهش به عمویش رفته دیدنش در صف پیکار جگر می خواهد کار از نیزه و شمشیر و سنان بگذشته که عدو رو به رویش چند تبر می خواهد هر که آماده ی جنگ است ز پا افتاده رزم با دلبر ارباب کمر می خواهد هر که دلتنگ پیمبر شده این جا باشد هر کسی حیدر کرّار اگر می خواهد... شاهزاده ست ولی جلوه ای از شاه شده اشهد ان علیاً ولی الله شدهحمید رمی* میلاد گل سرسبد شاه جهان است *ما را نظر دوست خدا باورمان کرد با یک صلوات از دگران برترمان کرد ذکر صلواتی که خدا هدیه به ما داد ذکری ست که هم سفرۀ پیغمبرمان کرد هم سفرۀ پیغمبر اکرم شدن ما فیضی ست که دور و بری حیدرمان کرد با حب علی عاشق زهرا شده ایم و این عشق غبار قدم مادرمان کرد خاک قدم فاطمه بودیم که بی بی با نام حسن عاشق عاشق ترمان کرد با عشق حسن بوده گرفتار حسینیم این کار حسین است اگر نوکرمان کرد سلطان شده باشیم غلام درِ اوییم در اوج، کف پای علی اکبر اوییم میلاد گل سرسبد شاه جهان است خاک قدمش تاج سر اهل جنان است شیرینی نام علی اکبر لیلا نقل دهن مجلس شیرین دهنان است ای لیلی لیلای حرم، خوش قد و بالا نام تو شروعی ست که آغاز اذان است گفتیم که میلاد علی روز پدر بود گفتند که میلاد تو هم روز جوان است هم حیدر کراری و هم احمد مختار چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است پس حق بده از چشم تو کفار بترسند تا پلک تو تیر و خم ابروت کمان است تو جمع همه پنج تن آل عبایی تو علت زیبا شدن مأذنه هایی در روز ازل عشق و صفا را به تو دادندافسار همه ارض و سما را به تو دادندعباس اگر که علی کرببلا شدپیغمبری کرببلا را به تو دادندبا صوت اذان تو به داوود عیان شدتا روز ابد اوج صدا را به تو دادنداز بس که گره باز نمودی ز دل خلقمانند حسن جود و سخا را به تو دادندعیسای مسیح حرم آل محمدبی واسطه معجون شفا را به تو دادنددر پیش تو خورشید چه افتاده می آیدپیراهن شه بر تن شهزاده می آیدای روی تو چون روی پیمبر علی اکبرهستی نوۀ ساقی کوثر علی اکبرتو لایق شمشیر علی بودی و هستیباید بزنی بر دل لشگر علی اکبربا واسطه شاگرد یدالله زمینیاز برکت عباس دلاور علی اکبرشاگرد ابالفضل شدن فیض کمی نیستشد ضربۀ تو ضربۀ حیدر علی اکبرتیغ کج تو نعرۀ یا فاطمه داردانداخته دور و بر تو سر علی اکبرمشغول دعاگویی تو زینب کبراستاز جای بکن قلعۀ خیبر علی اکبرهر کس که تو را دید به پای تو سر انداختبا دیدن ابروی کج تو سپر انداختبی عشق تو هر قلب پریشان شده باشدچون کاخ خرابی ست که ویران شده باشداصلاً عجبی نیست که با نیمه نگاهتیکباره گدا حضرت سلطان شده باشداصلاً عجبی نیست که دور و بری توبا گوشۀ چشمان تو سلمان شده باشداصلاً عجبی نیست که هر بندۀ گمراهبا صوت اذان تو مسلمان شده باشداصلاً عجبی نیست که این شاعر گمنامبا لطف شما صاحب دیوان شده باشداصلاً عجبی نیست که مخروبۀ قلبمبا لطف خدایی تو ایوان شده باشدما هر چه که هستیم گرفتار تو هستیمصد شکر که عمری ست بدهکار تو هستیمای کاش به ما نیز صفاتی برسانیاز لعل خودت یک صلواتی برسانیاندر خم یک کوچه نشستیم بیاییتا این که به ما راه نجاتی برسانیما تشنۀ یک جرعه ز چشمان تو هستیمتا این که خودت آب حیاتی برسانیخالی شده این دست خودت پر بکن آقاای کاش به من نیز براتی برسانیبالی بده تا کرببلایم برساندای کاش برات عتباتی برسانیدلتنگ حریم پسر فاطمه هستمای کاش در این هفتۀ آتی برسانیبوی تو می آید به نظر وقت اذان استاین عطر گمانم ز نسیم رمضان استبگذار که امسال سحر یار تو باشممهمان سر سفرۀ افطار تو باشمنگذار که یک عمر جدا از تو بمانمنگذار که یک عمر فقط بار تو باشمنگذار اسیر غم دنیا شده باشمبگذار که یک عمر بدهکار تو باشمداروی طبیبان به خدا نیست دوایمداروی من این است که بیمار تو باشمبگذار در آن ماه، شب لیلۀ قدرییک ثانیه ای هم شده زوار تو باشمآقا علی اکبر ارباب نظر کنبگذار که من خادم دربار تو باشمبگذار محرم برسد اذن بگیرمبگذار شب هشتم امسال بمیرممهدی نظری * ذكر تمام جمع رسولان علی علی ست * خوب است ابتدا ز خدای کریم گفت از لطف های واسطۀ آن رحیم گفت باید پس از مرورِ ثناء الجمیل از آن ذرّیَة الکرام و ابن الکریم گفت از حب عشق حب خدا حب اهل بیت از نعمت بزرگ، ز نور العظیم گفت وقتی کلام فاضله گل می کند به لب ممکن شود ز صاحب قلب سلیم گفت باید ز نهرهای جنان گفت گاه گاه وز میوه های ناب بهشت نعیم گفت گاهی برای تلخی و تغییر ذائقه باید ز دردهای عذابٍ اَلیم گفت قرآن به سبک وحی بشارت دهد به ما آن جا که آیه های غلامٍ[1] حلیم گفت خواهی اگر سیادت نسل خلیل را باید که از فداییِ ذبحٍ[2] عظیم گفت باید شناخت سیّد آل سلیل را اِبنُ الحسین سَرور آل خلیل را دل را خدا اگر که تدارک ندیده بود ما را به مدحِ یار کجا برگزیده بود وَحیی که دور از نظر جنّ و انس ماند آری حدیث قدسی این نور دیده بود یعنی همان ذخیرۀ نسل پیمبران قبل از ظهورِ خود دل ما را خریده بود نوبت به استغاثۀ آل نبی رسید دین خدا به مشکل سخت و عدیده بود تنها به یک اسارۀ خلقت نیاز داشت یعنی نیاز بر قدم یک پدیده بود باید که از تمام رسل عمر می گذشت تا رو شود که یار که را برگزیده بود وقتی نبی بشارت او داد بر حسین قبل از طلوع، مژدۀ وصلش رسیده بود احمد خبر ز اکبر لیلا دهد به ما وقتی که هیچ دیده جمالش ندیده بود چشمِ علیِ اکبرِ لیلا گشوده شد دل از تمام عالم و آدم ربوده شد ای دل وصال را به کجا می بری مَبَرتوصیفِ خال را به کجا می بری مَبَرآئینۀ تمام نمای محمدی ستوصف جمال را به کجا می بری مَبَراین جاست شرحِ خَلقاً و خُلقاً و منطقاًشاهد مثال را به کجا می بری مبربر چهره اش جمال علی نقش بسته استوجه جلال را به كجا می بری مبرای آن كه دم ز آیۀ اكمال می زنیرشد و كمال را به كجا می بری مبراو را قدم شبیهِ قدم های فاطمه استشرحِ غزال را به كجا می بری مبرذبح عظیم را به تماشای او ببینبَس امتثال را به كجا می بری مبربر روی دست حضرت ارباب كائناتبنگر جمال نوری ارباب ممكناتای دیده اشكِ شوق ببار از نگاه خویشیوسف دوباره باز در آمد ز چاه خویشیوسف نه – مصطفای دگر دیده باز كرداعجاز شد كه ماه در آمد به ماه خویشتنها همین رسول برای بشر بَس استحالا حسین فخر كند بر سپاه خویشآیا امام مفترض الطاعه آمدهیا كبریا پناه دهد بر پناه خویشاین است فجر صادق و این است مطلعشاینك فَلَك سلام كند بر پگاه خویشوقتی خدا بهشتِ علی اكبر آفریددیگر گدا بهشت نخواهد ز شاه خویشكوهِ گناه را به نگاهی بَرَد فروكِی نا امید می كندَم از نگاه خویشسیر و سلوك عارفِ بالله را مگواو ختم می كند ره ما را به راه خویشورد زبان حوری و قلمان علی علی ستذكر تمام جمع رسولان علی علی ستره وا كنید اكبر لیلا برون شدهوز خیمه گاه راهیِ دشت جنون شدهگویی پیمبر است و به محشر قدم زندیا رب مگر قیامت كبری كنون شدهلب تشنه است، آب نمانده به مشك هابارانِ اشك بدرقۀ كاف و نون شدهبر پشت یالِ مركب خود خواب رفته است؟یا پشت اسب جسم علی واژه گون شدهصورت به صورت پسر خود گذاشتمبابا ببین محاسن من غرق خون شدهحَلقَت به خون نشسته و نعشت به خاك و خونبا این قد رشیده ات ای ماه چون شدهاین كوفیان به گریۀ من خنده می كنندداغ دل خیام از این غم فزون شدهكارم ز داغ تو به تماشا كشیده استفریاد من ببین كه ز سوز درون شدهكارم كنار نعش تو بالا گرفته استخیز و ببین كه جشن تو اعدا گرفته است ×××[1] فَبَشَّرناه بغلامٍ حلیم(صافات 101)[2] و فدیناه بذبحٍ عظیم (صافات)محمود ژولیده* در کربلا شمیم گل یاس آمده *در کربلا شمیم گل یاس آمده  لرزه به جان دشمن خناس آمدهاز میمنه به میسره طوفان به پا شده  شاگرد رزم حضرت عباس آمده*** هر دم که لب به لعل لبت وا کنم علیاسرار عشق خویش هویدا کنم علیاز بس شبیه مادرمان راه می رویقدری قدم بزن که تماشا کنم علی*** در سرزمین عشق تو سامان عالمیجان حسین فاطمه جانان عالمیارباب زاده ای و همه نوکر توییم تو سرور تمام جوانان عالمیقاسم نعمتی * امروز اولین پسرش را حسین دید * دل می رود به دل شدگان اقتدا کند  شاید کسی بیاید و او را سوا کند از آیه های حمد مدد می شود گرفت  باید وسیله ای گره ی بسته وا کند من خاک زاده ام و نشستم که یک نفر  این خاک تیره را به نظر کیمیا کند تا زیر دست و پای گدایان دلم شکست  دستی بلند شد که دلم را دعا کند جمعیتی ست پشت در خانه ی حسین  یعنی کریم آمده فکر گدا کند امروز اولین پسرش را حسین دید  پس می رود عقیقه ی او را ادا کند در آسمان شب زده مهتاب را ببین  ارباب زاده نه خود ارباب را ببین عشق است مرغ عشق هوای علی شدن  مجنون شدن اسیر به پای علی شدن ماه حسین! جان به فدای رسیدنت این شغل ماست، شغل فدای علی شدن چشم علی به چشم تو بی خود گره نخورد چشمش تو را گرفت برای علی شدن بی خود دل حسین برایت نمی طپید  این است رسم جاذبه های علی شدن حالا که راه رفتن و طرز نگاه تو  مانند فاطمه است سوای علی شدن وقتی تو را به سینه گرفته علی خوش است  راهی دشت کرب و بلای علی شدن در گوش باد قصه ای از آسمان بگو  الله اکبر، اکبر لیلا اذان بگومسعود اصلانی* نامت علی ست جلوه رویت محمدی ست *باید برای طور کلیمی درست کرد سجاده ای گرفت و حریمی درست کرد باید برای مقدمی از بال جبرئیل یک گوشه ای نشست و گلیمی درست کرد باید در ازدحام گدا و کمی جا جائی برای مرد کریمی درست کرد باید قسم به نور دو عین حسین داد تا از خدا، خدای رحیمی درست کرد باید دل حسین هوای نبی کند شاید دوباره خُلق عظیمی درست کرد مجنون شهر بودم و لیلا نداشتم اکبر اگر نبود من آقا نداشتم یک فرصتی کنار بزن این نقاب را بیچاره کن به صبحدمی آفتاب را امشب خودی نشان بده تا سجده ات کنم از من مگیر فرصت این انتخاب را نور جبین نیمه شب در تهجّدت در هم شکست کوکبه ی ماهتاب را آباد باد خانه ات ای زلف پر گره! من از تو دارم این دل خانه خراب را دستار را ببند و کنارم قدم بزن شاید کمی نظاره کنم بوتراب را ××× پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی خورشید بود جلوه طوری که داشتی هر شب نصیب سفره شهر مدینه شد در کنج خانه نان تنوری که داشتی شب زنده دار بودی و ذوب خدا شدی در بندگی گذشت حضوری که داشتی ای سر به زیر و از همگان سربلندتر عین تواضع است غروری که داشتی خُلقاً و منطقاً همه مثل رسول بود در کوچه های شهر، عبوری که داشتی این آفتاب توست که خورشیدمان شده! یا که پیمبر است دوباره جوان شده؟ مردی رسیده تا که پر از دلبرش کنندمانند خاک آمده تا که زَرش کننددینی نداشت اصل و نسب نیز هم نداشتآخر چگونه در بزند باورش کننداو خواب دیده بود مسلمان شده همیناو آمده مدینه مسلمان ترش کننددر خانه حسین اگر اکبری نبودامکان نداشت زائر پیغمبرش کنندپیغمبر و زیارت او را بهانه کردتا که اسیر زلف علی اکبرش کنندآن عده ای خوش اند که حیران تو شدندمُسلم اگر شدند مسلمان تو شدندچشمان تو همین که نهان می شود علیعمّه برای تو نگران می شود علیتو رفته ای و زائر رویت شدن فقطبا دیدن امام زمان می شود علیدنیای ما اگر به جمال تو رو کندهر روز سال روز جوان می شود علیبی اختیار یاد صدای تو می کنمهر لحظه ای که وقت اذان می شود علیروزی سه بار پشت بلندای ماذنهآقائی تو اشهد ما می شود علیما کیستیم تازه مسلمان حنجرتالله اکبر از تو، از الله اکبرتهنگام رو به رو شدنِ کارزار شدکار تمام لشگریان با تو زار شدوقتی رکاب رزم تو آماده می شودباید برای مقدم تو خاکسار شدنامت علی ست، شان تو شمشیر ساده نیستباید برای هیبت تو ذوالفقار شدحیدر شدی و ضجّه لشگر بلند شداین چه مصیبتی ست که کوفه دچار شداز میمنه گرفتی و تا پشت میسرهیک لشگری قدم به قدم تار و مار شدفرزند لافتی که به جز این نمی شودشاگرد مجتبی که به جز این نمی شودچشم تو ماه و تابش ماهت پیمبری ستروی سپید و خال سیاهت پیمبری ستگفتار و آفرینش و خُلق عظیم تولحظه به لحظه گاه به گاهت پیمبری ستابروی تو کشنده و زلفت کشنده ترجانم فدای تو که سپاهت پیمبری ستباید دوید پشت سر ردّ پای تویعنی تویی همیشه که راهت پیمبری ستنامت علی ست جلوه رویت محمدی ستنامت علی ست طرز نگاهت پیمبری ستتو صاحب جلال علی و پیمبریآئینه جمال علی و پیمبریای آفتاب روشن شب های کربلاپیغمبر دوباره صحرای کربلاای از تمام آدمیان برگزیده ترنوح و خلیل و آدم و موسای کربلایک کاروان به عشق نگاهت اسیر شدگیسو کمند خوش قد و بالای کربلاآب فرات و علقمه و گنبد حسینیا تل زینبیّه و هر جای کربلا......هر چند دیدنی ست ولی دیدنی تر استپایین پای مرقد آقای کربلانزدیک تر به محضر آقاست جای توپایین پایی و همه پایین پای توحالا که می روی جگرم را نگاه کناین چشم های محتضرم را نگاه کندر این لباس ها چقدر دیدنی شدیزینب بیا بیا پسرم را نگاه کنمن پیر و تو جوان کمی آهسته تر بروافتادگی بال و پرم را نگاه کنباور نمی کنی که علی پیرتر شدمپیشم بیا و موی سرم را نگاه کناصلاً بیا به جای تمنّای جرعه ایشرمندگی چشم ترم را نگاه کنبعد از تو فصل فصل دلم بی بهار شدبعد از تو خاک بر سر این روزگار شد علی اکبر لطیفیان* قدم می زد تو میدون، مثلِ یه شیر بیشه *قدم می زد تو میدون، مثلِ یه شیر بیشه واسه علی اکبر، حریف پیدا نمیشه سپاه شام و کوفه، نقشه هاشون بر آبه آخه علی اکبر، نوه ی بوترابه از هیبت و غرورش، کوفیا یکه خوردن پیش علی تو میدون، بدجوری کم آوردن صدای ضربِ تیغش، کوبنده مثلِ تندر ملائکه می ترسن، میگن علی یواش تر دشمن شده هراسون، پا به فرار میذاره دستِ علی اکبر، انگاری ذوالفقاره یه تارمویِ اکبر، به لشگری می ارزه زمین به زیرِ پاهاش، ببین چطور می لرزه لشگرُ داد فراری، با شمشیر برنده این صحنه ها رو زینب، می بینهُ می خنده چه گرد و خاکی کرده، تنهایی بین اعداء تو آسمون پیچیده، نعره های یا زهرا یک تنه مثلِ حیدر، خدایی کرده غوغا شمشیر می زد با گریه، فقط به عشق زهرا ضربه می زد به دشمن، بدون انعطافی می زد به جای سیلی، می زد واسه تلافی وحید قاسمی* حسین بن علی امشب پدر شد *به بیت وحی افزون یک پسر شد که طوبا نخل عصمت را ثمر شد بیا مطرب نوایی ساز کن چون حسین بن علی امشب پدر شد ××× امشب که همه شادی دیگر دارند لطفی ست که عالمین سراسر دارند این جشن و سرور و شادمانی را هم از یمن قدوم علی اکبر دارندمیلاد یعقوبی* در ماه پیغمبر گل پیغمبر آمد * لطف خدا شامل به هنگام دعا شد چون نام من مقبول قلب مرتضا شد منّت سرم بنهاد از بهر کنیزی تا همسرم سلطان دشت لاله ها شد اول کسی بودم که در بیت حسینی فرزند زیبایی به دامانم عطا شد تا اهل بیت از صورتش خورشید چیدند در چشمشان پیدا جمال مصطفی شد گفتند یا اُمّاه جایت هست خالی امشب که زیباتر سرای هل اتی شد در ماه پیغمبر گل پیغمبر آمد الله اکبر چون علیِ اکبر آمد در کودکی هم دلبر دل های ما بود زهرا صفت، حیدر جمال، احمد لقا بود چون جده اش زهرا قدم می زد خرامان او حافظ زینب میان کوچه ها بود صوت اذانش مرده ها را زنده می کرد دل از همه می برد از بس با خدا بود وقتی که مُحرم می شد و احرام می بست دیگر نبود اکبر که ختم الانبیا بود احرام او در طوف کعبه دیدنی بود لبیک از لعل لبش بشنیدنی بود من امّ لیلایم که لیلا پروریدم در دامنم یک سرو رعنا پروریدم یعقوب ها را مات این دردانه کردممن یوسفم را پاک و زیبا پروریدمگفتند او آئینه ی روی رسول استاز جان خود شیرین تر او را پروریدمدستور ها را من ز زینب می گرفتمدر مکتب او پور زهرا پروریدمالله اکبر را به گوشش من سرودماو را مؤذن بهر بابا پروریدمیک لحظه غافل از علی اکبر نبودمخدمتگذارش بودم و مادر نبودماکبر کریم خانه ی خون خدا بودبر مادرش زهرا قسم او مجتبا بوداو سوره ی والعصر قرآن حسین استزیرا عصاره بر تمام انبیا بوددر کربلا گر رحمت حق جلوه دارداو رحمة للعالمین کربلا بوداو رحم کرد از کشتن دشمن حذر کردورنه عدو معدوم در آن ماجرا بودخُلقش عظیم و منطقش وحی الهیالله اکبر در اذان نینوا بودگر در عمل با امر او مشهور گردیمروز جزا پشت سرش محشور گردیماو سرور و مولا و سلطان دل ماستفرمانده ی مطلق به سامان دل ماستاو قلب یاسین است و یاسین قلب قرآناو معنی آیات قرآن دل ماستیاد شهیدانی که از او فیض بردنداو بهترین الگوی ایمان دل ماستگر از شهیدان به خون خفته بپرسیگویند اکبر جان و جانان دل ماستزیباتر از عرش و جنان و باغ رضوانپائین پای قبر سلطان دل ماستای مرگ مهلت تا ببینم کربلا رازائر شوم لیلای آل مصطفا راجواد حیدری* کیست آن نور که این گونه تماشا دارد *کیست آن نور که این گونه تماشا دارد رَشَحات رخِ او نُزهَتِ طاها دارد آیه آیه خبر از شاخه ی طوبی دارد والضّحای نگهش این همه معنا دارد باید از عرش برایش نفحاتی برسد به تماشای رخ او صلواتی برسد آیه ی روی نبی بود و مکرّر گشته به صفای حَرَم عشق منوّر گشته در شجاعت چو علی محشرِ محشر گشته از رخ فاطمه گل کرد و معطر گشته من که باشم که از آن خطّ نگارین گویم از لب لعل تو آن شکّر شیرین گویم از حرم آمده بیرون و خرامان در خود به کجا می رود این خرّم و خندان در خود وقت میدان شدنش این همه تابان در خود همه را کرده هراسان و پریشان در خود شور شیرینی احساس تو دیدن دارد هر چه هم ناز کنی باز خریدن داردعلی کفش گر* اگر به چشم تو لفظ غزال برگردد *اگر به چشم تو لفظ غزال برگردد به جسم مرده شعرم خیال برگردد بدون تو من ازین ماه برنمیگردم اشاره کن به دو ابرو هلال برگردد نگاه می کنی و آفتاب حیران است به سمت غرب و یا که شمال برگردد به ساحتی که تویی آسمان چه می فهمد کسی به پای بیاید به بال برگردد اگر مکبر ما هم قد قیامت نیست به خال خویش بفرما بلال برگردد الهی این قد و بالا بلندتر نشود قلم الهی ازین سطر لال برگردد که از جوار تن جاری تو حضرت کوه رشید و سخت بیاید هلال برگردد و عقل کل به جز این پاسخی نمی یابد که از جوار تو با صد سوال برگردد ازین به بعد در این شعر تو خدا هستی و امر کن گذر ماه و سال برگردد ببینم او که مرا شاعر آفریده تویی کسی که قبل من این شعر را شنیده تویی بگو بلا بنویسند، ها که می خواهیم تمام دهر نخواهند ما که می خواهیم و چشم های تو جنات تحت الانهار و چند تایی ازین آیه ها که می خواهیم نه دعبلیم که در حشر با شما باشیم برای لخت نماندن عبا که می خواهیم تو باشی و پدرت باشد و خدا باشد ببین بهشت تو را نیز با که می خواهیم و دفن کرده مرا زیر روضه های شما ...تو زیر پای پدر من به زیر پای شماهادی جان فدا* ای ملائکه محو جلوه های ذات تو * ای ملائکه محو جلوه های ذات تو بین آسمان پهن است، سفره ی صفات تو این همه صفات تو، ذات مشترک دارد از وجود پیغمبر، سفره ات نمک دارد خضر کربلای من، پیر آسمانی ها روضه ی پر از نور آخر الزمانی ها از کجا تو می ریزی، جلوه های طاووسی که فرشته می افتد، پای تو به پابوسی هر که یوسفت می دید، می برید دستش را شوق روی تو می داد، سمت باد هستش را هر کسی تو را دیده، خوانده قل هو اللهی بس که مثل خورشیدی، بس که این همه ماهی صبح فیض می گیرد، از رخ مصابیحت صد بهشت می ریزد، از دل مفاتیحت ای شبیه آیینه، ای که گرم تکثیری بر حسین تأویلی، بر حسین تفسیری عشق در تو می دیده، احتشام پیغمبر احترام تو مثلِ، احترام پیغمبر ای حسین دلتنگ لحن گرم و زیبایت آیه ای تلاوت کن از زبان لیلایت وقت رفتنت که شد، خیمه ها قیامت شد وقت داغ پیغمبر بر دل امامت شد هر که بود مجنون شد، لحظه ای که لیلا رفت