نسخه‌ای برای امضاء روزه‌هایمان توسط آقا جان

کد خبر: 54515
وارث:  سیصد و چهل و هشتمین جلسه درس اخلاق حضرت آیت‌الله قرهی(مدّ ظلّه العالی) با موضوع : خطورات و مراقبه (تقابل همیشگی جندالله و جند الشیطان) در تاریخ (12/03/95) در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.

در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان بهرشته تحریر در آمده است:



تقابل همیشگی جند الله و جند شیطان

آنچه که راجع به خواطر بیان کردیم، این بود کهآنچه از ناحیه خداوند است، به الهامات الهی ختم می‌شود و آنچه که از ناحیه‌ی شیطاناست، وسواس است. لذا چه عمل بد و چه عمل خوب، هر دو، از این خواطر شروع می‌شوند.یا خواطر انسان، ملکی و ربّانی است که به الهامات الهی و عمل کشیده می‌شود و یاخواطرش، نعوذبالله نفسانی و شیطانی است که از طریق وسوسه شیطان است و به عمل زشت وغیر انسانی کشیده می‌شود.

لذا یکی از نکات بسیار مهم، این است: انسانباید یاد و خواطرش، الهی شود و این یاد هم همان‌طور که بیان کردیم هم یاد لسانیاست، هم یاد قلبی است، هم یاد روحی است و ... . تمام این مطالب را در آن روایتشریفه بیان کردیم که ذکر لسان، ذکر روح، ذکر قلب، ذکر عقل، ذکر معرفت و ذکر سرّچیست.

امّا این‌جا مهم است که آنچه که عامل برای اینقضایا می‌شود، این است که انسان بداند که دائم درگیر است. نکته‌ی بسیار بسیار مهم،این است. اولیاء خدا در باب متخلّق شدن به اخلاق الهی، فرمودند: این تقابل جنودابلیس و نفس دون، با جنود ملکی و الهی، دائمی است و از بین نمی‌رود، إلّا به یکمطلب که آن هم، تقواست.

آن‌ها که متّقی شدند، بیداری و مراقبه ومواظبتشان بیشتر است. طوری که خواب بر قلب و روح، برآن‌ها، حرام ابدی می‌شود. خوابجسمانی هست، امّا آن که خواب بر قلب و روحش، حرام شد، در عالم خواب جسمانی هممراقب و مواظب است. لذا حتّی خواب‌هایی هم که می‌بینند، خواب‌های آشفته و بی‌ربطنیست، چه برسد به این که نعوذبالله خواب‌های گناه ببینند. کار به جایی می‌رسد کهحتّی رؤیای آن‌ها هم رؤیای صادقه می‌شود. یعنی خواب‌هایی می‌بینند که در عالمامکان، محقّق می‌شود.

این‌ها همان‌هایی هستند که قلبشان، الهی شدهکه آن هم در بستر تقواست و دائم با شیطان، مقابله می‌کنند، حتّی اولیاء خدا بیانکردند و واقعاً هم درست می‌گویند و اتّفاقاً آن‌ها بهتر فهمیدند که این‌طور می‌گویند،می‌گویند: ما هیچ تضمینی نداریم که یک لحظه غفلت کنیم و به خواب فرو برویم و آندشمن انسانیّت، ابلیس و نفس دون در درون، انسان را از بین نبرند.

لذا تقابل، همیشگی است. منتها در مقابل متّقیناین است که این‌ها دست بالا دارند، جند این‌ها، جند پیروز است. خیلی جالب است کهدائم هم این جند، بیدار است و به روز هم می‌شوند. مواظب هستند.

رمزپیروزی در برابر دشمن، از لسان مبارک آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی(اعلي اللّهمقامه الشّريف)

روزی برخی از آقایان فرمانده خدمت آیت‌اللهالعظمی بهاءالدّینی (اعلي اللّه مقامه الشّريف) بودند وبنده هم توفیق داشتم که در آن‌جا محضر مبارکشان بودم، ایشان راجع به «وَ أَعِدُّوالَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ‏»، دو، سه نکته ناب بیان ‌فرمودند. یکی ازآن مطالب در مورد میزان ایستادگی در برابر دشمن بیرونی، ابلیس بود. البته من بارهابیان کردم حتّی این که قرآن کریم و مجید الهی بیان فرموده: «من الجنّة و النّاس»،یعنی سپاه وسواس الخنّاس، بیشتر از ناس است و قرآن هم فرمود: «بعضکم لبعض عدوّ»،نفرمود: دشمن شما، فلان درنده است، حتّی نفرمود: دشمن شما، جنّیان هستند، بلکهفرمود: «بعضکم لبعض عدوّ». در قرآن کریم و مجید الهی بگردید و بحث دشمن را ببینید.به غیر از ابلیس که فرمود: «إن الشیطان لکم عدوّ مبین»، دیگر راجع به موجودات دیگرحتّی جنّیان هم نداریم که بیان شده باشد که این‌ها دشمن شما هستند. بلکه فرمود:خودتان با هم دشمن می‌شوید. لذا اکثر سپاه شیطان، انسان‌ها هستند.

آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی (اعلي اللّه مقامه الشّريف) فرمودند: کسی در مقابل دشمن بیرونی که شیطان و سپاهش هستند، پیروز است که اوّل بر دشمن درون پیروز شده باشد.

بعد فرمودند: این «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ‏»، اوّل باید درون، قوّتش زیاد شود، تا برون، جلوهبدهد. بعد فرمودند: آن موقعی که شما غرور نداشتید و بر دشمن درون خودتان، پیروزشدید و قوی شدید، بر دشمن بیرونی که تا بن دندان، مسلّح است (به خصوص آن زمان کهما اصلاً سلاحی نداشتیم) پیروزید. امّا اگر غرور شما را فراگرفت، آن‌ها پیروز می‌شوند.

تلاش‌های شیطان در آخرین لحظات عمر اولیاء خدا

تقابل جنود شیطان و جنود خداوند همیشگی است واین یک نکته مهم است. هیچ موقع هم از بین نمی‌رود. یعنی این‌طور نیست که بگوییم:حالا دیگر تمام شد.

ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب (اعلي اللّه مقامه الشّريف) می‌فرمودند: در نجف، یکی از بزرگان فرمودهبود: موقعی که من دارم به احتضار درمی‌آیم، من را خبر کنند. آمدند درب منزل من رازدند، من بالای سر ایشان رفتم. آن مرد الهی، آیت‌الله آقا شیخ مرتضی طالقانی (اعلي اللّه مقامه الشّريف) بود. ایشان فرمودند: به من بگو. من هم با اینکه می‌دانستم آن مرد بزرگوار، خودشان همه را می‌دانند، امّا هر چه دعا و تلقین و ...می‌دانستم، برای ایشان می‌گفتم. گاهی می‌دیدم یک مقدار چشم‌هایشان را سخت فشار می‌دهندو بعد دو مرتبه باز می‌کنند. شهادتین گفتند، پاهایشان را جمع کردند، سلامی به أبی‌عبدالله (عليه الصّلوة و السّلام) گفتند و جان دادند.

شیون و فغان اطرافیان بلند شد. آقازاده‌یایشان - که بعدها خودشان از علمای عالم شدند و شاگرد خود آقا هم بودند - به منگفتند: آقا! چه بود که پدرم گاهی چشم‌هایشان را سخت می‌فشردند و بعد باز می‌کردند؟

گفتم: دیدی وقتی ایشان جان داد، من گفتم:هنیئاً لک؟

گفت: بله آقا، شنیدم.

گفتم: تصوّر کردید برای چه گفتم؟

گفت: نظرم این است که وقتی ایشان پاهایشان راجمع کردند و به أبی‌عبدالله سلام دادند، یعنی حضرت به بالین ایشان آمدند.

گفتم: خیر، برای این نگفتم، من برای قبل از آنگفتم که اگر آن کار را نمی‌کرد، آقا نمی‌آمد.

پرسید: مگر قبلش چه اتّفاقی افتاده بود؟

گفتم: در همین لحظه‌ای که من دعاها را بیان می‌کردمو ایشان بر زبان جاری می‌کرد، شیطان آمده بود (برای ایشان، خود شیطان آمده بود، نهجنودش؛ چون ایشان روح قوی‌ای داشت. برای بعضی‌ها بچّه شیطان‌ها می‌آیند، هر کسی،شیطان و مأموری دارد) و می‌خواست ایمان ایشان را بگیرد. امّا ایشان خشمی به او می‌کردو چشم‌هایش را سفت می‌فشرد که او هم وحشت می‌کرد و می‌رفت. از درون هم نکاتی برایشپیش می‌آمد، از جمله این که الآن داری می‌میری، هیچ چیزی نداری و حتّی برای دفن وکفنت هم هیچ چیزی نیست. ایشان در درون می‌گفت: الحمدلله ربّ العالمین.

ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب (اعلي اللّه مقامه الشّريف) می‌فرمودند: این تقابل است که تا لحظه‌ی مرگهم می‌آید، تقابل جنود ابلیس، با جند الله. فقط یک خصوصیّت دارد و آن، این که آن‌هاکه اهل تقوا هستند، غلبه پیدا می‌کنند و آن‌ها که اهل تقوا نیستند، به زانو درمی‌آیند.برخی مواقع حتّی همین قبل از مرگ هم به زانو درمی‌آیند، چون همه چیز را یله و رهاکردند و به دست شیطان سپردند. لذا این تقابل، تقابل همیشگی است.

تأثیرگرفتن انسان، به طور مساوی، از فرشته و شیطان!

ملّا محسن فیض کاشانی و ملّای نراقی (اعلي اللّه مقامهما الشّريف) نکته‌ای دارند که با هم مشترک است و آن، ایناست که می‌گویند: وقتی وساوس از سر شیطان نهانی هست و الهام، عمل فرشتگان بزرگواربرای انسان هست، باید بدانیم ما در آغاز فطرت خودمان، به طور مساوی از فرشته وشیطان تأثیر می‌گیریم. چون فطرت انسان، این است.

شاید یک دلیلی که می‌گویند از کودکی و نوجوانیباید خود را به دست خطورات ملکی و ربّانی بسپاریم، همین است. چون اگر این مطلب ازجوانی گذشت، دیگر انسان گرفتار می‌شود. اگر انسان به دست خطورات نفسانی و شیطانیافتاد، بعد از چهل سال به بالا، دیگر شیطان بر پیشانی او بوسه می‌زند و دیگر رهایشمی‌کند (این مطلب را در روایات داریم و چون بحثم نیست، گذرا رد می‌شوم). یعنی چهرها می‌کند؟ آیا او رها می‌کند و می‌گوید: به سمت خوبی‌ها برو؟! خیر، می‌گوید: تودیگر جزء جند من شدی. لذا چنین کسی دیگر هیچ زحمتی برای شیطان و جنودش ندارد، بلکهنعوذبالله خود او، عضوی از اعضای جند الشیطان می‌شود.

لذا به قول ملّا محسن فیض کاشانی و ملّاینراقی (اعلي اللّه مقامهما الشّريف) وقتی هر دو خطوراتملکی و ربّانی، و نفسانی و شیطانی، از همان ابتدا وجود دارند، نکته‌ی خیلی زیبااین است که معلوم می‌شود از همان روز نخست، نیاز به مبارزه و ملازمت با پارسایانعالم و اهل تقواست. دلیلش چیست؟

چون عالم، عالم اثر و مؤثّر است. بارها بیانکردم که یکی، دو ساعت در ماشینی بنشینی که آن کسی که در کنار تو نشسته، سیگاربکشد، وقتی به منزل می‌روی، لباست بوی سیگار می‌دهد، می‌گویند: سیگار کشیدی؟ می‌گویی:من که اهل سیگار نیستم. این کمال همنشین در من، اثر کرد، عالم، عالم اثر و مؤثّراست. خوبان عالم هم همین‌طور هستند و اثر می‌گذارند.

لذا ملّای نراقی می‌فرمایند: آن‌جا که هم فطرتالهی وجود دارد و هم شیطان می‌آید و انسان به طور مساوی، هم از ملک و فرشته داردبهره می‌برد و هم شیطان به او هجمه می‌آورد؛ راهش این است که شما به سمت مطالبالهی بروی و خودت را در آن وادی قرار بدهی و با اهل تقوا ملازمت داشته باشی.

اهل تقوا، کسانی هستند که همیشه در مبارزه بانفس قرار دارند و می‌دانند این مبارزه، دائمی است. آن‌ها خودشان را جدّی هیچ نمی‌دانند،نه این که شکسته نفسی کنند، چون می‌دانند که جریان، جریان مبارزه‌ی دائم و تقابلدائم با ابلیس ملعون و جنودش و نفس امّاره در درون، الی اللقاء است، یعنی تا آنزمانی که می‌خواهد لقاء الله صورت بگیرد و یا به تعبیری تا قبض روح.

لذا آقا شیخ مرتضی طالقانی در آن لحظات آخر آناتّفاقاتی که بیان کردیم، برایشان رخ می‌دهد و از چشم بر هم فشردنشان مشخّص می‌شودکه بر ابلیس خشم می‌کردند، بعد پای خود را جمع کرده و سلام به ارباب می‌دهند و بعدجان می‌دهند. ابوالعرفا هم فرمودند: اگر آن کار را نمی‌کرد، حضرت بالای سر او نمی‌آمدندو این هنیئاً لک که به او گفتم، به خاطر آن قضیّه بود، نه حضور حضرت که اگر آننبود، حضرت نمی‌آمدند.

وقتی برای اولیائش دست‌بردار نیست، معلوم استمگر برای ما دست‌بردار است؟! بله، یک موقعی دست برمی‌دارد که بداند ما نعوذباللهدیگر عضو جند او شده‌ایم. ما دیگر نعوذبالله خودمان یک شیطونک شده‌ایم!

انسان؛معلّم ملائکه، یا بچّه شیطان‌ها؟!

اولیاء خدا از جمله ابوالعرفا، بارها فرمودند:هم اهل تقوا اگر در تقوا رشد کردند، این‌قدر بالا می‌روند که ملک باید به دنبال آن‌هابرود و خادم او شود تا چیزی یاد بگیرد، همان‌طور که پیامبر عظیم‌الشّأن فرمودند: «إنّالملائکة خدام المؤمنین» و اگر هم نعوذبالله به بدی‌ها و پلشتی‌ها بیافتد و جزءسپاه شیطان بشود، دیگر بدتر از آن‌ها می‌شود، نقشه‌ها می‌کشد که اصلاً آن سپاهشیطان که از اجنّه و فرزندان شیطان هستند، تعجّب کرده و به پدرشان، شیطان بزرگمراجعه می‌کنند و می‌گویند: این دیگر چه کسی است؟! این چه اعجوبه‌ای است؟!

پس انسان، این است. اگر خوب شد، در خوبی‌هااین‌قدر رشد می‌کند که ملائکه الهی، باید بیایند و در مقابلش زانو زده و خادم اوشوند. اگر هم نعوذبالله بد شد، دیگر سپاه شیطان باید بیایند و از او یاد بگیرند.

انسان در تفکّر همیشگی است، یا الهی و یا شیطانی

لذا باید بدانیم که این تقابل، دائمی است وهمه‌ی عمل انسان‌ها هم از این تقابل دائمی فکر به وجود می‌آید. همه هم مشغول بهفکر هستند.

آقا فرمودند: می‌دانید چرا وارد شده که وقتیانسان به بیت الخلاء می‌رود، دعا بخواند و یا حتّی دارد که روی سرش چیزی بیاندازدتا بخارات در آن‌جا که برای تخلیه‌ی مواد زائد بدن می‌رود، بر مغز او اثر نکند؟ آنطیّبی که خوردیم، «اللّهمّ أطعمنی طیّباً فی عافیة»، حالا خبیث بیرون می‌آید، «وأخرجه منّی خبیثاً فی عافیة» و این، دعاست که وقتی انسان می‌بیند که خبیث بیرون می‌آید،این دعا را می‌خواند.

فرمودند: برای این که وقتی انسان به آن‌جا می‌رود، به فکر فرو می‌رود و برای این که نکند در آن لحظه، فکر بهخطا برود، دعا می‌خوانیم. لذا چون این قضیّه، عقل را زایل و ناقص می‌کند و از بینمی‌برد، بیان شده که در زمان دفع فضولات از انسان هم دعا بخوانیم. انسان دائم در تفکّراست و اتّفاقاً آن‌جا بیشتر تفکّر می‌کند. دیدید بعضی‌ها به آن‌جا دارالفکر و ...می‌گویند! لذا برای این که فکر خطا نیاید، باید به دعا مشغول شویم.

انسان دائم در تفکّرات وهمان خطورات به سر می‌برد، حالا یا در تفکّر الهی است و یا شیطانی. یکی از بازاری‌هایقم خیلی به علّامه طباطبایی(اعلي اللّه مقامه الشّريف)، ارادت داشت، مؤمن و متدیّنبود و مال حلال داشت. باغچه کوچکی در روستایی به او ارث رسیده بود، یک مواقعی می‌آمدو آقا را به آن‌جا می‌برد. می‌گفت: وقتی آقا می‌آمد، می‌نشست و همین‌طور به درخت‌هانگاه می‌کرد و تفکّر می‌کرد.

همین است دیگر، برخی می‌رونددریا، کوه، جنگل و ... را می‌بینند، تفکّر می‌کنند و می‌گویند: خلق الخلائق بقدرتهو قدرت و عظمت خلقت خالق متعال را می‌بینند و به ذکر خدا مشغول می‌شوند؛ برخی همنعوذبالله کنار دریا و در جنگل و ... که می‌روند، به گناه می‌افتند. اصلاً عجیباست، یک‌باره خوی حیوانی در آن‌ها بالا می‌زند و حیوان می‌شوند. تا می‌روند، بایدترانه و موسیقی و رقص و ... باشد. ولی برخی می‌روند قدرت خدا را می‌بینند و دائمبه ذکر و یاد خدا مشغول هستند.

پس هر دو فکر هست، تفکّراین‌ها، تفکّر الهی است و تفکّر آن‌ها، تفکّر شیطانی است و این تقابل هم دائمیاست. آن‌هایی که یک مقدار اهل تدیّن هستند، خودشان بارها گفته‌اند: وقتی وسوسهشیطان برای انجام کاری به ذهنشان می‌آید، یک نیرویی هم در درونشان می‌گوید: اینکار زشت است، این، همان تقابل است. منتها اگر در تقوا بودیم، این تفکّر الهی، اینخواطر ملکی و ربّانی، غالب می‌شود و اگر نعوذبالله در تقوا نبودیم، تفکّرات شیطانیغالب می‌شود. پس این تقابل، دائمی است و باید در این دقّت کنیم.

شیطان و سپاهیانش، همیشه در کمین‌گاه هستند!

لذا اولیاء خدا می‌فرمایند:اگر نفس به مقتضای شهوت درونی انسان، لحظه‌ای فرصت به جنب و جوش پیدا کرد، نتیجه‌اشاین می‌شود که شیطان، مجال پیدا می‌کند و بلافاصله می‌آید. این که قرآن فرمود: «إنّ ربّکلبالمرصاد» ، خیلی جالب است، اتّفاقاً شیطان هم همین را به جنود خودشبیان کرده است که ما همیشه باید در کمین‌گاه باشیم.

یک لحظه مجال به شیطان دادن، همانا و گرفتار شدن، همانا

ببینید برای آیت‌اللهشیخ مرتضی انصاری(اعلي اللّه مقامه الشّريف)، شیخ اعظم، صاحب مکاسب و رسائل همآمد، چه زمانی؟ موقعی که همسرش دارد وضع حمل می‌کند و چیزی ندارد، امّا وجوهات دردستش است. می‌آید به او می‌گوید: حالا بردار، تو بالاخره مرجع تقلید هستی و برایخودت اختیاراتی داری و ...، می‌بیند پیروز نمی‌شود. بعد می‌گوید: حالا قرض بردار،بنده خدا زنت چه گناهی دارد، باید چیزی بخورد و ...، امّا باز هم قبول نمی‌کند.

فردا شاگردش، ایشان رامی‌بیند و می‌گوید: آقا! من دیشب خواب عجیبی دیدم. عذر می‌خواهم، امّا چون بحمدللهنهایت خوبی برایتان داشته، می‌خواهم بگویم. خواب دیدم که شیطان ریسمان‌هایی داشتکه برخی ضعیف و برخی قوی بودند. یک ریسمان بسیار عجیب و غریبی هم داشت که خیلی قویبود، امّا پاره شده بود. گفتم: این برای کیست؟

گفت: برای شیخ انصاریاست.

گفتم: چطور؟

گفت: دیشب می‌خواستم آنرا به گردن او بیاندازم، امّا هر چه کردم، نشد و او در آخر این ریسمان را پارهکرد.

بعد به شیطان گفتم:ریسمان من کدام است؟

گفت: تو ریسمان نمی‌خواهی،تو خودت به دنبال ما می‌آیی. این‌ها که ضعیف و قوی دارد، برای آن‌هایی است که نمی‌آیند.لذا برخی شیطان را اذیّت می‌کنند و شیخ انصاری هم خیلی او را اذیّت کرد.

آن شخص پرسید: آقا موضوعچه بوده؟

آقا فرمودند: موضوع اینبود که من دیشب وسوسه می‌شدم که به وجوهات دست ببرم، بعد هم می‌گفتم قرض برمی‌دارمو فردا می‌دهم، امّا باز هم گفتم: نه، معلوم نیست تو الآن قرض برداشتی، یک موقع ازدنیا رفتی، حالا نتیجه چه می‌شود؟!

لذا این تقابل، تقابلدائمی است. اگر یک لحظه بگوییم عیبی ندارد و یا این که بگوییم: فکر گناه را گناهنمی‌نویسند، درست است که نمی‌نویسند، امّا همین یک لحظه مجال دادن به تفکّر گناه،یعنی مجال می‌دهیم که او سوار ما شود. شیطان، سوار می‌شود. لذا فقط همان لحظهتفکّر نیست که ای کاش همان بود و رد می‌شد که عیبی نداشت. امّا همان لحظه دیگر راهنفوذ را یاد می‌گیرد. این‌قدر در تفکّر می‌آید که یک موقع   انسان می‌بیند ناخودآگاه کاری را انجام داده وبعد پشیمان می‌شود. چقدرها گفتند، چقدرها می‌گویند، چقدرها ناله زدند، چقدرها فغانکردند!

بعد شیطان ملعون دومرتبه طور دیگری می‌آید، یأس می‌آورد، تو دیگر رهایش کن، تو دیگر آدم نیستی، تونتوانستی، دیدی در گناه افتادی و ...؛ با این وساوس راه را بیشتر برای گناه باز می‌کند.رهایش کن، بعید است تو درست شوی و ... . لذا مدام جلو می‌رود، وسوسه شد، دست بهاموال مردم زد، وسوسه شد، چشمش خطا کرد، وسوسه شد، ... .

لذا هر بار کاری انجام دادو شیطان هم هر بار می‌گوید: دیگر تمام است، دیگر توبه برای تو نیست، خودت را هم بانماز خواندن بازی نده، نماز برای آدم‌های خوب است. لذا نماز هم دیگر نمی‌خواند.

یا می‌گوید: روزه می‌گیریکه چه شود؟! روزه‌ای که زبانت دارد غیبت می‌کند و تهمت می‌زند، به چه درد می‌خورد؟!مگر نگفتند اعضاء و جوارح در ماه مبارک رمضان باید کنترل شود؟ تو که نتوانستی چشم،گوش و ... را کنترل کنی، آدم هستی؟! این روزه‌ات، روزه است؟! چه کسی را داری فریبمی‌دهی؟! لذا آرام آرام روزه‌خواری هم می‌کند.

آن‌قدر جلو می‌رود که یکروز می‌بینی اصلاً این، بی‌دین مطلق شد. شیطان هم همین را می‌خواهد. لذا اگر بهشیطان مجال دهیم، سوار بر ما می‌شود و این تقابل که می‌گویند دائمی است، برای همیناست.

گاهی هم اتّفاقاً طوردیگری می‌گوید، مثلاً می‌گوید: تو که دیگر الحمدلله خوب هستی، تو که دیگر نمازت راهم می‌خوانی، روزه‌ات را هم می‌گیری و ...، خیلی عجیب است هر دوی این وساوس، بسیارموذیانه صورت می‌گیرد. چون او موذی است. نفس دون کمک می‌کند و جلو می‌آید که تودیگر خوب هستی، تو دیگر اخلاقی هستی، ... و بدین ترتیب او را بیچاره و زمین‌گیر می‌کندو رشد را از او می‌گیرد، کبر و غرور و عجب می‌آورد و ... .

اولیاء خدا گناه‌کار راکه می‌دیدند، گریه می‌کردند و دو مطلب می‌گفتند: خدا! ما مبتلا نشویم. خدا! اینفرد خوب می‌شود، امّا من بدبختی که به ظاهر دارم عبادت می‌کنم، بیچاره نشوم. او کهیأس وجودش را گرفته و امیدش فقط تو هستی، حالا نکند که امید من، عملم باشد!

مگر حدیث قدسی نفرمود: «یا داوودبشّر المذنبین» ؟! تعجّب کرد که آیا مذنبین را بشارت دهم؟! فرمود: بله، چونمذنب می‌داند که دیگر هیچ ندارد.

البته اولیاء خدا می‌گویند:گاهی هم شیطان از همین راه وارد می‌شود، می‌گوید: تو این‌قدر گناه کن که دیگر ازخودت ناامید شوی، آن موقع دیگر فقط می‌گویی: خدا! این‌طور هم می‌گوید:

در ره دوست، به هر حیله، رهی باید کرد            گر به طاعت نشود، گو گنهی باید کرد

این هم همان فریب شیطان است. خیلی جلب است،خیلی بلد است. تصوّر نکنیم تمام شد. هر طرف برویم، می‌آید. سمت خوبی‌ها برویم، می‌آید.سمت بدی‌ها برویم، می‌آید. یک بار می‌گوید: بدی کن، مگر ندیدی خودش گفته: « بشّرالمذنبین». خوب بودن که فایده ای ندارد، چون با خوبی دچار غرور می‌شوی. با نمازشب، عجب به سراغت می‌آید. چقدر نماز شب‌خوا‌ن‌هایی داشتیم که عاقبت به خیر نشدند و... . نماز شب‌خوانی که چه شود؟! نماز شب‌خوان‌هایی بودند که زمین خوردند. امید توفقط خداست و می‌گویی: من که چیزی ندارم و دستم خالی است.

امّا اولیاء می‌گویند: موقعی که خواندی، بگو:دستم خالی است. نه این که نخوانی و بگویی دستم خالی است. تو من را این‌طور خواستیکه دل شب بلند شوم، چشم، امّا خدایا! من که می‌دانم این نماز شب من چیزی ندارد،ولی چون امر تو بوده و این را فقط به پیامبرت دادی «قم اللیل» و پیامبرت محبّت کردو این را برای امّتت قرار داد و فرمود: شما هم قیام کنید، سمعاً و طاعتاً. من فقطدارم اطاعت تو را می‌کنم و به لطف تو امیدوارم «عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلکیا کریم».

لذا «عاملنا بفضلک» را کسانی که عمل می‌کنند،می‌گویند. نه این که آن‌هایی که عمل نکنند، بگویند: «عاملنا بفضلک».

پس یک موقع فریب شیطان این است که این همهنماز شب خواندند چه شد؟! تو هم بخوانی چه می‌شود؟! مگر بنا نیست لطف او شامل شود،حالا بخوانیم و نخوانیم، هر دو یکی است. آخر هم که ما را بهشتی می‌کنند و این حبّاهل‌بیت دست ما را می‌گیرد. آخر هم که این لطف خدا شامل حال ما می‌شود. مگر می‌شودمن که دائم یا اباعبدالله می‌گویم، اشک می‌ریزم و زیارت عاشورا می‌خوانم، جهنّمببرند؟! مگر می‌شود محبّ اهل‌بیت در جهنّم برود و دشمن اهل‌بیت هم در جهنّم برود؟!اصلاً این که از عدالت خدا به دور است و ... .

لذا آن‌قدر می‌آید و وسوسه می‌کند که حدّندارد. پس معلوم است خطر خیلی زیاد است. این‌طور نیست که فکر کنیم راحت می‌توانیمغلبه پیدا کنیم. این که من مصرّ بودم این همه جلسات راجع به خواطر صحبت کنیم،دلیلش این است که خطر، خطر بزرگ و جنگ، جنگ نرمی است که شیطان بسیار زیرکانه جلومی‌آید و بیشتر فریب می‌دهد. لذا باید دستمان در دست اولیاء خدا باشد و دستشان رارها نکنیم و ببینیم اعاظم و بزرگان ما چه چیزی گفته‌اند و چه نسخه‌ای داده‌اند. پسنباید بدون نسخه حرکت کنیم و إلّا سقوط می‌کنیم.

ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب (اعلي اللّه مقامه الشّريف) ، به یکی از آقایان فرموده بودند: از مطالبیکه در این مدّت یاد گرفتی، چیزی به ما بگو، ببینیم تو چه نسخه‌ای به ما می‌دهی؟

ظاهراً لطف خدا شامل آن فرد شده بود و گفتهبود: آقا! همه چیزهایی که به ما گفتید، درست است، امّا من هیچ موقع نمی‌توانم نسخهبدهم.

معلوم بود آقا می‌خواستند امتحان کنند و بعدفرموده بودند: این، درست است.

حالا یک کسی بگوید: من که محضر ولیّ خدا بزرگشده‌ام و به محضر ابوالعرفا رسیدم و ...، حالا دیگر خودم نسخه بدهم! این هم بازخودش وسوسه شیطان است. خیلی عجیب است! سنگین است! این ملعون چطور دارد جلو می‌رودو کارها می‌کند!

آقا فرمودند: این، درست است، اگر می‌گفتی: مناز فرمایش شما نسخه‌ای را این‌گونه متوجّه شدم، شاید هم درست بود، امّا این همانوسوسه شیطان است که می‌خواهد به تو بگوید: تو هم کسی شدی.

این‌قدر ظریف و حسّاس است که واقعاً بایدمراقب باشیم. لذا این که می‌گویند: پل صراط از مو باریک‌تر است، یک دلیلش همین استکه فرمودند: این‌قدر ظریف است که در درون انسان به وجود می‌آید. لذا باید خیلیمراقب و مواظب بود و دقّت کرد.

نسخه اولیاء خدا برای تنگ کردن عرصه بر شیطان

امّا انسان باید دائم یاد خدا باشد که من نمی‌توانم،به خودت می‌سپارم. عمل، وظیفه‌ام است انجام می‌دهم، نماز وظیفه‌ام است، می‌خوانم.روزه وظیفه‌ام است، می‌گیرم. دعا وظیفه‌ام است، می‌خوانم. اولیاء خدا به من نسخهدادند، عمل کردن به آن وظیفه‌ام است، عمل می‌کنم. نماز شب وظیفه‌ام است، می‌خوانم.کنترل چشم وظیفه‌ام است، کنترل می‌کنم. کنترل گوش وظیفه‌ام است، کنترل می‌کنم.اعضاء و جوارح دیگر به خصوص زبانم را باید کنترل کنم، می‌کنم. کنترل لقمه وظیفه‌اماست، انجام می‌دهم و ...، امّا خدا من نمی‌توانم.

حال، می‌فرمایند: اگر این‌طور شد و انسان دائمیاد پروردگار عالم بود، این‌جاست که وقتی شیطان می‌خواهد با وسوسه جلو بیاید، عرصهدر این میدان بر شیطان تنگ می‌شود و وقتی این‌گونه شد، از سینه که دیگر تحت فشاراست، بیرون می‌آید. این‌جاست که نور الهی می‌آید و می‌شود: «القلب حرم اللّه».

پس نسخه‌ای که اولیاء خدا فرمودند، این است:دائم بگوییم خدا ما هیچیم. یک لحظه تصوّر نکنیم که من بودم که الحمدلله توانستمدرس اخلاق بروم، الحمدلله توانستم نماز شب بخوانم و ... . بگوییم: بر ما فرض استکه این اعمال را انجام بدهیم.

یک موقع من خودم متوجّه نمی‌شدم، آقا فرمودند:اگر حضور را - که محضر مبارکشان می‌رسیدیم - فرض بدانی، نه لطف از ناحیه‌ی ما - کهمن مدام پیش خودم می‌گفتم آقا لطف کردند که من را پذیرفتند - چون لطف خداوند کهطبیعی است، امّا اگر حضور را فرض بدانی، به واسطه‌ی این فرض، دیگر مدّعی نمی‌شویکه چیزی می‌خواهم. می‌گویی: بر من فرض است که بروم. لذا اگر چیزی به تو دادند، بازهم می‌گویی: خدای متعال عنایت کرده و فرض است که آن را تا آخر نگاه دارم، نه اینکه من چیزی شدم. تازه این‌جا یک بار سنگینی به دوش من آمده است.

لذا به خاطر همین نسخه است که اولیاء خدا تاآخر عمرشان، خودشان را هیچی نمی‌پندارند. فرض است بروم، حالا که دادند، فرض است کهمحافظت کنم. بر من فرض است که این دستورالعمل و فرمایش آقا را محافظت کنم. خدایمتعال فرموده: بیا، من این را بر روی دوش تو گذاشتم، فرض است. نه این که غرور وعجب بگیرم که کسی نمی‌داند و من می‌دانم. یا کسی بلد نیست و من بلدم. یا کسی انجامنمی‌دهد و من انجام می‌دهم. بلکه این فرض و بار سنگینی است که بر روی دوشم آمدهاست.

اگر با این دید نگاه کنیم، هیچ موقع دچار عجبمی‌شویم؟ من دارم تکلیفم را انجام می‌دهمف دیگر چه عجبی؟!

لذا بیان کردم که اولیاء خدا فرمودند: انساناز روزی که به سنّ تکلیف رسید، تا روزی که دارد جان می‌دهد، در تکلیف است. مگر می‌شودبگوییم که سنّ تکلیف برای بزرگترها از بین می‌رود؟! نود سال هم که بگذرد، او درسنّ تکلیف است. البته امکان دارد به واسطه‌ی مریضی برخی از اعمال از او ساقط شود،مثلاً دیگر نتواند روزه را بگیرد و باید مدّ طعام را بدهد. یا این که طریقه برخیاعمال عوض شود، مثل این که می‌گویند: نماز را در حال احتضار هم که بود، به اوبگویید: وقت نماز است، تا چشم‌هایش را به هم بزند.

مثل امام راحل عظیم‌الشّأنمان که ایّامسالگردشان است. وقتی دیدند که ایشان چشم‌های مبارکشان را باز نمی‌کنند، موقع نمازبود و آسیّد احمد آقا می‌دانست که امام حساس هستند، گفتند: آقا! موقع نماز است.دیدند امام چشم را باز کردند، بستند، باز کردند، بستند و ... . یعنی این‌گونه نمازخواندند.

مثل آن مجاهد فی سبیل الله که دارد می‌رود والآن دیگر وقت ایستادن نیست که پوتین خود را دربیاورد و وضو بگیرد و یا حتّی تیمّمکند و رو به قبله بایستد، امّا در همان حال اگر می‌تواند باید بخواند و إلّا یکبسم الله الرّحمن الرّحیم هم بگوید، کفایت می‌کند. صلاه حربیّه است. در کتابالصلاة مطالبش هست که تفاوت یم‌کند ولی تکلیف ساقط نمی‌شود. چرا؟ چون مکلّف است وبه سنّ تکلیف رسیده است.

اگر ما هم بگوییم: تکلیفمان است و تکلیف از منساقط نمی‌شد، موفّق خواهیم شد. من تکلیفم است که بنده خدا باشم. من تکلیفم است کهعبد بما هو عبد باشم و عبادت کنم. من تکلیفم است که نماز شب بخوانم. حالا که محضرولیّ خدا رسیدم و به من نسخه داد، من تکلیفم است که عمل کنم.

برخی مواقع ما خدمت بعضی از بزرگان می‌رسیم ومی‌گوییم: آقا! دستورالعملی به ما بدهید و آن بزرگ هم براساس حال ما، مطلبی را بهما می‌گوید، بعد از یک مدّت دو مرتبه خدمت بزرگ دیگری می‌رویم و نسخه دیگری می‌گیریم.نعوذبالله فکر می‌کنیم بازی است. مواظب باشیم که این هم از همان وسوسه‌های شیطاناست که مدام دنبال این هستیم که یک ذکر جدید بگیریم، یک مطلب جدید بگیریم و ...،ولی آن را که گرفتیم، عمل کردیم؟!

یکی از وسوسه‌های شیطان هم همین است. یکی ازتقابل جنود ابلیس با جندالله همین است که انسان را فریب بدهد که امروز این ذکر رامی‌گیرم، مدّتی با آن مشغولم و بعد رهایش می‌کنم. دوباره می‌روم ذکر دیگری می‌گیرم،مشغول هستم و بعد رهایش می‌کنم. این زنگ خطر است اگر یک موقع این کار را کردیم،هشدار! هشدار!

حالا اولیاء خدا چیزهایی گفته‌اند، محضر فلانیرفتم او هم چیزی گفت، آن یکی هم چیز دیگری گفت، حالا یک مدّت انجام دادم، آن‌ها همهر کدام چیزی گفته‌اند دیگر. مدام هم دلم خوش است که امروز پیش او بودم، فردا همپیش آن هستم و ... که چه شود؟! اتّفاقاً این هست که گاهی نعوذبالله عجب می‌آورد.همین این، یک موقع نعوذبالله عامل می‌شود که عمل نکنم. چون می‌گویم: پیش آن کهرفتم، پیش این هم که رفتم، ... . در حالی که باید پرسید: رفتم که رفتم، امّا چهکردم؟! فردای قیامت به من نمی‌گویند: کجا رفتی؟ فردای قیامت سؤال می‌کنند: چه عملیانجام دادی؟ البته این درست است که انسان با محبوب محشور می‌شود، امّا نشانه‌یحبّ، تبعیّت است، «إن کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی». آیت‌الله بهجت را دوست دارم،نشانه دوست داشتن چیست؟ نسخه او را عمل کنم. بله، این که عکسش را داشته باشم، خیلیخوب است.

اتّفاقاً بنده بیان کردم که این هم یک نسخهاست: آن‌هایی که می‌ترسند در فضای مجازی به گناه بیافتند، عکس یکی از بزرگان، یکیکه دلتان را می‌برد، روی گوشی موبایلتان بگذارید و هر موقع که باز شد، با او حرفبزنید که من را مواظبت کن، جواب می‌دهد.

امّا فقط این عکس نیست، عمل مهم است. لذا می‌فرمایند:اگر شما به یاد خدا بودید، میدان را بر ابلیس و نفس تنگ می‌کنید و بیرون می‌رود، «ألابذکر اللّه تطمئنّ القلوب»، قلب، قلب مطمئنّه می‌شود. « تطمئنّ القلوب» را فقط یکآرامش ظاهری در نظر نگیرید، بلکه قلب مطمئنّه عامل برای نفس مطمئنّه می‌شود، «یاأیتها النّفس المطمئنّه إرجعی إلی ربّک ...».

جشن شیطان برای از دنیا رفتن اولیاء خدا!

لذا اصلاً اصل تفسیر این آیه‌ی شریفه‌ی «ألابذکر اللّه تطمئنّ القلوب» همین است که وقتی انسان به یاد خدا بود، عرصه بر شیطانتنگ می‌شود و بیرون می‌رود. این‌جا قلب، قلب مطمئن می‌شود و این، نفس مطمئنّه رابه وجود می‌اورد و نفس مطمئنّه دیگر دائم با خداست و ذوالجلال و الاکرام، همین این‌جاهم به او می‌گوید: «إرجعی إلی ربّک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی».

صاحب کتاب کلمات المکنونه، ملّا محسن فیضکاشانی (اعلي اللّه مقامه الشّريف) می‌فرمایند: در همیندنیا هم خطاب «إرجعی» است، نه این که فقط در قیامت باشد. اگر این‌طور شود، غوغا ومحشر می‌شود. انسان، الهی می‌شود و دیگر شیطان، از او می‌ترسد. لذا داریم که وقتیاین نوع افراد بمیرند، شیطان جشن می‌گیرد! چون این‌ها قدم می‌زنند، عذاب از بین می‌رود.ورود به جایی که پیدا می‌کنند، یک عدّه را به سمت خدا دعوت می‌کنند.

خدا مرحوم حاج آقای پاچناری (اعلي اللّه مقامه الشّريف) را رحمت کند، ایشان در همین مجلس ما می‌آمدندو شما جوانان ایشان را دیده بودید. آن برّ الهی هر جا می‌رفت، هر موقع کسی پیشایشان می‌رفت، دائم ذکر خدا را می‌گفت، دائم مردم را به آقا جان، امام زمان دعوتمی‌کرد، دائم به دوری از گناه دعوت می‌کرد. آن کسی که به یقین برای برخی‌ها معلومو مشهود شد که حضرت به تشییع او آمدند. این مرد بزرگوار رفت، شیطان خوشحال شد، تاچهل روز ملائکه، گریان امّا شیطان و جنودش، دایره و دنبک می‌زدند و شادی می‌کردندکه پاچناری رفت و شرّش از سر ما کم شد.

اگر انسان، الهی شود، شیطان دیگر نه تنها نمی‌تواندبر او تسلّط پیدا کند، بلکه منتظر است که چه زمانی او می‌رود تا شرّش از سر آن‌هاکم شود تا بتوانند در جوانان نفوذ کنند. چون تا او هست، جوانان دور او هستند وجوانان را به سمت پروردگار عالم دعوت می‌کند. چه زمانی پاچناری برود و من خوشحالشوم؟! وقتی مرحوم پاچناری می‌رود، تا چهل روز، شیطان و جنودش رقص می‌کنند و کف می‌زنندو دایره و دنبک می‌زنند که رفت و خیالمان راحت شد.

آیت‌الله بهجت (اعلي اللّه مقامه الشّريف) ، آیت‌الله خوشوقت (اعلي اللّه مقامه الشّريف) و بزرگان که می‌روند هم همین‌طور می‌شود. شیطانلذّت می‌برد. مرحوم ابوی در مورد آیت‌الله العظمی ادیب (اعلي اللّه مقامه الشّريف) می‌فرمودند: خدا کند لحظه لحظه عمر ما گرفتهشود و به عمر ایشان افزوده شود. بعد به ما می‌فرمودند: می‌دانید من چرا مدام ایندعا را می‌کنم، این نه فقط از باب حبّ به ایشان است، بلکه ایشان تا هست و نفس می‌کشد،شیطان در عذاب است. اگر این‌ها همین‌طور باشند و اصلاً حرف هم نزنند، انسان بتوانداین‌ها را با ویلچر و ... ببرد و بیاورد هم شیطان در عذاب است.

در هفته آخر عمر مرحوم پاچناری (اعلي اللّه مقامه الشّريف) بنده به خدمت ایشان رسیدم. من مخصوص به ایشانگفتم: آقا! ما را می‌شناسید؟ ایشان یک نگاهی کردند و گفتند: من دیگر خودم را نمی‌شناسم.در همان لحظات آخر هم درس می‌داد. گفتم: پس معلوم شد که می‌شناسید، من همین را ازشما می‌خواستم. لذا دیدم که الحمدلله در سلامت عقل است. بعد هم فرمود: برایم دعاکن. در کنار او نشستیم و مطالبی داشتیم که با آن حالشان باز بلند شدند نشستند.

نشان می‌دهد که مردان خدا تا آن لحظات آخر همالهی می‌مانند و مطالبی دارند.

حاج آقای شایسته که از ابرار هستند و الآن درقید حیات هستند و بالای نود سال هم دارند، ایشان در مراسم مرحوم پاچناری (اعلي اللّه مقامه الشّريف) آمده بود و زار زار گریه می‌کرد و مدامبه من می‌گفت: دیدی رفت؟! اولیاء خدا و ابرار الهی می‌فهمند که وقتی این افراد رااز دست می‌دهیم، خیال شیطان راحت می‌شود و امام زمان ناراحت می‌شود که این‌طورگریه می‌کنند.

نسخه‌ای برای امضاء روزه‌هایمان توسط آقا جان

لذا باید دائم این‌طور باشیم و کاری کنیم کهقلب، حرم الله شود. به خصوص که ماه مبارک رمضان هم نزدیک است. وقتی وجود مقدّسپیامبر عظیم‌الشّأن، خطبه شعبانیّه را قرائت می‌فرمودند، امیرالمؤمنین بلند شدند وپرسیدند: یا رسول الله! برترین عمل در این ماه چیست؟ حضرت فرمودند: انسان، گناهنکند و در فکر گناه نباشد. لذا ماه مبارک هم باید انسان را از گناه خارج کند و اورا به یاد خدا بیاندازد. سعی کنیم ماه مبارک، ماهی باشد که انسان خیلی به فکرخوردن نباشد. اصلاً آمدند که ما را از این مطالب دور کنند. آن‌وقت دیگر انسان اینبحث تقابلی را که بیان کردم - که بحث امشب، بحث بسیار شیرین الهی بود که اولیاءخدا گفتند و من نوار تقدیم شما کردم - می‌فهمد.

إن‌شاءالله به فضل الهی در شب‌های ماه مبارکرمضان که از ساعت دوازده برنامه‌ها شروع می‌شود و شرح دعای ابوحمزه و مناجات داریم،در چهارشنبه‌ها همان ساعت دوازده، بحث اخلاق را ادامه می‌دهیم که حیف است منقطعنشود.

حصن حصین، یاد آقا جان است. این یاد را دائمداشته باشیم؛ خدا گواه است شیطان از این یاد آقا جان بد می‌ترسد. این را تبلیغکنید و ثوابش را ببرید. هر ساعت یاد آقا جان باشید و حداقل همان یک دعای سلامتی رادر هر ساعت بخوانید. شب‌ها با امام زمان حرف بزنید. به خصوص که اصلاً ماه مبارکنمی‌تواند ماه مبارک باشد إلّا به امضای آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداه).

نمی‌دانم می‌توانیم به این ماه مبارک رمضانبرسیم یا خیر. چه بسا به این که عمرمان تمام شود. بیان کردم که اولیاء خدا از ماهرجب، هر شب دست‌هایشان را زیر محاسنشان می‌گیرند و می‌گویند: خدا! حالا که محبّتکردی و ما را زنده نگاه داشتی، کاری کن که ماه مبارک رمضان را هم ببینم و آن رادرک کنم.

این ماه، ماه عشق‌بازی است. دیدید که اصلاً شب‌هایششب‌های دیگری است و حال و هوای خاصّی دارد. از الآن دارد بوی ماه مبارک می‌آید. شب‌هاییک طور دیگری می‌شود، اصلاً وضعی دیگر دارد، فضا عوض می‌شود، ملکوتی می‌شود. هرلحظه یاد آقا جان، امام زمان باش.

موقعی که می‌خواهی افطار کنی، روزها بلند است،دعاهای وارده «اللّهمّ لک صمنا و ...» را که می‌خوانید هیچ، چند کار انجام بده تاروزه‌ات را آقا جان امضاء کنند:

1.        اوّل یک فاتحه برایمادر امام زمان، حضرت نرجس خاتون بخوان.

2.        بعد هم یک سلام به آقابده و بگو: آقا جان! اجازه می‌دهید افطار کنم، «السّلام علیک یا بقیّة اللّه، یاحجّة اللّه».


3.     بعد هم سلامی به أبی‌عبداللهبده. آقا این را خیلی دوست دارد، چون در آن زمان تشنه هستی و خیلی‌ها این‌قدر تشنههستند که یادشان می‌رود دعا بخوانند. امّاآقا خیلی دوست دارند که ‌بینند کسیدعاهایش را خوانده، برای مادرشان فاتحه خوانده، سلام هم به ایشان داده و اجازهافطار هم گرفته، امّا حالا که می‌خواهد آب بخورد و رفع عطش کند، اوّل می‌گوید: «السّلامعلی العشان، السّلام علیک یا أباعبداللّه و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک، علیکمنّی سلام اللّه ابدا ما بقیت   و بقی اللیلو النهار و لا جعله اللّه آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علیّبن الحسین و علی  اولاد الحسین ...»، همان‌طورکه داری بر اولاد ارباب سلام می‌دهی، در ذهنت باشد که این اولاد ضمن این که تشنهبودند و منتظر عمو جان بودند که ایشان آب نیاوردند، بابا هم رفت و آب نیاورد، وقتیهم به خیمه‌ها حمله کردند به آن‌ها آب ندادند که هیچ، به این بچّه‌های تشنهتازیانه هم زدند. اوّلین رفع عطششان با تازیانه بود، «و علی اصحاب الحسین».


«السّلام علیک یا مولای یا  صاحب العصر و الزّمان»

منبع: وب سایت حوزه علمیه امام مهدی(عج)
/1102001307