عکس العمل آیت الله مرعشی وقتی استاد او را با عصبانیت راند
وارث: او در سال 1315 (هجری قمری) در نجف به دنیا آمد. پدرش سید شمس الدین محمود مرعشی از بزرگان فقهای دوران خود بود. سید شهاب الدین پس از فراگیری مقدمات علوم اسلامی، در نجف، در درس خارج فقه و اصول آقا ضیاء عراقی، شیخ احمد کاشف الغطا حاضر شد و از محضر آنان بهرههای فراوان برد.
او در 27 سالگی به درجه اجتهاد نایل آمد. مرعشی نجفی در نجف، کاظمین، کربلا، سامرا، قم، تهران و کرمانشاه تحصیل کرد و از محضر استادانی چون حاج شیخ مرتضی طالقانی ، شیخ عبدالکریم حائری یزدی استفاده برد. او از برخی از مراجع عظام تقلید اجازه اجتهاد دریافت کردند که برخی از آنها عبارتاند از: آقا ضیاء عراقی، سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ عبدالکریم حایری یزدی و علامی کرمانشاهی(از شاگردان آخوند خراسانی).
خاطراتی از آیت الله مرعشی از زبان خودش
هرگاه مادر به او می گفت که پدر را بیدار کند، آیت الله مرعشی صورت خود را بر پای پدر می نهاد و هیچ گاه پدر را صدا نمی زد این کار باعث خشنودی پدر شده بود و از این تواضع فرزند به قدری راضی بود که او را دعا می نمود؛ آیت الله مرعشی بارها می گفت: از برکت دعای پدر و مادر بود که من در زندگانی موفق شده ام.
وی میگفت: 25 بار پیاده از نجف به کربلا به قصد زیارت حضرت سیدالشهداء (ع) رفتم ، در این سفرها آیت الله حکیم، آیت الله شاهرودی و آیت الله خوئی نیز با من همراه بودند؛ اگر ما به جایی رسیده ایم از برکت آن سفرها بوده است؛ در آن سفرها هر کدام از ما مسئول کاری می شد. من سقای گروه بودم.
آیت الله مرعشی نقل میکرد: بعد از پایان درس به همراه استاد روانه می شدم و سئوالات و اشکال های خود را از او می پرسیدم، در یکی از روزها استاد با عصبانیت بر سینه من زد، من را به عقب راند اما من دست استاد را گرفته و بوسیدم؛ این عکس العمل استاد را سخت متاثر نمود، اظهار داشت ای شهاب! من از تو ادب آموختم.
شصت سال نماز جماعت در حرم حضرت معصومه(س)
در برخی یادداشت های وی آمده است: هنگامی که در قم سکونت کردم(1343 ق.) صبح ها در حرم حضرت معصومه(س) اقامه نماز جماعت نمی شد و من تنها کسی بودم که این سنت را در آن جا رواج دادم و از شصت سال پسش به این طرف صبح زود و پیش از باز شدن درهای حرم مطهر و زودتر از دیگران می رفتم و منتظر می ایستادم.
این انتظار گاهی یک ساعت قبل از طلوع فجر بود تا خدام درها را باز کنند زمستان و تابستان نداشت؛ در زمستان ها، هنگامی که برف همه جا را می پوشاند، بیلچه ایی کوچک به دست می گرفتم و راه خود را به طرف صحن باز می کردم تا خود را به حرم مطهر برسانم؛ در آغاز خود به تنهایی نماز می خواندم؛ تا پس از مدتی یک نفر به من اقتدا کرد و به این ترتیب نماز جماعت را در حرم مطهر آغاز کردم و تا امروز که شصت سال از آن تاریخ می گذرد، ادامه دارد.
آهسته آهسته ظهرها و شب ها نیز اضافه شد و از آن پس روزی سه بار در مسجد بالاسر حضرت معصومه(س) و صحن شریف نماز می خواندم.
نکند این شخص محترم امام زمان (عج) باشد!
از آیت الله مرعشی نجفی نقل شده که: وقتی در سامرا اقامت داشتم، شبی برای زیارت حضرت سید محمد(ع) از سامرا بیرون رفته و راه را گم نمودم؛ پس از یاس از زندگی خود بخاطر تشنگی فوق العاده و گرسنگی ورزیدن باد سموم در قلب الاسد، بیهوش شده و روی خاک های گرم افتادم؛ ولی دفعتا چشم باز کردم و سر خود را بر زانوی شخصی دیدم.
آن شخص کوزه آبی به لب من رسانید که تاکنون نظیر آن آب را در گوارایی و شیرینی نیاشامیده بودم؛ پس از خوردن آب، سفره نان را باز نمودم، دو سه قرص نان ارزان در آن بود؛ پس از صرف غذا، آن مرد عرب به من فرمود: نهری جاری در این جا وجود دارد، خود را در آن شستشو بده؛ من گفتم: در این جا نهری نیست وگرنه من این قدر تشنه نمی شدم که مشرف به هلاکت باشم.
آن مرد عرب فرمود: این آب است که در این جا جاریست؛ من به مجرد صادر شدن این کلمه از آن شخص عرب، دیدم در آن جا نهر باصفایی است و تعجب کردم که نهر آب در کنار من بوده و من از تشنگی و عطش بسیار، نزدیک به هلاک شدن بودم؛ سپس آن مرد عرب از من پرسید: قصد کجا داری؟ گفتم: حرم سید محمد(ع).
آن شخص عرب فرمود: این هم حرم سید محمد(ع) است؛ من مشاهده کردم، دیدم نزدیک بقعه سید محمد هستم و حال آن که محلی که در آن جا راه را گم کرده بودم قادسیه بود و مسافت فراوانی از آن جا تا مرقد سید محمد(ع) وجود داشت؛ در فاصله مصاحبت با آن مرد عرب از وی استفاده فراوان بردم ومطالبی چند را برایم توضیح داد.
از سفارش ها و توصیه های وی تاکید بر تلاوت قرآن مجید، انکار تحریف قرآن، نیکی به والدین، رفتن به زیارت بقاع متبرکه و امامزادگان، احترام به ذریه علوی، خواندن نماز شب، ذکر تسبیح حضرت زهرا(س) و تاکید در زیارت سیدالشهداء بود.
در این هنگام به فکرم خطور کرد که نکند این شخص محترم همان امام زمان(عج) باشد؛ با بروز این فکر در ذهنم ناگهان آن شخص عرب از نظرم ناپدید گردید و چقدر متاسف شدم که یار در کنارم بود و گمشده ام را یافته بودم اما او را نشناختم.[1]
هدایت مامور شهربانی توسط آیت الله مرعشی
یکی از ماموران شهربانی زمان شاه استعفا کرد و به شغل آزاد پرداخت؛ از او دلیل کارش را پرسیدند و گفت: بینش و بصیرت آیت الله نجفی باعث این کار شد، گفتم: جریان چیست؟ گفت: شبی از ساعت 12 الی 8 صبح مامور خیابان ارم قم بودم و نیاز به حمام برای انجام غسل داشتم و پول هم نداشتم؛ حدود ساعت 2 بود که اتوبوسی از اصفهان رسید و درب صحن توقف کرد تا مسافر پیاده کند.
من رفتم و گفتم: چرا این جا توقف کردی گواهینامه ات را بده؛ راننده پنج تومان کف دست من نهاد و من هم گفتم: پس زودتر برو! و با خود گفتم: پول حمام هم جور شد؛ منتظر بامداد بودم که بروم غسل کنم و نماز بخوانم؛ هنوز در صحن باز نشده بود که دیدم آیت الله مرعشی نجفی مثل همیشه به طرف حرم می رود؛ اما آن شب راه را کج کرد و از آن سوی خیابان نزد من آمد.
وقتی رسید سلام کرد و فرمود: بیا جلو! رفتم پنج تومان به من داد و فرمود: با این پول برو غسل کن؛ با آن پول نمی شود غسل کرد؛ گفتم: چشم؛ پس از آن به این فکر افتادم که از شهربانی استعفا دهم و کار آزاد برگزینم و چنین شد و اینک به حمدالله وضع من خوب است و مکه هم رفته ام.[2]
پی نوشت:
1.کرامات مرعشیه، علی رستمی چافی
2. کرامات صالحین، محمد شریف رازی، ص309