دلیل آرامش اولیاء خدا با وجود مشکلات زیاد!
« أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً»
*هر چه از دوست رسد، نیکوست!
انسان باید جدّی، هم رغبت به دعا و هم خدا داشته باشد که اگر رغبت به خدا به وجود آمد، رغبت به دعا به وجود میآید. آنکه رغبت به پروردگار عالم پیدا کرد، یقیناً دیگر دنیا و مافیها برای او هیچ است و فقط وسیلهای برای آخرت میشود. همان جملهای که همه ما حفظ هستیم و میدانیم: «الدنیا مزرعة الآخرة». کسی که رغبت به پروردگار عالم دارد، چنین خصلتی مییابد.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنأبیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «تَحَبَّبْ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ بِالرَّغْبَةِ فِیمَا لَدَیْه»، نشانه رغبت این است: دوست داشته باش و دوستی کن به سمت خدا، با رغبت به آنچه نزد پروردگار عالم است.
به تعبیر دیگر، از دوست، هر آنچه رسد نیکوست. انسان، به هر چه از ناحیه خدا برسد، رغبت داشته باشد.
معلوم میشود که خود رغبت، قبلش یک معرفتی میخواهد. یعنی آنکه معرفت به پروردگار عالم پیدا میکند، رغبت هم پیدا میکند. رغبت به اینکه هر چه از ناحیه خدای تبارک و تعالی میآید، به نفع انسان است. چون من و شما نفعمان را نمیدانیم.
در آن استغفار که در شبهای جمعه تبیین میشود - البته انسان همیشه میتواند آن را بگوید و فقط برای شبهای جمعه نیست، امّا در شب جمعه، بیشتر تأکید شده است - عرضه میداریم: «استغفر اللّه الذی لا اله الّا هو الحی القیّوم»، تا اینجا میرسد که بیان میشود انسان هیچ تملّکی در خودش ندارد: «و لا تستطیع لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا حیاةً و لا موتاً و لا نشوراً». ما هیچ چیزی را نمیدانیم، نفع خودمان را در دنیا نمیدانیم. ما که حیاتمان در دست خودمان نیست، پس نفع و ضررش را هم نمیدانیم.
لذا اینکه در جلسات گذشته بیان کردم که ذکر اولیاء خدا قبل از نماز که میخواهند اتّصال خودشان به خدا را اعلان کنند، این است: افوّض امری الی اللّه إنّ اللّه بصیر بالعباد، چون نمیدانیم چیست.
پس در این فراز عرضه میداریم: «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً». امیرالمؤمنین نیز میفرمایند: «تَحَبَّبْ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ بِالرَّغْبَةِ فِیمَا لَدَیْه». رغبت داشتن یعنی راغب بودن و علاقه داشتن. یک موقعی به کسی، چیزی را تحمیل میکنند، امّا یک موقع کسی به چیزی رغبت دارد و دلش میخواهد. خصوصیّت رغبت این است.
برای همین است که بیان شده: «الرغبة ثمرة المعرفة». وقتی معرفت پیدا کنیم، میوه آن، رغبت میشود. یعنی دیگر با خواست دل و علاقه داشتن است و انسان علاقهمند میشود. با علاقه نماز میخواند، با علاقه روزه میگیرد، با علاقه خمس و زکاتش را میدهد، با علاقه انفاق میکند، با علاقه دست دیگران را میگیرد و ... .
پس «الرغبة ثمرة المعرفة»، علاقه و خواستن، ثمره و میوه معرفت است. تا کسی معرفت پیدا نکند، به چیزی علاقهمند نمیشود. وقتی معرفت پیدا کند، علاقهمند میشود. این یک قاعده است.
لذا حضرت میفرمایند: دوستی کن، تَحَبَّبْ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ، با رغبت و علاقه، بِالرَّغْبَةِ، در مورد آنچه نزد پروردگار عالم است، فِیمَا لَدَیْه. پس به فارسی سلیس و روان میشود: با علاقه و رغبت داشتن به آنچه در دست پروردگار عالم است، دوستی کن و او را دوست داشته باش. این را هم بیان کردیم که تا معرفت به وجود نیاید، نمیشود.
وقتی اینطور شد، دیگر طرف برایش مهم نیست، با فقر دوستی میکند، چون میداند از ناحیه خداست. البته این بدان معنا نیست که خودش هیچ کاری نکند. فرمودند: از تو حرکت، از خدا برکت، او هم حرکتش را میکند، امّا شد، شد، نشد، نشد. ناراحت نمیشود، دوستی میکند، تَحَبَّبْ.
یعنی آدم با فقر دوستی کند؟! بله، اگر حرکت و تلاش و فعالیّتش را کرد، ولی نشد، مقدّر پروردگار عالم این بوده است. میفرماید: با رغبت داشتن به آنچه در دست پروردگار عالم است، با او دوستی کن. یعنی با دل و جان به آنها علاقه داشته باش و با او دوستی کن.
لذا اولیاء خدا اینطور نیستند که با برخی چیزها دوست شوند و با برخی نشوند. تنها چیزی که با آن دوستی نمیکنند، آن چیزی است که از ناحیهی خدا نباشد و گناه باشد. معنی گناه این است: هر چه خلاف امر خدا باشد. منتها دیگر با آنچه که امر پروردگار عالم است و هر آنچه از ناحیه خدا میرسد، دوستی میکنند و به آن، رغبت هم دارند. هر چه از دوست رسد، نیکوست!
بلا دیگر عندالاولیاء به آن معنا که در ذهن من و شما است، نیست. چرا؟ چون رغبت کردند. این نکته مهمّی است. چون حالا دیگر دوستش دارند، «تَحَبَّبْ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ بِالرَّغْبَةِ فِیمَا لَدَیْه». چقدر زیباست!
*چه کنیم که خدا ما را دوست داشته باشد؟
حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) هم میفرمایند: کسی محضر پیامبر عظیمالشّأن(ص) آمد و عرضه داشت: یا رسول الله! کاری را به من بیاموز که وقتی آن را انجام میدهم، هم خدا در آسمان و هم زمینیان، همه، من را دوست بدارند. «قَالَ رَجُلٌ لِلنَّبِیِّ ص عَلِّمْنِی شَیْئاً إِذَا أَنَا فَعَلْتُهُ أَحَبَّنِیَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ وَ أَحَبَّنِیَ النَّاسُ مِنَ الْأَرْضِ». آن، چه چیزی است که هم خدا خوشش بیاید و هم انسانها؟ هم در آسمان خوششان بیاید و هم اهل زمین.
فَقَالَ لَهُ ارْغَبْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبَّکَ اللَّهُ، به آنچه در نزد پروردگار عالم است، علاقه نشان بده. بیان کردیم که رغبت؛ یعنی علاقه داشتن. میگویند: فلانی فلان کار را با رغبت انجام میدهد؛ یعنی به آن کار علاقهمند است، کراهت ندارد و بدش نمیآید.
فرمود: ارْغَبْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبَّکَ اللَّهُ، به آنچه از ناحیهی پروردگار عالم برای تو میآید، راغب و علاقهمند باشد تا خدا تو را دوست داشته باشد. دیگر اینطور نگو: این که برای من اینطور نشد، آخر من فکرش را نمیکردم، ما یک طور دیگری تصوّر میکردیم و ... . امیرالمؤمنین هم بیان فرمودند که گاهی انسانها طور دیگری برنامهریزی میکنند، امّا پروردگار عالم طور دیگری رقم میزند.
پس منظور این است: از پروردگار عالم هر چه رسید، با علاقه بپذیر. آنوقت خدا تو را دوست دارد، یُحِبَّکَ اللَّهُ. خدا وقتی میبیند که بندهاش تلاشش را میکند، وقتی هم فقر آمد، با جان و دل میپذیرد، با این که تلاشش را کرده، امّا فعلاً مقدّر شده که رزقش اینگونه باشد، گله نمیکند، عبادتش کم نمیشود. هر چه از ناحیهی خدا آمد، میپذیرد.
پروردگار عالم جان فرزندش را به هر نحوی (سرطان، تصادف و ...) گرفت، ناراحت نمیشود. خدا داده بود، خدا هم پس گرفت. پروردگار عالم، ثروت کلان داد، پذیرفته، بعد به یک معاملهای آن را گرفت، درست است که انسان باید تأمّل کند اشتباه نکند و اشتباه از خودش بوده و ...، امّا یک موقع میبیند که واقعاً من اشتباه عجیب و غریبی کردم و باورم نمیشد. مثل اینکه میگویند: گاهی انسان وقتی چیزی را میخرد، اصلاً چشم و گوشش بسته میشود، نه میبیند، نه میشنود، بعداً تازه متوجّه میشود عجب! امّا دیگر تمام شده است. لذا میفرمایند: تو راغب باش و علاقه نشان بده، بگو: خدایا! ممنونم. تو خودت اینطور قرار دادی و من راضیام، تمام شد.
*اجر همنشینی با حضرت ابراهیم(ع) برای یک صبر خاص
چقدر داریم که اگر زن و شوهر با هم اینگونه باشند، خیلی خوب است. مثلاً فکر میکردی دختر خانمی چنین و چنان است، او را به همسری گرفت، برعکس درآمد، فرمودند: اگر صبر کند، حلم و بردباری به خرج دهد، حالا چه زن و چه شوهر، فردای قیامت چنان اجرهایی را میبیند که تعجّب میکند و میگوید: اینها برای من است؟! یکی از درجاتی که تبیین کردند، این است که عندالابراهیم؛ یعنی مجاور و همسایه جدّ اعلای پیامبر عظیمالشّأن است که آیتالله مولوی قندهاری میفرمودند: شاید به خاطر آن قضیّه ساره و هاجر باشد.
البته قبل از ازدواج باید تحقیق میکردی، امّا حالا که دیگر ازدواج کردید، داریم که تا میشود طلاق نگیرید. عارف باللهای بود که نفس حقّی داشت و معروف شده بود که وقتی به محضرش میروند، سریع زن و شوهر با هم خوب میشوند و ... . به ایشان گفتند: آخر ما تا کجا باید صبر کنیم؟ فرمودند: تا سر حدّ مرگ!
ولی جزایی پروردگار عالم مرحمت میکند که غوغاست؛ چون اسم طلاق (نه خود طلاق)، عرش را میلرزاند. امّا معالأسف در مملکت ما فراوان شده است و راحت و سر کوچکترین چیزی جدا میشوند. به تعبیر عامیانه هر دو طرف غد بازی در میآورند، هر دو من هستند و هیچکدام نمیخواهند نیم من شوند. لذا رغبت نشان بدهید.
بعضیها وقتی پا به سن میگذارند، تازه محبّتهایشان گل میکند و با هم بهتر میشوند. البته برخی هم سر پیری معرکهگیری راه میاندازند. موردهایی دارم که به ما مراجعه کنند و گاهی خندهام میگیرد و میگویم: من و تو دیگر باید برای جای دیگری برنامهریزی کنیم و همین الآن هم صدای کلنگ زدن قبرمان دارد میآید. حالا که شصت، هفتاد سالت است، تازه میخواهی از زنت طلاق بگیری؟! یا زن میآید و میگوید: دیگر نمیتوانم.
پس رغبت، این است که به آنچه در نزد پروردگار عالم است، علاقه داشته باشی و آن را بپذیری، ارْغَبْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبَّکَ اللَّهُ.
*چه کنیم که مردم ما را دوست داشته باشند؟
حضرت صادق القول و الفعل میفرمایند: وقتی این شخص محضر پیامبر آمد و عرضه داشت: «عَلِّمْنِی شَیْئاً إِذَا أَنَا فَعَلْتُهُ أَحَبَّنِیَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ وَ أَحَبَّنِیَ النَّاسُ مِنَ الْأَرْضِ»، حضرت به او فرمودند: فَقَالَ لَهُ ارْغَبْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبَّکَ اللَّهُ. این راجع به خدا بود.
امّا راجع به مردم هم پرسید، پیامبر جواب آن را هم میدهد، میفرماید: وَ ازْهَدْ فِیمَا عِنْدَ النَّاسِ یُحِبَّکَ النَّاس، در مورد آنچه در نزد مردم است، زاهد باش که مردم تو را دوست میدارند.
یک معنای زهد، قانع بودن ولو در ثروت است. پس اینکه حضرت فرمودند: میفرماید: وَ ازْهَدْ فِیمَا عِنْدَ النَّاسِ یُحِبَّکَ النَّاس؛ یعنی زاهدانه زندگی کن، حداقل طوری باش که عموم مردم دارند زندگی میکنند.
به قول کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری، زهد وسطی داشته باشید. آنکه زندگیاش در حد متوسط است که هیچ، در همان حد است؛ امّا اگر دارید و میتوانید، متوسط زندگی کنید، این معنی زهد وسطی است. وقتی میتوانی ماشین و خانهی آنچنانی داشته باشی، نه خانهی آنچنانی داشته باش و نه ماشین آنچنانی. در این حال، بین مردم محبوب میشوی. اگر در سطح بالا زندگی کنی، از مردم جدا میشوی. اصلاً این یک واقعیّت است که وقتی طبقه خیلی بالا رفت، دیگر نمیتواند با مردم ارتباط داشته باشد.
مطالبی هست که نمیتوانم بیان کنم، امّا شنیدم که برخی از بزرگان ما ناراحت از این هستند که به واسطه برخی از مسائل امنیّتی آن ارتباط تنگاتنگی که باید بین خودشان و مردم باشد، وجود ندارد. اگر کسی این حال را داشته باشد، خیلی خوب است.
مگر وجود مقدّس آقا جانمان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) به آیتالله سیّد ابواالحسن اصفهانی نفرمود: «إجلس فی الدهلیز»، در راهرو بنشین. امروز که آن خانههای قدیمی که راهرو داشت و یک ورودیّه داشت و ...، نیست، منظور این است که در جایی بنشین که در معرض دید مردم باشی و با تو ارتباط برقرار کنند.
برای همین است که مراجع عظیمالشّأن و اعاظم ما، زندگیهایشان سادهترین زندگی است، این هم برای این است که بتوانند با مردم ارتباط داشته باشند و إلّا وجوهات زیادی در دستشان است و شاید بتوانند بهترین خانهها را هم بخرند. امّا سادهترین زندگی را دارند؛ چون اتّفاقا آنها باید أزهد ناس هم باشند.
یکی از مطالب زهد که فرمودند: و ازْهَدْ فِیمَا عِنْدَ النَّاسِ یُحِبَّکَ النَّاس؛ این است که به آنچه در دست مردم است، رغبت نداشته باشی و رغبت به خود خدا داشته باشی.
پس زهد در مقابل رغبت است. رغبت یعنی آنچه انسان از ته دل میخواهد و به آن علاقه دارد؛ یعنی با اکراه آن کار را انجام نمیدهد. امّا زهد در مقابل آن است، یعنی از کسی و چیزی کراهت داشته باشد، مگر برای خدا و در راه دیگران خرج کند. امّا کراهت داشته باشد. به خصوص که قدیمیها تعبیری دارند و این یک واقعیّتی است که خدا نکند دست انسان جلوی نامردی دراز شود و چقدر بد است که آدم وقتی کاری میکند، منّت بگذارد و ... .
یکی از مسئولین داشت ساختمانی را میساخت، بنده خدایی بود که مصالح میفروخت. یک موقع او من را دید و گفت: من سیمان خانه فلانی را دادم. طوری گفت که من فکر کردم مجانی داده است. بعد گفتم: یعنی پول نگرفتی؟ گفت: نه، بنده خدا پولش را تا آخر حساب کرد.
حالا فکر کنید چنین کسی، اگر بخواهد کمک کند چه میگوید! البته این را هم دیدیم که مثلاً میگویند: فلانی اصلاً چیزی نداشت، ما آن موقع دست او را میگرفتیم و ... . اوّلاً اینکه همه را خراب کردی، بعد هم که این، نامردی میشود. حالا مگر مال من و تو بوده؟!
من اگر چیزی هم به کسی بدهم، برای من که نبوده، پروردگار عالم مرحمت فرموده، از این دست به آن دست شده است. بدبختی ما این است که فکر کردیم که واقعاً خودمان داریم. اگر باورمان شود، هیچ چیزی برای ما نیست و همه چیز متعلّق به پروردگار عالم است، این مشکلات هم اتّفاق نمیافتد.
لذا باید باور کنیم که هیچ چیزی مال ما نیست. ما خودمان هم برای خودمان نیستیم. اگر اینطور بود که نمیگذاشتیم پیر شویم و محاسنمان سفید شود و قوّت و قدرتمان از بین برود. خودمان هم برای خودمان نیستیم. ما که اختیار خودمان را هم نداریم، آنوقت ادّعا میکنیم که ما چنین و چنان کردیم؟!
*رغبت نسبت به دادههای الهی سبب بیرغبتی به دنیا میشود
«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً»، پس این رغبت چیست؟ امیرالمؤمنین که فرمودند: «تَحَبَّبْ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ بِالرَّغْبَةِ فِیمَا لَدَیْه»، با خدا دوستی کن، با رغبت نسبت به آنچه که در نزد پروردگار عالم است. یعنی هر چه از ناحیهی خدا آمد، به آن علاقه نشان بده. البته بیان کردم که این، بدان معنا نیست که تلاش نکنیم. تلاشمان را برای زندگیمان انجام بدهیم امّا اگر یک موقعی مقدّرمان یک رزق محدودی بود، یا اینکه مقدّرمان این بود که فرزندمان از دنیا رفت، یا مقدّرمان بود که فلان مدیریت را نداشته باشیم و ...، اتّفاقاً باید بگوییم: خدا را شکر، یک باری از دوشمان برداشته شد. همانطور که فرمودند: و ازْهَدْ فِیمَا عِنْدَ النَّاسِ یُحِبَّکَ النَّاس؛ زهد داشته باش؛ یعنی رغبت نداشته باش، چون زهد در مقابل رغبت است. پس نباید به مدیریت و ... رغبت داشته باشی و وقتی هم دیدیم که نشد، بدانیم خدا نخواسته و خدا را شکر کنیم. پس باید به آنچه خدا برایمان خواسته، رغبت نشان دهیم.
«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً»، اگر رغبت به خدا نباشد، رغبت به دنیا پیدا میکنیم. اینکه امیرالمؤمنین فرمودند: «تَحَبَّبْ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ بِالرَّغْبَةِ فِیمَا لَدَیْه»، به آنچه که از ناحیه خدا میرسد و در دست خداست، رغبت و علاقه داشته باش. زهد در مقابل آن است و به معنی عدم علاقه میباشد. کسی که میخواهد نسبت به هر چه از ناحیهی خدا میرسد، علاقه نشان دهد، باید اوّل معرفت داشته باشد.
لذا بیان کردیم: «الرغبة ثمرة المعرفة» میوه معرفت، رغبت است. آن که میفهمد، علاقه نشان میدهد. به هر چه از ناحیهی خدا برسد، رغبت دارد و اینطور نیست که بخواهد فقط آن چیزی که خودش دوست دارد اتّفاق بیافتد. عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم. کسی که رغبت داشته باشد، دیگر کراهت هم ندارد. کسی که به آنچه در نزد خداست، رغبت داشته باشد، دیگر آن دادههای الهی را برای خودش مکروه و ناپسند هم نمیداند، چون خدا خواسته و پروردگار عالم اینطور رقم زده است.
خصوصیّت دیگر چنین کسی که راضی به رضای پروردگار عالم میشود، این است که آرامش میگیرد. عرفای عظیمالشّأن در مباحث اخلاق، تبیین میکنند که بالاترین مقام برای انسان، مقام رضاست. چون وقتی کسی راضی به رضای پروردگار عالم شود، دیگر آرامش پیدا میکند. امّا آنکه راضی نیست، آرامش هم ندارد.
مثلاً اگر کسی نعوذبالله حسادت داشته باشد، دیگر آرامش ندارد. امّا آنکه راضی به رضای خداست، وقتی میفهمد که فلانی به آن پست رسید و ...، حسادت نمیکند و آرام است. وقتی حسود شد، دیگر گرفتار است، مگر آن لیاقتش را داشت؟! آخر چرا؟! یعنی دائم میخواهد به تعبیر عامیانه زیرآب او را بزند و از آن طرف هم مدام به در و دیوار میزند که چرا چنین شده است؟! همه اینها برای حسادت اوست که سبب عدم آرامشش میشود. امّا آن کسی که هر چه را از ناحیه خدا رسید، به جان و دل بخرد، آرامش هم پیدا میکند.
اگر تمام انسانها اینطور شوند، اصلاً دیگر جنگ و خونریزی أنانیّت به وجود نمیآید. تمام این گرفتاریها برای این است که انسان، راضی به آنچه خدای متعال داده، نیست.
*رذایلی که بعد از سالها عبادت بروز میکند!
خیلی جالب است، ابوالعرفا، آیت الله العظمی ادیب میفرمودند: فردی بود که با ما رفیق بود (ایشان، اسم نبردند، اما از اشارهای که کردند و فرمودند: آسیّد عبدالاعلای سبزواری هم پیش ایشان میرفت و درس میخواند، ما متوجّه شدیم که چه کسی را میگویند)، او مریض شد. من بالای سرش در نجف اشرف رفتم. خودش گفت: آقا! من آن موقعی که آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی به عنوان مرجع انتخاب شد، گفتم: او چه مزیّتی دارد؟! از بس در این فکر بودم، مریضی گرفتم. محضر امیرالمؤمنین رفتم و گفتم: وضع من خراب است، کاری کنید، من را نجات دهید.
آن فرد گفته بود: من اصلاً فکر نمیکردم با چنین فکرهایی درگیر شوم. امّا عزیزان! گاهی انسان اینطور است. تا ابتلاء برایش به وجود نیاید، معلوم نمیشود کدام رذائل اخلاقی درونش هست.
قضیّه ابلیس، شیطان لعین و رجیم، قضیّه مفصّلی است که یک مرتبه باید مفصّل داستانش را که مطالب تاریخی دارد بیان کنم. جنّیان قبل از انسان در دنیا بودند و بعد مطالبی به وجود آمد، عذاب شدند و همه از بین رفتند. فقط ابلیس، زاهد بود که تنها در زمین ماند و پروردگار عالم او را در بین ملائکه الهی در طبقه اوّل قرار داد. در روایت دارد که ابلیس نمازی خوانده که دو هزار سال به طول انجامیده است!
امّا همین ابلیس به یک جا که رسید و دید باید به یک تازه به دوران رسیده به نام انسان سجده کند، همه چیز را خراب کرد. خداوند دستور سجده داد، امّا ... و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلّا ابلیس. یکباره معلوم شد رذیلهای دارد که خودش هم نمیدانست و آن، رذیلهی حسادت بود.
ما باید خیلی به خدا پناه ببریم. گاهی بعضی از رذائل بعد از مدّتها نمایان میشود. یک کسی بیست، سی سال مسجدی و اهل عبادت و دعاست، امّا خبر ندارد که مبتلا به یک رذیله است. به تعبیر عامیانه آب ندیده بوده و إلّا شناگر ماهری بوده است. برای او موقعیّت آن مطلب به وجود نیامده بوده است. این خیلی درد است.
*دلیل آرامش اولیاء خدا با وجود مشکلات زیاد!
امّا آن کسی که به آنچه پروردگار عالم میفرستد، راضی باشد و رغبت نشان بدهد، موفّق خواهد بود؛ چون دنیا که گذراست. چنین کسی اوّلاً آرامش پیدا میکند، بعد هم دیگر خداوند درجاتی به او مرحمت میکند که بسیار عجیب است. این سکینه و آرامش، بالاترین نعمت بعد از صحّت است. کسی که صحّت جسمانی دارد، اگر آرامش داشته باشد و راضی به هر چه خدا مقدّر فرموده باشد، بالاترین نعمت را در اختیار دارد. دیگر لازم نیست مدام به این در و آن در بزند و خودش را گرفتار و بیچاره کند.
آن کسی که آرامش دارد، چقدر هم عالی و بیدغدغه زندگی میکند. البته این بدان معنا نیست که مشکل ندارد. گاهی اولیاء خدا چنان آرامش دارند که انسان فکر میکند اینها هیچ مشکلی ندارند و به تعبیر عامیانه نفسشان از جای گرم بیرون میآید، امّا وقتی به آنها نزدیک میشویم، میبینیم اتّفاقاً مشکلات زیادی در زندگیشان دارد، امّا چرا این آرامش و سکینه را دارند؟ چون نسبت به آنچه که از ناحیه خداوند برایشان رقم خورده است، راغب هستند، لذا آرام هستند.
البته این بدان معنا نیست که اگر مشکلی در دنیا دارند، تلاش نمیکنند، خیر، تلاش هم میکنند، امّا آرامش دارند و راغب هستند. این، مهم است که بدین جا میرسند.
حالا إنشاءالله به فضل الهی در جلسه آینده بیان میکنم که طبق فرمایش پیامبر، اگر این رغبت از پروردگار عالم برود، یک رغبت دیگر به جای آن میآید و آن رغبت به دنیاست. معلوم میشود که این رغبت به هر حال باید باشد و عجین با انسان میشود. پس اگر رغبت از پروردگار عالم کنار رفت، رغبت به دنیا جایگزین میشود.
لذا برای همین است که در این فراز عرضه میداریم: « أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً» که حالا نکاتی دیگری را هم در مورد آن بیان خواهیم کرد که راجیاً و خائفاً چیست؟ در جلسه گذشته هم بیان کردیم که راهب و راغب و یا راجی و خائف چگونه است؟ به صورت ظاهر، جمع ضدّین است، امّا بعد نتیجه گرفتیم که اتّفاقاً تکامل است. راهب به این طرف و راغب به آن طرف. امید به پروردگار عالم، یعنی امید به عمل خودت نداشته باشی. حتّی خوف از عمل داشته باشی، یعنی بترسی که نکند روی عملت حساب کنی. بالاترین خوف که إنشاءالله بعدها بیان میکنیم، این است: انسان بترسد از این که نکند فکر کند من عملی دارم! این خوف، خوف ممدوح است.
لذا همانطور که دنیای ممدوح و مذموم داریم، خوف ممدوح هم این است که انسان بترسد که نکند من تصوّر کنم که عملی دارم.
خدایا! به اولیاء و انبیائت قسمت میدهیم همهی ما را عامل به این مطالب الهی که اولیاء خدا بیان فرمودند، قرار بده.
خدایا! رغبت به خودت را در دلهای ما قرار بده.
ای خدا! زهد در دنیا به معنای حقیقی آن - که بعدها اشاره میکنیم - برای ما قرار بده.
/1102001307