اشعار آیینی ویژه ولادت کریم اهل بیت " امام حسن مجتبی علیه السلام"

کد خبر: 55283

وارث:* عطر بقیع می وزد از باغ دفترم *از بس که حُسن نام تو شد مشق جوهرم عطر بقیع می وزد از باغ دفترم شوق بهشت سهم بقیه، ز من مخواه از گندم مزار شما ساده بگذرم مسکین، یتیم، اسیر، همه زود آمدند مثل همیشه در صف این خانه آخرم نقش است بر کتیبه خلقت هو الکریم ثبت است بر جریده عالم هو الکرم من خواب دیده ام پس از آبادی بقیع نذر ضریح توست النگوی مادرم آنقدر حلقه بر در این خانه کوفتم حالا خودم کلون قدیمی این درم گفتند سائلان که پس از تو کجا رویم گفتی که این شما و سرای برادرم این ها دو واژه اند که با هم غریبه اند بر صفحه چون دو خط موازی: حسن، حرم میلاد حسنی* ناگهان آسمان بهاری شد * ناگهان آسمان بهاری شد عشق در کوچه ها جاری شد نور ماه مدینه را تا دید عرق شرم ماه جاری شد عطر شوق ملک چکید از عرش قطره قطره چه آبشاری شد آسمان غرق بوسه اش می کرد گونه هایش ستاره کاری شد آسمان خنده کرد و خانهٔ وحی از غم روزگار، عاری شد روی پیشانی اش که چین افتاد خم ابروش ذوالفقاری شد چه صف کُفر را به هم می ریخت بر دل کُفر، زخم کاری شد لحظه ها ماندگار و زیبا بود روزها مثل روزگاری شد . . . . . . که خدا قلب کعبه را وا کرد و جهان غرق بی قراری شد اسوۀ صبر بود و صلح و صفا او خداوند بردباری شد***زیر پایش خدا غزل می ریخت غزلی را که از ازل می ریخت  آن امامی  که تا سحر امشب روی لب های من غزل می ریخت شب شعر مرا چه شیرین کرد بین هر واژه ای عسل می ریخت آن که در جیب کودکان یتیم قمر و زهره و زُحل می ریخت آن کریمی که در پیالۀ دهر هر چه می ریخت لم یَزل می ریخت از همان کوچه ای که رد می شد حُسن یوسف در آن محل می ریخت تیغ خصمش ولی به وقت نبرد رنگ از چهرۀ اجل می ریخت شتر سرخ را  به خون غلطاند لرزه بر لشگر جمل  می ریخت آن امامی که روز عاشورا از لب قاسمش عسل می ریخت***روی لب هایتان دعا دیدیم در نگاه تو ما خدا دیدیم ای کریمی که پشت خانۀ تو مُلک لاهوت را گدا دیدیم به خدا لحظه لحظه لطف تو را تک تک ما تمام ما دیدیم ای مقامت در آسمان بهشت روی دوش نبی تو را دیدیم با تو ما در میان خوف و رجا جبرِ در اختیار را دیدیم صبر گاهی حماسۀ مرد است پشت صلح تو کربلا دیدیم در نگاه تو یاس را عمری خسته در بین کوچه ها دیدیم سید حمیدرضا برقعی* کریم آنچه بیارد به دست، می بخشد *کریم آنچه بیارد به دست، می بخشد هرآنچه بود و هر آنچه که هست می بخشد ز پا فتادی اگر یا حسن بگو  بنگر چگونه  رتبه شاهی به پست می بخشد به تشنگان  برادر حسن دهد روزی شراب ناب حسینی به مست می بخشد قیامت است ظهورش , به عشق روی حسین هر آنکسی که حسینی شد است می بخشد گمان مبر که حسن بی ضریح و بی حرم است کریم آل عبا هر چه هست می بخشــدموسی علی مرادی* هستی ما هست از هستِ کریم *ما سِوی شد سائلِ دستِ کریم هستی ما هست از هستِ کریم نیمه ی ماه خدا حس می کنم بر سر خود گرمی دست کریم برجمالش ماه هم سجده کُنَد بسکه نورش هست برجَسته ، کریم گر درون کوچه ای شد ازدحام رو به روی خانه بنشسته ، کریم سیل سائل ها اگر سویش روند کی شود از بینوا خسته ، کریم؟! بر درِ بیت الحسن دیدم که هست حاتم طائی تهیدستِ کریم فاش گویم بین اسماء خدا ذکر من گردیده پیوسته : "کریم" خاک پای آن کسی هستم که هست خاک پا و واله و مستِ کریم هفت پشت من تماماً بوده اند سینه چاک و عبد دربستِ کریم من که باشم که دم از حیدر زنم بر علی گردیده دلبسته ، کریم گر دل ما هست مجنون حسین این دل ما را گره بسته ، کریم آخرش آن یار می آید زراه بعد از آن دارد دو گلدسته کریممهدی علی قاسمی* دلم پر زده روی بام حسن *رها کردم از سینه ام آه را صدا کردم آن یار دلخواه را میان بساط دل خسته ام فقط دارم این آه کوتاه را به دادم برس ای امید دلم نشانم بده جاده و راه را من این راه ها را بلد نیستم هدایت کن این عبد گمراه را برای اجابت خدا داده است به من وعده نیمه ماه را خدا گفته در نیمه ماه من بیا تا درِ بارگاه حسن بیا در مدینه صفا را ببین در خانه مرتضی را ببین در آغوش پر مهر خیر النسا تجلی نور خدا را ببین در این کوچه عشق چشمی گشا غریبه ببین آشنا را ببین در این کوچه تقوا ملاک است و بس پس ادغام شاه و گدا را ببین به عشق نگاهی به روی حسن بیا و صف انبیا را ببین همه بر در مجتبی رو زدند بزرگان در این خانه زانو زدند به لبخند تو می دمد آفتاب بتاب از مدینه به عالم بتاب مدینه پر است از حسود و بخیل مبادا که برداری از رخ نقاب صدایت قرار دل فاطمه نگاهت صفای دل بوتراب دعا کن برایم عزیز علی دعا بر زمین خورده دارد ثواب دعا کن امام زمانم مرا برای سپاهش کند انتخاب برای ظهورش امام زمان به روی دعای تو کرده حساب تو را هر زمانی صدا کرده ام جواب مرا داده ای با شتاب به روز قیامت محبان تو ندارند با تو کمی اضطراب خدا گر سوالی از آنها کند خودت می دهی جای آنها جواب در آن روز چشم من و یاری ات فدای تو و آن هواداری ات دلم پر زده روی بام حسن به من خورده بویی ز جام حسن سلامی به او دادم و مانده ام به عشق جواب سلام حسن پیمبر علی فاطمه گفته اند به ما واجب است احترام حسن از آن دم که از مادرش شیر خورد پر از حلم گردیده کام حسن میان اسامی اهل کرم فقط می شناسیم نام حسن من و یک نگاه کریمانه ات پناهم بده گوشه خانه ات تو هستی امید گنهکارها تویی راه حل گرفتار ها تویی محرم رازهای علی علی با تو می گفت اسرارها تو هستی صفای سحرهای ما تویی طعم هنگام افطارها به جز خوبی از تو ندیدند هیچ تو را گر چه دادند آزارها به یاد غریبی تو روز و شب به خود گفته ام جمله ای بارها "اگر در غم مجتبی بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی" به هر جا که نامت علم می شود حسینیه ای محترم می شود کسی که نرفته است راه تو را دو پایش قیامت قلم می شود به راه خدا گر تویی دستگیر وصال خدا یک قدم می شود من از قبر تو  کرده ام این سوال مگر کعبه هم بی حرم می شود به ماها رسیده است احسان تو حسن جان محبت سرم می شود من از کودکی نه، که روز ازل ز دست کریم تو خوردم عسل علی داشت دائم هوای تو را نبی خوانده صد جا ثنای تو را به دست تو گلبوسه داده حسین و عباس بوسیده پای تو را اگر تو نبودی کنار علی کسی پر نمی کرد جای تو را خودت دعوتم کرده ای آمدم که امشب بگیرم عبای تو را ولی من کجا و نگاه کریم؟ لیاقت ندارم عطای تو را همین بس مرا ای شه خونجگر معطل نکردی مرا پشت درمجتبی شکریان* دامن فاطمه شد سبز به میلاد حسن * بحر رحمت را یکدانه گُهر پیدا شد نخل عصمت را پاکیزه ثمر پیدا شد مژده یاران که شب نیمه ی ماه رمضان قرص خورشید به هنگام سحر پیدا شد عاشقان قدر بدانید که پیش از شب قدر بیت قرآن را قرآن دگر پیدا شد امشب از اهل سموات ندائی بر خاست که در آغوش زمین قرص قمر پیدا شد دامن ماه خدا، چشم محمّد روشن علی و فاطمه را نور بصر پیدا شد دامن فاطمه شد سبز به میلاد حسن صلوات همه بر حُسن خداداد حَسن رمضان! قدر بدان ماه تمامت آمد رحمت واسعه در سفره ی عامت آمد "چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی" آن شب قدر که خورشید به بامت آمد مه رحمت، مه توبه، مه غفران، مه نور که زهرا اختر تابنده، سلامت آمد بانگ تکبیر برآور که خدا چهره گشود سرِ تسلیم فرود آر، امامت آمد روزه دار! ار ندهی دل به تولاّی حسن با خبر باش که این روزه حرامت آمد خوش ترین ذکر در این ماه، ثنای حسن ست مهر این روزه ی سی روزه ولای حسن ست رمضان! شهر خدای احد ذوالمننی رمضان! جان منی، عشق منی، قلب منی شهرها شهر نکویان و تو شهر اللّهی ماه ها جمله نجوم و تو مه انجمنی یازده ماه تمامند همه چشم به راه که تو از چهره ی خود پرده به یک سو فکنی هفته و روز و مه و سال همه می دانند که زمان چون بدنی هست و تو جان در بدنی نه فقط ماه خدائی که خدا می داند مه پیغمبر و زهرا و علیّ و حسنی امشب از نور، به تن پیرهنت بخشیدند قدمش باد مبارک حسنت بخشیدند این حسن کیست که سر تا قدم، او حسن است این چراغی است که در بزم دل انجمن است این کریم بن کریمی است که با دشمن و دوست همه جا کرم و لطف و عطایش سخن است این عزیزی است که پیغمبر اکرم فرمود پسر من، جگر من، ثمر قلب من است این امامی است که با صبر خداوندی خود چون علیّ ابن ابیطالب دشمن شکن است چه به خُلق و چه به خوی و چه به روی و چه به مو حسن است و حسن است و حسن است و حسن است چون زآغاز در او حسن خدا را دیدند از همان روز ولادت حسنش نامیدند رمز عزّ و شرف ماه صیام است حسن رهبر صلح و علمدار قیام است حسن چه به صلح و چه به جنگ و چه به صبر و چه سکوت در همه حال امام است امام است حسن آنچه خواهی زخداوند همه در کف اوست رحمت واسعه و فیض مدام است حسن گر چه در فرش بود تربت او کعبه ی دل به خدایی خدایی عرش مقام است حسن خلقتش سفره ی عام و همگان مهمانش میزبان بر سر این سفره ی عام است حسن به خدای که ودود است و غفور است و رحیم او کریم است کریم است کریم است کریم دوست در کفّه ی جودش دو جهان را دیده خصم در خلق خوشش باغ جنان را دیده هر گنه کار که رو سوی بقیعش برده در طواف حرمش خطّ امام را دیده چشم او بوده خدائی که به یک چشم زدن قلب آینده و اعماق زمان را دیده دست نگشوده گشوده گره عالم را روی ناکرده عیان سرّ نهان را دیده پدر و مادر و جد، هر که لبش بوسیده در شمیم نفسش خنده ی جان را دیده اهل عالم بنشینید به پای سخنش همه دم بوی محمّد شنوید از دهنش صلح او نیست کم از نهضت ثاراللّهی در نگاهش کف دستی است زمه تا ماهی اثر صلح و شکوفایی صبرش نگذاشت که بشر افتد در تیره گی و گمراهی به خداییّ خداوند تعالی یک آن نیست در عزم و ثبات قدمش کوتاهی حسن از صلح و حسین ابن علی با جنگش هر دو دادند به ما، درس عدالت خواهی او حسین است حسین ابن علی اوست بلی هر دو را داده خدا سلطنت و آگاهی شیعه از خون حسینیِ و پیام حسنی به سر دوش گرفته تبر بت شکنی یا حسن بر تو و بر صلح و قیام تو سلام به سکوت تو و بر صبر مدام تو سلام تو پیام آور صلحیّ و امامِ صبری به پیام آوری تو به پیام تو سلام هر کلامت شده مُشتی به دهان دشمن به دهان تو درود و به کلامِ تو سلام عادت تو کَرم و مَشی و مرامت احسان به عطا و کرم و مَشی و مرامِ تو سلام مام تو فاطمه، باب تو علی، جد احمد به تو و جدّ و به باب تو، به مام تو سلام "میثم" از مِهر شما مُهر قبولی دارد که زنخلش ثمر مدح شما می باردغلامرضا سازگار* با ذکر یا حسین و حسن خو گرفته ایم * شکر خدا به عشق شما مبتلا شدیم روز ازل کبوتر بام شما شدیم منت گذاشت بر سرمان از ازل خدا با خانواده های شما آشنا شدیم با فخر ، کس زنوکری اش دم نمی زند جز ما که نوکر حسن مجتبی شدیم بر دامن تو دست توسل زدیم ما بنگر که بعد از آن ز کجا تا کجا شدیم با ذکر یا حسین و حسن خو گرفته ایم ما با بقیع عاشق کرببلا شدیم ما مومن مدام شما خانواده ایم ما با شما شدیم اگر با خدا شدیم لا ریب فیه سیدنا روز مرگ ماست روزی خدا نکرده زتو گر جدا شدیم زهرا نظاره کرد بر آن صورت شگفت جشن تولد حسنش را علی گرفت ماه خدا ببین مه دیگر حلول کرد این ماهِ ، ماهمان دو برابر حلول کرد در آسمان خانهء زهرا و مرتضی ماه جمال سبط پیمبر حلول کرد نام پدر چقدر برازندهء علی است خورشید روی سینهء حیدر حلول کرد می ترسم اینکه ماه رخش را نظر زنند از بس که ماه روش منور حلول کرد در روزهای ماه خدا شک پدید شد بدر تمام یک شب عقب تر حلول کرد شد امر مشتبه مه شوال دیده شد وقتی که ماه زهرهء اطهر حلول کرد این خانواده نورٌعلی نور کلهم سیمایشان به شعر، مکرر حلول کرد خورشید آسمان زحضورش مرخص است زهرائی است از وجناتش مشخص است شب رفت و وقت آمدن آفتاب شد خورشید هم ز هرم وجودش مذاب شد مصداق داشت نام حسن با صفات او نام حسن برای حسن انتخاب شد تو حُسن یوسفی به تجلی که در دل بی تاب مادر و پدرت قند آب شد آقا به گرد پای تو حاتم کجا رسید سائل کجا زخانهء لطفت جواب شد از بس خدا هنر به جمالت به خرج داد یوسف به حیرت از پسر بوتراب شد هر گوشه ای ز عالم از عطر تو سهم برد این گونه بود قسمت قمصر گلاب شد در زیر سایهء تو همیشه دعایمان با محسن بحق حسن مستجاب شد در وصف تو که کار خداوند ، نه من است مفعول و فاعلات و فعل لال و الکن است مثل همیشه کن به دو چشم ترم کرم از حرمت دو دست تو شد محترم کرم این دستهای خالی خود را هزار بار آورده ام به محضر تو تا برم کرم دشمن کنار سفرهء تو سیر شد حسن با دست های لطف تو شد باورم کرم در کوچه موج می زند آقا گدا گدا در خانهء تو ریخته آقا کرم کرم هر واژه ای به جای خودش نیک می شود دنبال نام نیک شما لاجرم کرم شاید نداشتی حرم درخوری ولی تو داشتی به وسعت صدها حرم کرم تا بلکه حق مطلب دستت ادا شود در بیت بیت شعر تو می آورم کرم آقا کسی ندیده در عالم ز تو بدی حقا کریم مطلق آل محمدی تواز همه کریم تری و شفیع تر حاجت گرفتن از تو ز حاتم سریع تر گویند استطاعت حج مال اغنیاست اما گدای تو زهمه مستطیع تر همچون بقیع کیست که خاکی و بی ریاست شخصیت بقیعت از عالم منیع تر آن روز می رسد که حریمی بنا کنیم از این که هست درخور شان و بقیع تر کوری دشمنت به سر ماست نقشه ها از نقشهء تمام حرم ها بدیع تر کم کم مدینه را ز برای تو می خریم حتی ز آستان رضا هم وسیع تر ما گنبدی برای تو داریم در نظر از گنبد تمام امامان رفیع تر گرچه ضریح کرببلا طرح محشریست طرح بقیع فرشچیان چیز دیگریست قامت چو سرو و روت مه و موت شب ترین در محضر خدای ادب با ادب ترین محشر که خلق ، مضطر و حیران و بی کسند باشد محبتان به شما منتسب ترین ذکرت فریضه نیست ولی ای خدای جود سوگند می خورم که بود مستحب ترین با بوسه از لبان تو افطار کرد علی ای خنچه های لعل لب تو رطب ترین دشمن هم از عطای شما برد بهره ها نوع کرامت تو در عالم عجب ترین کی فاصله گرفت ز لبهای تو خدا مومن ترین خلقی وقرآن به لب ترین محشر به سوی جنت رضوان محب تو باشد جلوترین و عدویت عقب ترین آقا سلام بر تو دعای مجیر ماست ذکر مدام نام تو جوشن کبیر ماست ای وامدار حسن جمالت بهارها گیسوی و روت مبدا لیل و نهارها عالم به یک نگاه تو تسخیر می شود نذر نگاه توهمه ، دار وندارها آقا خوشا به حال محبان مخلصت محشر به دست توست همه اختیارها یاد حنین و بدر و احد زنده می کند بعد از علی به دست شما ذوالفقارها تنها نه کشته مردهء تو من یکی شدم دیوانهء تواند هزاران هزارها ما از جوار عشق تو پا پس نمی کشیم ما میثم توایم و به دنبال دارها هستی به گرد هستی تو هست در طواف دور سرت مدار تمام مدارها ای ذوالجلال سوی دلم یک نگاه کن قدری بقیع قسمت این روسیاه کنمهدی مقیمی* از سمت مدینه خبر آورد نسیمی * از سمت مدینه خبر آورد نسیمی تا مژده دهد آمده مولود عظیمی آن قدر فرشته به زمین آمده انگار در کل سماوات نمانده است مقیمی گل های بهشتی است به دستان ملایک در شهر از این واقعه پیچیده شمیمی از طایفه ی نور خودش نور علی نور با نور رسیده است کریمی به کریمی او آمده تا دل ببرد با دو سه لبخند در بین زمین باب کند لحن صمیمی او آمده دستی بکشد از سر لطفش تا پاک کند از سرمان گرد یتیمی چه خوب و چه بد پیش حسن فرق نداری در لقمه ای از سفره ی او نیز سهیمی شرمنده ی آقای کریمان که ندارد جز سنگ نشان و دو وجب خاک حریمیامیر سلیمانی* رمضان بهشت خدا شده ز گل جمال تو یا حسن *رمضان بهشت خدا شده ز گل جمال تو یا حسن مه نیمه اختر کوچک و مه نو هلال تو یا حسن یم علم و حکمت و معرفت نمی از کمال تو یا حسن دل دشمنان تو را برد نبوی خصال تو یا حسن صفحات و متن کتاب حق رخ و خطّ و خال تو یا حسن به خدا رسیده ز بندگی طیران بال تو یا حسن تو چراغ بزم وصال حق تو بهار خلد مخلّدی تو خدای حسن و ملاحتی تو یگانه عبد مؤیّدی تو به جسم، جان کتاب حق تو به روح، روح مجرّدی تو کمال کلّ کمال ها تو جمال خالق سرمدی تو علی تو فاطمه تو حسن تو حسین یا که محمّدی که عیان جلالت پنج تن بود از جلال تو یا حسن تو محیط عالم حکمتی تو مه سپهر امامتی تو زمامدار مشیّتی تو امام صببر و شهامتی تو مه سپهر ولایتی تو تمام جود و کرامتی تو خدای را رخ و جلوه ای تو رسول را قد و قامتی تو پناه خلق دو عالمی تو شفیع روز قیامتی نه عجب که عفو کند خدا، همه را به خال تو یا حسن نه عجب که فخر کند خدا، به مَلَک ز شوق عبادتت نه عجب که غنچه به صبحدم، شکفد به عرض ارادتت همه انبیا شده معترف به جلال و مجد و سیادتت زطلوع صبح خجسته تر، شب جانفزای ولادتت من و لطف وجود و عطای تو، که کَرَم بود همه عادتت به عطا و حلم و کرم کسی، نبود مثال تو یا حسن به تمام دین خدا قسم، که تمام دین خدا تویی به بهشت و ارض و سما قسم، که بهشت و ارض و سما تویی به مقام و سعی و صفا قسم، که مقام  و سعی و صفا تویی به قیام و صبر و روح و رضا قسم، که قیام و صبرو رضا تویی به دعا و روح دعا قسم که دعا و روح دعا تویی شده اقتدار ستمگران، همه پایمال تو یا حسن ولی خدا ثمر نبی، گهر علی دُرّ فاطمه نگهت مسیح و مسیح جان، نفست شفای دل همه دهن تو چشمۀ معرفت، سخن تو آیت محکمه همه را به عشق تو های و هوی، همه را به ذکر تو زمزمه به محبّت تو مرا بود، ز شرار نار چه واهمه که بهشت لطف خدا شده، دلم از خصال تو یا حسن تو سجود من تو رکوع من، تو سلام من تو نماز من تو مطاف من تو طواف من، تو عراق من تو حجاز من تو شرار سوز و گداز من، تو بهار گلبن راز من تو سرور من تو نوای من چه به سوز من چه به ساز من نبود قسم به ولایتت، به گل بهشت نیاز من اگرم به دست، جوانه ای رسد از نهال تو یا حسن هله ای تکلّم قدسیان، شب و روز نُقل روایتت صفحات مصحف جان پر از، سُوَر لطیف حکایتت به محبّتت به مودّتت، به کرامتت به عنایتت که بود نگاه توسّلم، به چراغ راه هدایتت به خدا قسم خجلم ز تو، که به ادّعای ولایتت به زبان محّب تو بوده ام، به عمل ملال تو یا حسن منم آنکه با همه زشتیم، سر خود به خاک تو سوده ام چو دو چشم خویش گشوده ام، به محبّت تو گشوده ام دل خلق را به فضائل و به مناقب تو ربوده ام به علی قسم به نبی قسم، به خدا محبّ تو بوده ام به ولای تو به ثنای تو، غزل و قصیده سروده ام ز تو گفته ام ز تو خوانده ام به زبان حال تو یا حسنغلامرضا سازگار * امشب دوباره قصد استغفـار کـردم *امشب دوباره قصد استغفـار کـردم یعنی  به کوچک بودنم اقـرار کردم میخواهم از حالا فقط مـال تـو باشم شرمنده ام آقا که بـد رفتـار کردم میدیدم اینکه خار چشمت هستم اما بیهوده بر این کـارها اصـرار کردم امشب به جـای گفتـن العفـو العفـو هفتاد دفعـه یاحسـن تکرار کردم هرشب کنار سفره در فکـر حسینـم امشب به یاد مجتبی افطـار کردم من نذر کردم که غلامت باشم آقا تا آخـر عمـرم بنـامت باشم آقا ای اولین فرزند زهرا یا حسن جـان ای دلبر و دلبنـد زهرا یا حسن جان تو آمدی زهرا و حیدر شـاد هستند ای معنی لبخنـد زهرا یا حسن جان مادر تو را هر لحظه در آغوش دارد یعنی شدی در بند زهرا یا حسن جان یارب به حق مجتبی همسایه ها را... نامت شده سوگند زهرا یا حسن جان تو آمدی تـا آبروی شهــر باشی دروازه ی رحمت به سوی شهر باشی مهر شمـا در سینـه از روز ازل بود با صلح جنگیـدن نبردی بی بدل بود ای مـرجع تقلیـد عظمـای مدینه رفتارتـان حی علی خیـر العمـل بود ای بهترین  شاگرد دست آموز حیدر دشمن اسیر ضرب شصتت در جمل بود با بانگ تکبیرت زمین میلـرزد آقا انگـار پـای دشمنت روی گسـل بـود خون تو در رگهای قاسم موج می زد چون مرگ شیرینتر برایش از عسل بود تـو روی نـام مـادرت حساس هستی استاد رزم حضرت حضرت عباس هستی من خوب میدانم که این آقا کریم است جای کبوتر بین صحنش یا کریم است اینجا کسـی با دست خالـی برنگشتـه آقا شبیـه مـادرش زهـرا کریم است هر کس به دریا رفت مروارید برداشت اینها به این معناست که دریا کریم است باران ببـارد خـوب و بـد فرقـی ندارد باران بـرای کـل آدمهـا کریـم است آقا بیا کــه پشت در سائل رسیده طوفان زده اتگار بر ساحـل رسیده آقا برایت یک حـرم بایـد بسازیـم یک پنجره فولاد هم بایـد بسازیـم پایین پایت میشـود یک باب قاسـم بالا سرت باب الکـرم بایـد بسازیـم یک باب صادق ، باب باقر ، باب سجاد یعنی سه صحن دیگرم باید بسازیـم بایـد فراخـوان داد بیـن شاعـرانت ترکیب بنـد محتشـم بایـد بسازیـم در بین اشعارم شبی آقا به من گفت صحنی بـرای مـادرم بایـد بسازیـم ای ناخـدای کشتـی اولاد زهرا کی میرود از خاطر تو یـاد زهرا هرگز نشد روزی به فکـر در نیفتی هر شب به یاد چـادر مادر نیفتـی اینجا ملائک بال خود را پهن کردند از روی سجاده شبی با سر نیفتـی هر روز میفتـی زمین در راه خانـه مـا آرزو داریـم تـا دیگـر نیفتـی مـا آرزو داریـم مثـل مـادر خـود آتش نگیری بیـن خاکستـر نیفتی این اشک ها یعنی که ما طاقت نداریم مـا هیچ جایی جز همین هیئت نداریماحمد ایرانی نسب* با نام حسن دوباره اعجاز کنید * با نام حسن دوباره اعجاز کنید یک پنجره رو به عرش حق باز کنید هنگام ولادتش به ذکر صلوات تا کــوی مدینــه باز پرواز کنیــدسید هاشم وفایی* مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است *مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است بیت در بیت دلم بی سر و سامان شده است عالم پیر دگر باره چه در بر دارد گوئیا شور جوانیست که در سر دارد لحظه آمدنش غصه نهان خواهد شد "عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد" وخدا خواست که یک برگ دگر رو بکند جهت قبله نما روی به آن سو بکند مژده آمدنش تا به پیمبر دادند همه ذرات جهان در تب و تاب افتادند نور خورشید ز دامان قمر می آید چقدر طفل به مادر به پدر می آید چهره اش ، ناز نگاهش به پیمبر رفته کرم و عاطفه اش نیز به مادر رفته این پسر کیست چنین جلوه محشر دارد از همین کودکی اش هیبت حیدر دارد ماه مهمانی حق نیز به مهمانی اوست امشب افطار علی بوسه به پیشانی اوست و در آن لحظه که این کودک شیرین آمد شک ندارم که خدا نیز به تحسین آمد تا در آئینه ی او حُسن خدا را دیدند نام او را ز سماوات حَسن نامیدند بر لبان علی و فاطمه لبخندآمد کوچه امشب به تماشای حسن بند آمد و خداوند روی سر در افلاک نوشت هست او سید و آقای جوانان بهشت دشمنش خوار و ذلیل است مریض است مریض پسر حیدر و زهراست عزیز است عزیز در شجاعت که شده فاتح پیکار جمل و شهادت شده در کام پسرهاش عسل مادرش نام مرا سائل این خانه نوشت روزی شعر مرا نیز کریمانه نوشت پدرش گفت بیاییم و گدایش باشیم کاش امشب همه مشمول دعایش باشیم دلخوش از مستحبی هستم و شد ورد لبم چون که واجب شده پاسخ بدهی مستحبم با لب روزه تو را می دهم ای یار سلام که کریمانه بگویی به من زار سلام سائل خانه ات از حد و عدد بیرون است آسمان نیز به درگاه شما مدیون است نظری کن که در این ماه مسلمان بشویم کاش بر سفره ی افطار تو مهمان بشویممهدی چراغ زاده* ای عشق ببین حال پریشانی ما را * ای عشق ببین حال پریشانی ما را ای شوق نشان آتش حیرانی ما را ای شور بیاور میِ توفانی ما را تا صبح ببین ناد علی خوانی ما را ما مرد شرابیم اگر هست بیارید ما را به در بیت علی مست بیارید دیدند همه قبله ی دنیا شدنش را ذوق علی و گرم تماشا شدنش را دیدند و ببینید مهیا شدنش را لبخند علی و شب بابا شدنش را تنها نه پدر عاشق خندیدن او بود تا صبح نبی منتظر دیدن او بود انگار شب قدر مقدر شده امشب انگار نبی باز پیمبر شده امشب برخیز زمین گوش زمان کر شده امشب برخیز و ببین فاطمه مادر شده امشب یک جلوه ز تصویر خداوند رسیده امشب پسر شیر خداوند رسیده بگذار که یعقوب گشاید نظرش را تا با تو فراموش نماید پسرش را هیچ است اگر عشق بریده است سرش را رو کرده خدا با تو تمام هنرش را لبخند بزن گردش این روز و شب از توست شیرینی افطار پیمبر رطب از توست یک چشم بگردان و زمین زیر و زبر کن یک ناز بفرما همه را خون به جگر کن بند آمده این راه از آن کوچه گذر کن ما خاک قدمهات به ما نیز نظر کن چشمان تو محراب سحرهای حسین اند قطعا پسران تو پسرهای حسین اند وای از جلوات جبروتی که تو داری از شدت نور ملکوتی که تو داری فریاد از آن اوج سکوتی که تو داری حق گرم تماشای قنوتی که تو داری پیش تو ذلیلم به ضریحی که نداری یک عمر دخیلم به ضریحی که نداری دور و برتان این همه بیمار اگر هست یا این همه در شهر بده کار اگر هست این قدر گدا بر در و دیوار اگر هست تقصیر که شد این همه سر بار اگر هست دیدند کرم روی کرم می دهی آقا ماندیم عجب بوی کرم می دهی آقا چشم تو سخن از غم و از سر به من گفت از شمع شدن شعله شدن آب شدن گفت با لطف تو چشمان من اینگونه سخن گفت یک چشم حسینی شد و یک چشم حسن گفت هرچند خدا خواست کرم داشته باشی انگار بنا نیست حرم داشته باشی سوزاند اگر غصه ی تو بال و پرم را سوزاند غم زینبیه هم جگرم را من نذر نمودم که کنم هدیه سرم را ای کاش بیارند از آنجا خبرم را سوگند در سینه غم خواهر تو هست هستیم سپر تا حرم خواهر تو هستحسن لطفی* مقصود عشق حس شعوری خدایی است *مقصود عشق حس شعوری خدایی است ابزار عشق عقل و دل کبریایی است عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست عشقی که  مرز نقطه  بی انتهایی است ننگ است پیش غیر اگر دست سائلی درپیش عشق رتبه شاهی گدایی است هفت آسمان غبار قدم های عاشق است آن عاشقی که سینه او مجتبایی است خوشبخت آن دلی که  اسیر حسن شود خوشبخت تر سری که به عشقش هوایی است گشتم به هرکجا که کنم وصف این کلام تفسیر عشق نام حسن گشت والسلام تو آمدی و آیه رحمت شروع شد سرسبز شد جهان و طراوت شروع شد بستیم سوی  چشم تو قدقامت صلات عاشق شدن به نیت قربت شروع شد برخواسنی تمام جهان  پای تو نشست با قامت تو روز قیامت شروع شد تا  همنشین سائل  بی بال و پر شدی بین گدا و شاه رفاقت شروع شد آقا هزارو یک شب عمر جهان گذشت از پیچ زلف تازه حکایت شروع شد تازه شروع قصه ما پر کشیدن است یک جرعه  از سبوی حسن سرکشیدن است افطار شد چه خوب خداوند سفره چید خرمای  سفره رمضان علی رسید کوتاه شد اگر چه , ولی عرض تهنیت هفت آسمان به قامت تو جامه ای برید هرکس که دید چشم تورا گفتش این بُود شیرین ترین رطب که زبان بشر چشید باز است دستهای تو از بس برای خلق هرگز کسی به پیش  تو  مشت تو را ندید حی علی الکریم وعلی العشق  سر دهم وقت نماز سائلی  عاشقان رسید درحلقه های زلف تو عالم اسیر شد هرکس اسیر عشق  حسن شد امیر شد بگذار تا که باغ شما را  چمن شوم یعنی که با غبار رهت هم وطن شوم یک عمر مزد نوکری ام را نخواستم بگذاربا لباس غلامی کفن شوم من غرق در توام اثری نیست از خودم یک لحظه هم مباد کمی خویشتن شوم شکر خدا کمال نعم شد نصیب من تا نوکر حسین  وگدای حسن شوم وقتی به سوی تربت تو می دهم سلام از غصه مزار تو غرق محن  شوم دستم به روی سینه  زدم  تا بقیع بال خواهم زیارتت بکنم با پر خیال آقا سلام برتو  و آن تربت غریب آقا سلام بر تو و آن قسمت غریب ای کاش شمع میشدم آقا که لحظه ای روشن شود ز شعله ام آن ظلمت غریب تنها به  پشت پنجره های بقیع  تو باگریه آه میکشم از حسرت غریب غربت زلحظه  لحظه عمر تو جاری است کوه از کمر شکسته از این قسمت غریب از لحظه ای که موی سرت را سپید کرد در کوچه مانده بودی آن غیرت غریبموسی علی مرادی* همه با ذکر غریب وطن افطار کنند * یاس ها با نفس یاسمن افطار کنند علی و فاطمه چون روح و تن افطار کنند حسن آمد که در خانۀ او شاه و گدا همه با ذکر غریب وطن افطار کنند خود ماهی و اگر روز به بیرون بروی تا ببینند تو را مرد و زن افطار کنند تازه از نور فراوان تو در مکه که هیچ روزه داران عراق و یمن افطار کنند گوش کردم که میایی خبرت مستم کرد چه کسی گفته فقط از دهن افطار کنند تا شما پشت در بیت یتیمان هستی اهل خانه همه با در زدن افطار کنند... مهدی رحیمی* وقت است که بر مقدم جانانه بمیرم *امشب که شب اوج مناجات دل ماست این مسجد و محراب خرابات دل ماست با یار شب وصل و ملاقات دل ماست بر مقدم دلدار مباهات دل ماست حیف است که دور از رخ جانانه بمیرم مگذار که پشت در میخانه بمیرم امشب که در میکده ی عشق تو باز است دست همه عشّاق بسوی تو دراز است یا رب سببی ساز شب ماه حجاز است با حضرت معشوق شب راز و نیاز است وقت است که بر مقدم جانانه بمیرم مگذار که پشت در میخانه بمیرم یکروزه شده دلبر ما عید بگیرید از معرفتش هدیه ی جاوید بگیرید از دست حسین باده ی توحید بگیرید وز مادر او برگه ی تائید بگیرید اینجاست که واجب شده رندانه بمیرم مگذار که پشت در میخانه بمیرم با ماه خدا زمزمه ی یار بگیریم از کام حسن تا سحر افطار بگیریم هنگام سحر می طلبد سجده ی خونین آن روز که ما روزه علی وار بگیریم مجنون شده و با دل دیوانه بمیرم مگذار که پشت در میخانه بمیرم ما طاقت یک جلوه ی دلدار نداریم حیف است که ما دیده ی دیدار نداریم ظرفیّت هم صحبتی یار نداریم با این همه با غیر حسن کار نداریم ای کاش که در عشق کریمانه بمیرم مگذار که پشت در میخانه بمیرم بد مستی ما را مکن ابراز نگارابا مستی مستان بنما باز مداراتقصیر لب لعل نگار است خدا راخجلت زده کن مثل همیشه تو گدا راموسی صفت از جلوه ی پیمانه بمیرممگذار که پشت در میخانه بمیرمای خوش سحری را که سر دار بمیرممنصورم و چون میثم تمّار بمیرمدر حال ثنا خوانی دلدار بمیرمسخت است که بیمار و گنهکار بمیرمهر چند که یک گوشه غریبانه بمیرممگذار که پشت در میخانه بمیرمآن بنده ی زشتم که خریدار ندارمبرده نفروشید که بازار ندارماز خدمت ارباب کرم عار ندارمدر کوله به جز توشه ای از خار ندارمخوب است که در کنج همین خانه بمیرممگذار که پشت در میخانه بمیرمبد تر ز من ای خالق بخشنده نداریهمچون من خود باخته شرمنده نداریمأموریت حضرت موساست بهانهدر خلقت خود بد تر از این بنده نداریبیمارم و در پای طبیبانه بمیرممگذار که پشت در میخانه بمیرمعمریست که جان در غم جانانه بسوزددل در غم یک دختر دردانه بسوزدآن شمع که در گوشه ی ویرانه بسوزداز غربت او غربت پروانه بسوزدبا دختر سلطان به عزا خانه بمیرممگذار که پشت در میخانه بمیرممحمود ژولیده* نا امیدی نرود دست تهی از در او *نا امیدی نرود دست تهی از در او ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست خانه هاتان  همه آباد کریم آمده است   بی‌نقاب آمده ای کوچه؛ به این رهگذران... ...حق بده  روی شما خیره شدن  هم دارد رو بگیر ای پسر با نمک حضرت عشق! پیچش موی شما خیره شدن هم دارد   هر زمان می رود از خانه برون فاطمه! دود کن اسپند که چشمش نزنند گوشزد کن به ملائک که پی رفع بلا  چار قل ختم بگیرند که چشمش نزنند   پشت در تا که خجالت نکشد سائل او قبل از اظهار نیازش کرمت را دیده است ندهد فرصت گفتار به محتاجِ فقیر گوش این طایفه آوای گدا نشنیدستصابر خراسانی* پیرو راه حسینیم و پریشان حسن *نوکر حلقه به گوشیم و اسیر حسنیم گره کور نداریم فقیر حسنیم نسل در نسل همه خاک مسیر حسنیم کشته و مرده فرزند صغیر حسنیم پیرو راه حسینیم و پریشان حسن همه گویند به ما بی سر و سامان حسن در دل مادرمان فاطمه جایی داریم منصب نوکری شاه وفایی داریم از عنایات حسن نان و نوایی داریم خودمانیم چه روزی و بهایی داریم روی هر شاپرکی را به خدا کم کردیم رمضان تا رمضان دور حسن می گردیم حال دادند به ما باز چه بی اندازه تازه شد ماه خدا حال و هوایش تازه رمضان از قدمش گشت پر از آوازه شده استان کرم صاحب یک دروازه بازهم خیره کننده شده این شادی دل آمده روز شریف حسن آبادی دل دست و دل بازترین مرد در این دنیا اوست اولین معجزه فاطمه و مولا اوست دل پر از شوق گدایی است اگر آقا اوست بانی تا ابد خیریه زهرا اوست همه فخر حسین است علمداری او الگوی حضرت عباس وفاداری او   ارث پیغمبریش دلبری و آقایی است مثل بابا دل او قیمتی و زهرایی است قمر فاطمه و یوسف هر لیلایی است عاشقش هر که نشد عاقبتش رسوایی است دلبران روی زمین هر چه بگردند زیاد تا حسن هست نباید به کسی دل را داد اوج آنجاست که کوبیده شده پرچم او باغ رضوان خدا گوشه ای از عالم او هرکسی مرد خدا هست شده آدم او هر دل بی سر و پایی نشود محرم او عاشق معرفتش فاطمه و شاه حنین دست بر دامن او زینب و عباس و حسین کیست مانند حسن مومن و تسلیم خدا در دلش مثل علی نیست به جز بیم خدا ثروتش مثل خدیجه شده تقدیم خدا کافی دشمن او سوره تحریم خدا1 صلح او کنده ز جا پرچم شیطانی را حیدری گشت ز غوغای سکوتش دنیا هیچ مردی به جهان مثل حسن تنها نیست دیده ای نیست که از بی کسی اش دریا نیست شب عید است ولی دور و برش غوغا نیست حال پیغمبر و زهرا و علی طوفانی ست علت غربتش این است که سرباز علی است پهلوان جمل و یار سرافراز علی است1- سوره تحریم علیه عایشه و حفصه نازل شد محمد حسین رحیمیان* روح كرم به سینه ی دنیا دمیده است *ما از ازل به جز تو هوایی نداشتیم چشم امید جانب جایی نداشتیم آواره می شدیم در این شهر بی پناه جایی اگر به زیر كسایی نداشتیم هر بار كه پرستوی دل، بال و پر گرفت جز یا كریم دست دعایی نداشتیم بس كه گدا رسیده به شوق رسیدنت جایی برای این كه بیایی نداشتیم مرد كریم نسل نسیم آمدی و ما جز این كلام زمزمه هایی نداشتیم روح كرم به سینه ی دنیا دمیده است ابن الكریم خانه ی زهرا رسیده است نام شماست زمزمه ی این نسیم ها شور بهاری نفس یا كریم ها از آتش فراز كرم خانه ی شماست معراج می روند تمام كلیم ها یك عمر پای سفره ی احسان نشسته ایم لطفت رسیده است به ما از قدیم ها از اشك موقع سحرت زنده می شوند نقش و نگارِ مُرده یِ رویِ گلیم ها با طعم نانِ گندم و خرما چشیده اند شیرینی كرامتتان را یتیم ها از كیسه های مملوِ نان قِصه خوانده است زخمی كه روی شانه یتان جای مانده است حیرت نگاه آینه ها را گرفته است اشكم ز چشم، راهِ تماشا گرفته است دستی كویر خشك دلم سال های سال بر دامن كرامت دریا گرفته است خرمای نخل های تو ما را بزرگ كرد این بنده پای سفره ی تو پا گرفته است این قدر بین شهر مجانین قدم نزن راه عبورِ كوچه ی لیلا گرفته است ای یوسف قبیله ی زهرا نگاه تو هوش از سر تبار زلیخا گرفته است یوسف به ناز، عشق تو را جار می زند عكس تو را به قامت دیوار می زند نام تو را خدا به سرا پای دین نوشت بر حلقه ی زمان و نگینِ زمین نوشت با خط خویش نام حسن با حسین را آقای مردمانِ بهشتِ برین نوشت وقتی كه آفرید جمال تو را حسن پائین پای نام خودش آفرین نوشت خالق كشید عكس تو لیلاترین و بعد ما را به پای عشق تو شیداترین نوشت وقتی رسید نوبت بال كبوتران بر بال های كوچكمان اینچنین نوشت: ما پیش از این كه لایق این پر زدن شدیم جلد نگاهِ بنده نواز حسن شدیم بنده نوازی ات همه جا دستگیر ماست لطفِ اجابت نفسِ یا مجیر ماست آقا به پای سفره ی افطار هر شبت مهمان تو یتیم و فقیر و اسیر ماست آبی رسان به ظرف سفالی سینه ام محتاج گریه های تو قلب كویر ماست كاسه به دست پشت در خانه ی شما امشب به انتظار دلِ سر به زیر ماست از نخل تو حلاوت افطار هر غروب خرمای پای سفره ی نان و پنیر ماست هر شب كه جا به خانه ی دلدار می كنی با دست پخت فاطمه افطار می كنی عمری گذشت معتكف آشیانه ات روزی گرفته از مدد آب و دانه ات وقفِ فقیرهای تمام مدینه شد یك جا سه مرتبه همه اموال خانه ات خیلی عجیب عطر گل یاس می دهی قربان حس عاطفه ی مادرانه ات لرزه به استواریِ كوهِ تنت نشست از آبشار جوشش اشك شبانه ات در كوچه ها شكستی و اما عصا شده در دست های مادر غمدیده شانه ات در كوچه ها غرور غریبانه ات شكست وقتی ترك به چهره ی آئینه ات نشستمحمدرضا شمس* نور خدا نخله ى سینا، حسن *نور خدا نخله ى سینا، حسن هوش ربا، از دل موسى حسن نغمه ى داوود از او پر ز شور راز شفا بخشى عیسى حسن داد سلامش، ز ادب چون خلیل كرد سلام آتش او را حسن نوگل و ریحانه‏ ى ختم رسل شاخه ى پر سایه ‏ى طوبى حسن یاسمن سرو قد سبز پوش سیم تن گلرخ زیبا حسن بنده‏ ى محبوب خدا مجتبى روشنى دیده‏ ى زهرا حسن در صفت جود یدالله را آیت كبرى، ید بیضا حسن شاه جوانان بهشت برین سبط نبى، فاطمه سیما، حسن كفه‏ ى شاهین ترازوى عشق هست حسین بن على با حسن هر دو به عرش عظمت گوشوار سرخ حسین آمد و خضرا حسن هر دو یكى، هر دو نكوتر ز خوب چون حسنین اند دو همتا حسن تا نشود این یك از آن، اشتباه یاء حسین است در این جا حسن گر نبود كوچكى سن و سال نام حسین است به معنى حسن فرق حسین است و حسن حرف یاء این حسن است، آن دگرى یا حسن من كه «حسان» این همه دارم گناه كیست پناهم دهد الا حسن حبیب الله چایچیان* امشب کمال حُسن خدا جلوه گر شده است *ماه صیام و ماه نیایش فرا رسید ماه نماز و روزه و ماه دعا رسید ماه نزول قرآن ماه خدا رسید بر اهل قبله رحمت بی انتها رسید در مصحف شریف، خدا داده این پیام کای مؤمنین! نوشته شده بر شما صیام برخیز تا که روی به سوی خدا کنیم با توبه اعتراف به جرم و خطا کنیم بهر نجات جامعه وآن گه دعا کنیم شاید که عقده های فرو بسته وا کنیم امشب که شام نیمه ماه مبارک است از حق نصیب اهل دعا را تبارک است امشب کمال حُسن خدا جلوه گر شده است کانون وحی، مهبط روح بشر شده است افزون به خاندان نبی یک پسر شده است زهرا شده است مادر و حیدر پدر شده است با صوت احسن احسن و بانگ حسن حسن ز اُم الحسن گرفته حسن را ابوالحسن نور خدا ز بیت پیمبر بر آمده بوی خدا ز گلشن حیدر بر آمده طوبی کنار چشمۀ کوثر بر آمده یعنی حسن به دامن مادر بر آمده بر این خجسته مادر و نوزادش آفرین زین طفل ناز و حُسن خدادادش آفرین   خورشید برج عصمت، بدر تمام زاد کفو امام و دخت پیمبر، امام زاد باب الکرم ز خانۀ باب الکِرام زاد روح صلات نیمۀ ماه صیام  زاد دست خدا چو پرده گرفت از جمال حُسن مشهور از جمال حَسن شد کمال حُسن طفلی که روی ماهش، مهرآفرین شده است طاها رخ است و مهمان بر یا و سین شده است رحمت عطا به رحمتُ لِلْعالمین شده است خیرالبنات صاحب خیر البنین شده است امشب علی و فاطمه لبخند می زنند پیوسته بوسه بر رخ فرزند می زنند این سبط مصطفی ست به دامان دخترش این زادۀ علی ست فرا دست همسرش این روح فاطمه است که بگرفته در برش این طفل مجتبی ست در آغوش مادرش این حاصل تلاقی دو بهر رحمت است دُرّ یَم ولایت و دریای عصمت است جان جهان و ماهیت جان حسن بود راز رحیم و معنی رحمان حسن بود ایمان محض و جوهر ایمان حسن بود قرآن اصل و حافظ قرآن حسن بود قول پیمبر است گواه امامتش اسلام چشم دوخته بر استقامتش لطفی که آن امام علیه السلام کرد از بعد خویش حفظ وجود امام کرد در بدترین شرایط عصر اهتمام کرد با بهترین وظیفه در این ره قیام کرد از صلح خویش نهضت تف را اراده کرد او نقشه طرح کرد و حسینش پیاده کرد ای مظهر جمال و جلال خدا حسن! کز حق جدایی و نئی از حق جدا حسن! روح نبی توئی لک روحی فدا حسن! بعد از علی به کشتی دین ناخدا حسن! مستان عشق باده ز نام تو می زنند در شهر حُسن سکه به نام تو می زنند سید رضا موید* حسن آمد خدا مشعوف گردید * من و ماهی که سر تا سر خدایی ست من و ماهی که پایان جدایی ست من و مهمانی قرآن و عترت که ثِقلیْن نبی در حق نمایی ست نمی دانم چه کس کرده دعایم که هر چه دارم از فیض دعایی ست کنم تا این که جبران گذشته وجودم طالب فیض و عطایی ست توکل بر خدا کردم که گفتند بیا امشب که عید مجتبایی ست خدا باب کرم را باز کرده گنه بخشی ز نو آغاز کرده خدا تفسیر کوثر کرد امشب عجب لطفی مقدر کرد امشب به زهرا نام مادر را عطا کرد گلی تقدیم حیدر کرد امشب برای شرح اسم (یا کریمش) به دنیا لطف دیگر کرد امشب حسن را سفره دار خانۀ خود خدا تا روز محشر کرد امشب حسن آمد خدا مشعوف گردید به احسان و کرم موصوف گردید حسن را باید از قرآن شناسیم به بطن و کهف و الرحمن شناسیم حسن را باید از کوثر، نباء، نور ز بسم الله تا پایان شناسیم حسن که سوره ی المومنون است که دارد دست پر احسان شناسیم حسن که در جمل حیدرترین است چو رعد و برق بر عدوان شناسیم حسن را  زینب کبری شناسد نبی و حیدر و زهرا شناسد نبی گوید لب خندان حسن جان! زند بوسه بگوید جان حسن جان! به لبخندی ملیح و مادرانه بگوید بانوی قرآن حسن جان! علی ما بین شکر حق تعالی بگوید با دل شادان حسن جان! ملایک همره جبریل گفتند به قربان تو انس و جان حسن جان! شده تسبیح و ذکر ما سوی الله چه در ظاهر چه در پنهان حسن جان! حسن جان ای حسن جان روزی ماست که بِین ذکرها این ذکر احلاست حسن بُشرای باغ مصطفی بود که از ما قبل خلقت مجتبی بود )و ما ادرک ما لیلة( شنیدی؟ حسن قدر شب قدر خدا بود سحر با مادرش می رفت سجده همیشه محرم خیر النسا بود کنار مادر خود در مناجات به هنگام قیامش روی پا بود ورم می کرد پای امّ زینب حسن هم ناظر آن صحنه ها بود حسن که کو نگار دلبری بود قسم بر روی ماهش مادری بود حسن میخانه در میخانه دارد دو صد مست به کف پیمانه دارد همان که هر کسی که شد حسینی ز لطف او دل دیوانه دارد خودش فرمود: زوار حسینم بداند پهلوی من خانه دارد کریمی که هنوز اندر مدینه عطا بر هر گدا مردانه دارد به شهر مادرش که بی مزار است حرم دارد؟ نه یک ویرانه دارد الهی مرقدش را ما بسازیم که تا محشر بر این خدمت بنازیم جواد حیدری * با نام ابوالفضل تو را می خوانیم *آیا به گدای شهر جا خواهی داد؟ با دست خودت به ما غذا خواهی داد بدتر ز جذامیان مریضی داریم آیا تو به درد ما دوا خواهی داد هر بار كه در خانه ی تو رو آریم تو بیشتر از نیاز ما خواهی داد لطف پسرت قاسم و الطاف شماست با اوست هر آنچه كه عطا خواهی داد گویند حساب سینه زن ها با توست در حشر چه بر اهل ولا خواهی داد با نام ابوالفضل تو را می خوانیم با نام ابوالفضل چه ها خواهی داد گویند نگفته ای كه در كوچه چه شد آیا خبر از كوچه به ما خواهی داد؟! جواد حیدری * در وصف ذات، صحبت ما احتیاج نیست *در وصف ذات، صحبت ما احتیاج نیست  زیرا که در صفات خدا «احتیاج» نیست باید به بال رفت و درآورد گیوه را     در بارگاه قرب تو پا احتیاج نیست تو بی ‌وسیله هم بلدی معجزه کنی    دست تو را به لطف عصا احتیاج نیست بوی طعام سفره، خودش می‌کشد مرا   تا خانه‌ی تو راهنما احتیاج نیست خواهش نکرده اهل کرم لطف می‌کنند این جا به التماس گدا احتیاج نیست اصلاً پی معالجه ی این جگر مباش "بیمار عشق را به دوا احتیاج نیست" محشر برای رو شدن اعتبار توست   کی گفته است روز جزا احتیاج نیست؟ تو با سکوت کردن خود، جنگ می‌کنی  تیغ تو را به کرب و بلا احتیاج نیست ***وقتی نداشت  مادر تو سنگ قبر هم دیگر تو را به صحن و سرا احتیاج نیست علی اکبر لطیفیان* ای زمزمه صبح و نسیم ادرکنی *امشب که فرشتگان سخن می گویند گویا سخن از زبان من می گویند ذکر لبشان شنیدنی تر شده است در ارض و سما حسن حسن می گویند * خاک قدمش شمیم جنت دارد در هر نفسش عطر اجابت دارد اعجاز محمدی ست در چشمانش