حجت الاسلام عبدالملکی: بررسی زندگانی "امام حسن(ع)"

کد خبر: 55480
از امام مجتبی علیه السلام با نام امام ممتحن در روایات شیعه نام می برند. ممتحن یعنی امتحان و سختی کشیدن. اگر وجود نازنین ارباب دو عالم سیدالشهدا علیه السلام امروز این طور جایگاهی در اذهان عوالم دارند دلیلش زحمات وجود نازنین امام حسن مجتبی علیه السلام است. برادری که تمام سختی ها را قبول کرد که برادر دیگرش در عالم گل کند.

وارث: مراسم جشن ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام با سخنرانی حجت الاسلام عبدالملکی و مداحی مداحان حاج علی اکبری، حاج رضا بذری، کربلایی مصطفی عباسی، کربلایی کاظم اکبری، کربلایی مجید رضانژاد، کربلایی روح الله رحیمیان در هیئت کریم اهل بیت علیهم السلام امیرکلا بابل برگزار شد.

در ادامه ی خبر متن سخنان حجت الاسلام عبدالملکی را می خوانید:

حجت الاسلام عبدالملکی:

 شب میلاد با سعادت امام مجتبی علیه السلام است. از امام مجتبی علیه السلام با نام امام ممتحن در روایات شیعه نام می برند. ممتحن یعنی امتحان و سختی کشیدن. اگر وجود نازنین ارباب دو عالم سیدالشهدا علیه السلام امروز این طور جایگاهی در اذهان عوالم دارند دلیلش زحمات وجود نازنین امام حسن مجتبی علیه السلام است. برادری که تمام سختی ها را قبول کرد که برادر دیگرش در عالم گل کند. امام حسین علیه السلام در عالم یک جایگاه بسیار خاص و ویژه ای دارد. فراموش نکنید که همین آقا ده سال امامش امام مجتبی علیه السلام بوده است. متاسفانه در تاریخ از ابتدا چه در زمان حیات امام مجتبی علیه السلام چه بعد از شهادتشان مظلومیت هایی این امام بزرگوار داشتند و شیعیان با عدم اطلاعاتشان در مقابل کسانی که در مورد ایشان بی احترامی می کنند نمی ایستند.

چند آیه از قرآن در مورد جایگاه وجود نازنین امام حسن علیه السلام را برایتان می گویم که جزء مشترکات میان ما و اهل سنت است. از بزرگان سوال کردند که بالاترین فضیلت علی بن ابیطالب علیه السلام در قرآن چیست؟ آیه مباهله. وقتی مسیحی های نجران پیامبر صلی الله علیه و آله را به مباهله دعوت کردند یعنی ما رو به روی هم می نشینیم و یکدیگر را لعن می کنیم تا هر کسی که حق است معلوم شود و گروه دیگر باطل بودنش معلوم شود. مسیحی ها گفتند اگر فردا این آقا با خدم و حشم و هزار نفر آمد یعنی هیچ چیزی در چنته اش نیست اما اگر با عزیزترین های خودش آمد یعنی راست می گوید.

فردای آن روز گفتند: خودتان و زن و بچه تان را بردارید و بیایید. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به عنوان انفسنا، علی بن ابیطالب علیه السلام را بردند و به عنوان ابنائنا پسران دخترشان را بردند.

حدیث است که پیامبر صلی الله علیه و آله دست حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها و امام و حسن و امام حسین علیه السلام را گرفتند و فرمودند: اهل بیت من همین چهار نفر هستند. مُحرم که می شود یک سیلی می آید و همه را تمیز می کند. پاک پاک که شدی بعد اجازه می دهند در 28 صفر برای امام حسن علیه السلام گریه کنی. امام حسینی که گفتند اگر به اندازه یک قطره اشک بریزی تمام گناهانت را می بخشد. 58 شب که برای امام حسین علیه السلام گریه کردی به تو اجازه می دهند برای امام حسن علیه السلام گریه کنی.

در مورد پاکی وجود نازنین امام حسن علیه السلام در قرآن آیه «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»1 می باشد. در روایات اهل سنت روایات زیادی در مورد فضیلت های امام حسن علیه السلام وجود دارد. دشمنان اهل بیت علیهم السلام چند مورد را دارند در مورد ایشان بیان می کنند که یکی این است که ایشان شهید نشدند و در سن طبیعی از دنیا رفتند. برای اینکه چهره مبارک ایشان را مخدوش کنند می گویند ایشان خیلی ازدواج کرده اند. در روایاتشان که نگاه کنید می بینید بعضی هایشان نوشته اند 150 زن داشته اند! تا 300 هم نوشته اند. اگر 300 زن داشته باشند چند بچه دارند؟ اگر تمام اسناد را بررسی کنید می بینید که ایشان تنها 3 فرزند دارند. کل روایاتشان را بیرون بریزید 25 فرزند نوشته اند که این هم یک دروغ تاریخی است.

یعنی الان به شدت دارند روی این قضیه کار می کنند که ایشان شهید نشده اند و کسی سم به ایشان نداده است. خودشان نوشته اند که معاویه لعنت الله علیه به همسر ایشان نامه نوشته است و قول داده است که اگر ایشان را مسموم کند او را برای پسرش خواستگاری می کند و با هم ازدواج می کنند. وقتی جعده این اتفاق را رقم زد او را هم مسموم می کنند و می کشند. یعنی به او هم وفا نکردند.

چند مورد از رفتارهای اجتماعی امام مجتبی علیه السلام را مرور می کنیم تا ببینیم چقدر شبیه ایشان هستیم. این اتفاق دارد بین ما زیاد می شود که پشت دوستان اهل بیت علیهم السلام سخن می گوییم. فرمودند ما از حق خودمان می گذریم ولی آن کسی که پشت دوستان ما سخن می گوید و دل آنها را می شکنند را نمی بخشیم و تا ابد باید در جهنم بماند.

فرمودند: اگر 50 نفر آمدند و گفتند فلانی کاری را انجام داده است ولی خودش انکار کرد تو وظیفه داری حرف او را باور کنی. فرق بین دیده و شنیده مهم است. فرمودند به دیده خودت هم اعتنا نکن. نگذارید رویتان به روی هم باز شود. اهل بیت علیهم السلام دستگیر بودند.

امام حسن علیه السلام یک بره خیلی نازی در خانه داشتند و امام او را دوست داشتند. یک روز دیدند که پایش لنگ میزند پرسیدند چرا پایش این طور شده است؟ یکی از غلام ها گفت: پایش شکسته است. من پایش را شکستم. آقا فرمودند: چرا این کار را کردی؟ گفت: چون خیلی او را دوست داشتید می خواستم شما را عصبانی کنم. اقا فرمود: من ناراحت نمی شوم و در عوض تو را در راه خدا آزاد می کنم تا بروی. او همان طور نگاه کرد.

قدرت چیست؟ من بتوانم کاری را انجام بدهم و ندهم. این یعنی مردانگی. همه داستان جوانمرد قصاب را می دانید. در زمان حکومت امیرالمومنین علیه السلام در ایران زندگی می کرد. به کوفه رفت تا آقا را بشناسد. وقتی رسید امیرالمومنین علیه السلام برای کاری به خارج از شهر رفته بودند. او هم که غریب بود نمی دانست چه کار کند. از او پرسیدند: چه کاری بلد هستی؟ گفت: من در شهر خودم قصابی می کنم. گفتند: پس به بازار برو و در آنجا کار کن.

یک خانمی به کنیزش پول داد و گفت: برو و گوشت خوب بگیر. اگر خوب نبود پسش بده. به مغازه ای که این جوان مشغول به کار شد آمد. گفت: گوشت خوبی می خواهم. به او گوشتی داد و به خانه برد ولی آن خانم بد اخلاق گفت به دردم نمی خورد ببر و پس بده. دوباره گوشت را برگرداند و گفت: این را قبول نکرد می شود عوضش کنید. آن پسر ایرانی آن را کنار گذاشت و گوشت خوب دیگری داد.

وقتی به خانه برد آن خانم لج کرده بود و دوباره گفت: این به درد من نمی خورد. وقتی دوباره به مغازه آمد آن پسر گفت: نمی توانم دیگر عوض کنم. گوشت به این خوبی چه ایرادی دارد؟ گفت: به خانه راهم نمی دهند اگر آن را عوض نکنم. کنیز یک گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد. امیرالمومنین علیه السلام هم به شهر بازگشته بودند و از آنجا رد می شدند. وقتی رد می شدند از او پرسیدند چرا گریه می کنی؟ داستان را برای ایشان گفت و ایشان فرمودند: برویم شاید مرا شناخت و گوشت را عوض کرد. امام به در مغازه رفتند و گفتند: می شود این گوشت را برایش عوض کنی؟ او هم نگاهی کرد و فکر کرد او رفته و بزرگترش را آورده است. گفت: دو بار برایش عوض کردم دیگر نمی توانم. آقا فرمودند: حالا بخاطر من. او عصبانی شد و زد تخت سینه آقا. آقا به آن کنیز گفت: برویم من با خانمت صحبت می کنم. به در خانه این خانم رفتند و زن در را باز کرد و دید علی بن ابیطالب علیه السلام هستند. گفت: چه شده است آقا؟ آقا فرمودند: این گوشت را می شود بخاطر من از او قبول کنی؟ آن زن گفت: او را به برکت قدوم شما آزاد کردم. کاسب ها به آن جوان گفتند: فهمیدی به سینه چه کسی زدی؟ او علی بن ابیطالب علیه السلام خلیفه مسلمین بود. آن جوان هم ساطور را برداشت و همان دستی که به سینه امیرالمومنین علیه السلام زده بود را قطع کرد.

پرسان پرسان به در خانه امیرالمومنین علیه السلام رفت و به ایشان عرض کرد من شما را نمی شناختم. من این همه راه آمدم تا شما را ببینم. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: تو که مرا نمی شناختی. پرسیدند: در دستت چیست؟ گفت: من دستی که روی شما بلند شود را نمی خواهم. حضرت دست او را روی دستش گذاشتند و از آب دهانشان به آن زدند در روایت است که سرخی آن قطع شدگی هم باقی نماند.

امام حسن علیه السلام یک کنیز داشتند و یک گل بیابانی برای امام چید و به امام داد و گفت: این را برای شما چیدم. امام گفتند: برای من چیده ای؟ من هم تو را آزاد می کنم. آن کنیز گفت: من فقط یک گل به شما دادم. حضرت فرمودند: من بهانه ای می خواستم تا تو را آزاد کنم.

/1102101304

 حجت الاسلام عبدالملکی:

پی نوشت:

1.    

آیه ۳۳ از سوره احزاب/ آیه تطهیر