---هوا هوای زیارت، هواخراسانیست---
وارث: دریافت فایل دلم کمی هوای لطیف میخواهد، فقط کمی ... کمی عطر زعفران ،کمی رزق حضرتی ، چند رج تسبیح شاه مقصود و چند دانه فیروزه شیخ شوشتری ... دلم ... حرم میخواهد فقط کمی ... یک کُنج میخواهد از نوع ایوان مقصوره برای گفتگوهای خصوصی ... راستش ، دلم عشق میخواهد ... اصلاً دلم یک امام میخواهد ... همه را انکار میکنم ، دلم تو را میخواهد ... امام من ... دستان ِ تهی ام را دخیل پنجره فولادتان میبندم، اگر طپش دلت تند شد و هوایی حرم شدی حاجتت را بگویی یا نگویی مهم نیست؛ سلام که بدهی، حس می کنی آنجا وطن توستفرقی نمیکند دوری یا نزدیک ، دستت را بگذار روی سینه ات و با تمام وجود زمزمه کن : چرا 23 ذی القعده روز زیارت مخصوص نامیده شد؟اعمال روز 23 ذی القعده؛ روز زیارت مخصوص علی بن موسی الرضا (ع)10توصیه حضرت آیت الله بهجت برای زیارت امام رضا عليه السلامآثار و برکات زیارت امام رضا(ع) در روایاتزیارت امام رضا(ع) از دیدگاه اهل سنتسیره علما در زیارت امام رضا (ع) سیری در حرم مطهر خورشید هشتمتاریخچه حرم مطهر امام رضا (ع)آداب تشرف به حرمصلوات خاصه امام رضا (ع)زیارت اول امام رضا (ع) و دعای بعد از زیارتزیارت دوم امام رضا (ع)زیارت وداع امام رضا (ع)همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانمقبولم کن ... من آداب زیارت را نمیدانم !نمیدانم چرا این قدر با من مهربانی تونمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانمنگاهم روبروی تو بلاتکلیف میماندکه از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانمتماشا میشوی آیه به آیه در قنوت منتویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانماگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم: که من یک شاعر درباریام ؛ مداح سلطانم... سید حمید رضا برقعی برای مطالعه بیشتر کلیک کنید. باد گرم، باد گرمي كه آن سوي رملها ميوزيد به صورتش سيلي ميزد. عطش به جانش افتاده بود و برلبهاي خشكيده و دلمه بستهاش نشسته بود. آب طلب كرد، فرياد زد و آب خواست. اما هيچكس صدايشرا نشنيد، نگاهش را به هر سو چرخاند، جز رمل و بيابان و آفتاب داغ چيزي به نگاهش نيامد، نااميدانه سربر زمين كوباند و در حاليكه زير لب «رضا، رضا» ميگفت، پيشاني بر رملها كوبيد.ناگهان از گودي اثر برخورد پيشانياش بر رملها چشمهاي هويدا شد و آبي زلال جوشيدن گرفت.خنديد، فرياد زد و شادي كنان آب به صورت و لبهايش زد. خنكاي رطوبت آب به وجدش آورد. مشتشرا پر از آب كرد و به دهان برد، نوشيد، عطشش تا حدي فروكش كرد. خواست مشتي ديگر از آب پر كندكه سايهاي در آب ديد. مردي بلند بالا و سبزپوش، گويي قد كشيده بود تا آسمان و صورتش چه نوراني ومتبسم بود گويي آسماني پر از ستاره به رويش ميخنديد. مرد نوراني خم شد و از آسمان تا زمين فرودآمد، زير بازوان او را گرفت و از جا بلند كرد.ـ برخيز.برخاست، مرد نوراني به سويي اشاره كرد و گفت:ـ برو، حالا كه سيراب شدي، برو، همسرت منتظر توست.خودش را به پاهاي مرد انداخت و قدمهايش را بوسيد.ـ گفتيد بيا، من هم اجابت كردم آقا.ـ خوب كردي، خوش آمدي.ـ شفا ميخواهم آقا، من كارگرم، عائله دارم، نياز اونا به دست پينه بسته منه، اگر نتونم...ـ تو ميتوني.ـ ميتونم؟ـ بله، ما گفتيم بيا تا شفايت بدهيم، و حالا هم شفايت داديم.ـ يعني چه...؟ـ برخيز، برخيز و برو، همسر و فرزندانت منتظرند.نگاهش را گشود، مرداني بالاي سرش ايستاده بودند، كسي صورت او را ميبوسيد و با گريه و التماساز او ميخواست بهوش بيايد. او را شناخت، فرزندش بود.ـ علي تويي؟ اينجا چه ميكني؟علي با حيرت و ناباوري به پدر خيره شد، نگاه او را روشن ديد، فرياد زد و پدر را به آغوش كشيد.ـ تو ميبيني! تو ميبيني پدر؟پدر، فرزند را به سينه فشرد و گفت: آري پسرم، ميبينم. با نگاهي كه از امام عاريه گرفتهام.از حرم كه بيرون آمدند، دانههاي سپيد برف در برابر نور چراغهاي روشن خيابان ميرقصيد و فرود ميآمد،مرد با ولع بارش برف را به تماشا نشست از اين همه زيبايي طبيعت سير نميشد. ماجرای عنایت امام رضا به یک نجارمعجـزه ای همزمـان از امام رضـا و حضرت معصـومه سلام الله علیهماامام رضا مادر سرطانی ام را شفا دادداستان مـرگ یک کودک و زنـده شدن دوبـاره پس از چند ساعت توسط امـام رضـا(ع)