این دل شده هیئت اباعبدالله/ زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

کد خبر: 60642
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت، تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

وارث:

این دل شده هیئت اباعبدالله/


ای برادر بگو چکارکنم

ناله از بی کسی خود نزنی

می شود تاکه زنده ام اینقدر

حرف دل واپسی نزنی

..

من نمردم که ایستاده ای و

مثل ابر بهاری می باری

همه رفتند با اجازه ی تو

تو نگفتی که خواهری داری

..

بعد پنجاه سال خواهر تو

آمده حرف آبرو بزند

به امید اجازه دادن تو

آمده زینبت که رو بزند

..

بچه ها بین خیمه منتظرند

و به دست خودم کفن شده اند

خون شیر است در رگ آن ها

هر دوتا هدیه های من شده اند

..

نا امیدم نکن برادر جان

چادر مادرم که یادت هست

قسمش را که رد نخواهی کرد

آتش و معجرم که یادت هست

..

مادرم پشت در که یادت هست

هیزم و کوچه ها که یادت هست

به روی چادرش برادر جان

وای من رد پا که یادت هست

..

پس قسم می دهم اجازه بده

بچه هایم به پات سر بدهند

بچه هایم کمند می شد کاش

خواهرانت برات سر بدهند

..

گفته ام با نبردشان من را

پیش چشم تو روسپید کنند

مثل لیلا و نجمه زینب را

بروند مادر شهید کنند

...

دوست دارم که پای غربت تو

زیر شمشیردست وپا بزنند

مویشان را کسی به پنجه گرفت

جای مادر تو را صدا بزنند

...

ای برادر نگاه خواهم کرد

که خدایی شیره خواره شوند

با سر داس و نیزه وشمشیر

لحظه ای که پاره پاره شوند

...

این همه نیزه آمده اما

بدترین نیزه نیزه کوفه است

دلم از کوفه زخم ها دارد

کوفه عهد و وفاش معروف است

مسعود اصلانی

این دل شده هیئت اباعبدالله/

مادر نشسته، سیر تماشای شان کند 
هنگام رفتن است، مهیّای شان کند 
عون است یا محمّد؟ فرقی نمی‌کند 
در اشک‌های بدرقه، پیدایشان کند 
این سهم زینب است، دو توفان، دو گردباد 
لب‌تشنه‌اند، راهی دریای شان کند 
او یک زن است و عاطفه دارد، عجیب نیست 
سیراب بوسه، قامت رعنای شان کند 
آن‌ها پُر از حرارت "لبیّک" گفتنند 
باید سفر به خلوت شیدای شان کند 
آرام، سرمه می‌کشد و شانه می‌زند 
تا در کمند عشق، فریبای شان کند 
بر شانه می‌زند که برو، سهم کوچکی ست 
باید نثار غربت مولای شان کند
پروانه نجاتی
این دل شده هیئت اباعبدالله/

جانبازی یادشان ندهی گریه میکنم

اذن جهادشان ندهی گریه میکنم

اصلا بیا و مصلحت اندیشی هم نکن

آشفته ام بیا و پریشان ترم نکن

اینها برای یاری تو قد کشیده اند

خود را برای کرببلا پروریده اند

سنگ تو را مدام به سینه زدند حسین

اینها برای روز دهم امدند حسین

قول میدهم که اَخم به ابرو نیاورم

قول میدهم که دست به زانو نیاورم

قول میدهم که ناله کنم از درون حسین

قول میدهم زخیمه نیایم برون حسین

دست محبتت ز سر این دو بر ندار

دق میکنم حسین بخدا سربه سر نذار

تا من هنوز دست به مویم نبرده ام

تا من هنوز از سر غصه نمرده ام

مانند قاسمت هم عسل نوش شان نما

لطفی نما حسین و کفن پوشش شان نما

لطفی کن و اجازه بده ای برادرم

لطفی کن و اجازه بده جان مادرم

بگذار تا فدایی راه شما شوند

بگذار تا شهید سر از تن جدا شوند

بگذار تا فدایی راه ولی شوند

بگذار قطعه قطعه شبیه علی شوند

بگذار تا که دایی خودرا صدا زنند

بگذار روی دست شما دست و پا زنند

ای دلخوشی من پسرانم فدای تو

هستی زینبی سر و جانم فدای تو


علی رضا خاکساری

این دل شده هیئت اباعبدالله/

دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند

دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند

مقام زینب کبری ببین که این دو پسر

فقط به خاطر مادر امامزاده شدند

تمام آبروی باغبان همین دو گلند

که در حفاظت از باغ استفاده شدند

به دست دایی اگر چه سوار اسب شدند

به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند

کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب

دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند

پیام غربت زینب شدند آن روزی

که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند

اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد

به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند

حلال زاده به دائیش می رود آخر

غریب وار اسیر حرام زاده شدند

سعید پاشازاده 

این دل شده هیئت اباعبدالله/

لشکر کوفه به میدان دو برادر می دید

کربلا بار دگر عرصه ی محشر می دید

وقت تکبیر شد و گفت که ما شاالله

پسر فاطمه رزم دو دلاور می دید

بین میدان بلا رزم نمایان کردند

رزمشان کاش که می شد خود مادر می دید

عاقبت هر دو نفر را به دم تیغ زدند

بدنی داشت به خود زخم مکرر می دید

بی هوا نیزه تنی را به زمین دوخت و رفت

حنجری داشت به خود تیغه ی خنجر می دید

کاکل هر دو به دستان حرامی ها بود

دو بدن داشت به خود زخم برابر می دید

چشم ارباب پس از اکبر و قاسم به زمین

بار دیگر دو بدن پاره و بی سر می دید

خونجگر بین حرم مادرشان بی تاب است

شد دلش قرص که هم پای غم ارباب است

مسعود اصلانی

این دل شده هیئت اباعبدالله/

روز اول چه خوب يادم هست
سهم من بي تو بيقراري بود
عيد من ديدن نگاه تو
دوري‌ات اوج سوگواري بود

بي تو جنت براي من دوزخ
روز روشن براي من شب بود
تا هميشه کنار تو بودن
همه‌ي آرزوي زينب بود

لحظه لحظه دلم گره مي‌خورد
به ضريح مجعّد مويت
دل من را به باد مي دادي
مي گشودي گره ز گيسويت

ولي اين روزها چه دلگير است
چقدر اين زمانه بد تا کرد
آنقدر بي کسي و غربت داشت
تا که ما را به کربلا آورد

کربلا کربلا پريشاني
غربت از چشم هات مي بارد
ندبه ندبه فراق و دلتنگي
از غروب نگات مي بارد

دست من خالي است اما باز
دو فدايي برايت آوردم
از منا تا منا دو حاجيِّ
کربلايي برايت آوردم

رد مکن هديه هاي خواهر را
گرچه ناقابلند، ناچيزند
سپر کوچکي مقابل تو
در هجوم کبود پائيزند

با ولاي تو پروريدمشان
درس آموز مکتبت هستند
عاشق جانفشاني اند آقا
پيشکش هاي زينبت هستند

هر دو با شور حيدري امروز
از تو إذن قتال مي خواهند
خون جعفر ميان رگ هاشان
اين دو عاشق، دو بال مي خواهند

گره از ابروان خورشيد و
گره از کار ماه وا مي شد
چشم هاي حسين راضي شد
نذر زينب دگر ادا مي شد

بين خيمه نشسته بود اما
در دلش اضطراب و ولوله بود
پرده‌ي خيمه را که بالا زد
دو گل و يک سپاه حرمله بود

دو فدايي، دو تا ذبيح الله
که به سوي مناي خون رفتند
در طواف سنان و سر نيزه
تا دل کربلاي خون رفتند

ديد از بين خيمه، جان هايش
دلشان را به آسمان دادند
سر سپردند در هواي حسين
چقَدَر عاشقانه جان دادند

دلش از درد و غم لبالب بود
شاهدش ديده هاي پر ابرش
بر دلش داغ دو جگر گوشه
عقل مبهوت مانده از صبرش

ديد پرپر شدند، اما باز
جز تب بندگي عشق نداشت
پاي از خيمه ها برون ننهاد
تاب شرمندگي عشق نداشت

اين همه جانفشاني و ايثار
خط اول ز شرح مطلب بود
کربلا ـ کوفه ، شام تا يثرب
سِرّي از معجزات زينب بود

 یوسف رحیمی

این دل شده هیئت اباعبدالله/

تا صوت قرآن از لب آن ها می آید

 كفر تمام نیزه ها بالا می آید

 دجال های كوفه در فكر فرارند

 دارد سپاه زینب كبری می آید

 سد سپاه كفر را در هم شكستند

 تكبیرهای حضرت سقا می آید

 انگار كه زخم فدك سر باز كرده

 از هر طرف فریاد یا زهرا می آید

 خون علی گویان عالم را بریزید

 ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید

 آداب جنگ كربلا مثل مدینه است

 چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید

 ای نیزه داران، نیزه هاتان را مكوبید

 روز مبادا،عصر عاشورا می آید

 خون گلوشان خاك را بی آبرو كرد

 آسیمه سر با طشت خود یحیی می آید

 ای تیغ های كند،با تقسیم سرها

 چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!؟

 این اولین باریست كه از پشت خیمه

 دارد صدای گریه ی آقا می آید

 زینب بیا از خیمه ها بیرون، كه تنها

 با دیدن تو حال آقا جا می آید

وحید قاسمی
این دل شده هیئت اباعبدالله/
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش

واحیرتا که این دو جوانان زینب اند

یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند

یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست,گرم اشک گرفتن ز چشم هاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش ...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است

از بس که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود

در کربلا شدند پسرهاش زیورش

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات

وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
سید حمید رضا برقعی

این دل شده هیئت اباعبدالله/

هجران گرفته دور وبرم را برای چه؟

خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟


وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا

بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟


گر نیستی غریب،مگو پس انا الغریب

صد پاره می کنی جگرم را برای چه ؟


دارد سرت برای چه آماده می شود

پس آفریده اند سرم را برای چه؟


زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند

بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟


من التماس می کنم و تفره می روی

شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟


از مثل تو کریم توقع نداشتم

اصلا گذاشتند کرم را برای چه؟


باشد نمی روند ولی جان من! بگو

آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟

علی اکبر لطیفیان
این دل شده هیئت اباعبدالله/

هرچه مستی ها فزونتر ، هست ساغر بیشتر

چون پیام عاشقی دارد پیمبر بیشتر

عشقِ خواهر باشد و مِهرِ برادر بیشتر