این دل شده هیئت اباعبدالله/ در بین این شب ها شب تو فرق دارد

کد خبر: 61035
در بین این شب ها شب تو فرق دارد/ چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد

وارث:

این دل شده هیئت اباعبدالله/ در بین این شب ها شب تو فرق دارد

برادری به زمین بود و بال و پَر میزد

برادری به سرش بود و هِی به سر میزد

برادری به زمین از لبش جگر می ریخت

برادری به سرش داد از جگر میزد

چقدر چین و چروک است رویِ این صورت

کنار هلهله ها دست بر کمر میزد

دو دست در بغل و یادِ مادرش می کرد

دوباره حرف در و چوبِ شعله ور می زد

رشید بودنِ او کار دست زینب داد

گره به معجرِ طفلانِ بی خبر میزد

کشید تیر به زانو و چشمهایش ریخت

سه شعبه زخم خودش را عمیق تر میزد

کمی ز ساقه یِ هر تیر از دو سو پیداست

کسی که بغض علی داشت تا به پَر میزد

برای خاطر هشتاد و چهار خانم بود

اگر حسین نشسته به روی سر میزد

حسن لطفی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

طفلان حرم بعد تو ماتم زده بودند

خواب همه را بعد تو برهم زده بودند

با حال پریشان و دل شعله ور از آه

آتش به دل عالم و آدم زده بودند

در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود

آه از تو فقط از تو فقط دم زده بودند

بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم

بر صورتشان سیلی محکم زده بودند

آن روز غم انگیزترین روز جهان شد

آن روز ملائک همگی غم زده بودند

نام تو پس از نام حسین بن علی بود

بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند

انگار علی بود نه انگار تو بودی

سقای حرم میر و علمدار تو بودی

احمد علوی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

در بین این شب ها شب تو فرق دارد

چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد

از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد

معلوم شد که منصب تو فرق دارد

مثل علی مرد خدا مرد دعایی

در سجده یارب یارب تو فرق دارد

عباسیون را به بصیرت می شناسند

آقا اصول مکتب تو فرق دارد

تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی

با کل عالم مذهب تو فرق دارد

با دست دادن عشق را اثبات کردی

طرز بیان مطلب تو فرق دارد

وقتی که زانو میزنی در پای محمل

یعنی رکاب زینب تو فرق دارد

در دست هایت آب بود اما نخوردی

از تشنگی زخم لب تو فرق دارد

وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت

در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت

سید پوریا هاشمی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

ساقیا رنگ عطش نقش خیام است بیا

نقطه نقطه سخن از خشکی کام است

برق چشم تو و خشم تو برای دشمن

یا اخا تیغ کشیده زنیام است بیا

دیر شد کرده ام از آمدنت قطع امید

بی تو در چشم علی خواب حرام است بیا

خیز از جا و علم را تو برافراشته ساز

نام تو زمزمه و رمز قیام است بیا

همۀ اهل حرم تشنۀ دیدار تواند

تشنگی چیست لب خشک کدام است بیا

تو نرو تا نرود بی تو اسارت زینب

کوفیان را زدن طفل ، مرام است بیا

تا تو باشی به حسین تو هجومی نبرند

خنجر سنگدلِ شمر به نام است بیا

تا علم خورد زمین گفت حسین با حسرت

بعد از این زینب من راهی شام است بیا

همه گفتند بیا در حرم و گفتی تو

یا اخا کار ابالفضل تمام است بیا

ای خداوند ادب ، خالق غیرت ، عباس

لشگر کوفه فراسوی امام است بیا

مهدی مقیمی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

به یك طرف تَب و تابِ خیام دیدنی است

به یك طرف، سر و روی امام دیدنی است

دو دست روی زمین و دو دست بر كمرش

مُدام خنده به بیت الحرام دیدنی است

شكسته كِتفِ یكی و شكسته پشتِ یكی

در این وسط نفسی نا تمام دیدنی است

در آن طرف درِ خیمه رُباب افتاده

در این طرف من و این گریه هام دیدنی است

چه آمده به سرت؟ سر به زیرِ اهلِ حرم

هنوز شرمِ تو وقتِ سلام دیدنی است

نظر شدی و دو چشمِ تو كار دستم داد

كه تیرِ حرمله و این دو جام دیدنی است

ز پشتِ سر زده بیرون سه شعبه، سجده مكن

امیرِ خوش قـد و بالا قیام دیدنی است

یكی كشـیده زِره را، یكی سِپـر برده

به رویِ پیكرت این ازدحام دیدنی است

تنت به كوفه رسید و سرِ سرت دعواست

سر و صدای اهـالی شـام دیدنی است

جوابِ دخترِ مـن را نمی دهی، بر خیز

نگاه كن به حـرم، احترام دیدنی است

هزار شُكر كه زیـنب نیـامد این دفعه

كه یك سپـاه نگاهِ حـرام دیدنی است

بـگو دویـدنِ دختر میـانِ نـا مَحرم

بگو كشیدنِ معجر، كدام دیدنی است؟

علیرضا شریف

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

ساقی بریز باده که فصل شراب شد

بر ما مدال نوکریت انتساب شد

سلمان پس از نگاه کریمانه ی تو بود

در خانه ی علی به گدایی حساب شد

دستت جدا شده که بگیری تو از کرم

دست کسی که در به درِ بوتراب شد

وقتی شنید امّ بنین قصه ی تو را

از ماجرای دست تو قلبش کباب شد

رفتی کنار آب ولی تشنه آمدی

از غصه قلب آب برای تو آب شد

یابن علی ، شبیه پدر این محاسنت

با ضربه ای به خون سرتو خضاب شد

تیر سه شعبه ای که به چشم تو زد عدو

بعد از تو سهم حنجر طفل رباب شد

وقتی ز روی اسب فتادی تو بر زمین

دشمن به فکر غارت و کشف حجاب شد

بی تو درون شام بلا لفظ «خارجی»

بر خاندان پاک پیمبر خطاب شد

ای تکیه گاه زینب کبری بیا ببین

خواهر چگونه وارد بزم شراب شد

مهدی علی قاسمی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

برای آینه بودن که انتخاب شدم

چو ماه مطلع انوار آفتاب شدم

مرا هر آینه ذُخرالحسین می خواندند

دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم

امان که مشک تهی آب روی من را ریخت

من از خجالت لب های تشنه آب شدم

ابوتراب شدم تا به خاک افتادم

اسیر کینه ی قوم بنی شراب شدم

چقدر نیزه تشنه به جان من افتاد

که جرعه جرعه پر از زخم بی حساب شدم

به جای دست بریده دو بال سهمم شد

پناه روسری و خیمه و حجاب شدم

دلم شکسته سرم را به حرمله دادند

که مزد ذبح علی کودک رباب شدم

امان ز شمر و امان نامه...حال هم که سرت

خجل ز نسبت خود با بنی کلاب شدم

محسن حنیفی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم سقای طفلانم

داغت شکسته پشت من، ای راحت جانم سقای طفلانم

من بـی‌برادر چـون کنم، بـا این سپـاه دون، در دامـن هامـون

بینـم تـو را در ابــر خـون، ای مـاه تابـانم، سقای طفلانم

خواهـم بـرم در خیمه‌گه، ای گل تن پاکت، پیکـر صدچـاکت

ممکـن نبـاشد «یا اخا» محـزون و نـالانم سقای طفلانم

برخیـز و ای جــان بـرادر کـن علمـداری بنما مـرا یـاری

بی تـو غـریب و بی‌معیـن در این بیابـانم سقای طفـلانم

بی تـو یقیـن دارم کـه فـردا زینب نـالان بـر ناقـه عریان

گردد سوار از راه کینـه بــا یتیمانم سقای طفلانم

شد روز روشن پیش چشمم تیره‌تر از شب چون معجر زینب

بینم تو را در موج خون، ای دُرّ غلطانم سقای طفلانم

علی اکبر خوشدل تهرانی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

ای ماه هاشمی سر و جانم فدای تو

شیواترین ترانۀ عمرم برای تو

عشق از حضور چشم تو تکثیر میشود

جاریست عطر عشق و غزل در هوای تو

نامت حواس شعر مرا پرت میکند

اینجا من و قلم دل من کربلای تو

آقا دخیل بسته نگاهم به دستهات

من مؤمنم به معجزۀ دست های تو

تو عبد صالحی و سلام نماز ما

عرض ارادتیست نثار صفای تو

دریا هنوز چشم به راهت نشسته است

شرمنده اند آب و عطش از وفای تو

انگار واژه های من آتش گرفته اند

با یاد هرم لعل لبت از حیای تو

حسن کردی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

تیری که از تجلّی تو پر درآوَرد

پس می‌رود ز پشت سرت سر درآوَرد

با تکه تکه کردن جسم تو؛ کوفه خواست

از پا مرا ز داغ برادر درآورد

او قصد آب داشت؛ وگرنه برادرم

با حمله‌ای دمار ز لشگر درآوَرد

تیری که خورده‌است به چشم تو عاقبت

سر از گلوی تشنه‌ی اصغر درآورد

این هلهله ز کشتنت اصلاً عجیب نیست

لشگر جلوتر آمده؛ معجر درآورد

زینب دوید قبل هجوم حرامیان

از پای بانوان؛ همه زیور درآورد

پاشیده‌تر شوی چو بخواهد حسین؛ گر

حتی همین که تیر ز پیکر درآورد

احسان محسنی فر