ماجرای کلوخی که بهلول به سر ابوحنیفه زد!
وارث: خداوند متعال در قرآن میفرماید:
جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ نحل/125
با بهترين شيوه با آنان مجادله کن
حکایت؛ بهلول به خاطر قبول نکردن قضاوت و عدم فتوا به قتل امام هفتم علیهالسلام خود را به دیوانگی زد، اما یکی از نمونههای بارز و محکم قوه عقلانی او رفتن به مجلس درس ابوحنیفه یکی از پیشوایان عامه است.
او از کنار مجلس درس ابوحنیفه عبور میکرد، شنید که میگوید: جعفر بن محمد علیهالسلام سه مطلب به شاگردانش گفته که من آنها را نمیپسندم،
او میگوید: شیطان در آتش جهنم معذب است، شیطان با اینکه از آتش خلق شده چطور با آتش او را عذاب کنند؟
او میگوید: خدا دیده نمیشود با اینکه هر موجودی قابل رؤیت است. او میگوید: انسان در افعالش، فاعل مختار است، حال آنکه خدا خالق است و بنده اختیاری ندارد.
بهلول کلوخی برداشت و به سر او زد، سرش شکست و نالهاش بلند شد.
شاگردانش دویدند بهلول را گرفتند و نزد خلیفه بردند، ابوحنیفه به خلیفه گفت: بهلول با کلوخ به سرم زده و سرم را شکسته است، بهلول گفت: دروغ میگوید، اگر راست میگوید، درد را نشان دهد، مگر تو از خاک آفریده نشدهای چگونه کلوخ خاکی بر تو ضرر میرساند؟ من چه گناهی کردم، مگر تو نمیگوئی همه کارها را خدا انجام میدهد و انسان اختیاری از خود ندارد؟ پس باید به خدا شکایت کنی نه از من شکایت نمائی.
ابوحنیفه که جواب اشکالات خود را یافت، از شکایت خود صرفنظر نمود و راه خود را پیش گرفت و رفت.1
1-با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در دنیای عمل