استاد اخوان:کل نظام آفرینش تسبیح گوی خداوند است
خلقت من و شما تصادفی نیست، نجم بدر لغت به معنای خزه روی سنگ است. این خزه 50 سال روی سنگ می ماند و از خود سنگ تغذیه می کند. چه این خزه با این رشد ضعیفش و چه آن شجر با رشد سریعش، اینها همه مثل خلقت انسان می مانَد که خداوند می فرماید: وقتی انسان را خلق کردم به حساب و کتاب خلق کردم.
وارث: جلسه تفسیر استاد اخوان در حوزه علمیه حضرت ابوطالب(ع) برگزار شد.
در ادامه ی خبر متن سخنرانی حجت الاسلام اخوان را می خوانید:
مقام خلافت در اسماء الله
خداوند متعال آیتی را ارائه فرموده است از خلقت انسان و آن آیت عبارت است از مقام خلافت در اسماء الله و صفات الله که می فرماید: «انی جاعل فی العرض خلیفه» من در زمین خلیفه دارم و مقتضایش این است که این صفات و اسماء به منصّه ظهور برسد. این مقتضای جبر و قرارداد این کمالات است در انسان. لذا فرمود بنابراین قاعده، پس «علّمه البیان» یعنی یکی از شئون جلوه در انسان جلوه علمی است و جلوه علمی هم ظهور اتمش به بیان است؛ «علّمه البیان» پس اینکه مقتضای خلقت انسان را، یعنی آن شأنی که لازمه خلقت انسان است را در این آیات مبارکات، آن مقتضَی را بر این قرارداد که صفات و اسماء در این موجود به ظهور برسد و بالتزام پس می بایست که شأن بیان داشته باشد.
آن وقت می فرماید که این التزام فقط اینجا نیست بلکه در همه خلقت است؛ این طور نیست که فقط این التزام مربوط باشد به خلقت انسان.
اینها همه در نزد خداوند یک حساب و کتابی دارد وَ کُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ هر چیزی در نزد خداوند یک مقدار و مقیاسی دارد، الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ می فرماید یک خورشید است یک ماه است اینها برای خودش حساب و کتابی دارد و ممکن است که ما پی به حساب و کتاب آن ها نمی بریم.
در بعضی از آیات خداوند برخی از موجودات را بر حالت سینه خلق کرده است، برخی چهارپا هستند و انسان لازمه اش این است که اینگونه مستوی القامة باشد، یعنی قوام وجودیشان این است.
اگر کسی این التزام را نفهمد، بگوید مثلا می شود انسان یک نی درازی باشد بالای آن دو چشم باشد؟ بله، این برای زمانی است که معنای التزام را نمی فهمد، معنای التزام را نفهمیدن خودش باب وسیعی دارد. آن نفهمی سبب می شود که انسان فکر کند خورشید و ماه طور دیگری می تواند باشد. این فرض است؛ مثل کسی که معنای گرمای خورشید را نفهمد یا معنای نیروی جاذبه را نفهمد، خب وقتی کسی به او بگوید آیا می شود خورشید بالای سر ما باشد؟ او می گوید: بله می شود. این «بله می شود» برای جهلش است و این صرف فرض است. این چیزی که هست، همان چیزی است که باید باشد و نمی شود که نباشد. این را آقایان حکما می گویند «نظام احسن».
در قرآن هم به همین معنا تصریح می کند «فارجع البصر» چشمت را بگردان ببین آیا سستی ای می بینی آیا کم و کاستی می بینی هر چیزی در محل خودش واقع شده است.
«أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ کَيْفَ خُلِقَتْ، وَ إِلَي السَّماءِ کَيْفَ رُفِعَتْ، وَ إِلَي الْأَرْضِ کَيْفَ سُطِحَتْ» اینها آیا نگاه نمی کنند که ما شتر را چگونه خلق کردیم یعنی اینها هر کدام برای خودش یک قاعده و حساب و کتابی دارد. حالا اگر کسی نمی فهمد و اظهار نظر می کند و بعد بحث را می کِشد به عموم قدرت، که نه معنای قدرت را میفهمد نه عموم قدرت را می فهمد.
خلقت وجودی انسان تصادفی نیست
کسی در مورد قدرت خداوند بحثی ندارد، بلکه بحث در مورد امور دیگری است که آن امور در نظام علمی به اینجا منتهی می شود که این عالم در کمال وجودی خودش است. اگر قرار بود در کمال وجودی خودش نباشد یا باید منع از ناحیه ذات ذوالجلال باشد یا منع از ناحیه امکان باشد. این همان بحثی است که در بحث های حِکمی گفته می شود که عالَم به نظام اعتدال ختم شده است. میفرماید: «الشَّمْسُ» هر آن چیزی که مربوط به خورشید است و این خورشید با همه التزاماتش و تمام احکامی که دارد، هیچ حکم «تصادفی» برایش جاری نیست. «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» هم خورشید و هم ماهش، اینها هر کدام برای خودشان شأن عبدیّت دارند.
خداوند نه عقل اول را به تصادف خلق کرده است و نه فلک اول را به تصادف خلق کرده است، در هیچ کجا تصادف نیست. در حدیثی آمده است: حضرت علی علیه السلام وقتی سوار اسب می شد وقتی می خواست یک پایش را ببرد آن طرف دیگر رکاب، یک ختم قرآن میکرد. مرحوم علامه مجلسی می فرماید: در این روایت بحث هایی است، یک بحث می گوید وجود نازنین خود آن حضرت قرآن ناطق بوده است، لذا یک سِیر می کردند در وجود خودشان؛ این می شود ختم قرآن.
با استناد به آیه مبارکه «إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» می فرماید: باز فرض دیگر بنا بر قوم صوفیه که قائل به بسط زمان اند می باشد. البته این قول خود علامه مجلسی است که آنها به عرفا می گفتند صوفیه، در حالی که صوفی با عارف خیلی فرق می کند، عرفان مکتب عقل و مکتب فهمِ عمیق است و تصوف مکتب تبعیت کورکورانه است.
به هر روی مرحوم مجلسی قول صوفیه در این باره را می فرماید. این همین مسئله نسبیت زمان است که در بیان انیشتین ثابت شده است. «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» خداوند خورشید و ماه را به حساب و کتاب آفریده «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ» اینها همه بنده و عبد خدا هستند. یعنی نجم هم دارد ستایش خداوند را می کند.
فرمود «الرَّحْمنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَيانَ» خداوند به انسان بیان آموخت، خب پس مگر خلقت آدم و نوح تصادفی است، مگر خلقت من و شما تصادفی است؟! پس همان نجم هم خلقتش تصادفی نیست. نجم بدر لغت به معنای خزه روی سنگ است. این خزه 50 سال روی سنگ می ماند و از خود سنگ تغذیه می کند. چه این خزه با این رشد ضعیفش و چه آن شجر با رشد سریعش، اینها همه مثل خلقت انسان می مانَد که خداوند می فرماید: وقتی انسان را خلق کردم به حساب و کتاب خلق کردم «وَ کُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» اگر اینها را بفهمیم که هر چیزی پیش خداوند حساب و کتابی دارد دیگر وقتمان را به بطالت نمی گذارانیم کل آفرینش دارد تسبیح او را می گوید.
حضرت امام در نامه ای به سید احمد نوشته است: پسرم، مورچه در قرآن می گوید سلیمان نمی فهمد «حَتَّي إِذا أَتَوْا عَلي وادِ النَّمْلِ» خب ما که نرفتیم در وادیِ نمل تا بفهمیم سلیمان آنجا چه کار می کرد! «قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا يَحْطِمَنَّکُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ، وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» یعنی ای مورچگان، اینها نمی فهمند! بعد می گویند سلیمان توسل کرد به خداوند که از تو ممنونم که به من زبان آنها را آموختی: «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها» تبسم کرد، «فَقالَ ما لِيَ لا أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبينَ» چرا هدهد را نمی بینم؛ من نمی بینم یا هدهد نیست؟! «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَديداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبينٍ» ببینید! می خواهد با هدهد بحث کند! پس این موجودات هر کدام سِیر خودشان را دارند و ما هم سِیر خودمان را داریم. «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» در حدیثی می فرماید که بادی که در بهشت می وزد، از برگ درختان آوای قرآن به گوش میرسد. یعنی او هم دارد به اندازه خودش از قرآن بهره می برد ولی ما به غفلت می گذرانیم. انشاءالله که رحمت خدا شامل حال ما بشود.