تو خوب باش امام زمان خودش میاد به دیدنت ...

کد خبر: 66377
وارث: حجت الاسلام قدس نقل می‌کنند: « روزی آقا (آیت الله بهجت رحمت الله علیه ) فرمودند: 

در تهران استاد روحانی بود كه لُمعَتین را تدریس می‌كرد، مطلع شد كه گاهی از یكی از طلاب و شاگردانش كه از لحاظ درس خیلی عالی نبود، كارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می‌شود. روزی چاقوی استاد ( در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی كوچك ظریفی برای درست كردن قلم به همراه داشتند ) كه خیلی به آن علاقه داشت، گم می‌شود.

 وی هر چه می‌گردد آن را پیدا نمی‌كند و به تصور آنكه بچه‌هایش برداشته و از بین برده‌اند نسبت به بچه‌ها و خانواده عصبانی می‌شود، مدتی بدین منوال می‌گذرد و چاقو پیدا نمی‌شود.،و عصبانیت آقا نیز تمام نمی‌شود. 

روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می‌گوید: « آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه كهنه خود گذاشته‌اید و فراموش كرده‌اید، بچه‌ها چه گناهی دارند!»
آقا یادش می‌آید و تعجب می‌كند كه آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.

از اینجا دیگر یقین می‌كند كه او با (اولیای خدا) سر و كار دارد، روزی به او می‌گوید: بعد از درس با شما كاری دارم. چون خلوت می‌شود می‌گوید: آقای عزیز، مسلم است كه شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید. خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می‌شوید؟ 

 استاد اصرار می‌كند و شاگرد ناچار می‌شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می‌گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می‌دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند.

مدتی می‌گذرد و آقای طلبه چیزی نمی‌گوید و آقای استاد هم از ترس اینكه نكند جواب، منفی باشد جرأت نمی‌كند از او سؤال كند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام می‌شود و روزی به وی می‌گوید:
آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می‌بیند كه وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می‌كند.

آقا می‌گوید: عزیزم، خجالت نكش آنچه فرموده‌اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین).

آن طلبه با نهایت ناراحتی می‌گوید آقا فرمود: 

«لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس كنید من خودم نزد شما می آیم.»