بسته شعری ویژه شهادت حضرت زهرا (س)

کد خبر: 67072

فاطمه بعد از پیمبر دائمأ سردرد داشت
دستمالی بر سرش می بست دیگر ؛ درد داشت

غصه اسلام را می خورد جای نان شب
انحراف دین برایش خیلی آخر درد داشت

شهر پیغمبر! چرا دخت پیمبر را زدند؟
شهر پیغمبر! چرا دخت پیمبر درد داشت؟

خاک عالم بر دهانم در به پهلویش گرفت
خاک عالم بر دهانم ضربهء در درد داشت

بوسه بر دست علی زد تا دلش آرام شد
دیدن آن دست بسته صد برابر درد داشت

صبح تا شب زخم برمیداشت ، شب تا صبح درد
آه ، سر تا پای زخم و پای تا سر درد داشت

یک نفر از بچه ها هم سمت آغوشش نرفت
بچه ها هر وقت می دیدند ... مادر درد داشت

علی_اکبر_لطیفیان


خرمن آسودگی شرار بگیرد
چادر مادر اگر غبار بگیرد

وای از آن لحظه ی بدی که ببینی
گوشه ای از دامنش به خار بگیرد

فصل خزانش، بهار خوشه ی اشک است
فاطمیه باغ گریه بار بگیرد

شام عروسی به فکر سائل خویش است
جامه ی نوداده، وصله دار بگیرد

حُرمت میلش ببین که تا به کجاهاست!
رفته برایش خدا انار بگیرد

دست علی گرچه بسته دراُحد امروز
دست ورم کرده ذوالفقار بگیرد

بد لگدی بود! محسن ازنفس افتاد
خواست که طفلی ز در فشار بگیرد

گریه ی زهرا به اختیارخودش نیست!
از دروهمسایه اختیار بگیرد

ماندم ازآن بازوی شکسته، چگونه
آمده پای تنورکار بگیرد؟

گودی چشمش مرا کشانده به گودال
تا مژه ام زخم بیشمار بگیرد

با دلِ خون رفت ازمدینه، علی هم
مانده برایش کجا مزار بگیرد؟

وحید_قاسمی


کوه آهسته گام برمی‌داشت
پیکر آفتاب بر دوشش
مثل آتشفشان خاموشی
کوه بود و غرور خاموشش

کوه می‌رفت و پا به پایش نیز
کاروان کاروان غم و اندوه
کوه می‌رفت و بر زمین می‌ماند
یک دماوند ماتم و اندوه

وقت آن بود تا در آن شب سرد
خاک مهمان آفتاب شود
وقت آن بود سقف سنگی شب
خم شود، بشکند، خراب شود

کوه با آفتاب نیمه شبش
سینۀ خاک را چراغان کرد
دور از آن چشم‌های نامحرم
عشق را زیر خاک پنهان کرد

ماه از کوه چهره می‌دزدید
تاب آن دشتِ گریه‌پوش نداشت
کوه سنگین و خسته برمی‌گشت
آفتابی به روی دوش نداشت

کوه می‌رفت و پشت نخلستان
با دلی داغدار گم می‌شد
کوه می‌رفت و خانۀ خورشید
در مِهی از غبار گم می‌شد

سعید_بیابانکی

اگرچه كاهم از آتش إبا نخواهم كرد
نماز سوختنم را قضا نخواهم كرد
.
بدون مهر تو خورشيد را نمي خواهم
بدون نام تو حتي دعا نخواهم كرد
.
به كيمياگري چشم فضه ات سوگند
كه غير خاك تورا توتيا نخواهم كرد
.
به جز به دشمن مولا،به جز به دشمن تو
نثار هيچ كسي ناسزا نخواهم كرد
.
در آن مقام كه مادر گريزد از فرزند
بگو كه نوكر خود را رها نخواهم كرد
.
بگو چكار كنم تا صدا كني پسرم
كه من به نوكري ام اكتفا نخواهم كرد
.
تو مادر مني و اختيار دار مني
بگو بيار سرت را...صدا نخواهم كرد
.
مني كه كشته عشق حسين تو هستم
به جز رضاي تورا خونبها نخواهم كرد
.
علي كه تكيه عالم به اوست،مي فرمود:
كه جز به فاطمه ام إتكا نخواهم كرد
.
تو رو به قبله ترين كعبه و علي قبله ست
به غير تو به كسي اقتدا نخواهم كرد
.
چنين كه خاطرت آزرده است از كوچه
به حشر كوچه براي تو وا نخواهم كرد


محسن_عرب_خالقی

خدا بگو که ز مدحت مرا معاف کند
مگس چگونه تواند که فتح قاف کند

بلی تو مخزن علمی تو معدن حکمت
ولی که راست توان تا که اکتشاف کند

به جز تو کیست رها از تعلق عالم
که هدیه رخت عروسی شب زفاف کند

اگر تو پشت در خانه رفته ای حق است
که شیر هر دو سرا تیغ خود غلاف کند

فقط وجود تو کافیست در حمایت او
اگر علیه علی خلق ائتلاف کند

شکسته بالی را خود تو خواستی ور نه
که میتواند با فاطمه مصاف کند

نهان شده است مزارت نخواستی امت
به جای کعبه مزار تورا طواف کند

دوباره مثل تو زن خلق میشود؟آری
اگر رسول چهل سال اعتکاف کند

سیدمحمدحسین_حسینی


مست پیاله بی خبر از مستیِ خُم است
کِی دیده شمس؟ آنکه پی نورِ انجم است

آن دیده ای که دیده علی را به مردمش
بیزار از نگاه به چشمانِ مردم است

مردی که عرش و فرش فرستاده اش درود
یک در میان، جوابِ سلامش"علیکم" است!

چشمی غروبِ ساحلِ چشمانِ مرتضی ست
کز غربتش چو بحر،غریقِ تلاطم است

آمد تفارقی بزند بینشان به هم
شیطان چو دید بین دو عاشق تفاهم است

سیصد نفر هجوم به یک خانه برده اند
یک درب را چه ظرفیتِ این تراکم است؟

آخر در آن میانه چرا هیچکس نگفت:
با بضعه الرسول چه وضعِ تکلم است؟

بنت الرسول بودنِ او هیچ؛ لا اقل
مردم حیا کنید! که ناموسِ مردم است

پروانه ای که سوختنش را بس است شمع
وی را چه تابِ آتش جانسوز هیزم است؟

من بیش از این به روضه نخواهم ورود کرد
مردی ز ره رسید که چپ دست بود و مست...

حسین_نادری