چرا بعد از حضرت محمد(ص) پیامبری مبعوث نشد؟

کد خبر: 67766
حجت‌الاسلام خوانین‌زاده طی یادداشتی تلاش می‌کند تا توضیح دهد چرا پیامبر ما خاتم الانبیاء بود و بعد او پیامبری مبعوث نشد.
وارث: حجت‌الاسلام و المسلمین محمدحسین خوانین‌زاده، استاد حوزه علمیه حجت‌بن‌الحسن تهران در یادداشتی که برای ایکنا فرستاده است در خصوص ضرورت خاتمیت اسلام توضیح می‌دهد. این یادداشت را در پی می‌خوانید:
 
شریعت مقدسه اسلام، کاملترین دین ممکن است و بعد آن چیزی برای گفتن باقی نمی‌ماند که دینی در مقام تکمیل آن بر آید. اما آنچه به نظر می‌رسد: پاسخ مذکور ناصواب نیست، ولی کامل نیست. جزئی از علل است. علتی دیگر برای رفع شبهه این است که بعد از نبوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در علم خداوند ثابت است که دنیای پیش رو، حاصل پیشرفت علم و تکنولوژی است. یعنی خداوند به تغییرات چشمگیر عالم پس از رسول عالم است. او می‌داند علم چقدر پیشرفت می‌کند و سبک زندگی مردمان کاملا تغییر می‌کند و دگرگون می‌شود. دیگر روش پیامبران در جامعه عملی نمی‌شود و فایده‌ای برای بعثت آنان مترتب نمی‌گردد. و می‌داند که این علم و پیشرفت تابوییست فریبنده، برای اینکه حرف خدا به گوش مردمان نرود. مگر عده‌ای کم.
 
ازین پس،نبی ای -از طریق طبیعی- نمی‌تواند بر جان توده مردم رخنه کند. بدین خاطر: به حجت ما قبل(اسلام) برای هر آنکه هدایت یابد ،بسنده شده است و برای احتراز از عبث(=ارسال منذری مجدد و تکذیبی بی فایده) نبی ای ارسال نگشته است. تنظیر بیان علت، با جریان نوح علیه السلام: بیان این مطلب، با قضیه حضرت نوح علیه اسلام روشن‌تر می‌شود.
 
وقتی بر تکذیب نوح علیه السلام برای آیندگان، ثمره‌ای مترتب نشد و حرف آن حضرت بر زمین ماند و امیدی برای هدایت نسل بشریت باقی نماند،دعای نوح نبی علیه السلام مستجاب گردید و تمام انسان‌ها(جز تعدادی معدود برای ایجاد نسلی جدید و دنیایی نو) به هلاکت رسیدند.
 
در دنیای پس از پیامبر اسلام هم،چنین ماجرایی به صورت دیگر رقم خورده است. پیامبر خاتم الانبیاست(با توجه به علم خداوند که توده مردم-با توجه به پیشرفت علم و عواملی دیگر-تحمل و یارای پذیرش حرف پیامبران را ندارند).و دیگر ندایی از وحی گوش آدمیان را نوازش نمی‌دهد و خشکسالی معنویت، بر کویر جان آنان رخنه می‌کند! آنان به نوعی همچو قوم نوح-در سکوت معنویت-،جان می‌دهند و پس از هزاره‌ای خاموشی، در ظاهر هم منقطع می‌شوند و با ظهور مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف-به صورت غیر طبیعی، با اراده خداوند متعال-نسلی دیگر،در دنیایی نو ظهور،جان می‌گیرد و جوانه می‌زند.
 
فرق زمان حضرت نوح با حضرت مهدی علیه السلام-در مقام شباهت-در این است که؛ زمان حضرت نوح مردمان هلاک شدند و مردند، ولی در زمان غیبت، مردمان به ظاهر هلاک نشده‌اند و برای هر کس راه نجاتی وجود دارد. (شاید اگر پیامبر ما دعا می‌کرد،آنان هم مانند قوم نوح هلاک می‌شدند و هیچ اثری از انسان باقی نمی‌ماند. ولی او رحمه للعالمین است،گرچه مردم لایق آن نباشند)
 
وجه بیان شباهت علت خاتمه ی نبوت با ماجرای زمان نوح علیه السلام این است که چون امیدی برای هدایت مردمان زمان حضرت نوح نبود، نعمت وحی از آنان سلب شد و همگی هلاک گشتند. ارتباط مطالب گذشته(نااهل شدن مردمان، سلب نعمت وحی و در نتیجه امکان هدایت نیافتن آنان از مجرای طبیعی) با ظهور حضرت حجت علیه السلام.
 
از این رو امر صاحب الزمان یک شبه، با اراده خداوند اصلاح و به صورت غیر معمول و غیر طبیعی، اراده خداوند(که ما کنه آن را هرگز نمی فهمیم)حاکم می‌گردد و دین او عالم را احاطه می‌کند و با لطف خداوند مسیر هدایت مردم دوباره هموار می‌گردد.
 
جنگ مذهبی و جنگیدن برای مسلمان کردن در دوران پس از رسول صلی الله علیه و آله روا نمی‌باشد.چون وحیی وجود ندارد که برای کیان از آن بتوان جنگید و دیگران را با قهر و غلبه، زیر سایبان وحی جمع نمود. چنانچه امیر المومنین چنین کرد و هیچگاه برای مسلمان کردن هیچ شهر و قبیله ای-بر خلاف پیامبر-قشون کشی نکرد.زیرا دیگر پس از رسول،توده جوامع انسانی، یارای پذیرش وحی را ندارند. اصلا خداوند پیامبری برای تقویت دین خود مبعوث نگردانیده است. پس نوبت به کس دیگر نمی‌رسد.
 
ولی عمر بن خطاب-به ظاهر-برای مسلمان کردن جنگید و خسارت های جبران ناپذیری به جای گذارد. در نتیجه، جنگ مذهبی و اعتقادی در دنیای پس از پیامبر، توجیهی ندارد و دلایلی برای منع آن وجود دارد.
 
 
نکته پایانی
ثمره بحث، هیچ منافاتی با ترویج مکتب مذهب حقه تشیع، امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن ندارد.این بحث با ارشاد و انذار هم تضادی ندارد. فقط جنگ برای دین و مذهب(کاری که داعش می کند) و هر آنچه از مختصات رسولان است را انکار می‌کند. در ضمن این بحث حدود و ثغور ارشاد وترویج مذهب را هم، محدودتر از زمان وحی می‌کند و برای آزادی و اظهار عقائد مختلف، مجال وسیع تری مجسم می‌سازد.