دو دستگی در شیعیان امام کاظم(ع)و پیدایش فرقه «واقفه»
وارث:هنگامی که موسی کاظم(ع) در سال 183 ق / 799م، از دنیا رفت، در جامعه شیعه انشقاق بزرگی رُخ داد. تعداد قابل توجّهی از مردم که پیرو برخی از شاگردان برجسته کاظم(ع) بودند، مرگ امام را انکار کردند و اعلام داشتند که او غایب شده و روزی به عنوان قائم، برای برپا ساختن عدل و مساوات بر روی زمین باز خواهد گشت. آنها همچنین از پذیرفتن امامت علی بن موسی الرضا(ع) که بنا به ادّعای برخی از طریق عهدی جانشین پدرش شده بود، سر باز زدند.10 از آن جا که آنان، سیر امامت را در امام کاظم(ع) متوقّف کردند و تداوم آن را پیگیری نکردند، «واقفه» نامیده شدند.11 چنین گروه دیگری که «قطعیه» نامیده می شدند، اعلام
کردند که بعد از کاظم(ع)، علی الرضا(ع) امام جدید آنان است. شیعیان بعدی که از سیر امامت، که شامل دوازده امام می شود، پیروی می کردند، علی الرضا(ع) را بعد از پدرش کاظم(ع) که هفتمین امامشان بود، به عنوان امام هشتم پذیرفتند. برای متونی که انتخاب علی الرضا(ع) برای امامت توسط پدرش را تأیید می کنند، ادّعایی در تاریخ ایدئولوژی شیعی چیز جدیدی نبود. شیعیان، کاملاً با اعتقاد به غیبت آشنا بودند و به نظر می رسد که این عامل، پذیرفته شدن اعتقاد به واقفه توسط تعداد زیادی از آنان را تسهیل کرده باشد.
بنا به نظر نوبختی، عبداللّه بن سبا، یکی از غُلات شیعه در محفل علی بن ابی طالب(ع)، اوّلین شیعی ای بود که آرای مشابهی را [در مورد غیبت علی(ع)] ارائه کرد. هنگامی که علی(ع) از دنیا رفت، عبداللّه ادّعا کرد که او هنوز زنده است و تا زمانی که او به این جهان بازگردد و با عصای خود، عرب ها را براند، نخواهد مُرد.12 پیروان عبداللّه، معتقد بودند که علی(ع) در آسمان هاست. رعد، صدای او و برق، شلاّ ق اوست. آنها عادت داشتند که هنگام شنیدن صدای رعد بگویند: «السلام علیک یا أمیرالموءمنین!».13گروه مشابه دیگری شهادت حسین بن علی بن ابی طالب(ع) در کربلا را نفی کردند.14 آنها معتقد بودند که او مانند مسیح به آسمان ها پرواز کرده است.15 آنان به عنوان شاهدی بر مدّعای خود، این آیه از قرآن را ارائه می کردند:
و لن یجعل اللّه للکافرین علی الموءمنین سبیلاً. 16
بنا بر این [معتقدند] قتل حسین(ع) واقعاً رخ نداده است.17 شیخ مفید، این گروه را «مفوّضه» نامیده است.18پس از مرگ محمّد بن حنفیه در سال 700م / 81ق 19 گروه های مختلفی که عموماً «کیسانیه» خوانده می شدند، اعلام داشتند که او نمرده و در حقیقت، همان قائم است.20 یک گروه از آنان، اعتقاد داشتند که او روی تپّه «رضواء» بین مکّه و مدینه جای دارد و خداوند، او را با آب و غذا اطعام می کند. همیشه یک شیر در سمت راست و یک پلنگ در سمت چپ از او محافظت می کنند و این امر تا ظهور مجدّد او تداوم خواهد یافت.21یک گروه افراطی به نام «بیانیه» نیز ادّعا کردند که پسر ابوهاشم، قائم است.22 آنان، سیر امامان خود را او متوقّف کردند و منتظر ظهور مجدّد او شدند.23 به همین ترتیب، محمّد باقر(ع)، پدر بزرگ امام کاظم(ع) و جعفر صادق(ع) پدر ایشان نیز بعد از مرگشان هدف ادّعاهای مشابهی قرار گرفتند.گروه کوچکی که توسط فرقه شناسان «باقریه» نامیده شده اند، معتقد به غیبت باقر(ع) بودند.24 این گروه معتقد بودند که او مهدی قائم است و این واقعیت را پیامبر(ص) به جابربن عبداللّه انصاری که یکی از صحابی مدنی پیامبر(ص) بود و گفته می شود که با باقر(ع) ملاقات داشته گفته است. پیامبر(ص) به جابر فرمود که او قائم را ملاقات خواهد کرد و زمانی که این اتّفاق بیفتد، او باید سلام پیامبر(ص) را به او برساند.25
گروه دیگری به نام «ناووسیه»، مرگ صادق(ع) را انکار کردند و مدّعی شدند که او قائم است.26 گروهی از طرفداران اسماعیل نیز به طور مشابهی، مرگ اسماعیل بن جعفر را در زمان حیات پدرش انکار کردند و مدّعی شدند مرگ او حیله ای بود که [از روی تقیّه[ توسط صادق(ع) اعلام شد تا اسماعیل، از تعقیب دولت عبّاسی نجات پیدا کند. شهرستانی از این گروه با عنوان «الإسماعیلیه الواقفة» اشاره می کند.27اگر چه تمام این گروه ها امامان خود را با امامی خاص به پایان رساندند و بر آن امام توقّف کردند، لیکن عموماً در ادبیات فرقه شناسی به شیعیانی که معتقد به مهدویت موسی کاظم(ع) بودند، واقفه گفته می شود.به نظر می رسد که این عقیده که کاظم(ع) قائم خواهد بود، تا زمانی که خود ایشان هنوز زنده بود، در جامعه شیعی رواج پیدا کرده بود. ظاهراً این حادثه بیشتر در نتیجه رواج روایتی بود که در آن از صادق(ع) روایت شده بود که امام هفتم، مهدی قائم خواهد بود.28 رواج این روایت، موجب ایجاد این انتظار شد که کسی که عدل ومساوات را بر روی زمین برپا خواهد کرد، کاظم(ع) است.به همین دلیل، هنگامی که کاظم(ع) از دنیا رفت، یحیی بن خالد برمکی، وزیر عبّاسیان، فرمان داد تا اعلام کنند که موسی کاظم(ع) که شیعیان (رافضیان) مدّعی اند قائم است و نخواهد مُرد، از دنیا رفته و آنان می توانند بیایند و جسد او را مشاهده کنند.29اگرچه هویت و تعداد این اشخاص [که جنازه امام را روءیت کردند] مشخّص نیست، ولی باید تعداد قابل توجّهی از مردم بوده باشند؛ چرا که حکومت با به نمایش گذاشتن جسد امام بر روی پل بغداد برای سه روز که جهت اقناع مردم در مورد مرگ ایشان انجام شد تشییع جنازه او را به تأخیر انداخت.30تمام واقفیان در این اعتقاد که موسی کاظم(ع) غایب شده و روزی برای انجام وظایف، قائم بازخواهد گشت، متفق القول بودند؛ امّا آنان در مورد فناپذیری امام و وظیفه علی الرضا(ع) که قبلاً توسط تعدادی از شیعیان به عنوان امام جدید شناخته شده بود، با یکدیگر اختلاف داشتند.برخی از فرقه شناسان، به این اختلاف اشاره کرده اند. از این گزارش ها می توان فهمید که تعداد زیادی از واقفیان بر این گمان بودند که کاظم(ع) وفات نیافته است. [به باور آنان] او از زندانی که عبّاسیان او را در آن جا نگه می داشتند، خارج شده و پس از آن، کسی او را ندیده است. امّا خلیفه هارون الرشید، این مسئله را تکذیب کرد و اعلام کرد که کاظم(ع) از دنیا رفته است. این شیعیان، روایتی را منتشر کردند که بر اساس آن، صادق(ع) از دنیا رفته است و روایتی را منتشر کردند که بر اساس آن، صادق(ع) گفته بود که اگر سرِ کاظم(ع) به سوی شما پرتاپ شود شما نباید مرگ او را باور کنید، چرا که او قائم است.31
در روایت دیگری از صادق(ع) چنین روایت شده بود که: اگر کسی به سوی شما آمد و به شما گفت که او پرستاری پسر مرا بر عهده داشته، چشمان او را بسته، او را در قبر گذاشته و غبار قبر او را روی دستان او پاک کرده، سخن او را باور نکنید.32گروه های دیگر واقفه، مرگ کاظم(ع) را پذیرفتند. عقیده گروهی از آنان این بود که کاظم(ع) پس از مرگش به جهان بازگشته و [ از چشم ها] پنهان شده و در همان حال، هدایت پیروانش را ادامه می دهد. تنها یک گروه کوچک از شاگردانش قادرند که او را ملاقات کنند یا او را ببینند. آنان [در حمایت از این عقیده شان] به روایتی منتسب به صادق(ع) تمسّک می جستند که مطابق آن، قائم را به این دلیل قائم خوانده اند که او پس از وفاتش دوباره برمی خیزد.
گروه دیگری معتقد بودند که کاظم(ع) وفات یافته و مانند مسیح(ع)، زمانی نزدیک به روز قیامت، بازخواهد گشت تا زمین را همان طور که از ظلم و جور پُر شده، از عدل و داد پُر کند. آنان نیز به عبارتی که منتسب به صادق(ع) بود، اعتماد کرده بودند. بنا به این عبارت، کاظم(ع) به نوعی با مسیح(ع) شباهت داشت و سرانجام، توسط اولاد عبّاس به قتل می رسید.33
تمام این شیعیان، واقفه خوانده می شدند. اکثر آنها پس از کاظم(ع)، هیچ امامی را قبول نداشتند و به طور صریح، امامت علی الرضا(ع) را نفی می کردند، امّا برخی از آنان برای او و امامان بعد از او در عقایدشان جایی باز کرده بودند. این گروه، رضا(ع) و فرزندانش را به عنوان امام قبول نداشتند و آنان، تنها تا زمانی که کاظم(ع) به عنوان امامِ واقعی به زمین برگردد، نمایندگان او محسوب می شدند.34
گروه دیگری نیز وجود داشت که می توان آنها را «واقفه شکّاک» نامید. از نظر آنان، جملات متناقض درباره زندگی کاظم(ع) به طور مساوی قابل اعتماد بود. آنان، همچنین روایاتی را که به امامت رضا(ع) اشاره داشت، به اندازه کافی برای کنار نهادن روایات دیگر که کاظم(ع) را به عنوان آخرین امام و قائمِ منتظر معرّفی می کرد، صریح نمی دانستند. بنا بر این، آنان تصمیم گرفتند که منتظر بمانند و تا وقتی که حقیقت روشن شود، درباره این موضوع از هرگونه نتیجه گیری بپرهیزند.35 بنا به گزارش نوبختی، تعداد زیادی از اعضای این گروه، بعدها امامت رضا(ع) را پذیرفتند و به شیعیان او پیوستند. کشّی نام برخی از اعضای این گروه را ذکر می کند. بنا به نظر او از پیروان کاظم(ع)، علی بن خطّاب، ابراهیم بن شعیب، ابراهیم بن ابی سمال و برادرش اسماعیل بن ابی سمال، هنگام مرگشان در این که آیا کاظم(ع) آخرین امام بود یا نه، شک داشتند.36نوبختی و قمی، این گروه را زیر مجموعه واقفه می دانند.37 الناشی منتسب (جعفر بن حرب)، آنها بعد از جدال و انشقاقی که در میان شیعه درباره مرگ کاظم(ع) رُخ داد، گروه سومی در کنار واقفیان و طرفداران رضا(ع) می داند.38 بنا به گزارش بغدادی، آنها «موسویه» خوانده شدند؛ چرا که منتظر بازگشت موسی کاظم(ع) بودند.39
شهرستانی و فخر رازی نیز آنان را از گروه های واقفی دیگر جدا می کنند و«ممطوره» می نامند.40 این نام، یکی دیگر از نام های واقفه بود و معنای آن را در ادامه مقاله توضیح خواهیم داد. به نظر می رسد که شکّ این گروه برای مدّت زیادی پابرجا نمانده باشد. بنا به نظر ناشی منتسب (جعفر بن حرب)، اکثر این شکّاکان، بعدها مرگ کاظم (ع) را پذیرفتند و به شیعیان رضا(ع) پیوستند. بقیّه آنان از شکّشان دست برداشتند و تصمیم گرفتند تا به واقفه بپیوندند.41ظاهراً ابعاد انشقاقی که توسط واقفه به وجود آمد، بسیار عظیم تر از آن باشد که عموماً پذیرفته شده است. طوسی در کتاب خود به نام 54 تن از واقفیانی که خود از شاگردان کاظم(ع) بودند، اشاره می کند. این تعداد، تقریباً یکْ پنجمِ کلّ شاگردان امام است که طوسی تعداد آنها را در کتاب خود آورده است.42 واقفیان، حتّی موفّق شدند که ابراهیم پسر کاظم(ع) را به درون فرقه های خود، جذب کنند.43 اگرچه مطابق با اکثر منابع، کاظم در میان پسران خود، تنها یک پسر به نام ابراهیم داشت، عمری و ابن عنبه، دو نسب شناس [معروف]، در میان پسران کاظم(ع) از ابراهیم اصغر و ابراهیم اکبر نام برده اند.44 به همین دلیل، ما نمی توانیم با قاطعیت بگوییم که آیا ابن ابراهیم بن موسای واقفی، همان استاندار خونریز یمن، منصوب ابوالسرایای شورشی و بعد از آن مأمون بود یا نه.45
هیچ یک از آثار واقفه به دست ما نرسیده است. تنها طوسی تعداد زیادی از احادیث واقفه را در کتاب الغیبة به منظور نقد آنان، نقل می کند. این 41 روایت از کتاب علی بن احمد علوی نقل شده اند. طوسی می گوید که نویسنده این کتاب، آن را برای حمایت از عقاید واقفی به رشته تحریر درآورده است.46 اکثر این احادیث به امام باقر و امام صادق(ع)نسبت داده شده اند. به عنوان مثال، صادق(ع) در روایتی می گوید که هیچ پدری بین او قائم، وجود ندارد. همچنین از علی بن ابی طالب(ع) نقل شده که بر روی منبر مسجد کوفه فرمود: «من به پسر حمیده، که جهان را بعد از آن که پُر از ظلم و جور شد، سرشار از عدالت می سازد، شبیه ام». در این میان، مردی برخاست و از علی(ع) پرسید که آیا قائم، خود شما هستید یا نه؟ علی(ع) پاسخ داد که او از فرزندان من خواهد بود.47 حمیده، نام مادر کاظم(ع) بود.48
در روایت دیگری از صادق(ع) روایت شده که کاظم(ع)، دارای دو نوع غیبت است: اوّلین غیبت، عبارت است از تغییر محل زندگی او (نقل)، و غیبت دوم، غیبتی طولانی خواهد بود. (تطوّل).49 ظاهراً بازداشت امام در عراق توسط واقفه به عنوان نوعی غیبت تلقّی می شد ؛ امّا آنان معتقد بودند که غیبت دوم و واقعی او توسط خداوند تا زمانی که تنها خودِ او می داند طول خواهد کشید.حدیثی منتسب به باقر(ع) نیز برای حمایت از مدّعای واقفیان به کار برده می شد. بنا به این روایت، باقر(ع) می گوید: «صاحب این امر (یعنی قائم، مهدی) ترکیبی از سنّت چهار پیامبر را به اجرا درمی آورَد: مانند موسی در حالتی از ترس، مراقب اوضاع خواهد بود (خائفء یترقب).50 مانند یوسف به زندان خواهد افتاد.51 مانند عیسی مردم خواهند گفت که از دنیا رفته، حال آن که او واقعاً وفات نیافته است.52 و مانندمحمد(ص) با شمشیر، قیام خواهد کرد».53در این روایت، اضطراب کاظم(ع) به دلیل تعقیب عبّاسیان و بازداشت او که در چهار سال آخر زندگی اش رُخ داد، به عنوان نشانه هایی از مهدی منتظر، رُخ نموده است.
نشانه دیگر، عبارت بود از جدال درباره او بعد از مرگش. آنچه که باقی می ماند، عبارت بود از انتظار برای بازگشت او و جنگ علیه دشمنان خدا برای اقامه عدل واقعی بر روی زمین.
او مانند همنامش موسای نبی می بایست امّت اسلامی را از [شرّ] فرعون آن زمان نجات می بخشید.54 [در روایت دیگری چنین آمده بود که] قائم، همنام صاحب تورات و شکافنده دریا (فالق البحر)، یعنی موسی بن عمران خواهد بود.55از امام زین العابدین(ع) چنین روایت شده بود که نام قائم، حدیدة الحلاق (آهن آرایشگر» خواهد بود. این کلمه به معنای تیغ است که در عربی به آن موسی گفته می شود.56 نام تیغ، همچنین به شمشیر و صاحب آن نیز اشاره دارد.به نظر می رسد که تمام این احادیثی که در میان شیعه رواج یافته بودند، شرایط مساعدی را برای ایجاد فرقه واقفه ایجاد کردند. امّا عنصر مهم دیگری را نیز نباید از نظر دور بداریم. بنا به نقلی، منابع امامی، مقدار زیادی پول که متعلّق به کاظم(ع) بود، توسط وکلای متعدّد او در شهرهای مختلف، اندوخته شده بود.57 وقتی که کاظم(ع) در حبس وفات یافت، برخی از این وکیلان، علی الرضا(ع) را به عنوان جانشین مشروع پدرش نپذیرفتند و پول ها و دیگر اشیای قیمتی را به او تحویل ندادند. از آن جا که آنها از پول ها برای منافع خودشان استفاده کرده بودند، اعلام کردند که کاظم(ع) از دنیا نرفته، بلکه از نظرها غایب شده است، لذا آنان حق دارند که پول ها را تا زمانی که او به عنوان قائم برگردد و اموال خود را از آنان طلب کند، نزد خود نگه دارند. شیعه اثنا عشری، این وکلای طمعکار را حامیان اصلی واقفه می داند. هویت آنان و مجموع پول هایی که نزد آنان بود، توسط منابع [امامی] نقل شده است.
شاید علی بن ابی حمزه بطائنی، معروف ترینِ واقفیان در میان پیروان موسی کاظم(ع) باشد. او عصاکش اصلی دانشمند امامی نابینا، ابو بصیر، یحیی بن ابی القاسم اسدی بود.58 علی بن حمزه، سه کتاب درباره نماز، روزه و تفسیر قرآن نوشته بود.59 او به عنوان وکیل کاظم(ع) در کوفه فعّالیت می کرد و سی هزار درهم از اموالی را که متعلّق به کاظم(ع) بود، مصادره کرده بود.60 علی، ابتدا ادّعا کرد که کاظم(ع)، طی هشت ماه بازخواهد گشت. ظاهراً بعد از آن که این پیش بینی درست از آب درنیامد، او اعتبار خود را در جامعه شیعی از دست داد.61 هنگامی که رضا(ع) در مرو بود، خبر مرگ علی به او رسید. نقل شده که او بی هیچ درنگی فرمود: «ملائکه در قبر از علی بن حمزه، درباره امامان سوءال کردند. او امامان را تک تک تا کاظم(ع) شمرد، امّا نتوانست رضا(ع) و بعد از او را نام ببرد. لذا آنان، او را به وسیله عصایی که از آتش ساخته شده بود، نواختند».62دیگر وکیل واقفی، ابوالفضل زیاد بن مروان بن قندی، یکی از موالی (آزاد شدگان) بنی هاشم بود.63 گفته می شود او هفت هزار دینار از اموال کاظم(ع) را پس از مرگ او به نفع خود، مصادره کرد.64 همچنین درباره منصور بن یونس قرشی نیز گزارش شده پولی را که توسط کاظم(ع) به او سپرده شده بود و مقدار آن، توسط منابع ضبط شده، تصاحب کرده است.65 در کنار علی بن ابی حمزه، وکیل کوفی دیگری به نام حیّان سراج نیز از واقفیان بود.66 او پول هایی را که به نفع خود مصادره کرده بود، برای خریدن خانه های گران قیمت و انعقاد قراردادهای تجاری متعدّد مصرف کرد. او تنها قبل از مرگش تمام دارایی ها را به وارث کاظم(ع) تحویل داد.67 برخی از وکلا، اگرچه در ابتدا از پیروان واقفه بودند و پول های امانتی را نزد خود نگه داشتند و آنها را به رضا(ع) تحویل ندادند، لیکن بعدها توبه کردند و آن را به او برگرداندند. بنا به نقل حسن بن علی بن فضال، دانشمند فَطَحی مذهب مشهور که داماد احمد بن ابی بشرسرّاج بود احمد، ده هزار دینار را که متعلّق به کاظم(ع) بود، به تصاحب خود درآورد. امّا قبل از مرگش به حسن سفارش کرد که پول ها را به رضا(ع) برگرداند.68
عثمان بن عیسی رواسی کوفی، وکیل کاظم(ع) در مصر بود. او را با عنوان «شیخ الواقفه» وصف کرده اند. او کتاب های متعدّدی در زمینه فقه نوشته بود69 و یکی از فقهای منسوب از جانب کاظم(ع) محسوب می شد.70 او سی هزار دینار و پنج یا شش کنیز از دارایی های کاظم(ع) را نزد خود، نگهداری می کرد. پس از وفات کاظم(ع)، رضا(ع) یکی از کارگزارانش را به سوی عثمان، فرستاد تا امانت های کاظم(ع) را از او تحویل بگیرد. عثمان، از تحویل دادن آنها خوددای کرد. او نامه ای به رضا(ع) نوشت که در آن مدّعی شده بود که کاظم(ع) زنده است و به او دستور نداده که دارایی ها و اموال او را به کس دیگری تحویل دهد. او اضافه کرده بود که کنیزان را آزاد کرده و با آنان، ازدواج کرده است.71 امّا کشّی گزارش می دهد که او بعدها توبه کرد و اموال را به رضا(ع) بازگرداند.72علاوه بر این وکلا، تعداد زیادی از واقفیان را می توان در منابع باقی مانده، شناسایی نمود. حسین بن قیامه لصیرفی به عنوان یکی از رهبران این فرقه لحاظ شده است.73 همین حسین بود که مستقیم به رضا(ع) گفت که او امام نیست؛ چرا که صادق(ع) گفته است که یک امام، نباید عقیم باشد. گزارش شده که بعد از مدّت کوتاهی محمّد تقی(ع) بعد از سال های زیادی که رضا(ع) بدون فرزند بود، به دنیا آمد. خبر تولّد این کودک را به حسین دادند. او در پاسخ گفت: [به دنیا آمدن این کودک را]می توان به عنوان نشانه مهمّی که امامت رضا(ع) را تأیید می کند، در نظر گرفت؛ امّا با این حال، او همچنان به احادیث روایت شده از صادق(ع) مبنی بر این که کاظم(ع) قائم [امّت] است، پایبند بود.74
نجاشی، حسین بن سعید مکاری و پدرش هاشم مکاری را به عنوان دو عضو برجسته واقفه (وجهین فی الواقفه) توصیف می کند.75 حسین مکاری و حسین بن مهران، یکی دیگر از رهبران واقفه، از کسانی بودند که به دلیل عدم تقیّه از رضا(ع) انتقاد کردند. بنا به ادّعای آنان، این رفتار او در میان امامان قبلی سابقه نداشت و این حقیقت، به روشنی بر نادرست بودن ادّعای امامت توسط رضا(ع) دلالت داشت.76 بر اساس روایتی، رضا(ع) کوشید تا با فرستادن نامه ای مفصّل و اخطارآمیز به حسین بن مهران، حمایت او را به دست آورد. لیکن رضا(ع) ترجیح داد تا به جای فرستادن مستقیم نامه به سوی حسین، آن را برای همراهان او بفرستد. رضا(ع) از این طریق، خواست تا آنان را نسبت به اخطارها و هشدارهایش شاهد بگیرد. از سوی دیگر، عادت حسین این بود که هرگاه چیز ناخوشایندی به وسیله نامه از او خواسته می شد، دریافت چنین نامه ای را انکار می کرد.77 به نظر می رسد که این نامه، تأثیر چندانی نداشت. در روایت دیگری گفته شده که رضا(ع) به درگاه الهی دعا کرد که خداوند، حسین بن مهران و خانواده اش را به دلیل رهبری واقفه، به فقر شدید دچار کند.78ظاهراً برخی از محدّثان واقفی، با احادیث جعلی و با تفسیرهای نادرستشان از روایات، در جهت حمایت از این فرقه تلاش های زیادی انجام داده اند. زرعة بن محمّد حضرمی، یکی از آنان بود. او اوّلین کسی است که روایت مربوط به مشابهت کاظم(ع)، به عنوان مهدی با برخی پیامبران را نقل کرده است.79 زرعة، امام جماعت مسجدی در کوفه بود که به قبیله حضرمی تعلّق داشت.80 احتمالاً از این مسجد برای تعلیم و تعلّم فرقه واقفه استفاده می شده است. دو محدّث دیگر، عبارت بودند از: یحیی بن قاسم اَزْدی و محمّد بن حسن شمون.این دو، راوی حدیثی بودند که در آن از صادق(ع) روایت شده بود که به پیروانش سفارش کرده تا مرگ فرزندش کاظم(ع) را باور نکنند؛ چرا که او قائم امّت خواهد بود.81 نباید یحیی بن قاسم ازدی حذّاء را با ابو بصیر یحیی بن قاسم سدی به دلیل تشابه اسمی آنان خلط کنیم. به نظر می رسد که کشّی و نجاشی دچار این اشتباه شده اند.82 ابو بصیر اسدی، که دانشمندی نابینا از شاگردان صادق(ع) بود، در سال 767م / 150ق83 از دنیا رفت و لذا او نمی توانسته رابطه ای با واقفه داشته باشد. مامقانی، این اشتباه را شناسایی کرده و آن را در کتابش توضیح داده است. 84
از طرف دیگر، گزارش شده که محمّد بن حسن بن شمون، بعدها از واقفیگری به غالیگری گرایش پیدا کرده است. می توان حدس زد که تا زمان مرگش در سال 872م/258ق که در آن زمان 114 سال داشت، همکاری او با این فرقه، بسیار قابل ملاحظه بوده است.85علی بن حسن طاطری، یکی از دانشمندان واقفی است که می توان نام او را به عنوان اوّلین کسی که بر اساس تفکّر واقفی کتابی درباره غیبت نوشت، ذکر کرد. او یکی از شاگردان کاظم(ع) بود. [شیخ] طوسی می گوید که او کتاب های متعدّدی دردفاع از این فرقه نوشت. یکی دیگر از کتاب های او درباره موضوع امامت بود.86احمد بن محمّد بن علی بن عمر بن ریاح قلاّ نیز یک دانشمند واقفی بود که از شاگردان کاظم(ع) محسوب می شد. در میان کتاب های متعدّد او می توان به جمع آوری تعدادی از احادیث، توسط او اشاره کرد. این احادیث آنچه را که در مورد ابوالخطّاب و رساله او در نقد «عجلیه»، یکی از زیر گروه های زیدیه گفته شده، بیان می کنند.87 علی بن محمد قلاّ برادر کوچک تر او با رویکرد واقفی، کتاب دیگری در مورد غیبت نوشت.88 حسن بن محمّد بن سماعه کندی (م 977 م / 263ق) به عنوان یک واقفی متعصّب توصیف شده است. او شاگرد علی طاطری بود و راه او را دنبال کرد. وی نیز کتابی با عنوان الغیبة با گرایش واقفی به رشته تحریر درآورد.89 همچنین گزارش شده که عبداللّه بن جبله کنانی و حسن بن علی بن ابی حمزه، که در زمان رضا(ع) می زیست، کتاب هایی در حمایت از واقفه درباره غیبت نوشتند.90
ظاهراً کتاب های الغیبة که از نخستین روزهای به وجود آمدن واقفه، نگاشتن آنها آغاز شد، به شدّت، پایه های این فرقه را تحکیم کردند. از تمام گزارش ها می توان فهمید که از همان ابتدا، بین گروه های واقفی و طرفداران علی الرضا(ع)، نزاعی جدّی به وقوع پیوست. واقفیان به شیوه های مختلف به رضا(ع) حمله می کردند. آنان ادّعا کردند از آن جا که رضا(ع) نتوانسته بود در مراسم تشییع جنازه پدرش شرکت کند،91 نمی تواند یک امام باشد؛ زیرا بر اساس یک حدیث شیعی، «جسد امامی را که وفات یافته، هیچ کس جز امام بعدی نمی تواند غسل دهد».92 آنان، همچنین از رضا(ع) به این دلیل که بی هیچ ترسی امامت خود را به طور علنی اعلام کرده بود، انتقاد کردند. آنان معتقد بودند که این رفتار با اصل «تقیّه» در بین شیعیان، تطابق ندارد و امامان قبلی از این شیوه پیروی نکرده اند.93 به علاوه، آنان معتقد بودند که پاسخ های رضا(ع) به پرسش های مطرح شده توسط پیروانش با روایاتی که از امامان قبل از او روایت شده، در تعارض است.94 این واقعیت که رضا(ع) برای مدّتی طولانی بچّه دار نشد، مستمسک دیگری برای حمله به او بود. آنان، معتقد بودند که یک امام واقعی نمی تواند عقیم باشد.95مسلّماً علی الرضا(ع)، این حملات را بی پاسخ نگذاشت و در مقابل آنان از خود دفاع کرد. بر اساس احادیث متعدّد، امام، واقفیان را به زندیق بودن متّهم کرد و جایگاه آنان را در قیامت، دوزخ دانست 96 او به پیروانش اجازه داد تا در قنوت نمازشان واقفه را نفرین کنند و اعطای هرگونه زکات به آنان را ممنوع کرد.97 رضا(ع)، همچنین برای قانع کردن واقفیان در مورد حقّانیت امامتش نامه هایی به برخی از آنان نوشت. اگرچه این عمل در مورد حسین بن مهران با شکست مواجه شد،98 لیکن او توانست حمایت احمد بن محمد بظنطی را به دست آورد.99 طرفداران برجسته رضا(ع) نیز در این جدال شرکت داشتند. یک بار یونس بن عبدالرحمان100 و علی بن میثم101 در نشستی با برخی از واقفیان، مناظره می کردند. بحث و جدل، شدّت یافت. لذا علی بن میثم به آنان گفت: شما در چشم من، پست تر از ممطوره (سگِ باران خورده) هستید.102 ظاهراً این نام، بعدها رواج پیدا کرده و به عنوان یک نام رسوا کننده برای واقفیان به کار می رفته است. به علاوه، علی بن مهزیار اهوازی، یکی دیگر از پیروان علی الرضا(ع) و یکی از وکلای او، کتابی با عنوان کتاب القائم نوشت.103 احتمالاً هدف از نوشتن این کتاب، پاسخ دادن به جدل های واقفیان در مورد هویت قائم بوده است.به نظر می رسد که تأثیر این ضدّ حمله ها، خیلی سریع به منصّه ظهور رسید. گزارش شده که عبدالرحمان بن حجّاج،104 رفاعة بن موسی اسدی،105 یونس بن یعقوب،106 جُمَیل بن درّاج،107 حمّاد بن عیسی جهنی،108 احمد بن محمّد البظنطی109 و حسن بن علی الوشاء،110 در زمان امامت رضا(ع) واقفه را رها کردند و در زمره پیروان او درآمدند.111 عبداللّه بن مغیره112 و یزید بن اشراق113 ادّعا کردند که در نتیجه دعاهایشان، خودشان عقیده واقفی را رها کردند و امامت حقیقی رضا(ع) برآنان مکشوف شد.114 همچنین گفته شده که گروهی از شیعیان، پس از مشاهده معجزاتی توسط رضا(ع) از واقفیگری دست کشیدند.115 ابو حلال سجستانی می گوید: «هنگامی که واقفی بودم، به ستارگان نگاه کردم و به این نتیجه رسیدم که کاظم(ع) از دنیا رفته است». لذا از واقفه جدا شد و امامت رضا(ع) را پذیرفت.116بنا به نقل منابع امامی، یکی از شیوه های واقفه برای تحکیم موقعیتشان در جامعه شیعی، رشوه دادن به برخی از پیروان برجسته رضا(ع) بود. نقل شده که واقفیان به صفوان بن یحیی، وکیل رضا(ع) پیشنهاد کردند که در قبال رها کردن امام، مقدار زیادی پول دریافت کند؛ لیکن او این پیشنهاد را رد کرد.117 آنان همچنین کوشیدند تا با دادن ده هزار دینار رشوه به یونس بن عبدالرحمان، او را وادار کنند تا پذیرش امامت رضا(ع) توسط خود را [علناً] اعلام نکند و در معرضِ عموم از آنان انتقاد ننماید و او این پیشنهاد را نپذیرفت.118
آنان در یکی دیگر از تدابیرشان سعی کردند تا نشان دهند که ادّعای رضا(ع) در مورد امامت، کاملاً بی پایه و اساس است. آنان، شایعه ای را رواج دادند که طبق آن، پذیرش ادّعای رضا(ع) توسط صفوان بن یحیی، تنها در نتیجه نماز و استخاره او بوده و مبتنی بر قرینه ای قانع کننده نبوده است. همچنین واقفه، روایتی را ترویج کردند که بنابر آن، علی بقباقه، یکی از واقفیان، از صفوان بن یحیی و دیگر طرفداران برجسته رضا(ع) پرسید که چه چیز موجب شد که امامت رضا(ع) را بپذیرد. آنان نتوانستند به طور رضایت بخشی به این پرسش، پاسخ دهند. در عوض، آنان به احمد بظنطی که هنوز جوان و بی تجربه بود رجوع کردند و از او خواستند که به این پرسش، پاسخ دهد. راوی واقفی این روایت می گوید که پیروان رضا(ع)، هیچ دلیل محکمی نداشتندو تنها به طور کورکورانه ای از سخنان برخی افراد نادان، حمایت می کردند.119
تدبیرهای ماکیاولی گونه مشابهی نیز به عنوان ضد حمله توسط پیروان رضا(ع) و شیعیان امامی بعدی به اجرا درآمد. آنان، روایات متعدّدی را به امامان قبلی (یعنی باقر(ع) و صادق(ع) نسبت دادند که آن دو در این روایات، پیدایش واقفه را پیش بینی و واقفیان را نفرین کرده بودند.120 همچنین روایت شده بود که موسی کاظم(ع)، هنگامی که رضا(ع) هنوز کودک بود، نام دو تن از واقفیان برجسته (یعنی عثمان بن عیسی دواسی و زیاد قندی) را به او اطّلاع داد و بر آنان لعنت فرستاد.121به علاوه، شیعیان امامی مدّعی شدند که موسی بن جعفر(ع)، به این دلیل ملقّب به «کاظم» شد که در میان شاگردانش تمام کسانی را که سیر امامت را به او ختم می کنند و امامت رضا(ع) را نفی می نمایند، می شناخت، لیکن همیشه نسبت به آنان، کظمِ غیظ می کرد و هرگز نگذاشت که آنان از خشم او مطّلع شوند.122
آنان، همچنین به ادّعای واقفه در مورد غیبت رضا(ع) در مراسم تشیع جنازه پدرش پاسخ گفتند. احتمالاً آنان حدیثی جعل کردند مبنی بر این که وقتی کاظم(ع) از دنیا رفت، مسیّب بن زهیر زندانبان امام، رضا(ع) را مشاهده کرده بود که به طور معجزه آسایی از مدینه [به زندان] آمد و به دور از چشم مردم، بدن پدرش را غسل داد.123همچنین به نظر می رسد که تعدادی از روایات موجود در الکافی نیز توسط امامیه، علیه واقفه به کار گرفته شده است. در یکی از این روایات از صادق(ع) روایت شده: «هنگامی که ما مطلبی را در مورد شخصی بگوییم، اگر این مطلب درباره خود او صدق نکند، در مورد پسرش یا نوه اش صادق خواهد بود، شما هیچ گاه آن را نفی نکنید؛ خداوند متعال، آنچه را که بخواهد، انجام می دهد».124
ظاهراً این روایات به این نکته اشاره دارد که حتّی اگر صادق(ع) آن چنان که واقفیه معتقد بودند، درباره قائم بودن کاظم چیزی گفته باشد، این، بدان معنا نیست که این پیش بینی به روشنی درباره او محقّق خواهد شد و ممکن است که شخصی از اولاد کاظم(ع)، مقصود واقعی روایت باشد.روشن است که عالمان شیعه دوازده امامی که این روایت را به جوامع حدیثی شان اضافه می کردند، خواستار آن بودند که از طرفی از توانایی اثبات [حقّانیت] قائم مورد نظر خودشان برخوردار باشند و از طرف دیگر، احادیث شیعی متعدّد و رایجی را که اعداد مختلفی غیر از عدد دوازده را به عنوان تعداد امامان ذکر می کردند، یا نشانه های تاریخی و فیزیکی متفاوتی را در توصیف قائم یا چهره او و زمان ظهور او می نمایاندند، نفی نکرده باشند.
از گزارش های متعدّدی که ذکر آنان به میان آمد، می توان فهمید که پیروان رضا(ع) توانستند تعداد زیادی از واقفیان را قانع کنند و به تحکیم موقعیت خود در جامعه علیه مخالفان واقفی بپردازند، بخصوص پس از آن که رضا(ع) توسط مأمون خلیفه عبّاسی، به عنوان ولی عهد انتخاب شد125 محبوبیت امام در جامعه شیعی به اوج خود رسید. چه بسا اگر حوادث به همین ترتیب پیش می رفت، واقفیان زودتر از آنچه اتّفاق افتاد، از جامعه شیعی رخت برمی بستند؛ لیکن ظاهراً وفات غیرمترقّبه رضا(ع) در سال 818م / 203ق،و جانشینی پسر هفت ساله اش محمّد(ع) به جای او، تبدیل به مانعی جدّی در برابر پیروان رضا(ع) شد. احتمالاً واقفه از این فرصت به خوبی استفاده کردند. به نظر می رسد که در آن زمان، مباحث و مجادلات زیادی بین دو گروه درباره این موضوع واقع شده است.126 بنا به برخی گزارش ها، تعدادی از پیروان رضا(ع) به خاطر این مسئله به واقفه پیوستند.127
محمّد الجواد(ع) به مبارزه با واقفه ادامه داد. او آنان را «حُمَقای شیعه» نامید. وی همچنین ابراز داشت که واقفه، هیچ ربطی به ائمّه ندارند و در حقیقت، مرتبه آنان با مرتبه زیدیه یکی است.128 ظاهراً مشکلات داخلی مداوم در میان شیعیان امامی، به فرقه واقفه اجازه داد که حدّاقل تا ابتدای قرن چهارم هجری، بدون برخورد با هیچ گونه رقیب جدّی ای در جامعه شیعی باقی بمانند. ابو حاتم رازی (م 934م / 322ق) بیان می کند که واقفه در زمان او هنوز وجود دارند. 129 امّا هنگامی که امامیه به عنوان شیعه اثنا عشری پس از 874م / 260ق پدیدار شد و سپس، موقعیت خود را بخصوص بر اساس موضوع غیبت امام دوازدهم تحکیم کرد، ظاهراً دیگر هیچ جایی برای واقفه باقی نماند. این فرقه به تدریج از نیمه اوّل قرن چهارم هجری به بعد از بین رفت و سرانجام، هیچ نشانی از آنان بر جای نماند.
2. واقفیان افراطی130 (بشیریه)
آن گونه که از نوشته های «ملل و نحل» فهمیده می شود، گروهی از شیعیان (مانند واقفه)
وفات، کاظم(ع) را نپذیرفتند و سیر امامان خود را به او ختم نمودند. امّا گروه مورد بحث، به دلیل عقاید عجیب و غریبشان، کاملاً متمایز از واقفه مشهور بودند. ظاهراً این گروه، نمونه دیگری از افراطیگری شیعی در کوفه بودند. عقاید آنان، کاملاً با عقاید فرقه های کوفی پیشین (مانند «مغیریه» و «بیانیه» شباهت داشت.131 محمّد بن بشیر،132 یکی از موالی بنی اسد در کوفه، رهبر این گروه بود. این گروه به سبب نام رهبر آن، «بشریه»133 یا «بشریه»134 خوانده شد. کشّی معتقد است که محمّد، ترویج نظریات
افراطی خود درباره کاظم(ع) را هنگامی که او هنوز زنده بود، آغاز کرد و امام هم او را طرد نمود و در معرض عموم بر او لعن فرستاد.135
محمّد بن بشیر معتقد بود که علی رغم این واقعیت که کاظم(ع) [به ظاهر] یک انسان به نظر می رسد، او در واقع، یک موجود انسانی نیست. انسان های نورانی (اهل النور) او را به صورت نور[ی قوی] مشاهده می کنند و انسان های اهل تیرگی (اهل الکدره)، او را به صورت نوری ضعیف مشاهده می نمایند. او تنها توسط انسان های عادی به صورت یک موجود انسانی روءیت می شود. بنا بر این، اگرچه او در حقیقت، هنوز در میان مردم حاضر بود، ولی از دیدِ آنان پنهان شده بود. او زندانی نشده و هرگز نمُرده بود. به این ترتیب، او قائم و مهدی بود و از دیده ها غایب شده بود و در آینده، می بایست به زمین باز می گشت.
محمّد بن بشیر، ادّعا کرد هنگامی که کاظم(ع) غایب شد، او را به عنوان جانشین خود، تعیین کرد. قبل از آن، امام هرچه را که برای امور دنیا و آخرت لازم بود، به او آموخت. بنا بر این، تنها امامِ مشروع بعد از کاظم(ع)، او (محمّد بن بشیر) است. او همچنین پسرش سمیع بن محمد را به عنوان جانشین خود، تعیین کرد. [او مدّعی بود] امامت سمیع و فرزندان او تا زمان بازگشت موسی کاظم(ع) به عنوان قائم در میان مسلمانان، تداوم خواهد داشت. این گروه، امامت علی الرضا(ع) را نپذیرفتند. به علاوه، آنان رضا(ع) را از خویشاوندی با کاظم(ع) خارج کردند و او و پیروانش را به کفر متّهم ساختند.منابع امامی، بشریه را به عنوان یک گروه افراطی توصیف می کنند. آنها معتقدند که اگرچه بشیریه در روز، پنج بار نماز می خواندند و در ماه رمضان، روزه می گرفتند، لیکن از انجام دادن تکالیف زکات و حج، سر، باز می زدند و از دیدگاه آنان، زنای محصنه و همجنس بازی جایز بود. آنان، همچنین به حلول و تناسخ، اعتقاد داشتند.لذا مدّعی شدند که روح تمام امامان، تنها یک روح بود که به طور مداوم، از یک امام به امام دیگر منتقل می شد.136محمّد بن بشیر، الوهیت را به کاظم(ع) نسبت داد و مدّعی شد که او فرستاده کاظم(ع) است. [منابع امامی] محمّد بن بشیر بن عنوان را جادوگر و شعبده بازی ماهر و زِبَردست معرّفی کرده اند. او مجسّمه ای بزرگ شبیه کاظم(ع) را در اختیار داشت که ملبّس به لباس های ابریشمی بود. او معمولاً پیروانش را به خانه اش دعوت می کرد و با به کار بردن حیله های مختلف، با آن مجسّمه کاری می کرد که [آنان خیال کنند [گویا کاظم(ع) هنوز زنده است و در خانه محمّد زندگی می کند. او کاری می کرد که مجسّمه سخن بگوید و از این طریق، فرامین خود را به اطّلاع پیروانش می رساند.137کشّی گزارش می دهد که محمّد بن بشیر را دستگیر کردند و به اتّهام زندقه به دادگاه بردند. ابتدا او توانست با قول دادن به خلیفه در مورد ایجاد جادویی چنان غیرعادی برای او که تمام پادشاهان و حاکمان را مبهوت گرداند، برای مدّتی آزاد شود؛ لیکن پس از آن که حیله موجود در شعبده بازی او افشا شد، بلافاصله، او را دستگیر و اعدام کردند.138
3. پیروان احمد بن موسی
به جرئت می توان گفت که تنها گروه کوچکی از شیعه،139 احمد بن موسی، برادر کوچک تر علی الرضا(ع) را پس از کاظم(ع) به عنوان امام جدید پذیرفتند.140 کشّی، نام دو تن از حامیان احمد بن موسی را ذکر می کند: ابراهیم و اسماعیل، دو برادر که هر دو از فرزندان ابو سمّال بودند. هنگامی که در سال 815م / 199ق، احمد به قیام ابوالسرایا که دارای عقاید زیدی بود، پیوست، آنان، این عمل را محکوم کردند و از حمایت خود از او دست کشیدند. کشّی معتقد است که بعد از این ماجرا، آنان به واقفه پیوستند.141هیچ اطّلاعات بیشتری در مورد این شیعیان، وجود ندارد. احتمالاً این گروه کوچک، مدّت کمی بعد از بین رفتند. امّا بلخی دوباره بیان می کند که پس از وفات رضا(ع)، بار دیگر ادّعای امامت در مورد احمد، تکرار شد.142 این ادّعای دوم را نوبختی، مفید و قمی نیز گزارش کرده اند و ظاهراً [این ادعا]، واکنشی از سوی برخی از طرفداران رضا(ع) نسبت به جانشینی مجادله برانگیز پسر هفت ساله رضا(ع)، محمّد الجواد(ع) برای امامت شیعیان بوده است.143
4. قطعیّه، پیروان رضا(ع)
در کنار واقفه و گروه کوچک احمد بن موسی، اکثر امامیه، سیر امامان خود را با علی بن موسی الرضا(ع) تداوم بخشیدند. آنان به این دلیل که به طور قطع و یقین، وفات کاظم(ع) را تأیید کرده و امامت رضا(ع) را پس از او پذیرفتند، «قطعیّه» نامیده شدند.144
نتایج
واقفه، نمونه جدیدی از گروه های متعدّدی بود که قبلاً در موقعیت های مختلف، مدّعی غیبت چندین امام شیعی شده بودند. آموزه واقعی، بیشتر بر این باور رایج در بین شیعیان که امام هفتم، قائم خواهد بود، استوار شده بود. ظاهراً برخی از وکلای طمعکار کاظم(ع) که از طرف ایشان مسئول رسیدگی به امور مالی شیعیان بودند، با امید به آن که ثروت زیادی را که از جانب امام نزد آنان به امانت گذاشته شده بود، به چنگ آورند، از این عقیده حمایت کردند.
واقفیان برای تبلیغ آموزه های واقفی و تحکیم موقعیت خود در جامعه، ادبیات وسیعی که عمدتاً به مسئله غیبت مربوط می شد، تولید کردند. حامیان رضا(ع) نیز به عنوان ضدّ حمله، همین کار را انجام دادند. محصول این تحوّلات، بعدها توسط شیعه اثنا عشری برای حمایت از غیبت امام دوازدهم به کار گرفته شد.145از سوی دیگر، می توان گفت که دیدگاه های وکلای واقفی کاظم(ع)، الگویی برای [فعالیت] وکلای امام حسن بن علی عسکری(ع) در اختیار آنان قرار داد. بنا بر این، تاریخ اسلام، برای دومین بار، شاهد پایه گذاری فرقه دیگری بود که عمدتاً از طریق تعصّب وکلای قدرتمند مالی یکی از امامان شیعه ایجاد شده بود.گروه دیگری با عنوان «بشیریه» نیز به غیبت و مهدویت کاظم(ع) معتقد بودند، امّا این گروه به دلیل عقاید افراطی شان باید از واقفه مشهور، تمییز داده شوند. اگرچه به نظر می رسد که امامیه در اتّهاماتی (مانند همجنس بازی و چیزهای شبیه به آن) که به بشیریه نسبت دادند، از نقد و انتقاد منطقی تا حدّی فراتر رفته باشند، لیکن با این حال، انتقاد از آنان مبنی بر این که دیدگاه هایشان مشابه است با گروه های غالی قبلی که از کوفه نشئت گرفته بودند، بخصوص از آن جا که چنین انتقادهایی بر علیه دیگر واقفیان مطرح نشده، می تواند قابل قبول باشد.
اکثر پیروان کاظم(ع)، علی الرضا(ع) را به عنوان امام بعدی خود پذیرفتند. این گروه، پس از «جعفریه» و «موسویه»، یکی از حلقه های زنجیره گروه های امامی بود که بعدها فرقه اثنا عشریه یا شیعه دوازده امامی را تشکیل داد.
گروهی کوچک به جای علی الرضا(ع)، احمد بن موسی را به عنوان امامشان به رسمیت شناختند. در منابع [موجود]، هیچ توضیحی در این مورد که چرا آنان با پذیرفتن امامت رضا(ع) از اکثر شیعه پیروی نکردند، وجود ندارد. آنان، احتمالاً گروه کوچکی را تشکیل دادند و پس از مدّت اندکی از میان رفتند.امّا بعد از آن که رضا(ع) بدون برجای گذاشتن هیچ نامزد بالغی [برای امامت] از دنیا رفت، برخی از طرفداران احمد، دوباره او را برای حفاظت از سیر امامت به صحنه آوردند. پیشنه این مدّعا بر اساس نظریه اوّلیه فَطَحی مذهبان بنا نهاده شده بود. نظریه مزبور، این امکان به دو برادر می داد که یکی پس از دیگری به امامت برسند.
پی نوشته ها
* Arabica, tome ×LVII, pp.78-99.
1. ر. ک:
I.Friedlaender, "The Heteredoxies of the Shiites in the presentation of lon Hazm" Journal of the American Oriental Society, 1908 (29), PP.49-52.
2. ر. ک:
W.W.Rajkowski, "Early Shiism in Iraq", unpublished Ph.D thesis, (U. of London SOAS, 1955), PP.616-618.
3. ر. ک:
M.W.Watt, "The Formative Period of Islamic Thought", (Edinburg, 1973), pp.160-1; idem, "Sidelights on Early Imamate doctrine", Studia Islamica, 31,) 1670), p.295.
4. ر. ک:
Jassim Hussain, "Occultation of the Twelfth Imam: a historcal badkground") London, 1982), pp.80,1; idem "New Lights on the Activities of the Imamities during the time of Musa al Kazim", Alserat, 4/iv, (1978), p.40.
5. ر. ک:
Josef Van Ess, "Teologie und Gesellschaft", iii, (Berlin and New York, 1992), p.40.
6. ر. ک:
W. Madeung, "al-Mahdi", E12, v,p.1236.
7. ر. ک:
M.A.Amir Moezzi, "The Divine Guiden in Early Shiism", (New York, 1994), pp.101-102.
8. ر. ک:
H. Modarresi, "Crisis and Consolidation in the Formative Peeiod of Shiite Islam", (Princeton, 1993), pp.60-2, footnotes:30, 33.
9. ر. ک:
Heintz Halm, "Die Islamische Gnosis", (Zurich and Munich, 1932), pp.2330-2339.
10.ر. ک:
الکافی فی علم الدین، محمّد بن یعقوب کلینی، ویراسته علی اکبر غفّاری، تهران، 1381ش / 1961م، ج 1، ص 19 311 ؛ الارشاد، محمد بن محمّد بن نعمان البغدادی (المفید) الارشاد، که توسط I.K.A.Howardبا مشخّصات زیر ترجمه شده است:" The Book of Guidance into Lives of Twelve Imams", (London, 1981), pp. 461-465.
11. ر. ک به: فرق الشیعة، حسن بن موسی النوبختی، ویراسته اچ ریتر، استانبول، 1931م، ص67 70 ؛ المقالات و الفرق، سعد بن عبداللّه القمی، ویراسته محمّدجواد مشکور، تهران، 1963م، ص 89 91 ؛ مقالات الإسلامیین، عبداللّه بن احمد البلخی، ویراسته اِی ام اس، دنیا، قاهره، 1963م، ج 2، ص 181 (فصلی که مربوط به فِرَق امامی است و توسط قاضی عبدالجبار معتزلی در کتابش المغنی فی أبواب التوحید و العدل نقل شده است)؛ مقالات الإسلامیین، ابوالحسن علی بن اسماعیل الأشعری ویراسته اچ ریتر، استانبول، 1929م، فصل اوّل، ص 9 28 ؛ کتاب الزینة فی الکلمات الإسلامیة العربیة، أبو حاتم أحمد بن حمدان الرازی، ویراسته ای اس سامرایی، در کتاب ویراستار؛ الغلو و الفرق الغالیه فی الحضارة الإسلامیة، بغداد، 1982م، ص 289 290 ؛ کتاب الملل و النحل، محمّد بن عبدالکریم الشهرستانی، ترجمه شده توسط A.K.Kaziو J.GELynnبا مشخّصات زیر:
The Section on Muslim Sects in Kirab al-Milal wa al-Nihal (London, 1984), p.145.
12. فرق الشیعة، ص 19.
13. محصّل أفکار المتقدّمین و متأخّرین من العلماء و الحکماء والمتکلّمین، فخرالدین محمد بن عمر الرازی، قاهره، بی تا، ص 242 ؛ اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، فخرالدین محمّد بن عمرالرازی، ویراسته علی سامی النشار، بیروت، 1402ق / 1982م، ص 53. برای اطّلاعات بیشتر درباره ابن سبأ، ر. ک:
M. G.S.Hodgson, "AbdAllah b. Saba", E12, i, p. 51.
14. او در سال 680م/61ق، در کربلا توسط عمّال بنی امیه به شهادت رسید. ر. ک:
Veccia Vaglieri, "al-Husayn b.Ali b. Abi Talib", E12, iii, pp.607-615.
15. برای صعود مسیح به آسمان، ر. ک: آل عمران، آیه 55 و نساء، آیه 157 158.
16. نساء، آیه 143.
17. مسند الامام الرضا(ع)، علی بن موسی الرضا، جمع آوری توسط عبدالمجید عطاردی، تهران، 1302ش، 1972م، ج 2، ص503 504.
18. الفصول المختاره من العیون والمحاسن، قم، 1396ق، 1976م، ص 254.
19. محمّد بن حنفیه، فرزند علی بن ابی طالب(ع) بود که مادرش زنی غیر از دختر پیامبر خدا فاطمه(س) بود. درباره او، ر. ک:
Fr.Buhi, "Bayan b. Saman and the Bayaniyya", Muslim World, 65,(1966), pp. 241-253.
20. ر. ک به: فرق الشیعة، ص 25 27.
21.